«آنچه در حزب گذشت»: بخش چهارم ــ مصاحبه با رفیق محمد آزادگر، از یورش اول جمهوری اسلامی به حزب تا امروز (قسمت پایانی)

Print Friendly, PDF & Email

«آنچه در حزب گذشت»: بخش چهارم ــ مصاحبه با رفیق محمد آزادگر
از یورش اول جمهوری اسلامی به حزب تا امروز (قسمت پایانی)

 «مهر»: آقای فرهاد فرجاد در مصاحبه با ما، با تأکید بر کنار گذاشتن رفقای فرقوی که به ایران باز نگشته بودند از ترکیب کمیتهٔ مرکزی حزب در پلنوم ۱۷، مسألهٔ دو فرقه را مطرح میکند. او میگوید که چون فرقه سازمان ایالتی حزب در آذربایجان بود، ما نمیتوانستیم دو سازمان ایالتی، یکی در ایران و دیگری در باکو، داشته باشیم. آقای فرجاد بهعبارت دیگر مشروعیت حزبی کل رفقایی را که پس از پیروزی انقلاب در آذربایجان شوروی مانده بودند و یا نتوانسته بودند به ایران برگردند زیر سؤال میبرد و دامنهٔ این بهاصطلاح عدم مشروعیت را به بعد از یورشها و «پلنوم ۱۸» میکشاند و شما و رفقا انورحقیقی و مهراقدم را تنها نمایندگان واقعی فرقه معرفی میکند. شما چگونه به این موضوع نگاه میکنید؟

رفیق محمد آزادگر: واقعیت آن است که فرقویهایی که در آذربایجان شوروی بودند نیز فرقهٔ دمکرات آذربایجان محسوب میشدند. آنها تشکیلات داشتند، اعضا حق عضویت پرداخت میکردند، چاپخانه، دفتر، روزنامه و … داشتند. آنها بخشی از حزب، برخی از کادرها، نویسندگان مردم، دنیا و رادیو پیک را در آذربایجان شوروی نگهداشته بودند. پس از انقلاب که ما در آذربایجان ایران فعالیت میکردیم، فعالیت آنها متوقف نشده بود، تشکیلات فرقهٔ دمکرات در آذربایجان شوروی منحل نشده بود. بله در عمل دو فرقه بود و آنکه در داخل بود، وزن بیشتری داشت. من در ایران از کسی نشنیدم که تشکیلات فرقه در آذربایجان شوروی منحل شده است و فقط ما که در آذربایجان ایران بودیم فرقه هستیم.

این مسأله را نیز خاطرنشان کنم که زمانیکه حزب تودهٔ ایران پس از انقلاب فعالیت علنی خود را آغاز کرد، فرقهٔ دمکرات آذربایجان ۴۰۰ هزار منات (که آنموقع پول زیادی بود) از حق عضویت اعضا فرقه به حزب کمک کرد.

«مهر»: ما کتابهای مختلف خاطرات را نگاه کردیم. رفیق لاهرودی در کتابش نوشته است که در لیست ۷۸ نفرهٔ کمیتهٔ مرکزی پلنوم ۱۷، هیچ اسمی از رفقای فرقه که پیش از انقلاب عضو کمیتهٔ مرکزی حزب بودند در میان نیست (او البته در جای دیگر در مورد خودش توضیح میدهد که به وی اطلاع دادند که پس از پلنوم ۱۷ کماکان عضو مرکزیت حزب است). محتوای صحبت رفیق لاهرودی توسط رفیق اسکندری، آقای فرجاد در مصاحبه با ما، و … تکرار شده است. صحبت از قرائت یک لیست ۵ نفره در پلنوم ۱۷ توسط رفیق کیانوری میشود، یعنی رفقا رادمنش، اسکندری، نوروزی، ندیم و شهبازیان که مقیم خارج از کشورند و بر عضویتشان در کمیتهٔ مرکزی تأکید میشود. بهعبارت دیگر، در واقع بهطور غیرمستقیم ابقای عضویت بقیه، از جمله رفقای فرقه، که در ایران نبودند، زیر علامت سؤال است.

رفیق محمد آزادگر: واقعیت این است که وحدت حزب تودهٔ ایران و فرقهٔ دمکرات آذربایجان اساساً خواست شورویها بود. و رهبران فرقه و حزب راضی به وحدت نبودند. وحدت به آنها تحمیل شد. اسناد و بحثهای کنفرانس وحدت و قرارهای پلنومهای بعد از وحدت، بیانگر اختلافهای اساسی میان حزب و فرقه است. شاید بتوان گفت که پلنوم ۱۷ بدون اینکه تظاهر کند عملاَ فرقه را کنار گذاشت و اختلاف حزب و فرقه را بهنفع حزب و حذف فرقه تمام کرد.

آنهایی که از طرف فرقه به پلنوم ۱۸ آمدند تعداد محدودی بودند که اعضای فعال فرقه بودند.

«مهر»: رفیق لاهرودی، علاوه بر خودش، از ۳ نفر نام میبرد: رفقا اردبیلیان، گریگوریان و عزیززاده.

رفیق محمد آزادگر: بالاش آذراوغلی هم بود. آنها کادرهای با سابقهٔ فرقه بودند. در مقطع پلنوم ۱۷ حزب فعالیتش اساساً در داخل کشور بود. جمهوری اسلامی از اول روی فرقهٔ دمکرات آذربایجان حساسیت داشت. کیانوری میخواست بههر طریقی حزب را بهطور قانونی و رسمی به ثبت برساند. لذا سیاستش این بود که کمیتهٔ مرکزی همین افرادی هستند که در ایران حضور دارند. جدا از مسألهای که در بالا اشاره کردم، داخل کردن فرقویها در لیست پلنوم ۱۷ شاید مشکلاتی از نظر حقوقی ایجاد میکرد. فرقهٔ دمکرات آذربایجان در باکو نه با نام فرقه، بلکه تحت عنوان «مهاجرین ایرانی» فعالیت میکرد. یادم است که حزب برای ثبت رسمی به وزارت کشور مراجعه کرده بود و این وزارتخانه از حزب لیست مسؤولین حزبی (اسامی گرادانندگان حزب) را خواسته بود. لیستی که ارائه شد شامل افراد شناخته شده و شاخص حزب بودند که از مهاجرت برگشته بودند و یا در زمان شاه زندان بودند و حسن شهرت داشتند. خلاصه لیستی که وزارت کشوراشکالتراشی نکند. آدمهای شایستهای مانند آگاهی و حاتمی و خیلیهای دیگر در لیست نبودند. نمیتوان دانشیان و لاهرودی را که سالیان طولانی عضو کمیتهٔ مرکزی و هیأت اجرایی بودند به این دلیل که به ایران نیامدند یا اجازه ندادند که به کشور برگردند، حذف کرد.

«مهر»: به جلسهٔ «پلنوم ۱۸» برگردیم. شما از جوّ حاکم صحبت کردید و عکسالعملی که در شما ایجاد کرد. آیا مسایل مشخص دیگری نیز مورد اعتراض شما بود؟

رفیق محمد آزادگر: یکی از دلایل اصلی جدایی ما که بعداً قطعیت یافت، آن فضا بود، آن فضای عجیب و غریب. علیالخصوص عملکرد خاوری حال آدم را بههم میزد. احساس ما این بود که گردانندگان پلنوم ۱۸ بههیچ چیز اعتقاد ندارند و آیندهٔ حزب برایشان مهم نیست. مهم تثبیت موقعیت خویش و پیشبرد سیاست دیکته شدهٔ شورویها است.

خاوری در هرجا که مینشست پز میداد که من در ساواک مقاومت نشان دادم و کیانوری و سایرین در زندان جمهوری اسلامی شکستند. واقعاً آن شکنجههایی که در جمهوری اسلامی حاکم بود، قابل مقایسه با زمان شاه نیست. چنین شکنجههایی هیچگاه دیده نشده بود. حالا خاوری و بقیه میگفتند که رفقا در زندان شکستند، باید پروندهشان رسیدگی شود و ….

«مهر»: در مقابل این فضا و شیوهٔ برخورد، عکسالعمل شما چگونه بود؟ مواضع و پیشنهادهای مشخصی رو بهجلو مطرح کردید؟ یا عصبی شدید و ساکت نشستید؟

رفیق محمد آزادگر: راهحل روشنی نداشتیم. بعد از اینکه از پلنوم برگشتیم، آنها دست از سر ما برنداشتند. خاوری به مینسک (محل زندگی ما) میآمد، همه را جمع میکرد و علیه ما صحبت میکرد. در باکو همین رفتار انجام میگرفت. ما در یک فضای بسیار سنگینی قرار داشتیم. با وجود این وضعیت، ما نامهای به هیأت سیاسی در تاریخ ۲۸ تیر ۱۳۶۴ نوشتیم. ما برگزاری یک پلنوم وسیع را پیشنهاد کرده بودیم و معیارهایی را نیز برای تعیین ترکیب آن طرح نموده بودیم. هیأت سیاسی پس از حدود ۴ ماه، ۲۶ آبان ۱۳۶۴، بدون پاسخ به نامه ما، نظرمان را درباره جلسه صلاحیتدار خواسته بود، در صورتیکه ما نظراتمان را قبلاً داده بودیم.

«مهر»: آیا نامهٔ شما در بیرون منتشر شده است؟

رفیق محمد آزادگر: نه. نامه را فقط به هیأت سیاسی فرستادیم. یک کپیاش را نگه داشتم که امروز برای مصاحبهٔ شما از آن استفاده میکنم.

«مهر»: آیا این نامه قابل انتشار است؟

رفیق محمد آزادگر: بله. در این نامه مطلب غیرقابل انتشاری نیست [برای دیدن نامهٔ رفقا به هیأت سیاسی، اینجا، و نامهٔ عمومی هیأت سیاسی، اینجا را کلیک کنید]. آن مقطع، ما این طور فکر میکردیم.

آنها که در شوروی نبودند و آن فضا را تجربه نکردهاند، شاید نتوانند تصور روشنی از آن فضا داشته باشند. فضای مهاجرت در آنجا با غرب متفاوت بود. شما تصور کنید حدود ۲۰۰ نفر در مینسک در یک ساختمان ۱۲ طبقه (معروف به دُم چیتری ـ خانهٔ شماره ۴) تنگاتنگ زندگی میکنند و از دنیا بیخبرند. در مینسک پس از کلی بحث و چانه زدن و بالاخره به زور به اعضای اصلی و مشاور کمیتهٔ مرکزی سه، چهار تا رادیو داده بودند که دوستان با کمک اخبار رادیوها، روزنامهٔ دیواری درست میکردند. نه وسایل کپی بود، نه امکان چاپ وجود داشت و نه رابطهای با خارج از شوروی امکان داشت. نه تماس تلفنی داشتیم و نه ارتباط نامهای وجود داشت. مثالی میزنم، ما پسر یک سال و نیمهمان را موقع خروج از کشور در ایران گذاشته بودیم. زمان خروج از کشور بر این تصور بودیم که به شوروی میآییم و بعد به آلمان شرقی یا غرب میرویم و پسرمان آنجا به ما میپیوندد. تنها در جریان پلنوم ۱۸ بود که من نامهای برای خانوادهام از طریق رفقای مقیم غرب، در رابطه با نحوه و مسیر رساندن پسرمان پیش ما، فرستادم.

حزب در باکو مانند مینسک خبرچینی و جاسوسی از رفقای خود را باب کرد و از آن فضیلت ساخت. پس از آن من، سعید [مهراقدم] و فام نریمان را از مینسک به باکو فرستادند و در واقع تبعید کردند. ما را در هیچ جلسهای راه نمیدادند. به شورویها هم میگفتند که اینها ضدشوروی هستند. فشار روی ما خیلی سنگین بود. ما نمیتوانستیم کسی را ببینیم. اگر به ملاقات کسی میرفتیم، یا در را باز نمیکردند یا بهنوعی تأکید میکردند که کسی از ملاقات ما با آنها بویی نبرد. ما حتی وقتی با دوستان اکثریتیمان در تاشکند که با بعضی از آنها از خیلی قدیم و قبل از ۱۳۵۰ آشنا بودیم، و یا از زندانهای ستمشاهی آشنایی داشتیم، تماس میگرفتیم، آنها میترسدیند تلفنی با ما صحبت کنند. یک چنین فضایی بود.

تقریباً همزمان با نامه به هیأت سیاسی، نامهای به آخوندوف، مسؤول شعبهٔ روابط بینالمللی حزب کمونیست آذربایجان شوروی نوشتیم و از آنها برای حل مسایل کمک خواستیم. ما بالاخره در شوروی مهمان بودیم و آنها هم تمام مدت دنبال قضایا بودند. ما در ۱۸ ژانویهٔ ۱۹۸۵ (۲۸ دی ۱۳۶۳) ملاقاتی با آخوندوف داشتیم و دیرتر نامهٔ مورد اشاره را به وی نوشتیم. پیشنهادهای ما در آن نامه، بهجز یک مورد، همان بود که در نامه به هیأت سیاسی آورده بودیم. آن یک مورد را از روی نامه میخوانم: «ما امضاکنندگان این نامه (یعنی ما سه نفر) بهعنوان بخشی از فعالین و کادرهای حزبی معتقدیم که وجود ما در کشوری که راه ارتباط آن با ایران گشوده باشد، میتواند در امر مبارزه حزب ما مفید واقع شود و لذا درخواست میکنیم تا ترتیب خروج ما را از اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی فراهم نمایید».

در تلاشی دیگر من، سعید و حسین [انورحقیقی] به مسکو رفتیم و با بارانوف، مسؤول در شعبهٔ بینالمللی حزب کمونیست اتحاد شوروی (ایران و منطقه) ملاقات کردیم. بارانوف فارسی را خیلی سلیس صحبت میکرد. ما انتقادهای خود را دربارهٔ وضعیت حزب که بیشتر مسایل تشکیلاتی و سازمانی بود، مطرح کردیم. همچنین گفتیم که باید انقلابی عمل کرد و در داخل کشور فعال بود. او انتقادات ما را قبول داشت، البته آن بخش انقلابی عمل کردن را تأکید نمیکرد. بارانوف در مورد رهبری حزب میگفت که ما هزار مرتبه بیشتر از شما میدانیم که ضعف اینها چی است. او میگفت ما میخواهیم یک کنفرانس ملی تشکیل دهیم. کنفرانس ملی که حزب وجههٔ ملی پیدا کند و شخصیتهای ملی در آن حضور داشته باشند. او از سیاوش کسرایی و چند نفر دیگر نام برد. این ملاقات خیلی پیش از تشکیل کنفرانس ملی بود. بارانوف از ما خواست از کادرهای جوان حزبی به او لیست بدهیم. او گفت ما لیست شما را قبول میکنیم. بارانوف تأکید داشت که بابک امیرخسروی و دوستانش اروکمونیست و ضد شوروی هستند.

اما ما گفتیم اینجا در اتحاد شوروی نمیشود فعالیت حزبی آنچنانی کرد. ما باید از شوروی خارج شویم تا دست باز برای فعالیت داشته باشیم. البته ما به او نگفتیم که مشکل ما وابستگی و چسبندگی حزب به شماست.

خلاصه، تلاشمان این بود که آنها به ما اجازه خروج از اتحاد شوروی بدهند. بارانوف حرفش این بود که شما اینجا میمانید، اگر خواستید بروید، شما در مقابل ما هستید، دشمن ما هستید. به او گفتیم ما مخلص شوروی هم هستیم، اما اینجا نمیشود فعالیت کرد. آخرین حرفی که بارانوف زد این بود که یا اینجا میمانید یا با ما نیستید.

بعد از مدتی به ما اجازه خروج از شوروی دادند. جزو اولین کسانی بودیم که به غرب آمدیم.

«مهر»: خروج شما از اتحاد شوروی قبل از برگزاری «کنفرانس ملی» بود یا بعد از آن؟

رفیق محمد آزادگر: ما بهمن ۱۳۶۴، اوایل ۱۹۸۶، به آلمان غربی آمدیم. کنفرانس ملی بعد از این اتفاق افتاده است.

«مهر»: «کنفرانس ملی» خرداد ۱۳۶۵ تشکیل شد. از مجموعهٔ صحبتهای شما این برداشت میشود که شما برخلاف آقایان امیرخسروی، آذرنور و فرجاد، اقدام به انتشار نامه در بیرون از تشکیلات نکردید. در «کنفرانس ملی» هم که نبودید. شما را دعوت نکردند؟

رفیق محمد آزادگر: نه

«مهر»: اما در کنفرانس مذکور شما سه نفر را به اتفاق سه نامبرده از حزب اخراج کردند.

رفیق محمد آزادگر: من حکم برکناری را در «نامهٔ مردم» دیدم (شمارهٔ ۱۰۸، مورخ ۷ تیر ۱۳۶۵). خبر برکناری از رادیو زحمتکشان هم پخش شد. گویا پلنوم ۱۹ تشکیل میشود و قطعنامهای در مورد «گروه فراکسیونی» تصویب و به کنفرانس داده میشود که آنجا هم تأیید میگردد.

جدا از تمام این این داستانها، من از این موضوع تعجب میکنم که وقتی به لیستی نگاه میکنم که لاهرودی در کتابش از شرکتکنندگان کنفرانس ملی منتشر ساخته است، خیلیها در این کنفرانس ما را میشناختند، هم از کادرهای قدیم فرقه مثل شمیده و شاهین و دهها نفر دیگر و هم آنهایی که ما را از داخل کشور می شناختند، بودند. آنها میدانستند که حق با ماست، چطور توانستند رأی به اخراج ما بدهند!

«مهر»: جوّ غالب بود.

رفیق محمد آزادگر: بله، من دیرتر برخی از شرکتکنندگان در کنفرانس ملی را دیدم. بههرحال جوّ غالب بود. لاهرودی در کتابش یک سری مسایل آبکی و شل و ول دربارهٔ کنفرانس نوشته است.

اگر رهبری بهموقع از دسترس سپاه پاسداران دور می شد و از کشور خارج میشد و یا حداقل پس از ضربه اول عقبنشینی جدی انجام میگرفت، شاید وضع حزب به این روز نمیافتاد. بهنظر من جوانشیر و بقیهٔ رهبری باقیمانده سیاست تشکیلاتی اشتباهی را پیش بردند. علیرغم دستگیری کیانوری و دیگر رهبران حزب در ضربهٔ اول، جوانشیر میتوانست مانع فروپاشی کامل شود. خودم را که برای این مصاحبه آماده میکردم، یادداشتها و نامههایم را مرور میکردم، یک رهنمودهایی مربوط به فاصلهٔ دو ضربه میبینم که بازگویی آنها شاید جالب باشد.

ما که پس از ضربهٔ اول از تبریز به تهران آمدیم، دربارهٔ مسؤولیتها و رابطهایم توضیح دادم. بعد از آن رهنمودهای اولیه برای عقبنشینی که گفتم، پس از مدتی دستور آمد که حوزهها تشکیل شود. حوزهها ۳ نفره باشد و حوزههای سازمان جوانان تا ۴ نفر هم میتواند تشکیل شود. رهنمودها را از روی گزارشی که بلافاصله پس از خروجم از کشور نوشتم برای شما میخوانم:

«درهای حزب را باز کنید. عضوگیری را شدت بخشید. عضوگیری سریع و مستقیم باشد. نیازی به تصویب ارگان بالاتر نیست. معرف هر عضو تازه خود مستقیماً مسؤول وی خواهد بود. تنها گزارش شفاهی به بالا کافی است. شعبات [که فعالیت آنها پس از ضربهٔ اول متوقف شده بود] شروع به فعالیت کنند. جزوات و بولتنهای سیاسی و آموزشی با استفاده از اسناد برنامهٔ حزب و جزوات حزبی از جمله پرسش و پاسخهای رفیق کیانوری وسیعاً پخش شود. فعالیتهای صنفی گسترش یابد (حزب در اواخر اسفند سیاستش را در قبال مبارزات کارگران تقریباً عوض کرد). نظر به اینکه نظام در جهت تثبیت سرمایه پیش میرود و چون طبقهٔ کارگر بهحق در مقابل تثبیت سرمایه میایستد، حزب دیگر با اعتصابات کارگری مخالفت نمیکند. اما جلو افتادن تودهایها را در اعتصابات بهزیان جنبش میداند و معتقد است که بهتر است مسلمانان انقلابی این نقش را داشته باشند. رهبری حزب بهخاطر تودهای کردن هرچه بیشتر حزب، تشدید فعالیت تودهای بهویژه در عرصههای کار در میان جوانان و زنان را پیشنهاد میکند. اعلامیهها و حتی بولتنهای داخلی [هفتگی] در حد وسیعی پخش شوند و تیراژ آن حداقل ده برابر (تکرار میکنم حداقل ده برابر) تیراژ قبل از ضربه به حزب باشد. کمک مالی جمع کنید. آنهایی که در محل شناخته شدهاند، در جای دیگری فعالیت کنند».  

برای نمونه، سازمان حزب در قزوین، قبل از ضربهٔ اول، حداکثر ۱۵۰ بولتن داخلی و ۵۰۰۰ نسخه اعلامیه در شهر پخش میکرد. ولی قبل از ضربهٔ دوم به حزب، تیراژ بولتن داخلی به ۱۰۰۰ نسخه و تیراژ اعلامیه به ۲۰هزار نسخه رسید. در آذربایجان، کردستان و باختران هم بههمین نسبت تیراژها افزایش یافت. شیوهٔ توزیع هم بر اساس رهنمودها، باید بهشیوهٔ قبل از پیروزی انقلاب و مخفیانه باشد.

شما تصور کنید که پس از ضربهٔ اول این همه کادرها استانهای خودشان را ترک کرده بودند، دربهدر شده بودند، به کمیتههای موقت مسؤولیت داده شده بود و ما از آنها این حجم انبوه فعالیت را میخواستیم. این آن دستورالعملهایی بود که بین دو ضربه داده شد. این سیاست بهنظرم اشتباه بود. آوردن گلاویژ، آوردن انوشیروان ابراهیمی، به تهران اشتباه بود. بهترین حالت آن بود که خود جواد و بخشی از مرکزیت از کشور خارج میشدند. موقعی که سیاوش «تهمتن در زنجیر» را سروده بود، در واقع یک اطلاعات غلط به حزب داده بودند. انوشیروان ابراهیمی به من میگفت که آنها (رژیم) یک لقمهٔ بزرگی برداشتهاند که توی گلویشان گیر کرده است، کیانوری میگوید مرا به تلویزیون ببرید تا با مردم صحبت کنم. چنین فضایی در آن مقطع در حزب ساخته شد. معلوم بود که به حزب اطلاعات غلط میدهند که حزب به این وضعیت دچار شد. ما میتوانستیم بعد از ضربهٔ اول عقبنشینی رادیکال کنیم.

«مهر»: فکر نمیکنید اطلاعات غلط یک طوری از طرف خود جمهوری اسلامی رله میشد؟

رفیق محمد آزادگر: دقیقاً همین است، دقیقاً همین است. لحظهای که رفقا را آویزان کردهاند، به آنها دستبند قپانی زدهاند یا حجری را با دستبند قپانی از سقف آویزان کردهاند و تاب میدهند، در همان موقع میگویند که کیانوری مثل شیر ایستاده است و میخواهد تلویزیون بیاید و با مردم صحبت کند. معلوم است که خود جمهوری اسلامی بهوسیلهٔ کانالهای نفوذیاش خط پیش میبرد. اینکه اینقدر فعالیتها را گسترش دادند خطای فاحشی بود. جداً خطای فاحشی بود. اگر در آن مقطع عقبنشینی میشد، بخشی از نیروهای بسیار مجرب حزبی حفظ می شد که توانایی بازسازی حزب را داشتند.

«مهر»: مجموعهٔ برداشتی که ما از صحبتهای شما میکنیم این است که برخلاف جریان آقایان امیرخسروی، آذرنور و فرجاد، شما را بهعلت همین ترک شوروی از حزب کنار گذاشتند.

رفیق محمد آزادگر: البته ترک شوروی ظاهر قضیه بود. اصل قضیه وابستگی حزب به شورویها بود. بهنظر من هم علت اساسیاش همین موضوع بوده است. خروج از شوروی که ما تأکید داشتیم، مهم بود، علت اصلی بود. شورویها میخواستند ما در آنجا بمانیم. آنها فکر میکردند اگر ما از شوروی خارج شویم، علیه آنها تبلیغ میکنیم. شورویها اکثریتیها را تا لحظهٔ فروپاشی شوروی در آنجا نگهداشتند.

«مهر»: در این پروسه چقدر نظرات شما با آقای امیرخسروی و یارانش نزدیک بود؟ هم از لحاظ مسایل تشکیلاتی و هم از نظر سایر مسایل؟ ما شباهتی نمیبینیم، بهنظر دو مسیر مختلف میآید.

رفیق محمد آزادگر: راست این است که ما تا زمانیکه در شوروی بودیم، مناسبات بسیار خوبی با بابک امیرخسروی داشتیم. مواضع اولیهٔ ما تا خارج شدن از شوروی خیلی بههم نزدیک بود. البته شاید گفتن این نکته نیز زاید نباشد که فرهاد فرجاد در بیرون آمدن رفقای ما و تودهایهایی که میخواستند از شوروی خارج شوند، نقش بسیار جدی و مثبت داشته است.

واقعیت این است که بابک و همفکرانش در پلنوم ۱۸ میخواستند حزب را تصاحب کنند. شورویها این را نمیخواستند. حتی بابک را عضو هیأت سیاسی هم نکردند. بابک و اینها بعد به فکر بسیج نیرو افتادند، بلکه از این طریق حزب را اشغال کنند که نشد. بعدها هم به طرف تشکیل حزب جدید، حزب دمکراتیک مردم ایران رفتند. پس از اینکه ما به غرب آمدیم و اخراج شدیم، بیانیهای تهیه کردیم. ما سه نفر با آن سه نفر بابک، فرهاد و فریدون آذرنور جلسهای در فرانکفورت داشتیم. در این جلسه ما بیانیهٔ خود را خواندیم. ما در بیانیه انتقاداتی را نسبت به شورویها و مناسبات حزب با آنها مطرح کرده بودیم. بابک حرف خاصی نزد و فقط گفت که ما هم چنین نظری داریم و خواهش کرد که مواضعمان را بیرونی نکنیم.

مواضعمان تقریباً همان بود که در باکو به فرخ نگهدار توضیح داده بودیم. اوایل ژوئیه ۱۹۸۵، فرخ نگهدار به ما در باکو پیام داد که میخواهد دربارهٔ مسایل و مشکلات پیش آمده میان ما و حزب صحبت کند. ما، دو عضو مشاور کمیتهٔ مرکزی و دو، سه نفر از کادرهای حزب با نگهدار ملاقات کردیم. البته بهنظر من این ملاقات را شورویها توصیه کرده بودند. ما صحبتهایی طولانی در رابطه با مشی غلط حزب بعد از انقلاب، بیکفایتی رهبری حزب و صدها عیب و ایرادی که بهنظر ما حزب داشت، کردیم. نگهدار در نهایت پرسید مشکل اصلی چیست و اشکال اساسی شما به حزب کدامست؟ در جواب گفته شد: وابستگی حزب به شورویها و مسلوب اراده بودن حزب! دقیق خاطرم است که نگهدار گفت: شما با این مواضع و دیدگاه دیگر تودهای نیستید، مواضع شما به راه کارگر نزدیک است. بهنظرم او درست دیده بود.

بعداً ما مواضعمان را علنی کردیم و سپس به راه کارگر پیوستیم. این سازمان مشکلات خاص خودش را داشت. بههرحال ما آنجا غریبه بودیم. تمام رفقا و آشناییهای ما جای دیگری بود. اعتقاد ما به فعالیت سیاسی و مارکسیسم باعث شد که ۱۸ـ۱۷ سال در این سازمان بمانم. ۹ـ ۸ سال پیش هم جنبش فدرال دموکرات آذربایجان را تأسیس کردیم. بنیانگذاران جنبش فدرال دموکرات آذربایجان کادرهایی بودند که سابقهٔ طولانی مبارزهٔ حزبی و سیاسی داشتند و بخشی از آنها از فعالان سیاسی دوران قبل از انقلاب ۱۳۵۷ و زندانیان سیاسی رژیم شاه بودهاند و اکثراً به طیف چپ تعلق داشتهاند. بهطور مشخص، در ترکیب بنیانگذاران جنبش فدرال دموکرات آذربایجان، کادرها و اعضای سابق سازمانهای سیاسی: حزب تودهٔ ایران [فرقهٔ دمکرات آذربایجان، سازمان ایالتی حزب تودهٔ ایران در آذربایجان]، سازمان راه کارگر، حزب رنجبران، و از طیف فدایی تا چپ منفرد حضور داشتند.

ما معتقد هستیم که آذربایجان هم مانند کردستان به احزاب ملی که از حقوق ملی و حقوق شهروندی آذربایجانیها دفاع کند، نیاز مبرم وجود دارد. چنین سازمانی در آذربایجان نداشتیم.

«مهر»: بعد از این همه سال، جمعبندی شما از کل روند چیست؟ اگر درست عمل میشد، چه اتفاقی پیش میآمد؟

رفیق محمد آزادگر: بهنظر من، آنچه پیش آمد، یکی دو تا مسأله نبود، مجموعهای از مسایل بهوجود آمد. آن سیاست طرفداری خط امام پس از انقلاب، تعلل در عقبنشینی قبل از ضربهٔ اول و گسترش و تازاندن فعالیت بین دو ضربه، و وابستگی و چسبندگی به شورویها، مسایل گرهی بودند. آن تلفات، خونریزی بی سابقه از رهبری حزب و کادرها، رهبری هیچ جریان سیاسی دیگری به اندازه ما دچار تلفات نشد و ضربه نخورد. آدمهایی که مانده بودند توانایی و ظرفیت نداشتند.

البته سرنوشت حزب میتوانست نوع دیگری رقم بخورد، اگر مجموعهٔ حوادث نوع دیگری چیده میشد. بعدش هم دوستان و رفقای شوروی نوع دیگری به مسایل نگاه میکردند و مداخلهٔ آنچنانی در کارهای حزب نمیکردند. مجموعهٔ این پارامترها اگر عملی میشد، شاید میشد از یک چپ بانفوذ و مقتدر صحبت کرد.

آدم فقط میتواند تأسف بخورد. اینهمه جانفشانی، اینهمه کادرهای باسابقه و انقلابی از بین رفتند. الآن هم چیزی که از حزب مانده است، چند شاخه و پاره پاره است. حزبیهای داخل کشور در یک حال و هوای دیگری هستند،  در خارج هم «نامهٔ مردم» و «راه توده» که هرکدام هم ساز خودشان را میزنند و در رقابت با هم هستند. در مورد چشمانداز حزب نمیدانم چه بگویم، شاید صلاحیت نداشته باشم در مورد این مسأله نظر دهم.

شما بیشتر دنبال این قضایا هستید. نمیدانم کل فکر شما چیست؟ چکار میخواهید بکنید؟

«مهر»: پرسشمان مربوط به آینده نیست، دربارهٔ گذشته است. فکر میکنید اگر رفقای شوروی با خارج شدن شما و کار در کشور دیگر موافقت میکردند، شما قدرت جذب کادرها و اعضا باقیمانده را داشتید؟ یعنی تصورتان و برآوردتان از نیروی خودتان به این صورت بود؟

رفیق محمد آزادگر: البته شورویها این اجازه را نمیدادند. اگر هم شورویها به ما اجازه میدادند، ممکن نبود با آن مواضعی که نسبت به شوروی و مشی سیاسی حزب پس از انقلاب داشتیم، کاری بتوانیم بکنیم. در مجموع فکر نمیکنم که ما هم میتوانستیم شقالقمر کنیم. الآن که به گذشته نگاه میکنم، فکر میکنم موفق نمیشدیم.

«مهر»: در این چارچوب، چه کاری را از نظر خودتان اشتباه کردید؟ چه کاری را باید بهنوع دیگری عمل میکردید؟ خود ما هم الآن فکر میکنیم که کدام بخش از کارهای گذشتهمان را باید انجام میدادیم یا انجام نمیدادیم.

رفیق محمد آزادگر: شاید ما خیلی رادیکال عمل کردیم.

«مهر»: در چه مورد؟

رفیق محمد آزادگر: در رابطه با مجموعهٔ فرقه خوب عمل نکردیم. غرب که آمدیم، در پیوستنمان به راه کارگر خیلی شتاب کردیم. 

در رابطه با تقاضایمان از شورویها برای خروج از آن کشور میتوانستیم حوصله بهخرج دهیم. الزاماً نباید همهٔ ما از شوروی خارج می شدیم. بخشی از ما میتوانست کماکان در آنجا بماند. میتوانستیم در کنفرانس ملی شرکت کنیم و در ترکیب آن اعمال نظر کنیم و کادرهایی که بهنظر ما مناسب بودند، در کنفرانس شرکت داده شوند. در واقع ما باید خیلی کوتاه میآمدیم و مواضعمان را رو نمیکردیم تا مثلاً در پلنوم ۱۹ شرکت داشته باشیم. تازه معلوم نبود چه میزان میتوانستیم تأثیرگذار باشیم. شاید روال پلنوم و کنفرانس ملی میتوانست بهگونهٔ دیگری پیش برود. ولی درنهایت چیزی عوض نمیشد. همین وضعیتی که پیش آمده است رخ میداد.

«مهر»: در رابطه با گردانندگان پلنوم ۱۸، یک بخش خط سیاسی آنها بود، که علیه مشی سیاسی دوران انقلاب حزب بود. شما در این پلنوم مدافع خط مشی رهبری دربند بودید. چگونه است که بعد از اینکه بهنوعی مورد بیمهری رفقای شوروی قرار گرفتید، به راه کارگر، که شعار سرنگونی جمهوری اسلامی را میدهد، پیوستید؟

رفیق محمد آزادگر: پلنوم ۱۸ ما تازه از ایران آمده بودیم. هویت ما، ذهنیت ما با همان فعالیتهای پس از انقلاب حزب شکل گرفته بود. برای پیشبرد آن خط مشی زحمت کشیده بودیم. ما وقتی در آذربایجان فعالیت علنی را شروع کردیم، تعدادمان ۱۵ـ۱۰ نفر از زندان درآمده یا بچههای نوید بیشتر نبودیم. بعداً توانسته بودیم هزاران نفر را جذب کنیم. کمیتههای مختلف ایجاد کنیم، سندیکاها را مثلاً در تراکتورسازی و ماشینسازی راه بیاندازیم. یک گسترش بیوقفه و فعالیت شبانهروزی داشتیم. این وضعیت فقط شامل آذربایجان نمیشد، در سراسر کشور اینگونه بود. مگر در تهران در آغاز فعالیت حزب پس از پیروزی انقلاب چند نفر حزبی داشتیم؟ تحلیل غلط از حاکمیت برآمده از انقلاب بر ما هنوز عیان نشده بود. خطاهای آن مشی سیاسی دفاع از خط امام برای ما روشن نشده بود.

بعد از پلنوم ۱۸ بود که ما کم کم به آن خط سیاسی و اشتباهاتش فکر میکردیم. ما دموکراسی را نادیده گرفته بودیم و به آن بهای لازم را نداده بودیم، جنبهٔ ضدامپریالیستی انقلاب را عمده کرده بودیم. بهنظرم ما باید سیاست نوع دیگری داشته باشیم. بعدها که با فاصله نگاه کردیم، متوجه یک سری اشتباهات اساسی شدیم. حزب آرزوهای خودش را بهجای واقعیات نشانده بود. آن اعتماد به حاکمیت و آن خط امام ساختن درست نبود.

ما در پلنوم ۱۸ داغ بودیم. میدیدیم که خاوری و سایر گردانندگان پلنوم خط سیاسی حزب را عوض میکنند، کسانی که مداخلهای در ساختن حزب بعد از انقلاب نداشتند. برخورد ما بیشتر احساسی بود تا منطقی. از این زاویه ما اذیت میشدیم. ما از نزدیک شاهد وابستگی به شورویها بودیم. خاوری و سایر گردانندگان پلنوم ۱۸ ارادهای از خودشان نداشتند. این مجموعه باعث شد تا ما از آن خط مشی دوران انقلاب تماماً فاصله بگیریم. آن تقسیمبندی حاکمان در پلنوم ۱۷ به واقعبین، روشنبین و…. دیدیم به آنهایی که امید بسته بودیم، نظیر موسوی خویینیها، عملاً همهشان در ضربه به حزب نقش داشتند.

«مهر»: یعنی بهنظر شما، تقسیمبندی حاکمان به واقعبین، روشنبین و … بر اساس برخوردی بود که با حزب میشد؟

رفیق محمد آزادگر: نه تنها در برخورد به حزب، بلکه در رابطه با مجموعهٔ آن خواستههای اجتماعی و سیاسی که انقلاب در دستور کار خود داشت، یعنی آزادیهای سیاسی، عدالت اجتماعی، حقوق ملیتها و … نشان داد که این تقسیمبندیها نابهجا بود. البته این مطلقاً به این معنا نیست که حزب مدافع منافع کارگران و زحمتکشان نبود. واقعاً خود کیا در این زمینه برجسته بود. او واقعاً و بهطور جد مدافع کارگران و طرفدار زحمتکشان بود. شاید هم تعلق خاطرش به خمینی از روی همین علاقهاش به «مستضعفین» و زحمتکشان ناشی میشد. صحبتهایی که خمینی علیه کاخ نشینان و آمریکا و به طرفداری از کوخنشینان میکرد، او را سحر کرده بود. اما حاکمیت و نظام بهشدت دشمن آزادی و دموکراسی بود و دفاع از مستضعفان نیز جز بسیج طبقهٔ فرودست برای حفظ حکومت اسلامی چیزی نبود. ۶ ماه قبل از ضربهٔ اول، انوشیروان ابراهیمی از قول کیانوری میگفت که ممکن است حزب را قدغن کنند ولی مثل سوریه که حزب کمونیست را تحمل میکنند، ما را هم تحمل کنند. حزب برای چنین وضعیتی هم آماده بود. اما جمهوری اسلامی قانع نبود. در طول تاریخ معاصر، رژیم ولایت فقیه بدترین رفتار را با کمونیستها کرد. بله درک من این است که آن مشی سیاسی ۶۱-۱۳۵۷ درست نبود.

«مهر»: اگر اشتباه نکنیم این اولین بار است که شما دربارهٔ این مسایل صحبت میکنید.

رفیق محمد آزادگر: بله درست است.  

پایان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *