چکیدهٔ جلد نخست «سرمایه»، اثر کارل مارکس (فصل نهم) ــ ۲

Print Friendly, PDF & Email

فصل نهم: انباشت سرمایه (بخش دوم)

حال ببینیم که در عمل، اثرات انباشت سرمایه کدام است. اینجا نیز مانند مطالبی که در بالا ذکر شد، تمام نمونهها از انگلستان گرفته شده که کشوری است که در آن انباشت سرمایهداری به حد کمال رسیده است و تمام ملتهای مدرن بهسوی آن گرایش مییابند (این مطلب را باید تکرار کرد و هرگز فراموش ننمود). ما متأسفیم که در این صفحات فقط میتوانیم بخش کوچکی از مطالبی را که مارکس گرد آوری نموده است، بازگو کنیم.

«در سال ۱۸۶۳، شورای پزشکی بریتانیا دستور داد پژوهشی به مدیریت دکتر سایمون دربارهٔ وضع اسفناک بخشی از طبقهٔ کارگر که شرایطش از لحاظ تغذیه بدتر از همه بود صورت گیرد. قرار بر این شد که برای قاعده در پژوهش نامبرده، سالمترین و نسبتاً بهترین خانوادهها در هر یک از گروهها در نظر گرفته شود. نتیجهٔ کلیای که از این پژوهش بهدست آمد بهقرار زیر بود: در میان کارگران شهرنشین، که پژوهش در گروههای آنان صورت گرفته بود، تنها در یک گروه مصرف ازت از حداقل مطلقی که کمتر از آن به بیماریهای ناشی از گرسنگی منجر میشد، فراتر میرفت؛ در دو گروه، کمبود وجود داشت و در یکی از این دو گروه، کمبود بسیار قابل ملاحظهای، هم از لحاظ مواد غذائی ازتدار و هم از لحاظ مواد کربندار، وجود داشت؛ در میان کارگران کشاورزی، بیش از یک پنجم آنها مقدار کمتری از حداقل جیرهٔ لازم مواد غذایی کربندار مصرف میکردند، و بیش از یک پنجم آنها همان مقدار حداقل سهم لازم مواد غذایی ازتدار را نیز استفاده نمیکردند؛ و سرانجام در سه استان (برکشایر، آکسفوردشایر و سامرستشایر)، همان مقدار حداقل مواد غذایی ازتدار نیز مصرف نمیشد. در میان کارگران کشاورزی، آنهایی که از همه کمتر مواد غذایی دریافت میکردند متعلق به بخشهای جنوبی و میانی انگلستان بودند که از غنیترین بخشهای بریتانیا است. در بین جماعت کشاورزان، کمبود تغذیه بهویژه نزد زنان و کودکان مشاهده شده بود زیرا «مرد باید تغذیه شود تا بتواند کار خود را انجام دهد.» کمبودهای بازهم شدیدتر آثار مخرب خود را در میان برخی از گروههای کارگران شهری نشان میداد. «آن ها آن قدر بد تغذیه شده بودند که موارد محرومیت شدید و سلامت بر باد ده، الزاما می باید بی شمار باشد.»

دکتر سایمون در گزارش کلی خود این چنین مینویسد: «هر آن کسی که عادت به مداوای بیماران فقیر یا آنهایی که به بیمارستانهای دولتی میروند داشته باشد، میتواند این نکته را تأیید کند که در بسیاری از موارد، کمبود تغذیه منشأ بیماری ها است یا بیماریها را تشدید میکند…. از لحاظ بهداشتی شرایط تعیینکنندهٔ دیگری نیز به این مجموعه افزوده میشود که تأثیر بسیار قاطعی دارد…. باید بهخاطر داشت که هرگونه کاهش تغذیه، با عدم رغبت و بیزاری تحمل میشود، و اینکه معمولاً پرهیز از تغذیهٔ ارادی تنها هنگامی پذیرفته میشود که بسیاری از محرومیتهای از انواع  دیگر را در پی داشته باشد. زمان بسیاری پیش از آن که کمبود تغذیه بتواند اثرات خود را در ترازوی سلامت انسان باقی بگذارد، پیش از آن که زیستشناس در اندیشهٔ محاسبهٔ مقادیر ازت و کربنی باشد که زندگی و مرگ در اثر گرسنگی در میان آنها در نوسان است، هرگونه وسیلهٔ آسایش از کانون خانوادگی رخت بربسته است. پوشاک و گرما باز هم ناچیزتر از خوراک شدهاند. از محافظتهای معمول بر ضد شداید ناشی از هوای ناسازگار دیگر خبری نیست؛ تنگی منزل مسکونی تا به آن حد میرسد که خود مسبب بیماریها میشود یا بیماریهای موجود را تشدید میکند؛ بهزحمت اثری از یک مبل یا اثاث خانه دیده میشود. حتی نظافت بیش از حد گران قیمت و دشوار میگردد یا بهسختی اجرا میگردد. اگر حتی از نظر مناعت طبع وحفظ آبرو تلاشهایی هم برای نگهداری نظافت صورت میگیرد، هر یک از این تلاشها وخیمتر شدن گرسنگی را در پی خواهد داشت. خانه در محلی انتخاب خواهد شد که بهای اجارهٔ آن به پایینترین حد خود برسد و در محلههایی خواهد بود که بازرسی بهداشت هرگز بهعمل نمیآید؛ جاهایی که از همه بیشتر گندآب وجود دارد، رفت و آمد کمتر است، زبالههای رها شده در میان کوچه از جاهای دیگر بیشتر است، مقدار آب کم است و اگر وجود دارد دارای کیفیتی بسیار پایین است، و اگر این محل در شهر است، کاستی هوا و نور وجود دارد. اینها مخاطرات بهداشتیای هستند که فقیر، اگر با مسألهٔ کمبود تغذیه مواجه باشد، بهگونهٔ گریز ناپذیری با آنها روبهرو میشود. اگر مجموعهٔ این بلایا با فشار هولناکی بر روی زندگی انسانی سنگینی میکند نبود، یا کمبود تغذیه بهتنهایی درد وحشتناکی را در پیش رویشان قرار میدهد…. اینها همه اندیشههای اضطرابآور هستند، بهویژه اگر بهیاد بیاوریم که فقر مورد بحث ما در اثر تنبلی و تنآسایی حاصل نشده است. این فقر مردمی است که کار میکنند. و حتی در مورد کارگران شهری، کارشان، که با آن خوراک ناچیزشان را بهدست میآورند، فراتر از هر حد و اندازهای تطویل میگردد. با این همه، در مفهوم بسیار محدودی میتوان گفت به آنها امکان زندگی میدهد. این نانآوری ظاهری تنها میتواند گریزگاه کوتاه یا دراز مدتی بهسوی مستمندی و فقر دائم باشد.

«هر ناظر بیطرفی میبیند که تمرکز ابزار تولید هرچه بیشتر گسترش مییابد، بههمان نسبت تجمع متناسبی از کارگران در همان محل بهوجود میآید. و بنابراین، انباشت سرمایه هرچه بیشتر شتاب می گیرد، شرایط سکنای کارگران فلاکتبارتر میشود. زیباتر شدن شهرها را که با افزایش ثروت همراه است، همگان میبینند: تخریب محلههای بد ساخته شده، پیافکندن کاخها برای مؤسسات بانکی، فروشگاهها وغیره، عریض کردن خیابانها برای رفت و آمد تجاری و کالسکههای تجملی، ایجاد وسایط حمل و نقل شهری و غیره، همگی این نتیجه را در پی دارد که تنگدستان به زاغههای بیش از پیش ناسالم و پر جمعیت رانده میشوند. یک نکته را از دکتر سایمون در این جا بیاوریم: «گرچه نظرات رسمی من در اینجا منحصراً جنبهٔ پزشکی دارد، ولی حداقل انسانیت اجازه نمیدهد که چشمانمان را بر روی جنبههای دیگر این بلیه ببندیم. هنگامی که بلیه از میزانی فراتر رود، تقریباً بهگونهای گریزناپذیر متضمن نفی هرگونه شرم و آزرم میگردد، آنچنان درهم برهمی ناپاکی از بدن و آمیختگی وظایف جسمانی، آنچنان نمایشی از برهنگی جنسی را بههمراه دارد که خواه ناخواه در قلمروی توحش و نه انسانیت، قرار میگیریم. قرار گرفتن تحت نفوذ چنین شرایطی، انحطاطی است که هر قدر بیشتر ادامه یابد، ژرفتر میگردد. برای کودکانی که در چنین محیط نفرینشدهای به دنیا میآیند، غسل تعمیدشان در میان ننگ و تبهکاری است. و این خود آرزویی عبث است که تصور شود کسانی که تحت چنین شرایطی هستند بتوانند از جهات دیگر به محیطهایی از تمدن گرایش یابند که پاکی جسمانی و اخلاقی ماهیت آن را تشکیل میدهد.»

«خانه بهدوشان پرولتاریا از روستاها استخدام میشوند ولی کارشان عمدتاً در صنعت است. این قشر، پیاده نظام سبک سرمایه را تشکیل میدهد که برحسب احتیاجات خود، گاهی او را به این سو و گاهی نیز به سویی دیگر پرتاب میکند. کار افراد خانهبدوش، در عملیات مختلفه ساختمانی، زهکشی، آجر زنی، آهکپزی، ساختمان راهآهن و غیره، مورد استفاده قرار می گیرد. این کارگران همانند یک ستون عفونتخیز متحرک، آبله، تیفوس، وبا، تب مخملک و غیره را به ناحیهای که در مجاورت آن سکنی گزیدهاند، منتقل میسازند. در اموری که سرمایهٔ قابل توجهی لازم دارد، مانند ساخت راهآهن و غیره، مقاطعهکار غالباً خود خانههای چوبی یا نظایر آن را برای اقامت سپاه خویش فراهم میسازد. این خانههای چوبی، که شهرکهای سرهمبندی شدهای را تشکیل میدهند و فاقد هر نوع وسایل بهداشتی هستند، از آن جهت که خارج از حیطهٔ مقامات محلی قرار میگیرند، برای آقای مقاطعهکار بسیار بهرهخیزند. زیرا وی از این راه کارگران را هم بهمثابه سرباز صنعت و هم مانند مستاجر، بهگونهای مضاعف مورد بهرهکشی قرار میدهد. برحسب اینکه کلبهٔ چوبی دارای یک، دو یا سه سوراخ باشد، ساکن کلبه باید هر هفته ١، ٢ یا ٣ شیلینگ بپردازد.

«دکتر سایمون در ماه سپتامبر ۱۸۶۴ گزارش میدهد که شکایت زیر از جانب رئیس کمیتهٔ بهداشت ناحیهٔ سوناوکس به وزیر کشور فرستاده شده بود: تا حدود یک سال پیش، آبله در این ناحیه بهکلی ناشناخته بود. اندکی پیش از این تاریخ، ساخت راهآهن بین شهرهای لویشام و تنبریج آغاز گردید. در این شهر اخیر، که در نزدیکی آن مهمترین کارهای ساخت خط مزبور بهمرحلهٔ اجرا گذاشته میشد، انبار عمومی تمام امور ساختمانی نیز تأسیس گردید. نظر به اینکه امکان نداشت تمام کارگران در خانههای روستایی اقامت نمایند، مقاطعهکار در طول خط آهن، کلبههایی برای سکونت کارگران بهوجود آورد که فاقد وسایل تهویه و مستراح بودند و الزاماً مملو از جمعیت. زیرا هر مستأجر کلبه، بدون توجه به شمار افراد خانوادهاش و با اینکه هر یک از کلبهها بیش از دو اتاق نداشت، ملزم به پذیرش دیگر مستاجرین در کلبهٔ خود بود. بنا بر گزارشی که از پزشک دریافت داشتهایم، نتیجه آن شد که این مردم بیچاره مجبور بودند برای گریز از بوی عفونت گندابهای راکد و آبریزهایی که درست در پایین پنجرهٔ کلبههایشان قرار داشت، با کیپ بستن درها و پنجرههای کلبههایشان در طول شب، تمام شکنجههای خفقان را تحمل نمایند. پزشکی که مسؤولیت یک بررسی را دربارهٔ کارگران برعهده داشت، در مورد وضع این بهاصطلاح منزلگاهها با تلخی تمام سخن میگوید و حتی بیم و نگرانی خود را در مورد عواقب جدیای که ممکن است در صورت عدم اتخاذ تدابیر بهداشتی فوری بهوجود آید بیان نموده است. پیمانکار مسؤول متعهد شده بود خانهای را برای اشخاصی که به بیماریهای واگیردار مبتلا شده بودند آماده کند تا بتوان آنها را به آن خانه منتقل کرد و از دیگران جدا ساخت. با آنکه چندین مورد آبله در میان اهالی کلبهها، که شرایط زندگی در آنها وحشتناک ارزیابی شده است، بروز کرد، پیمانکار به قول خود وفا نکرد. بیمارستان کشیشنشین ما، از یک ماه پیش تاکنون، لبریز از بیمار است. تنها در یک خانواده، پنج کودک از آبله و تب درگذشتند. از اول آوریل تا اول سپتامبر، ده مورد مرگ در اثر آبله رخ داد که چهار نفرشان در کلبهها، که سرچشمهٔ اصلی این عفونت بود، زندگی میکردند. امکان تعیین شمار دقیق بیماران وجود ندارد زیرا خانوادههایی که دچار این بلا میشوند تمام هم خود را بهکار میبرند تا آن را پنهان نگهدارند.»

حال به بررسی اثرات بحران بر روی بخشی از طبقهٔ کارگر که بهتر از دیگران مزد میگیرند، بپردازیم. در زیر گزارش فرستاده ویژهٔ روزنامهٔ مورنینگ استار را که در ژانویهٔ ۱۸۶۷ بهمناسبت بحران صنعتی و پس از بازدید از یکی از عمدهترین نقاط بحرانزده نوشته است، میخوانیم: «در حومهٔ شرق لندن، بیش از پانزده هزار کارگر با خانوادههایشان در نهایت بدبختی زندگی میکنند؛ در میان آنان، بیش از سه هزار مکانیسین و کارگر زبده قرار دارد. با زحمت زیاد توانستم خودم را تا جلوی در ورودی ورک هاوس پاپلار، که توسط جمعیت انبوه گرسنگان محاصره شده بود، برسانم. آنها در انتظار نان بودند که هنوز وقت پخش آن نرسیده بود. در جلوی محوطهٔ آکنده از برف، چندین مرد در زیر سایبانی مشغول شکستن سنگهایی بودند که برای ساخت جادهها بهکار میرفت. هر یک از آنان میبایست ١٨٠ دسیمتر مکعب در روز سنگ میشکست که بهازای آن مبلغ ٣ پنس (سی سانتیم) و یک نان بهعنوان دستمزد دریافت می کرد. در بخش دیگری از محوطه، یک کلبهٔ درب و داغون دیده میشد. با باز کردن در ورودی این کلبهٔ کوچک، ما شماری از مردان را دیدیم که برای گرم نگهداشتن خود، شانه به شانهٔ یک دیگر بهصورت فشرده نشسته بودند. آنها کابلهای کشتی را ریش ریش میکردند و غرور خود را در این امر میگذاشتند که با حداقل خوراک، هرچه بیشتر کار کنند. فقط یک خانهٔ کار (ورک هاوس) برای دادن کمکهای اولیه برای هفت هزار نفر وجود داشت که بسیاری از آنها شش یا هفت ماه پیش از آن، بالاترین دستمزدی که بتوان در این سرزمین بهدست آورد، دریافت میکردند. اگر این همه افراد وجود نداشتند که پس از مصرف کردن تمام اندوختههای خود، تا آنجایی که چیزی برای گرو گذاشتن داشته باشند، از دریافت کمکهای کلیسا سرباز میزدند، شمار آنها دو برابر می شد….

«پس از خروج از ورک هاوس، وارد خانهٔ یک کارگر ذوبآهن شدم که از بیست و هفت هفته پیش از آن، بیکار شده بود. من او را دیدم که بههمراه تمام خانوادهاش در اتاق پشتی نشسته بود. اتاق هنوز کاملاً از وسایل خانه خالی نشده بود و آتشی در بخاری میسوخت. این آتش برای جلوگیری از یخ زدن پاهای برهنهٔ کودکان بهعلت سرمای وحشتناک بیرون، از واجبات بود. روی یک دیس در جلوی بخاری، مشتی از باقیماندهٔ کنف قرار داشت که زن و کودکان میبایست در عوض قرص نانی که از ورک هاوس در یافت میکردند، بریسند. مرد خانه، میبایست در محوطهای که در بالا به آن اشاره شد، در ازای یک نان و دستمزدی برابر با سه پنس در روز کار کند. او برای صرف ناهار تازه از راه رسید و با لبخندی تلخ به ما گفت که بسیار گرسنه است؛ غذای او شامل چند تکه نان با پیه خوک و یک فنجان چای بدون شیر بود.

«دومین دری که زدیم توسط زنی میانسال به روی ما باز شد. بدون کوچکترین سخنی، ما را بهسوی اتاق پشتی کوچکی هدایت کرد که در آن تمام افراد خانواده در سکوت مطلق نشسته بودند و چشمانشان به آتش بخاری در حال خاموش شدن دوخته شده بود. این افراد و اتاق کوچکشان منظرهای آنچنان از رها شدگی و ناامیدی بهنمایش میگذاشت که آرزو دارم دیگر هرگز شاهد چنین منظرهای نباشم. مادر بچهها، در حالی که آنها را به من نشان میداد، گفت:” «آقا، از بیست و هفت هفته پیش تاکنون، آنها هیچ مزدی دریافت نکردهاند؛ هر آنچه که من و همسرم در روزهای بهتر، بهخیال اینکه ضامنی برای امنیت و آیندهمان خواهد بود، کنار گذاشته بودیم مصرف شده است.» او در حالی که با فریادی تقریباً وحشتناک دفترچهٔ بانک را به ما نشان میداد، گفت: «خودتان ببینید!» در آن دفترچه تمام مبالغی که بهحساب ریخته یا از آن برداشته شده بود، دیده میشد. ما دیدیم که چگونه نخستین اندوختهٔ ناچیز آنان با سپردهای برابر با پنج شیلینگ آغاز شده و آهسته آهسته به مبلغ بیست پوند رسیده بود (تقریبا معادل پانصد فرانک) و سپس تدریجاً بهپایان رسیده بود: از پوند به شیلینگ و از شیلینگ به پنس تا زمانی که آخرین برداشت دفترچهٔ بانک را به کاغذپارهای بیارزش تبدیل کرده بود. این خانواده روزانه غذای کمی از ورک هاوس دریافت میکرد….

«در کلبهای دیگر، زنی را دیدیم که بیمار از گرسنگی، با لباس روی تشکی دراز کشیده بود که بهزحمت با پارچه پاره پورهای پوشانده شده بود، زیرا تمام پوششها به مؤسسهٔ وام برده شده بود. فرزندان نگونبختش که از او مواظبت می کردند، بیشتر به نظر می آمد که خود نیاز به مراقبتهای مادرانه داشته باشند. او هقهقکنان داستان گذشتهٔ فلاکتبارش را تعریف کرد و گویی هرگونه امیدی را به یک آیندهٔ بهتر را از دست داده بود…. ما را به یک کلبهٔ دیگر دعوت کردند. در آنجا، یک زن جوان با دو فرزند زیبایش زندگی میکردند. آنها به من تنها چیزهایی را که داشتند نشان دادند: یک پاکت قدردانی از سوی مؤسسهٔ وام و یک اتاق کاملاً خالی.

«بین سرمایه داران بریتانیائی عادت شده که کشور بلژیک را بهعنوان بهشت کارگران بستایند، زیرا کشوری است که در آن آزادی کار (بخوان آزادی سرمایه) نه توسط استبداد اتحادیهها خدشهدار میشود و نه از راه قوانین کارخانهای. آقای دوکپتیو، بازرس کل زندانها و مؤسسات نیکوکاری بلژیک و عضو کمیسیون مرکزی آمار، با اثرش بهنام «بودجهٔ اقتصادی طبقهٔ کارگر» (بروکسل ۱۸۵۵)، ما را در این مورد راهنمایی میکند. در کتاب نامبرده، مقایسهای میان خوراک یک خانوادهٔ کارگری معمولی و رژیم غذایی سربازان، ملوانان دولتی و زندانیان صورت گرفته است. کل درآمدهای خانوادهٔ کارگری که دقیقاً محاسبه شده است برابر با مبلغ ۱۰۶۸ فرانک است. یعنی بودجهٔ سالانهٔ خانوادهٔ مذکور بدین قرار است:

– پدر، ٣٠٠ روز کار از قرار ۱/۵۶ فرانک در روز ……………………………………۴۶۸  فرانک
– مادر،  ”     ”    ”    ”   ”   ٠٫٨٩     ”     ”    ”   …………………………………………۲۶۷      “
– پسر،  ”     ”     ”    ”  ”   ۰/۵۶    ”     ”     ”  ………………………………………… ۱۶۸      “
– دختر،  ”     ”     ”    ”  ” ۰/۵۵     ”     ”     ”  ………………………………………… ۱۶۵      “
                                                                                                                                   —————
        کل در آمد سالانه                                                                                                       ۱۰۶۸    “

اگر فرض کنیم که خانوادهٔ کارگر مورد نظر تغذیهای مانند ملوانان، سربازان یا زندانیان داشته باشد، آنگاه کسری بودجهٔ خانوادهٔ کارگر بهشرح زیر خواهد بود:

– اگر مانند ملوان غذا بخورد، مخارجش ١٨٢٨ فرانک و کسری بودجهاش ۷۶۰ فرانک میشود.
– اگر مانند سرباز غذا بخورد، مخارجش ۱۴۷۳ و کسری بودجهاش ۴۰۵ فرانک میشود.
– و اگر مانند زندانی غذا بخورد، مخارجش ١١١٢ فرانک و کسری بودجهاش ۴۴ فرانک میشود.

در سال ۱۸۶۳، در بریتانیا یک پژوهش رسمی در مورد تغذیه و کار تبهکاران محکوم به نفی بلد و اعمال شاقه صورت گرفت. مقایسهای بین غذای عادی مجرمین انگلیسی در زندانهای انگلستان و غذایی که به مستمندان در ورک هاوس ها و به کارگران کشاورزی داده می شد نشان داد که غذای زندانیان بر هر یک از دو گروه اخیر برتری دارد و اینکه حجم کاری که از یک محکوم به اعمال شاقه خواسته میشود تقریباً نصف کاری است که بهگونهای میانگین، یک کارگر کشاورزی عادی انجام میدهد.  

در یک گزارش دربارهٔ بهداشت عمومی در سال ۱۸۶۵ در مورد بازدیدی که پس از وقوع یک بیماری واگیردار نزد کشاورزان صورت گرفته بود، چنین میخوانیم: «یک زن جوان بیمار و تبدار در همان اتاقی خوابیده بود که پدرش، مادرش، فرزند نامشروعش، دو نوجوان از برادرانش و دو خواهرش که هریک فرزندی نامشروع داشت، یعنی در مجموع ده نفر، زندگی میکردند. چند هفته پیش از آن، سیزده کودک در همین اتاق میخوابیدند.

در این چکیده، امکان بازگویی جزئیات مربوط به شرایط فجیعی که کشاورزان انگلستان با آن روبهرو هستند، وجود ندارد. ما این فصل را با اشاره به بلایی ویژه که انباشت سرمایه در میان کارگران کشاورزی بهوجود آورد، به پایان می بریم.

افزایش جمعیت در میان کشاورزان موجب کاهش دستمزد میشود بدون اینکه این جمعیت بتواند به تمام نیازهای سرمایه در زمانهای کارهای استثنایی و فوری کشاورزی، که در برخی از فصول سال خواهان آن است، پاسخ دهد.

در نتیجه، شمار زیادی از زنان و کودکان بههنگام نیازهای لحظهای سرمایه، توسط سرمایه استخدام میشوند و پس از پایان کار، بر اضافهجمعیت کارگران در روستاها افزوده میشوند. این مطلب در انگلستان موجب پدیدار شدن  دستههای سیار تبهکار (*) گردید.

«یک دستهٔ تبهکار (گانگ) از ده تا چهل یا پنجاه نفر تشکیل میشود که شامل زنان، نوجوانان از هر دو جنسیت (گرچه پسران معمولاً در سن سیزده سالگی گانگ را ترک میکنند) و کودکان هر دو جنسیت بین شش تا سیزده سال است. رئیس دسته (گانگ ماستر) یک کارگر عادی روستاها است که معمولاً جزو لاتهای عرقخور، زنباره ولی جسور و زبر و زرنگ محسوب میشود. هم او است که دسته را تشکیل میدهد، دستهای که تحت فرمان او و نه تحت فرمان مزرعهدار ،عمل میکند. این رئیس معمولاً کار را بهصورت مقاطعهای میگیرد ولی درآمدش از میانگین درآمد کارگر معمولی تقریباً فراتر نمیرود؛ این دیگر کاملاً به مهارت او بستگی دارد که بتواند در حداقل زمان ممکن، بیشترین کار را از دستهٔ خود بکشد. مزرعهداران بهتجربه دریافتهاند که زنان فقط تحت فرمان خودکامهٔ مردان است که خوب کار میکنند. اما از سوی دیگر، زنان و کودکان، پس از اینکه کار را آغاز کردند، همانگونه که فوریه مشاهده کرده بود، با شور واقعی کار را دنبال میکنند در حالی که کارگر مرد بزرگسال دوراندیشتر است و تا آنجا که ممکن باشد، رعایت حال خود را میکند. گانگ ماستر، از این مزرعه به آن مزرعه میرود و دسته خود را شش تا هشت ماه در سال مشغول نگهمیدارد. و بنابراین، گانگماستر برای خانوادههای کارگری یک مشتری با ارزشتر و با امتیاز بیشتری از مزرعهدار منفرد خواهد بود که کودکان را فقط هر از چند گاه استخدام میکند. این شرایط آنچنان نفوذ واعتباری برای او را در دهکدهها برقرار میکند که در بسیاری از آنها، بدون واسطهٔ او نمیتوان به کودکان دست یافت.  

«عیبهای این شکل از کار، ساعات کار بیش از اندازه برای کودکان و دختران جوان، مسافات بسیار زیادی است که آنها باید بپیمایند تا خود را به مزرعهٔ محل کار (بین ٨ تا ١١ کیلومتر) برسانند و سپس از آن برگردند و سرانجام، تضعیف روحیهٔ گانگ. گرچه رئیس دسته مجهز به یک چوبدست است، ولی از آن بهندرت استفاده میکند و رفتار خشن از سوی او یک استثنا است. او یک امپراتور دموکرات یا کسی است مانند هدایتکنندهٔ موشهای صحرایی در افسانهٔ آلمانی. او نیاز دارد که اعضای گانگ او را دوست بدارند و او نیز از طریق جذابیتهای یک زندگی کولیوش، یعنی بیبندوباریهای نامنظم، هرزگیهای بیمبالات، الواطیهای بیآزرم که از مشخصههای گانگها هستند، آنها را بهخود وابسته میکند. معمولاً مزد را در یک کاباره میدهند که پس از آن رئیس، تلوتلوخوران در حالی که در چپ و راستش به دو زن سلیطه تکیه کرده است، جلوی ستون افرادگانگ بهراه میافتد و کودکان و دختران جوان در پشت سر او جنجال و هیاهو میکنند و ترانههای مستهجن میخوانند. این امر نادر نیست که دختران سیزده یا چهارده ساله ای که توسط پسران همسن و سالشان حامله شدهاند، دیده شوند. دهکدههایی که گردانهای این گانگها از آنها بر میخیزند، به همان شهرهای باستانی سدوم و گومورا میمانند و شمار تولدهای نامشروع در آنها پنجاه در صد بیش از دیگر مناطق بریتانیا است.

«گانگهایی که شرح آنها در بالا آمد، گانگهای عوام، مشترک یا سیار (***) خوانده میشوند. گانگهای خصوصی نیز وجود دارند. این نوع گانگها نیز مانند گانگهای سیار سازمان داده شدهاند، با این تفاوت که شمار افراد متعلق به آن کمتر است و تحت فرمان یک گانگماستر کار نمیکنند بلکه تحت فرمان یک پیشخدمت سالخوردهٔ مزرعه، که مزرعهدار دیگر نمیداند به چه صورتی او را مشغول نگهدارد، هستند. در این نوع گانگها، دیگر از آن زندگی بیبندوبار کولیوش خبری نیست، ولی بر اساس شهادتهای گردآوری شده، کودکان بیش از پیش بد پرداخت میشوند و با آنها بدتر رفتار میشود.

این شکل از کار، که در سالهای اخیر مرتباً گسترش یافته است، آشکارا برای خوشآیند رئیس دسته به وجود نیامده است. این شیوه به این دلیل وجود دارد که مزرعهداران بزرگ و ملاکین را فربهتر میکند. مزرعهداران جزء از این گانگها استفاده نمیکنند. از آنها بر روی زمینهای کمتر حاصلخیز نیز استفاده نمیشود. یک مزرعهدار، در عکسالعمل به تصمیمات سرکوبگرایانهای که میتوانست کاهش رانتهایش را در پی داشته باشد، در برابر کمیسیون بازرسی با خشم اظهار داشت که تمام این جنجالهایی که در اینباره میشود فقط بهخاطر نامی است که به این شکل از کار داده شده است. او افزود کافی است نام گانگ را با نام انجمن تعاونی کشت و صنعت جوانان روستایی جایگزین کنیم تا دیگر کسی چیزی برای گفتن نداشته باشد. یک گانگماستر قدیمی گفت: «کار صورت گرفته توسط گانگها ارزانتر از تمام انواع دیگر کارها تمام میشود، و بههمین دلیل است که مورداستفاده قرار میگیرد.» یک مزرعهدار اظهار داشت: «شیوهٔ بهکارگیری گانگها برای مزرعهدار ارزانتر تمام میشود ولی مسلماً برای کودکان زیانبارتر است.» آشکار است که روشی استادانهتر از این برای مزرعهدار وجود ندارد که بتواند کارگران خود را بسیار پایینتر از سطح رایج نگه دارد، در عین حالی که آنها را همواره برای هر کار شاق یا نیازش در اختیار داشته باشد؛ برای اینکه بتواند بیشترین مقدار کار را با کمترین هزینهٔ ممکن بهمرحلهٔ اجرا در آورد و برای اینکه کارگران بزرگسال دیگر زاید شوند. به بهانهٔ اینکه کارگران کشاورزی دیگر در روستاها نیستند و به شهرها کوچ کردهاند و از سوی دیگر، به بهانهٔ اینکه کار بهاندازهٔ کافی برای مشغول نگهداشتن دائمی آنها در مزرعه وجود ندارد، وجود شکل کار گانگها را الزامی ارائه میدهند.»

ــــــــــــــــــــــ
(*) Public, Common, tramping gang
(**) اشاره به قوانینی است که هدف آنها علاج فقر و تنگدستی بهوسیلهٔ «مالیات برای تنگدستان» و «خانههای کار» بود که در بریتانیا وضع شدند.
(***) Gang system

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *