«آنچه در حزب گذشت»: بخش چهارم ــ مصاحبه با رفیق محمد آزادگر، از یورش اول جمهوری اسلامی به حزب تا امروز (قسمت اول)

Print Friendly, PDF & Email

توضیح: رفیق محمد آزادگر نفر دوم سازمان ایالتی حزب تودهٔ ایران در آذربایجان در سالهای ۶۱ـ۱۳۵۷ بود که در پلنوم ۱۷ (وسیع) بهعضویت مشاور کمیتهٔ مرکزی حزب انتخاب شد. این نخستین بار است که او به انجام مصاحبه دربارهٔ دوران حضور خود در سازمان حزبی اقدام میکند. در مصاحبهٔ «مهر» با رفیق آزادگر، برخی نکات از زندگی حزبی در فاصله یورشهای اول و دوم جمهوری اسلامی برای اولین بار بازگو میشود. بخش پایانی این مصاحبه هفتهٔ آینده به اطلاع رفقا و خوانندگان «مهر» خواهد رسید.

تحریریهٔ «مهر»
۲۱ آبان ۱۳۹۲

«آنچه در حزب گذشت»: بخش چهارم ــ مصاحبه با رفیق محمد آزادگر
از یورش اول جمهوری اسلامی به حزب تا امروز (قسمت اول)

«مهر»: در این مصاحبه ابتدا دربارهٔ دیدگاههایتان در مورد مسایل سازمانی، سیاسی و حتی نظری شما در مقطع برگزاری «پلنوم ۱۸» و نکاتی که در این نشست مطرح کردید، گفتوگو خواهیم کرد. بعد از آن به موارد مربوط به اقدامات شما پس از «پلنوم ۱۸» تا زمان حضورتان در سازمان حزبی خواهیم پرداخت. سپس مایل به شنیدن خطوط کلی فعالیت سیاسیتان بعد از برکناریتان از تشکیلات حزبی هستیم. در پایان لطفاً ارزیابیتان را از دلایل گسست سیاسی ـ سازمانی «پلنوم ۱۸» از مشی سیاسی و رهبری دوران انقلاب حزب، و اگر موافق باشید، دید امروزتان را نسبت به گذشته، بیان کنید.

رفیق محمد آزادگر: پیشنهاد شما برای مصاحبه سبب شد تا مراجعهای به مجموعهٔ اسناد و یادداشتهایم بکنم و نکاتی را برای این مصاحبه آماده کنم. در همان هفتههای اول ورود به آذربایجان شوروی در خرداد ۱۳۶۲، گزارشها و یادداشتهای مفصلی برای حزب نوشتم و در اختیار لاهرودی قرار دادم. سالهای زیادی گذشته است. خیلی چیزها عوض شده است. اتفاقاً در جریان آمادگی برای این مصاحبه، نامهٔ کیا به خامنهای را یک بار دیگر خواندم. این نامه سند تاریخی است و وحشیگری جمهوری اسلامی را نسبت به یک حزب سیاسی علنی که از انقلاب دفاع میکرد نشان میدهد. آن شکنجهها و اعترافگیریها که در نامه آمده است تکاندهنده است. من خودم هم در مقاطعی در قضاوتم نسبت به رفقایی که در زیر شکنجه بودند یک مقدار بیانصافی کردهام. این قضاوت که آنها زیر شکنجه شکستند و نتوانستند مقاومت کنند ارزیابی منصفانهای نبود. بههرحال تا آنجا که حافظهام یاری دهد، به سؤالهای شما پاسخ خواهم داد.

اما قبل از اینکه به مسایل مربرط به پلنوم ۱۸ بپردازم، مایل هستم اشاراتی دربارهٔ فعالیت حزب در فاصلهٔ میان دو ضربه داشته باشم. این دوره مقطع بسیار حساسی از نظر نوع و چگونگی فعالیت حزب، که توسط جواد [رفیق شهید جوانشیر] و سایر رفقا هدایت میشد، بود. اول عقبنشینی و بعد گسترش و تازاندن فعالیت. من در مورد وقایع این برهه جایی صحبت نکردهام و مایلم ابتدا به بیان مشاهدات و تجربیاتم از این دوره بپردازم. بهنظرم لازم است این مسایل بازگو شود و در جایی ثبت شود. تاکنون ندیدهام که به این وقایع، آنگونه که من شاهد بودهام، اشارهای شده باشد. فاصلهٔ ضربهٔ اول تا ضربه دوم مقطع حساسی بود.

«مهر»: بسیار خوب، از همان مقطع مورد نظر شما شروع میکنیم. بهویژه با توجه به این مسأله که رفیق انوش [انوشیروان ابراهیمی] نیز در یورش دوم دستگیر شد و شما هم پیش از آن در کمیتهٔ ایالتی آذربایجان در کنار ایشان فعالیت میکردید و در فاصلهٔ یورشهای اول و دوم هم با او در ارتباط بودید.

رفیق محمد آزادگر: همانطور که میدانیم کیا و بخش بزرگی از رهبران حزب در ۱۷ بهمن ۱۳۶۱ دستگیر شدند. ما در آذربایجان، روز ۱۸بهمن از ماجرا مطلع شدیم. من و انوش بهنمایندگی از کمیتهٔ ایالتی قرار بود جلسهای با مسؤول ایالتی و مسؤول تشکیلات اکثریت در آذربایجان (بهمن میرمؤید، صمداسلامی که بعدها شهید شد)، داشته باشیم. مسؤول اکثریت در آذربایجان پیش از تشکیل جلسه به ما اطلاع داد که رفقای آنها در تهران نمیتوانند کیا و بقیهٔ رهبری را پیدا کنند. انوش هم به هر کسی که میتوانست در تهران زنگ زد، اما نتوانست خبری از کیا و دیگران بگیرد. سپس از طریق مسؤولین اکثریت مطلع شدیم که رهبران حزب دستگیر شدهاند. البته از کانال دیگری هم این خبر به ما رسیده بود.

من و انوش و تعدادی دیگر از اعضای کمیتهٔ ایالتی در تبریز از خانههای مسکونی خارج شدیم و به خانههای امن رفتیم. جلسات کمیتهٔ ایالتی را تشکیل ندادیم و با سازمان اکثریت هم تماسها را قطع کردیم. من و انوش از ۱۹ تا ۲۷ بهمن در تبریز مخفی بودیم. در روز ۲۶ بهمن، جواد [جوانشیر] پیامی برای ما فرستاد که در اولین فرصت من و یا انوش به تهران برویم. ما حمیلا، مسؤول شعبهٔ تبلیغات کمیتهٔ ایالتی آذربایجان، را به تهران فرستادیم. او از طریق علی شهبازی با جواد تماس گرفت. از این طریق رهنمودهای تشکیلاتی که توسط جواد تهیه شده بود  به اطلاع ما رسید. بعد از خروجم از کشور و ورود به باکو، این رهنمودها را یادداشت کردم و به اطلاع لاهرودی رساندم و الآن میتوانم از روی یادداشتهایم برای شما بخوانم که دقیق باشد. جواد گفته بود که:

۱ـ رفیق انوش و ایراندخت ابراهیمی از کلیهٔ کارهای تشکیلاتی جدا شوند. اگر در تبریز امکان مخفی شدن ندارند، به تهران بیایند.

۲ـ محمد (یعنی من) به تهران بیاید.

۳ـ کلیهٔ کادرهای درجهٔ یک و شناختهشده از آذربایجان خارج شوند و به شهرهایی که خویشاوندی دارند، بروند. مقداری پول به کادرها داده شود تا زمانیکه وضعیت تثبیت شود.

۴ـ مسؤولیتهای حزبی به اعضایی داده شود که شناخته شده نیستند.

۵ـ ارتباط از بالا به پایین باشد و قرارهای اضطراری نیز گذاشته شود.

۶ـ عدهای از رفقا که بهعنوان تودهای شناخته شدهاند و از آنان در صورت دستگیری انتظار مقاومت و ایستادگی در زندان میرود، راست راست (عین جمله رهنمودهای جواد است) در شهر راه بروند و از شهر خارج نشوند، اما ارتباط تشکیلاتی آنها قطع شود و در قرنطینه قرار گیرند.

۷ـ علی گلاویژ (که در آن زمان مسؤول تشکیلات کردستان و مستقر در تبریز بود) مانند انوش از کلیهٔ ارتباطات تشکیلاتی کنار گذاشته شود و اگر امکان مخفی شدن ندارد، به تهران بیاید.

۸ـ کلیهٔ این رهنمودهای تشکیلاتی به کردستان منتقل شود.

۹ـ کار کلیهٔ شعبات و کمیسیونها تعطیل شود.

ما کمیتهٔ موقتی در تبریز تشکیل دادیم و به تهران آمدیم. از طریق علی شهبازی امکان خانه برای ما فراهم شد. در تهران به بهرام [هادی پرتوی] وصل شدم. قبلاً او را ندیده بودم. حدود ۳ـ۲ هفته بعد به مهدی پرتوی هم وصل شدم. یعنی رابط من با رهبری بهرام و در غیاب او مهدی پرتوی بود. در خانههایی که داشتیم با انوش هم منظم ملاقات میکردیم. در آن زمان مسؤولیت آذربایجان، کردستان، کرمانشاهان و قزوین به من سپرده شد.
 
به یک مورد حتماً باید اشاره بکنم. آدرس خانههای امن ما را علی شهبازی، بهرام و مهدی پرتوی و انوش میدانستند. اما خانههای امن ما بعد از ضربهٔ دوم به حزب لو نرفت. با بهرام و مهدی پرتوی قرارهای مشخصی داشتم. اما پس از ضربهٔ دوم هیچکدام از آنها سر قرار نیامدند. به این مسأله به این دلیل اشاره میکنم که من، برخلاف باور جوانشیر که اعتقاد داشت مهدی پرتوی از قبل عامل نفوذی بوده است، بیشتر با تحلیل کیا در رابطه با مهدی پرتوی موافقم. او شکسته شد و کارهای بسیار وحشتناکی کرد که همه میدانیم. انوش هم آدرس خانههای امن و تشکیلاتی، همچنین امکانات شخصی مرا میشناخت، اما هیچیک از خانهها لو نرفت.

مسألهٔ مهم دیگری که میخواهم به آن اشاره بکنم، که دیرتر و در ادامهٔ مصاحبه خواهم گفت، تناقض رهنمودهای اولیهٔ تشکیلاتی از سویی و گسترش فعالیتهای سازمانی از سوی دیگر در فاصلهٔ بین دو ضربه است.

«مهر»: دستگیری رفیق انوش، همانطور که اطلاع دارید، در شب ۶ به ۷ اردیبهشت ۱۳۶۲ همراه با رفقا جواد و مهرگان در منزل رفیق شهید حسین راسخ قاضیانی اتفاق افتاد. ظاهراً بحث خروج از کشور در جریان بوده است. در این مورد چه اطلاعی دارید؟

رفیق محمد آزادگر: واقعیت این است که انوش، حتی قبل از ضربهٔ اول منتظر دستور حزبی برای خروج از کشور بود. کیا هم در خاطراتش به این مسأله اشاره کرده است که قرار بر این شده بود که بخشی از اعضای کمیتهٔ مرکزی و هیأت سیاسی از کشور خارج شوند. انوش بسیار متعجب بود که جواد از او خواسته است به تهران بیاید. او تهران را نمیشناخت و نمیتوانست در آنجا فعال باشد. انوش میگفت رفیق جواد از من چه میخواهد؟ من چه کمکی میتوانم بکنم؟ وجود گلاویژ هم از نظر سازمانی در تهران مفید نبود. او فردی تشکیلاتی نبود. گلاویژ میتوانست مقاله و اطلاعیه بنویسد. نه انوش و نه گلاویژ مایل به آمدن به تهران نبودند. اما دستور حزب بود و آنها هم باید اجرا میکردند.

بیش از ضربهٔ اول، چند بار عمویی و شلتوکی برای بررسی راههای خروج از مرز به منطقهٔ مرزی آمده بودند.

قبل از ضربهٔ اول، سپاه و اطلاعات بهطور علنی ما را تعقیب میکردند. جلوی خانهٔ انوش همیشه یک ماشین سپاه ایستاده بود. از وقتی که من از خانهٔ پدری خارج میشدم، تا به دفتر حزب بروم، یک ماشین سپاه مرا تعقیب میکرد. پاسدارها پشت ماشین ما پارک میکردند و در ماشین مینشستند. بلافاصله بعد از ضربهٔ اول مخفی شدیم. در خرداد ۱۳۶۲ از کشور خارج شدم. پیش از ما بخشی از مسؤولین اکثریت خارج شده بودند.
 
«مهر»: اگر موافقید به مسایل مربوط به فاصلهٔ زمانی ورود شما به آذربایجان شوروی تا برگزاری «پلنوم ۱۸» بپردازیم. زمینهٔ شکلگیری نظرات، انتقادات و اعتراضات شما و طرح مشخص آنها در نشست مذکور به چه ترتیبی بود؟

رفیق محمد آزادگر: قبل از مهاجرت به شوروی، ما برای حزب کمونیست اتحاد شوروی احترام زیادی قائل بودیم و آن را قبول داشتیم. در سال ۱۳۵۸حزب مرا برای یکی دو ماه به شوروی فرستاده بود. آن موقع در باکو لاهرودی و دانشیان و بقیهٔ کمیتهٔ مرکزی فرقه دموکرات آذربایجان را دیده بودم که لاهرودی نیز در کتاب خاطراتش به آن اشاره کرده است.

همان روز ورود به شوروی اولین ملاقات من با آقای علی خاوری و فرخ نگهداربود. فرخ تازه از ایران خارج شده بود.

از همان اول ورود به شوروی متوجه شدیم که به دنیای فوقالعاده بستهای وارد شدهایم. رابطهٔ ما با دنیا قطع شد. هیچگونه امکان خبرگیری از داخل ایران نداشتیم. در بیخبری کامل بودیم. به روزنامههای ایران دسترسی نداشتیم. رادیو نداشتیم. میخواستیم بدانیم در ایران چه میگذرد؟ چه کسانی دستگیر شدهاند؟ تا پلنوم ۱۸ [آذر ۱۳۶۲] حتی ما فکر میکردیم که جواد و انوش دستگیر نشدهاند. اینطور شایع بود که رفقا در ایران مخفی هستند و دیرتر خواهند آمد. اطلاعی از وضعیت رفقای داخل ایران نداشتیم. نگران سرنوشت رفقایمان در زیر شکنجهها بودیم. اما در باکو با یک جوّ بیتفاوتی در مورد رفقای زندانی مواجه شدیم. احساس من این بود که آنها نسبت به این مسأله بیتفاوت هستند.

بعد از یکی دو ماه، تودهایهایی که در باکو تعدادمان بیش از ۲۰۰ نفر میشد همراه چند نفر از مرکزیت سازمان اکثریت به مینسک فرستاده شدیم. مسؤولین اکثریت شاید بر این تصور بودند که اکنون وظیفهٔ سازماندهی تودهایها با آنهاست!

مسؤول سازمان حزب در مینسک ابتدا شاندرمنی و سپس تقی موسوی بود. آقای موسوی فرد مورد اعتماد شورویها بود. او بهاتفاق فروغیان و رصدی در دفتر بازرگانی در تهران کار میکرد که در سال ۶۱ از کشور خارج شد. موسوی اعتقاد زیادی به سیستم اتحاد شوروی و سوسیالیسم داشت. مناسباتش با ما خوب بود. اما ما با او اختلافنظر اساسی داشتیم.

بدون اینکه ما [رفقا محمد آزادگر، سعید مهراقدم و حسین انورحقیقی] اطلاع داشته باشیم، از مینسک به مسکو و بعد از آن به چکسلواکی برده شدیم. جلسهٔ پلنوم ۱۸ بود. اساساً ما نمیدانستیم به پلنوم میرویم.

فضای حاکم بر پلنوم ۱۸ تماماً بیگانه با درک و برداشت ما ازجلسهٔ صلاحیتدار حزبی بود. پلنوم ۱۸ کاملاً فرمایشی و برای تثبیت موقعیت علی خاوری بهعنوان دبیر اول حزب و بازگرداندن حمید صفری به دبیر دومی و همهکارهٔ حزب، و البته فاصله گرفتن از مشی سیاسی سابق بود.
 
ما در آن مقطع مانند بابک امیر خسروی و اینها معتقد به تشکیل پلنومی مانند پلنوم وسیع چهارم حزب بودیم. ما معتقد بودیم پلنوم وسیع میبایستی علاوه بر اعضای قدیمی و باتجربهٔ حزب، کادرها و اعضای شعبههای مرکزی حزب که از ایران خارج شدهاند را هم دربر بگیرد.
 
اینجا و آنجا دربارهٔ رفقای فرقه که از آذربایجان شوروی به پلنوم آمده بودند، صحبت شده است. ما با این نوع سازماندهی و اینگونه دعوت به پلنوم مخالف بودیم. نگاه ما به رفقای فرقه با نگاه فرهاد [فرجاد] و بابک [امیرخسروی] در اساس یکی نبود. رفقایی که از آذربایجان شوروی آمده بودند، تودهای بودند، چندین سال عضو کمیتهٔ مرکزی حزب تودهٔ ایران بودند. آنها حق داشتند که در پلنوم حضور داشته باشند و این بهخاطر توافقهای کنفرانس وحدت در سال ۱۳۳۹ بود. نوع نگرش برخی به فرقه منفی بود که بهنظر من درست نبود. الآن نیز که نگاه میکنم، آن نوع نگرش به فرقه را خطا میدانم.

«مهر»: نگرش چه بود؟

رفیق محمد آزادگر: مختصات این نگرش چنین بود: فرقهایها عقبمانده هستند؛ فارسی را نمیدانند و یا خوب نمیدانند؛ برای آنها ایران مطرح نیست؛ در کالخوزها و ساوخوزها کار میکنند و دردشان مسایل کشور و حزب ما نیست؛ در کشورهای سوسیالیستی آنها نمیتوانند در زندگی حزبی ما مداخله کنند؛ بعداز انقلاب ۱۳۵۷ به ایران برنگشتهاند و ….

اینجا در حاشیه نکتهای را بازگو کنم. بعد از انقلاب بسیاری از فرقهایها میخواستند به وطنشان برگردند، مملکتشان را ببینند، انقلاب را از نزدیک لمس کنند و در فعالیتهای حزب هرچند کوچک سهیم باشند. اما جمهوری اسلامی اجازه نمیداد آنها برگردند. تعداد محدودی را حزب موفق شد از طریق آلمان دموکراتیک به ایران بیاورد. اما نگهداشتن این رفقا چه در آذربایجان و چه در جای دیگر مشکل بود. ماندن آنها در ایران امکانات (خانه، شغل و منبع درآمد) میخواست. امکانات حزب و کمیتهٔ ایالتی حزب ـــ فرقه ـــ محدود بود. بهطور مثال، یک کارگر چاپچی که آمده بود، کار او در دفتر فرقه در آذربایجان (شوروی) حروف چینی و چاپ بود. ولی او در تبریز باید اعلامیه و جزوات حزب را تکثیر میکرد. کار او را یک سمپات حزب هم میتوانست انجام دهد. هم کیا و هم انوش با آمدن فرقهایها مخالف بودند، به این دلیل ساده که سازماندهی زندگی آنها در ایران برای حزب عملی نبود. دولت هم که اجازه نمیداد. البته تعدادی از کادرهای فرقه که در مسکو و یا باکو بودند بهتناوب میآمدند و میرفتند: مثلاً حمزه خشکنابی ـــ نویسنده و ژورنالیست قدیمی؛ سید آقا عونالهی،تاریخدان و محقق؛ افخمی، ژورنالیست و مترجم؛ مجیری، عضو کمیتهٔ مرکزی فرقه؛ تقی موسوی و….

«مهر»: آقای فرهاد فرجاد در مصاحبهاش با ما این موضوع را مطرح کرد که فرقه عامل پیشبرندهٔ سیاست شوروی در حزب بود. نظر شما در اینباره چیست؟

رفیق محمد آزادگر: اولاً یک عدهای در حزب بودند که از اول با وحدت حزب تودهٔ ایران و فرقهٔ دموکرات آذربایجان مخالف بودند. فرقه را عامل وابستگی حزب به شورویها میدانستند. فریدون آذرنور و بابک امیرخسروی از این جمله بودند. فروغیان و شاندرمنی و اردشیر آوانسیان نیز بر این نظر بودند. فرهاد هم حرفهای آنها را تکرار میکند.

نه، نمیتوان اینطور گفت که شورویها الزاماً از کانال فرقه عمل میکردند. خیلی در حزب بودند که بیشتر از فرقهایها انگشت شورویها بودند و شوروی بهاندازهٔ کافی در درون حزب آدم داشت که خط آنها را پیش ببرد. از طرف دیگر، باید به این واقعیت هم توجه کرد که فرقهایها دهها سال در اتحاد شوروی زندگی میکردند و اگر با سیاستهای شورویها زاویه میداشتی و یا مخالف بودی سر از ناکجا آباد در میآوردی و نابود میشدی. واقعیت آن است که آنها محدودیتهای زیادی داشتند. جدا از همهٔ اینها، بسیاری از آنها آدمهای شریفی بودند و نهتنها آدم شورویها نبودند بلکه منتقد هم بودند. بعضی از آنها بیشتر با خط اسکندری موافق بودند.

البته شوروی در تشکیل پلنوم ۱۸ و کنفرانس ملی نقش اساسی داشت. البته اینهم قابل فهم است. یک حزب برادر ـــ آنهم حزب برادری که وابستگی عمیق ایدئولوژیک و سیاسی داشت و در تمام دوران طولانی مهاجرت (قبل از انقلاب) همه گونه امکانات در اختیارش گذاشته بود تا سر پا بماند ـــ ضربهٔ اساسی خورده بود و شورویها میخواستند به هر طریقی شده مداخله کنند تا حزب خودش را جمعوجور کند. بالاخره حزب تودهٔ ایران یکی از احزاب برادر بود.

تأکید و پافشاری خاوری و صفری و لاهرودی در پلنوم ۱۸ برای رأیگیری علنی خود نشان میداد که این دوستان حتی به اعضای باسابقه و قدیمی حزب هم اعتماد ندارند. بهنظر من نهتنها رأی علنی و مخفی فرقهایها بلکه رأی بقیهٔ اعضای کمیتهٔ مرکزی هم فرق میکرد.

 لاهرودی، اردبیلیان و آذراوغلی و … سالها کار حرفهای حزبی میکردند. روزنامهٔ آذربایجان را منتشر میکردند. رادیو پیک و نشریات حزبی را تغذیه میکردند. اینطور نبود که دو تا کشاورز باشند که کارهای نبودند.

«مهر»: جوّ حاکم بر پلنوم مسألهای بود که شما را اذیت کرد. برخورد غیرمنصفانه نسبت به رهبری دربند شما را آزار داد. تأثیر جوّ پلنوم از نظر سیاسی بر شما چگونه بود؟

رفیق محمد آزادگر: هدف پلنوم ۱۸ بررسی علل شکست مشی سیاسی حزب و دلایل ضربه به این گستردگی و فروپاشی سازمان حزبی نبود. ما نمیتوانستیم با چرخش ۱۸۰ درجهای از مشی بعداز انقلاب حزب توافق داشته باشیم.

بعد از انقلاب، تا زمان بازداشت کیا، ما با آن مشی حزب زندگی کرده بودیم. زحمت زیادی کشیده بودیم. با فعالیت مستمر و شبانهروزی سیاسی ـ تشکیلاتی حزب قدرتمندی ساخته بودیم. آن مشی سیاسی و فعالیتها هویت ما و تمام کادرهایی که بعد از ضربهٔ دوم از ایران خارج شدند، بود. در پلنوم ۱۷ کسی که بهشدت و فعالتر از همه از خط کیا دفاع میکرد بابک امیرخسروی بود. تنها آدمی هم که در مقابل خط سیاسی کیا ایستاد و مخالفت کرد، رفعت محمدزاده [اخگر] بود. اخگر گفت که این خط مشی ما را به ناکجا آباد خواهد برد. شکست این مشی سیاسی حتمی است و نباید به رژیم اعتماد کرد.

البته ما قبل از ضربه به حزب، در کمیتهٔ ایالتی آذربایجان انتقاداتی به سیاستهای حزب داشتیم. حتی خود انوشیروان ابراهیمی نیز با مشی «خط امام» زیاد موافق نبود. اما در فضایی که در پلنوم ۱۸ ساخته شده بود، ما به شدت مدافع رهبری زندانی حزب و مشی سیاسی آن بودیم. حمید صفری و خاوری از یک طرف، و اسکندری و تعدادی از طرف دیگر، میخواستند آن خط را بکوبند و تمام آن سیاست را زیر ضرب ببرند و بدین طریق عدم صلاحیت رهبری بازداشت شده را اثبات کنند. آنها در حقیقت میخواستند در پلنوم ۱۸ با کیانوری و مشی سیاسی بعد از انقلاب حزب تصفیه حساب کنند.

حمید صفری از آدمهای قوی حزب بود. او باسواد بود. بهنظر من انتخاب وی کار خود خاوری نبود. دوستان شوروی او را پیشنهاد داده بودند. آنها صفری و تواناییهایش را میشناختند. بدون او سندی تهیه نمیشد. خاوری سندنویس نبود. ما صفری را از آذربایجان میشناختیم.  مدتی هم در تبریز بود. هر وقت هم تهران میرفتم او را میدیدم. همه میدانستند که او با خط کیانوری زاویه دارد، بههمین دلیل هم کیانوری او را بهکار گِل واداشته بود، یعنی مسؤول شعبهٔ پژوهش کرده بود تا با اعضای حزب رابطهٔ مستقیم نداشته باشد و تنها برای ارگانهای حزب مقاله بنویسد. بهنظرم نوعی به او ظلم شده بود. او را حذف کرده بودند. اما آوردن او به آن شکل و شمایل و همهکاره شدنش در حزب نادرست بود. خاوری با آن ادا و اطوارهایی که بسیاری در اجلاسها دیدهاند، نقش اساسی و کلیدی در ساختن آن فضای پلنوم داشت. تکیه کلام خاوری این بود که علی مانده است و حوضش.

سند سیاسی پلنوم ۱۸ یک چرخش اساسی در خط مشی سیاسی حزب در بعد از انقلاب بود.

بهنظر من سند پلنوم ۱۸ موضعگیری شورویها در قبال جمهوری اسلامی را بازتاب میداد. البته شورویها خیلی هم با مشی سیاسی حزب در رابطه با حاکمیت بر آمده از انقلاب و برخورد حزب با حزب دموکرات کردستان و دیگر نیروهای چپ مخالف رژیم موافق نبودند. تا آنجا که من میدانم، شورویها مدتها بود امیدشان را به راه رشد غیرسرمایه داری انقلاب ایران از دست داده بودند و حتی چند ماه قبل از ضربهٔ اول، از کیانوری خواسته بودند که بخشی از رهبری را از دسترس رژیم خارج کند. برای نمونه، رادیو صدای ملی که نظرات مسکو را رله میکرد، پیوسته از حزب دموکرات کردستان (قاسملو) حمایت و از مطالبات آن حزب دفاع میکرد. اما رهبری حزب سیاست دیگری داشت و از طریق غنی بلوریان و چند تودهای دیگر در حزب دموکرات کردستان انشعاب راه انداخت و حزب دموکرات کردستان پیرو کنگرهٔ چهار را درست کرد. بهنظرم حزب در دوران پس از انقلاب سیاست شورویها را در رابطه با تحولات ایران، آنگونه که شورویها میخواستند، پیش نمیبرد. حداقل در حوزههایی استقلال رأی داشت. البته من در اینجا نمیخواهم در اینباره داوری کنم.

(ادامه دارد)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *