چکیدهٔ جلد نخست «سرمایه»، اثر کارل مارکس (فصل هفتم)

Print Friendly, PDF & Email

فصل هفتم: ماشینها و صنعت بزرگ

«جان استوارت میل» در «اصول علم اقتصاد سیاسی» میگوید:«میتوان از خود پرسید آیا کلیهٔ اختراعات مکانیکیای که تاکنون انجام شده از رنج روزانه یک انسان، هر که باشد، کاسته است؟» اما «میل» میباید میگفت: «یک انسانی که توسط کار دیگری تأمین نشده باشد» زیرا ماشینها بدون هیچ شکی شمار عاطل و باطلهای متشخص را بهگونهٔ قابل ملاحظهای افزایش دادهاند. وانگهی هدف از بهکارگیری ماشینها توسط سرمایهداران کاستن خستگی کارگران نبوده است. بلکه بهکارگیری آنها، همانند دیگر پیشرفتهایی که در نیروی مولد کار صورت گرفته است، در راستای کاهش بهای کالا بوده است، تا آن بخش از کار روزانه را که کارگر برای خود لازم دارد کوتاهتر نماید و امکان تطویل آن بخش دیگر از کار روزانه را که وی بهگونهٔ رایگان به سرمایهدار میدهد، فراهم آید. بنابراین، ماشینآلات وسیلهای برای تولید ارزش افزوده است.

ولی آیا کسی هرگز بهفکر کارگر خواهد بود؟ اگر سرمایهدار به او میپردازد، فقط به این خاطر است که از او بهتر بهرهبرداری کند. کارگر نیروی کار خود را میفروشد و سرمایهدار آن را بهعنوان کالایی منحصر بهفرد خریداری میکند تا در پرتو ارزش افزودهٔ حاصل از آن، سرمایه را بهوجود آورد و آن را افزایش دهد. بنابراین، سرمایهدار فقط در صدد ایجاد مقادیر همواره بیشتری از ارزش افزوده است. پس از آنکه از امکانات ارزش افزودهٔ مطلق بهره برد، در پی بهره بردن از ارزش افزودهٔ نسبی خواهد بود. او متوجه شده است که اکنون میتواند در همان زمان، تولیدی دو بار، چهار بار، ده بار بیشتر از قبل بهدست آورد و ماشینهایش را تطبیق میدهد. بدینترتیب، کار همزمان و تولید کارخانهای (مانو فاکتور) به صنعت بزرگ، و کارگاه به کارخانه، تبدیل میشود.

پس از آنکه سرمایهدار کارگر را با تقسیم کردن کار مثله کرد، پس از آن که او را تنها به انجام کاری جزئی محدود کرد، ما را به تماشای نمایشی باز هم غمانگیزتر وا میدارد. او دستهای کارگر را، که امتیاز منحصر بهفرد هنر او و حالت انسان کامل بودن او میبوده است، از او میگیرد و آنها را به ماشین میدهد. بهجای اینکه به ماشین نقش نیروی محرکه را اختصاص دهد و به کارگر نقش نیروی کار را، به ماشین نقش ابزار عملیات دستی را و به کارگر فقط نقش ناظر و گاهی نیز نقش نیروی محرکه (موتور) را واگذار میکند.

اگر آنچه را که ما در مورد ارزش افزودهٔ نسبی گفتیم بهیاد بیاوریم، متوجه میشویم که سرمایهدار در وهلهٔ نخست با وارد کردن ماشینها سود سرشاری بهجیب میزند. اما با گسترش سیستم تولید مکانیکی، سود خارقالعادهٔ او متوقف میشود و تنها افزایش تولید باقی میماند که در اثر عمومیت یافتن ماشینها، آنچه که برای کارگر لازم است، و بنابراین مدت زمان کاری لازم و میزان دستمزد، را کاهش میدهد و در واقع افزونکاری و ارزش افزوده را افزایش میدهد.

سرمایه از دو بخش سرمایهٔ ثابت و سرمایهٔ متغیر تشکیل میشود. سرمایهٔ ثابت عبارت است از ابزار کار و مواد اولیه، ساختمانها، وسایل گرمازا، ابزار تولید و مواد جنبی مانند پیه، ذغال، روغن، و غیره؛ مواد اولیه مانند آهن، پنبه، ابریشم، نقره، چوب، و غیره. تمام اینها جزو سرمایهٔ ثابت هستند. سرمایهٔ متغیر توسط دستمزد، یعنی بهای نیروی کار تعیین میشود. بخش نخست سرمایه را از آن جهت ثابت میخوانند که ارزش آن در کالایی که از آن شکل گرفته است، ثابت باقی میماند. در حالی که آن بخش دیگر، به آن دلیل که بهعنوان سازنده در ارزش یک کالا وارد میشود، افزایش مییابد. و این سرمایهٔ متغیر است که بهتنهایی ارزش افزوده را ایجاد میکند. ماشین ها فقط جزو سرمایهٔ ثابت محسوب میشوند.

قصد سرمایهدار در صنعت بزرگ، بهرهبرداری از تودهٔ عظیم کار صورتگرفته در گذشته، به همان شکل بهرهبرداری رایگان از تودهٔ نیروهای طبیعی است. اما برای دستیابی به این هدف باید مکانیسمی در اختیار داشته باشد که آن هم از مصالحی کمابیش گرانبها و همواره مقداری کار مربوط به آن، تشکیل میشود. ولی او نه نیاز دارد خواص نیروی محرکهٔ آب یا هوا را بخرد و نه اختراعات و تکامل ابزار یک حرفه را. او میتواند تا زمانی که بخواهد از همهٔ اینها بهره ببرد، و کافی است برای این کار مکانیسم مربوط به آن را در اختیار گیرد. همانگونه که ذکر شد، ماشین جزو سرمایهٔ ثابت بهحساب میآید؛ و آن جزء از ارزش ماشین که بههنگام ساخت کالا به ارزش آن منتقل میشود به نسبت مستقیم مصرف آن کالا و مواد جنبی مانند ذغال، روغن و غیره، و به نسبت معکوس ارزش کالا بهحساب میآید. بهعبارت دیگر، هرچه فرسایش ماشین و مصرف مواد جنبی در تولید یک کالا بیشتر باشد، ارزش بیشتری از ماشین به کالا  منتقل میشود. در حالی که هرچه ارزش کالایی که با استفاده از ماشین تولید شده بیشتر باشد، به همان نسبت، آن جزء ارزشی که از فرسایش ماشین برای ساخت کالا به آن منتقل شده، کوچکتر خواهد بود.

بدینسان، اگر فرسایش روزانهٔ یک پتک بخار، مقدار مصرف ذغال و غیرهٔ آن را که بر تودههای عظیم آهن تقسیم میشود در نظر بگیریم، هر صد کیلوگرم آهن فقط بخش بسیار کوچکی از جزء ارزش آن را جذب میکند. در صورتی که اگر از همین ابزار غولپیکر برای فرو کوفتن میخهای کوچک استفاده شود، این سهم ارزش جذب شده بسیار بزرگ خواهد شد.
 
هنگامی که در اثر عمومیت یافتن سیستم صنعت بزرگ، ماشین دیگر سرچشمهٔ سود بیحد سرمایهدار نباشد، او موفق خواهد شد بسیاری از راههای دیگر را بیابد تا از طریق آنها در این شیوهٔ تولید به مقادیر متنابهی از ارزش افزوده دست یابد.

«سرمایه، بلافاصله پس از دستیابی به ماشین، فریاد بر میآورد: “کار زنان، کار کودکان”. این وسیلهٔ نیرومند کاهش کار بشر، موجب افزایش شمار مزدبگیران شد و سر تمام اعضای یک خانواده را، بدون در نظر گرفتن سن یا جنسیت آنها، در زیر حکم سرمایه خم کرد. کار اجباری نهتنها جای بازی کودکانه بلکه همچنین جای کار آزاد را در درون خانواده و برای خانواده، غصب کرد.

«ارزش نیروی کار بهوسیلهٔ زمان لازم برای نه فقط حفظ کارگر بزرگ سال بلکه هم چنین برای خانوادهاش تعیین میگردید. ماشین، با انداختن همهٔ اعضای خانواده در بازار کار، ارزش نیروی کار مرد را با پخش آن بر روی تمام خانوادهاش، تقسیم میکند و بدینترتیب، نیروی کار کارگر را کاهش میدهد. خرید چهار نیروی کار که بهعنوان مثال در آنها خانواده تقسیم شده است، شاید از آن زمانی که فقط خرید نیروی کار رئیس خانواده مطرح بود، گرانتر تمام خواهد شد. ولی همچنین، چهار روز کاری جای یک روزکاری را گرفته و بهای افزونکاری آنها نسبت به افزونکاری یک نفر، چهار برابر  کاهش یافته است. اکنون دیگر برای این که یک خانواده بتواند زندگی کند، چهار نفر باید به سرمایه نهتنها کار بلکه افزونکاری تحویل دهند. اینچنین است که ماشین، با گسترش دادن عرصهٔ استثمار سرمایه، یعنی ابزار انسانی قابل بهرهبرداری، همزمان میزان بهرهبرداری را نیز گسترش میدهد.

«بهکارگیری ماشینیسم در سرمایهداری، قرارداد بین سرمایهدار و کارگر را که بر اساس آن ایندو می باید بهعنوان افراد مستقل ـــ یکی دارندهٔ پول و وسایل تولید و دیگری دارندهٔ نیروی کار ـــ در مقابل یکدیگر قرار گیرند، ذاتاً ضایع میکند. ولی اکنون سرمایهٔ افراد صغیر یا تقریباً صغیر را میخرد. پیشترها، کارگر نیروی کار خود را که میتوانست آزادانه در اختیار داشته باشد، به فروش میرساند. اکنون او همسر و فرزندانش را میفروشد. او به بردهفروش تبدیل شده است.

«اگر ماشین،بهعنوان نیرومندترین وسیله برای افزایش بهرهوری کار، یعنی کوتاه کردن زمان کار لازم برای تولید یک کالا در نظر گرفته شود، در رشتههایی از صنعت که در آنها بهکار گرفته میشود، بهعنوان پشتیبان سرمایه، به نیرومندترین وسیله برای طولانیتر کردن روز کاری فراتر از هرگونه حد طبیعی آن، تبدیل میگردد. وسیلهٔ کار، اکنون بهشکل ماشین، در برابر کارگران قد علم میکند. ماشین دیگر فقط یک شور و شوق را در سرمایهدار به وجود نمیآورد: او میخواهد مانعی را که طبیعت انسانی ـــ طبیعتی مقاوم ولی انعطافپذیر ـــ در مقابلش قرار میدهد، به حداقل مقاومت آن کاهش دهد. سهولت ظاهری کار با ماشین، و زنان و کودکان که مطیعترین عناصر مجموعه را تشکیل میدهند، سرمایهدار را در این عمل بردگی، یاری میرسانند.

«فرسودگی مادی ماشینها بهصورت دوگانه پدیدار میشود. آنها از سویی بهدلیل بهکارگیریشان، مانند سکههای در جریان، و از دیگر سو در صورت بهکار نبردنشان، مانند شمشیری که در غلاف بماند و زنگ بزند، فرسوده میشوند. نخستین نوع فرسودگی کمابیش بهنسبت مستقیم، و دومی، تا میزانی، بهنسبت عکس بهکارگیری آن است. افزون بر آن، ماشین تابعی از آن چیزی است که میتوان آن را فرسودگی معنوی نامید. بهتدریج که ماشینهایی با همان ساختار بهبهایی ارزانتر به بازار میآیند، یا ماشینهای کامل تری به رقابت با آن میپردازند، از ارزش مبادلهٔ آن کاسته میشود.»

برای ترمیم این آسیب، سرمایهدار نیاز دارد از ماشینش حداکثر کار ممکن را بکشد، و بنابراین، نخستین کار او طولانی کردن مدت زمان روز کاری کارگران با وارد کردن کار شبانه و کار نوبتی (شیفتی) است. همانگونه که از معنای واژه مشخص میشود، اصطلاح کار نوبتی را بههنگام جایگزین کردن اسبهای چاپار بهکار میگرفتند؛ بهعبارت دیگر، کار نوبتی (شیفتی) عبارت است از اجرا کردن کار توسط دو گروه مختلف از کارگران که هر یک پس از دوازده ساعت کار جای خود را به گروه دیگر میدهد، یا در سه گروه مختلف که هر یک پس از هشت ساعت کار توسط گروه دیگر جایگزین میشود، بهگونهای که کار بهصورت دائمی و بدون هیچگونه توقف طی بیست و چهار ساعت ادامه یابد. این شیوهٔ کار، که برای سرمایه بسیار سودآور است، در لحظات نخستین پدیدار شدن ماشینها، یعنی همان لحظاتی که سرمایهدار عجله دارد بیشترین مقدار ممکن را از این سود خارقالعاده بهدست آورد، مورد استفاده قرار گرفت؛ سودی که با عمومیت یافتن بهکارگیری ماشینها از بین خواهد رفت.

بنابراین، سرمایهدار بهلطف ماشینها کلیهٔ موانع زمانی و تمام حد و حدود روز کاری را که در تولید کارخانهای تحمیل شده است، از میان بر میدارد. و هنگامی که او به حد و حدود روز طبیعی، یعنی جذب کامل بیست و چهار ساعت، میرسد، با تشدید کار به دو، سه یا چهار برابر، وسیلهٔ تبدیل یک روز کاری را به دو، سه، چهار یا حتی بیشتر یافته است. در واقع، اگر در یک روز کاری او وسیلهای بیابد که کارگر کار خود را دو، سه یا چهار بار بیشتر انجام دهد، روشن است که روز کاری سابق با دو، سه یا چهار روز کاری جدید مطابقت خواهد داشت. و همانگونه که گفته شد، سرمایهدار وسیلهٔ مذکور را با تشدید کار، با فشرده کردن روز کاری به دو، سه یا چهار روز، پیدا میکند. او در پرتو کار ماشینها به این نتیجه دست مییابد.

«با تکمیل ماشین بخار، شمار ضربههای پیستون در دقیقه افزایش یافت و در ضمن با صرفهجویی بیشتر نیرو و با مصرف همان مقدار ذغال یا حتی مقدار کمتری سوخت امکان این داده شد که با همان موتور، مکانیسم قابل توجهتری بهکارانداخته شود. تکمیل مکانیسم انتقال موجب کاهش اصطکاک شد و بدینترتیب، قطر و وزن شفت موتورها، چرخها، استوانهها و غیره با رفتن بهسمت حداقل، کوچک و کوچکتر شدند؛ و از آنجا، نیروی فزایندهٔ موتور با سرعتی بیشتر به تمام شاخههای مکانیسم انتقال یافت. در حالی که سرعت و نیروی عمل ماشین افزایش مییافت، موفق شدند ابعاد آن را، مانند آنچه در مورد چرخ ریسندگی امروزین رخ داده است، کاهش دهند یا با افزایش ابعاد خرپا، شمار و ابعاد ابزاری که بهوسیلهٔ آن هدایت میشود، مانند چرخ نخریسی، یا افزایش تحرک این ابزار با تغییر دادن جزئیات آن، مانند آنچه درحدود  سال ١٨٣٧ رخ داد، یعنی با افزایش یکپنجم سرعت دوکهای نخریسی چرخ بافندگی، (*) بهبود بخشند.

«در سال ۱۸۳۶، یک کارخانهدار بریتانیایی میگفت: «در مقایسه با گذشتهها، تلاشکاریای که برای عملیات کارگاهی لازم بود، بهعلت میزان توجه و فعالیت بیشتری که از یک کارگر طلب میشود و در اثر سرعت ماشینها که بسیار بیشتر شده، بهگونهٔ قابل ملاحظهای افزایش یافته است.» در سال ۱۸۴۴، «لرد اشلی» در مجلس اعیان میگفت: «زمان کار کارگرانی که امروزه در عملیات کارگاهی بهکار گرفته میشوند سه بار بیشتر از آن زمانی است که این نوع عملیات را در کارگاهها آغاز کردند. بدون هیچ شکی، ماشینها عملی را انجام دادهاند که جایگزین عضلات و رباطهای میلیونها انسانی میشود که در عین حال تابع حرکت هراسناک آنها قرار دارند.»

در کارگاه، چیرهدستی در بهکارگیری ابزار، از کارگر به ماشین میرود…. تشخیص اساسی، آن وجه تمایزی است که بین کارگرانی که واقعاً به کار با ماشین ـ ابزار اشتغال دارند (بهاستثنای آن چند کارگری که مسؤولیت مواظبت و دادن خوراک به ماشینهای محرکه را برعهده دارند) و آن کارگران سادهای که تحت نظارت نخستین گروه قرار دارند، صورت میگیرد. به این عملیات کمابیش تمام کسانی تعلق میگیرند که آنها را خوراک دهنده (**) مینامند و فقط مسؤولیت ریختن مواد اولیه را در ماشینها برای ادامهٔ کارشان برعهده دارند. در کنار این دو گروه بزرگ، پرسنلی مانند مهندسان، مکانیسینها، نجاران و غیره قرار میگیرد که شمارشان کم است و سرگرم  بازرسی تمام ابزار و آلات مکانیکی و تعمیرات دائمی آنها هستند. اینها لایهٔ عالیتری از کارگران را تشکیل میدهند که برخی از آنان از آموزش عالی برخوردار شدهاند و برخی دیگر به پیشهوری میپردازند: آنها در خارج از دایرهٔ کارگران کارگاه و فقط در جنب آنان قرار دارند.

«کار با ماشین کارگر را ملزم میکند که خیلی زود با این نوع حرفه آشنا شود تا بتواند حرکتهای خود را با حرکت یکنواخت و پیوستهٔ دستگاه اتوماتیک تطبیق دهد. چابکی و سرعتی که بهکمک آن کودکان کار با ماشین را فرا میگیرند، نیاز به در اختیار داشتن یک گروه ویژه از کارگران را برای این نوع کار منتفی میکند. تخصصی که برای کارگرعبارت بود از بهکارگیری فقط یک ابزار منحصر بهفرد در تمام عمرش، به تخصص در خدمت یک ماشین منحصر بهفرد بودن در تمام عمرش تبدیل میشود. با افراط در ماشینیسم، کارگر را از کودکی به جزئی از یک ماشین تقسیمشده تبدیل میکنند. نه فقط هزینهای که برای باز تولید او لازم است بهمیزان قابل توجهی کاهش مییابد، بلکه همزمان، وابستگیاش به کارگاه همانند وابستگیاش به همهچیز که فقط بخشی از آن است و در نتیجه به سرمایهدار، کامل میشود.

«در کارگاه و در پیشه، کارگر ابزار را بهکار میگیرد، در حالی که در کارخانه، هم اوست که در خدمت ماشین قرار میگیرد. در مورد نخست، حرکت ابزار کار از او سرچشمه میگیرد، در حالی که در مورد دوم، هم اوست که باید از حرکت ماشین اطاعت کند. در کارگاه، کارگران اعضای زندهٔ یک مکانیسم را تشکیل میدهند. در کارخانه، یک مکانیسم مردهٔ مستقل از کارگران وجود دارد که کارگران به آن بهمثابه ابزار و آلات زنده ملحق شدهاند…. سهولت کار در ماشین اتوماتیک به وسیلهای برای شکنجه تبدیل میشود، زیرا ماشین کارگر را از کار آزاد نمیکند بلکه کار را از محتوای آن تهی میکند…. ابزارکار با تبدیل شدنش طی کار به دستگاه اتوماتیک، همانند سرمایه، که بهعنوان کار مرده بر نیروی کار زنده تسلط مییابد و آن را جذب میکند، در برابر کارگر قد علم میکند.   

«جدا شدن نیروهای فکری از کار یدی در پروسهٔ تولید، و تغییر یافتن آنها به عامل تسلط سرمایه بر کار،، پایان میپذیرد؛ همانند آنچه که در صنعت بزرگ که بر روی بنیادهای ماشینیسم بنا شده است و قبلاً مورد بحث قرار گرفته بود. مهارت فرد کارگر در جزئیات که بهوسیلهٔ ابزار شکل میگرفت، همانند وسیلهای بیاهمیت در برابر علم، در برابر نیروهای شگرف طبیعت، در برابر ماشینی که مظهر کار اجتماعی عظیمی است که انجام میدهد و مظهر نیروی ارباب است، ناپدید میشود.  این ارباب، که در مغز او ماشین و انحصاری که بر آن اعمال میکند بهگونهٔ جداییناپذیری وابسته هستند، در صورت منازعه با کارگرانش، میتواند این کلمات تحقیرکننده را به سویشان روانه کند: «کارگران کارخانه میباید این مطلب سودمند را در حافظهٔ خود بگنجانند که کار آنها در واقع از کیفیت بسیار پایینی برخوردار است؛ و کاری وجود ندارد که آن را بشود آسانتر فرا گرفت یا نسبتاً دستمزد بهتری سزاوار آن باشد، یا به کمک آموزش کوتاهی که به کارگران کمتر ماهر داده میشود بتوان آن را سریعتر و بیشتر انجام داد. طی پروسهٔ تولید، ماشینهای ارباب در واقع بهعنوان عنصری بسیار مهمتر از کار کارگر، مهارت وی، آنچه که با شش ماه آموزش بتوان یاد گرفت یا کم اهمیتترین کارگران بتواند یاد گیرد، نمایان میشوند.» (از گزارش کمیتهٔ صندوق دفاع اربابان ریسنده و کارخانهداران منچستر، سال ۱۸۵۴)

«تبعیت فنی از حرکت یکنواخت ابزار کار، و ترکیب ویژهٔ شمار کارگرانی که از افراد دو جنسیت و از هر سن و سالی تشکیل یافتهاند، یک جو پادگانی بهوجود میآورد و به نظام کارخانهای منتهی میگردد. در آنجا، بالاترین درجهٔ توسعه این سازمان مراقبت، که قبلاً دربارهٔ آن سخن گفته شده است و در این ارتش صنعتی تقسیم زحمتکشان به کارگران یدی و سرکارگران، به سربازان ساده و درجه داران، شکل میگیرد. دکتر اوره، حماسهسرای غنایی زیباییهای نظام کارخانهای، در این مورد میگوید: «در کارخانهٔ مکانیک، اشکال اساسی عبارت بود از مجبور کردن انسانها به ترک عادتهای نامنظمشان در کار وتطبیق دادن آنها با نظم تغییرناپذیر ماشین بزرگ اتوماتیک. ابداع و با موفقیت بهمرحلهٔ اجرا گذاشتن مقررات با نظم و ترتیبی که به نیازها و شتاب نظام اتوماتیک پاسخ دهد کاری بود شایستهٔ هرکول.» در تدوین مقررات کارخانه، سرمایه بهصورت قانونگذار خصوصی بر اساس خواستهای خودش، خودکامگیای که بر روی کارگرانش اعمال میکند، عمل مینماید بدون اینکه نه به اصل جدا بودن قدرتها، که برای بورژوازی تا این اندازه عزیز است، توجهی کند و نه بر نظام نمایندگی که حتی بیشتر آن را می ستاید. شلاق سرپرست بردهها توسط دفترچهٔ تنبیهات سرکارگر جایگزین شده است، تنبیهاتی که طبیعتاً همهٔ آنها از طریق جریمههای نقدی و برداشت از روی دستمزدها مرتفع میگردد.»

فردریش انگلس میگوید: “«بردهداریای که بورژوازی پرولتاریا را به فرمانبرداری از آن واداشته است، در هیچکجا مانند نظام کارخانهای نمایان نمیشود. اینجا، هر نوع آزادی، چه بر اساس حق و حقوق و چه در عمل، ناپدید میشود. کارگر باید ساعت پنج و نیم صبح در کارخانه حضور داشته باشد. اگر چند دقیقه دیر برسد، تنبیه خواهد شد. اگر ده دقیقه تأخیر داشته باشد، تنها پس از وقت ناشتایی میتواند وارد شود، و بدینسان، دستمزد یک چهارم روز خود را از دست میدهد. خوردن، نوشیدن و خوابیدن او باید به پیروی از دستورات صورت گیرد…. کارخانهدار قانونگذار مطلق است و مقررات را بر اساس امیال خود تدوین میکند. او مطابق خواستهٔ خود تبصرهها را بر مقررات میافزاید. حتی اگر مادههای عجیب و غریبی را در مقررات وارد کند، این مانع نمیشود که در دادگاهها به کارگر گفته شود: «چون شما آزادانه این قرار داد را پذیرفتهاید، پس باید به مفاد آن گردن نهید.» این کارگران باید از سن نه سالی تا هنگام مرگشان زیر ترکهٔ روحی و جسمی آن زندگی کنند.» («شکلگیری طبقه کارگر در انگلستان»، سال ۱۸۴۸)

«دو نمونه از آنچه در دادگاهها گفته میشود را در زیر میآوریم . در سال ۱۸۶۶، در شهر شفیلد، یک کارگر برای مدت دو سال در یک کارگاه ذوب آهن استخدام شده بود. در پی یک مرافعه با کارخانه دار، او با اظهار اینکه دیگر نمیخواهد مطلقاً با این کارفرما کار کند، کارگاه را ترک کرد. تحت جرم لغو یکجانبهٔ قرارداد، او به دو ماه حبس محکوم شد. (اما اگر کارفرما قرارداد را لغو کند، او را فقط میتوان به دادگاههای مدنی کشاند و تنها ریسک او پرداخت جرایم نقدی است.) بهمحض خروج از زندان، کارفرما او را بر اساس قرارداد قبلی مجبور به بازگشت به کارگاه کرد. کارگر با گفتن اینکه کیفر خود را داده است، از بازگشت به کارگاه خودداری کرد. او را دوباره محکوم کردند. با وجودی که یکی از قضات بهنام آقای شی، در ملأ عام به افشای این مورد پرداخت، یعنی اینکه اگر بر اساس قانون بتوان یک فرد را متناوباً برای همان جرم تمام عمرش محکوم کرد، و آن را یک خطای فاحش قضایی خواند. این قضاوت را یکی از قضات نادان شهرستانها ابراز نکرده است بلکه توسط یکی از بلندپایهترین دادگاههای لندن ابراز شده است.  

«دومین مورد در نوامبر ۱۸۶۳ در شهر ویلتشایر رخ داد. تقریباً سی بافندهٔ زن که با ماشینهای بافندگی کار میکردند و توسط فردی به نام هاراپ برای ریسندگی ملافه استخدام شده بودند، دست از کار کشیده بودند، زیرا آقای هاراپ این عادت خوب را داشت که در صورت تأخیر ریسندگان در سحرگاه، از دستمزد آنان کم میکرد. مقدار این کاهش برای دو دقیقه تأخیر شش پنس، برای سه دقیقه یک شیلینگ و برای ده دقیقه تأخیر یک شیلینگ و شش پنس بود. دستمزد این گارگران ده تا دوازده شیلینگ در هفته بود. هاراپ مسؤولیت بهصدا درآوردن زنگ آغاز کار را به یک پسر جوان واگذار کرده بود. او گاهی زنگ را پیش از ساعت شش بهصدا در میآورد و بهمحض پایان صدای زنگ، درهای کارگاه بسته میشد. کارگرانی که تأخیر داشتند مستوجب جریمه میشدند. از آنجایی که در کارگاه ساعتی وجود نداشت، کارگران تحت اختیار پسر جوان بودند که او خود از هاراپ الهام میگرفت. کارگران اعتصابی، که مادران و دختران جوانی بودند، اظها داشتند که در صورت قرار دادن یک ساعت بهجایگزینی پسر جوان، و کاهش جریمهها به مقادیر معقول، کار را از سر میگیرند. هاراپ نوزده زن و دختر جوان را به دادگاه فراخواند. در برابر انزجار حاضرین در دادگاه، هریک از آنان به شش پنس جریمه و دو شیلینگ و شش پنس هزینه محکوم شدند. جمعیت هاراپ را بههنگام خروج از دادگاه با سوت بدرقه کرد.»

همانگونه که در تمام شرایط استقبالشان از نخستین ماشینها آن را نشان میدهد، نتایج غمناک کارگاهها و صنعت بزرگ همواره توسط زحمتکشان پیشبینی میشده است.  

«در سدهٔ هفدهم، بهمناسبت اختراع یک ماشین بافندهٔ روبان و یراقدوزی در آلمان بهنام باندموله یا بانداستول (***)، شورشهای کارگری در تمام اروپا رخ داد. کشیش لانسلوتتی، در کتابی که در سال ۱۶۳۶ در شهر ونیز بهچاپ رسید، چنین میگوید: «آنتوان مولر از اهالی دانتسیگ تقریباً پنجاه سال پیش در این شهر (کشیش لانسلوتتی کتاب خود را در سال ۱۵۷۹ مینوشت) ماشینی را دیده است که بهطرز ماهرانهای چهار تا شش پارچه را همزمان میبافته است. اما شورای شهر که میترسیده است این اختراع سبب به گدایی کشانده شدن شمار زیادی از کارگران شود، اختراع را از بین برد و مخفیانه مخترع آن را خفه کرد یا او را در آب غرق کرد.»

«در سال ۱۶۹۲، ماشین کذایی برای نخستین بار در شهر لیده بهکار برده شد؛ شورشهای یراقبافها نخست شهرداری را مجبور کرد که استفاده از آن را ممنوع اعلام کند. بوکسهورن در این مورد چنین میگوید: «بیست سال پیش در این شهر دستگاه بافندگیای اختراع شد که بهکمک آن یک کارگر میتوانست در همان مدت زمان، بیشتر و آسانتر از چندین کارگر دیگر پارچه ببافد. این اختراع موجب آشفتگیها و درگیریهایی در بین بافندگان شد تا اینکه سرانجام این دستگاه توسط قاضی ممنوع اعلام شد.» پس از آنکه در سال های ۱۶۳۲، ۱۶۳۹، … برای استفاده از این دستگاه احکام مختلفی صادر شد، سرانجام مجلس هلند در حکمی که در روز ۱۵ دسامبر ۱۶۶۱ صادر کرد، بهکارگیری آن را تحت برخی مقررات مجاز دانست.

«این ماشین در سال ۱۶۷۶ در شهر کلن ممنوع اعلام شد، و ورودش به بریتانیا در همان تاریخ شورشهای بافندگان را در پی داشت. بر اساس یک حکم سلطنتی در ١٩ فوریه ۱۶۸۵، بهکارگیری ماشین نامبرده در تمام آلمان ممنوع اعلام شد. در شهر هامبورگ، در پی دستور شورای شهر، آن ماشین را در ملأ عام سوزاندند. امپراتور شارل ششم در فوریه ١٧١٩حکم سلطنتی ۱۶۸۵ را تجدید کرد و سرانجام فقط در سال ۱۷۶۵ بود که استفادهٔ عمومی از آن در سرزمین ساکس مجاز اعلام گردید.

«این ماشین، که تا این اندازه در دنیا سر و صدا کرد، در واقع پیشگام ماشینهای ریسندگی و بافندگی، یعنی انقلاب صنعتی سدهٔ نوزدهم بود. ماشین نامبرده به پسر جوانی که هیچ شناختی از حرفهٔ بافندگی نداشت امکان میداد تا با حرکت دادن یک اهرم دستگاه را بهکار اندازد و چهل تا پنجاه قطعه را در شکل تکمیلیافتهٔ آنها، بهگونهای همزمان ببافد.

«حول و حوش نخستین ثلث سدهٔ هفدهم، یک دستگاه سنگبری که با باد کار میکرد و توسط یک هلندی در نزدیکی لندن ساخته شده بود، توسط عوام تخریب شد. باز هم در اوایل سدهٔ هیجدهم، ماشینهای سنگبری که با آب کار میکردند در برابر عوام که از پشتیبانی مجلس برخوردار بودند، بهسختی مقاومت کردند. هنگامی که اورت در سال ۱۷۵۸ نخستین ماشین خود را برای چیدن پشم، که با آب کار میکرد، ساخت، صد هزار کارگر که بهعلت ساخته شدن ماشین نامبرده کار خود را از دست میدادند، آن را سوزاندند. پنجاه هزار کارگری که زندگیشان از طریق شانهزنی پشم میگذشت، طوماری را علیه ماشینهای ارکرایت تهیه کردند و به مجلس فرستادند. طی نخستین پانزده سال سدهٔ نوزدهم، تخریب ماشینهای متعددی که در مناطق کارخانههای ریسندگی بریتانیا قرار داشتند، برای حکومت بهانههای لازم را برای خشونتهای ارتجاعی فراهم آورد.

«زمان و تجربه لازم است پیش از آنکه کارگران، که آموختهاند بین ماشین و استفادهای که سرمایهداری از آن میکند فرق بگذارند، حملات خود را نه بر علیه ابزار تولید بلکه بر علیه شکل اجتماعی استثمار آنها هدایت کنند.

آنچه ذکر شد، نتایج ماشینها و صنعت بزرگ برای کارگران است. نخست، آنها را بیشمار از کارخانهها اخراج میکنند و ماشینها جای آنها را میگیرند. شمار اندکی از آنها که میمانند، باید سرافکندگی از دست دادن آخرین ابزار کار را بهخود بخرند و به بردگان ماشین تبدیل شوند؛ آنان باید فشار یک روز کاری فوقالعاده طولانی را تحمل کنند؛ از همسر و فرزندان خود، که آنان نیز به بردگان سرمایه تبدیل شدهاند، بگذرند؛ و سرانجام، رنجهای وصفناپذیر شکنجهٔ تحمیلی کار تدریجاً تشدید شده را بر خود هموار کنند. زیرا که شور دیوانهوار ارزش افزوده سرمایهدار را در دورهٔ صنعت بزرگ فرا میگیرد. ولی نظریهپردازانی که با بهاوج رساندن سرمایه، خدا و آنچه را که تحت نام «قوانین جاودانی» توضیح میدهند و توجیه میکنند، کم نیستند. آنان به فریاد ناامیدی کارگرانی که توسط ماشینها گرسنه شدهاند با اعلام «قانون جبران» پاسخ میدهند.

«فوجی از اقتصاددانان بورژوا، مانند جیمز میل، مک گالوچ، تاررنس، سنیور، جان استوارت میل و غیره، بر این عقیدهاند که هنگامی که ماشین مسبب اخراج کارگران از کارخانه میشود، الزاماً و همزمان، سرمایهای را در اختیار قرار میدهد که موجب کار آفرینی دیگری برای همان گروه از کارگران میشود.

«فرض کنیم در یک کارخانه فرشبافی، یک سرمایهدار ١٠٠ کارگر را استخدام کرده باشد و به هریک از آنها سالانه ٣٠ لیرهٔ استرلینگ دستمزد پرداخت کند. سرمایه متغیری که هزینه میکند ٣٠٠٠ لیره است. او ۵۰ کارگر را اخراج می کند و ۵۰ کارگر دیگر را برای کار در پای ماشینهایی میگذارد که برایش ۱۵۰۰ لیره استرلینگ هزینه داشته است. برای ساده کردن مثال بالا، از هزینههای مربوط به ساختمان، ذغال و غیره صرفنظر میکنیم. باز هم فرض کنیم که مواد اولیهٔ بهکار رفته، پیش یا پس از اخراج کارگران، ٣٠٠٠ لیرهٔ استرلینگ در سال هزینه داشته است. آیا پس از این دگردیسی، سرمایهای در اختیار قرار گرفته است؟ پیش از اخراج کارگران، کل مبلغ هزینهشده، یعنی سرمایهٔ ثابت و سرمایهٔ متغیر، ۶۰۰۰ لیرهٔ استرلینگ بود. در حالت اخیر، سرمایهٔ ثابت ۴۵۰۰ لیرهٔ استرلینگ است که شامل ٣٠٠٠ لیرهٔ استرلینگ برای مواد اولیه و ۱۵۰۰ لیرهٔ استرلینگ برای هزینهٔ ماشینها میشود. سرمایهٔ متغیر برابر با ۱۵۰۰ لیرهٔ استرلینگ است که عبارت است از دستمزد ۵۰ کارگر باقیمانده. عنصر متغیر از یک دوم به یک چهارم سرمایهٔ کل کاهش یافته است. و برعکس، آنچه دربارهٔ در اختیار قرار گرفتن بخشی از سرمایه ادعا میشد، یعنی سرمایهای برابر با ۱۵۰۰ لیرهٔ استرلینگ، دیگر در شکل قابل تعویضش با نیروی کار وجود نخواهد داشت بلکه از سرمایهٔ متغیر به شکل سرمایهٔ ثابت درآمده است. از این پس، سرمایهٔ کل، یعنی ۶۰۰۰ لیرهٔ استرلینگ، دیگر هیچگاه بیش از ۵۰ کارگر را به کار نخواهد گرفت و هر بار که ماشینها کاملتر شوند، شمار کارگران کاهش خواهد یافت.

«اگر ماشینهایی که بهتازگی بهکار گرفته شدهاند دارای ارزشی کمتر از نیروی کار و ابزاری باشند که حذف میشوند، یعنی مثلاً ١٠٠٠ لیرهٔ استرلینگ بهجای ۱۵۰۰ لیرهٔ استرلینگ، سرمایهٔ متغیری برابر با ١٠٠٠ لیرهٔ استرلینگ به سرمایهٔ ثابت تبدیل میشود و سرمایهای برابر با ۵۰۰ لیرهٔ استرلینگ در اختیار قرار میگیرد. این سرمایه، با فرض اینکه دستمزدها ثابت باقی بمانند، امکان استخدام ۱۶ کارگر را میدهد، در حالی که ۵۰ نفر اخراج شده بودند. و تازه شمار آنها از این ۱۶ نفر نیز کمتر خواهد بود زیرا بخشی از ۵۰۰ لیرهٔ استرلینگ در اختیار قرار گرفته شده، باید بهعنوان سرمایهٔ ثابت صرف خرید مواد اولیه، ابزار کار و غیره شود. بهعبارت دیگر، فقط بخشی از سرمایهٔ در اختیار قرار گرفته شده را میتوان بهعنوان سرمایهٔ متغیر برای پرداخت دستمزدها بهکار گرفت.  

ساخت ماشین برای شماری از کارگران مکانیک ایجاد شغل میکند که در غیر اینصورت بیکار میماندند. ولی آیا این برای کارگران فرشباف اخراج شده جبرانی محسوب میشود؟ در تمام موارد، ساخت ماشین، در مقایسه شمار کارگران اخراج شده بر اثر آن، شمار کمتری کارگر را بهکار میگیرد. مبلغ ۱۵۰۰ لیرهٔ استرلینگ، که برای کارگران اخراج شدهٔ کارخانه فقط نمایانگر دستمزد است، در رابطه با ماشین، سه عنصر متفاوت را مشخص میکند: ارزش ناشی از ابزار تولید لازم برای ساخت آن، دستمزد کارگران مکانیک و ارزش افزودهای که بهجیب صاحب کار رفته است. افزون بر آن، همین که ماشین ساخته شد، فقط زمانی باید از نو ساخته شود که دیگر وجود خارجی نداشته باشد. و برای اینکه کارگران مکانیک دائماً بهکار مشغول باشند، باید سایر کارخانههای فرشبافی یکی پس از دیگری، کارگرهای خود را با ماشین جایگزین کنند.

«ولی در واقع، مقصود نظریهپردازان از قانون جبران، آنگونه که بیان شد، نبود. نظر آنان چیز دیگری است که آنهم امکانات معیشتی کارگران اخراج شده است. البته نمیتوان انکار کرد که در مثال بالا، ماشین نهتنها ۵۰ کارگر را در اختیار قرار داده، بلکه روابط بین آنها و امکانات معیشتیشان را به مقداری برابر با  ۱۵۰۰ لیرهٔ استرلینگ قطع کرده است؛ این امکانات معیشتی، که کارگران بهعلت دریافت نکردن دستمزد مصرف نمیکنند، «در اختیار» قرار گرفته است.

این هم مسألهٔ در واقعیت غمانگیزش! کارگر را از امکانات معیشتیاش محروم کردن، «در اختیار قرار دادن» آنچه که می باید صرف معیشت او شود، در زبان اقتصاددانان ذکر شده بهمعنای در اختیار قرار دادن سرمایهای است که قرار بود بهکمک ماشین، امکانات معیشتی کارگر را فراهم نماید. مشخص است که همهچیز به طرز بیان بستگی دارد. «این مجاز است که با دادن اسامی دیگری، درد ها را موقتاً تسکین داد.» (****)

ــــــــــــــــــــــــــــ
Self-acting mule (*)
Feeders (**)
Bandmühle – Bandstuhl (***)
Nominibus molire licet mala (****)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *