در پاسخ به بی‌نام آشنا: «دربارهٔ مصاحبه با آقای آزادگر: سایت مهر به کجا می‌رود؟»

Print Friendly, PDF & Email

رفیق عزیز، بی‌نام آشنا،

متأسفم که استدلال‌های شما در مخالفت با انجام این مصاحبه، بر پایه‌هایی قرار دارد که هم به نابودی سیستم سوسیالستی و کشور شوراها، هم به نابودی هر آنچه از حزب در خارج از کشور باقی‌مانده و از ضربه‌های جنایتکارانه نجات یافته بود، کمک کرد. هنوز بقایای این روند ادامه دارد، چنان‌که سند «کنگره»‌ی ششم در مورد سی سال گذشته گواهی است بر آن.

قبلاً، برای آن‌که من هم متهم نشوم، باید بگویم که با بسیاری مواضع محمد آزادگر موافق نیستم. نه این‌که از این‌گونه اتهامات به‌جهت آشکار شدن مواضعم می‌ترسم، بلکه برای آنکه واقعیت را بگویم. چون دیگر مانند شمای نوعی در جهنم قرون وسطایی زندان‌های جمهوری اسلامی، ترسم ریخته. از سوی دیگر، به‌هیچ‌وجه تجاربی را که آزادگر در زندگی حزبی دوران مهاجرتش از سر گذرانده، نگذرانده‌ام. تنها شمه‌هایی از آن را در یکی دوسال اخیر، به دلیل سؤالات و انتقادات مختلفم تجربه کرده‌ام بدون آن‌که هیچ مقام و جایگاهی هم داشته باشم.

به همین جهت به وی حق می‌دهم و ترجیح می‌دهم که از زبان خودش ـــ نه از زبان آنانی که وی را از قبل محکوم کرده‌اند ـــ بشنوم که بر وی چه گذشته و تجاربش چه بوده است. این به ما فرصت می‌دهد که منصفانه‌تر، عاقلانه‌تر و انسانی‌تر قضاوت کنیم و راه خود را با حداکثر آگاهی ممکن طی کنیم، نه این‌که مانند حزب‌اللهی‌ها تنها دنباله‌روی کنیم، شعار بدهیم و دیگران را حذف، بایکوت، یا محکوم کنیم. چه تضمینی است که اگر امثال من و شما آن تجارب شخصی را در مهاجرت پشت سر می‌گذاشتیم، حتی برای همیشه به حزب، به کمونیسم و به سیستم سوسیالیستی پشت نمی‌کردیم؟ چنان‌که میلیون‌ها کمونیست و رهبرانشان در سراسر جهان همین کار را کردند. خوشبختانه ما هنوز معتقدیم و به آرمان‌هامان پایبند. هرچند که تاریخ به ما آموخت که ایمان کورکورانه، غیرعلمی، بدون اتکا به واقعیات غیرقابل تردید، بدون فضایی سرشار از آزادی و دموکراسی، چیزی بهتر از رژیم ولایت فقیه ـــ هرقدرهم که ظاهرش کمونیستی باشد ـــ به بار نخواهد آورد. فراموش نکنیم که یلتسین و مافیای حاکم در روسیه و سایر جمهوری‌های سابق شوروی هم از دل احزاب کمونیست حاکم سر برآوردند.

با این مقدمه، پایه‌های استدلال‌های شما در مخالفت با انجام این مصاحبه را بر می‌شمارم و در هر مورد، آن را ارزیابی می‌کنم:

پایه‌ی اول: هر که، چه در گذشته و چه در حال، مواضع نادرست و غیرقابل قبول (البته از نظر منِ نوعی، یا هر کس یا هر جمعی) اتخاذ کرده، ممنوع‌القلم و ممنوع‌المصاحبه است.

«شما دو شماره با آقای آزادگر مصاحبه انجام دادید که چه روشن شود؟ این‌که نظرات ایشان چه بوده و الآن چه می‌فرمایند و چه می‌اندیشند؟ این‌که ایشان پس از خروج از کشور از خواب اصحاب کهف بیدار شدند و متوجه سیاست غلط و وابستگی و سایر موارد شده‌اند؟ اطلاعات ایشان که استنادی هم برای آن وجود ندارد چگونه به ما کمک می‌کند که بدانیم بر حزب چه گذشت؟…. آیا مسئلهٔ امروز ما این است؟ یا به‌دنبال دلایل کناره‌گیری معتقدان و مؤمنان به حزب هستیم؟…. اما آیا این سایت تریبون ایشان است؟» ـــ بی‌نام آشنا

حتی اگر سال‌ها در کنار ما رزمیده باشد، هنوز دست از مبارزه برنداشته باشد و در چارچوب یک سازمان دیگر ـــ چه بسا در طیف چپ ـــ هنوز فعال باشد. وای به حال آن کسی که «اخراج» هم شده باشد، آن هم توسط کسان یا ارگان‌هایی که عملکردی برخلاف موازین حزبی داشته‌اند؛ یا تجدید سازمان حزبی را برپایه‌هایی غیرقانونی، خودمحورانه و خودسرانه بنا کرده باشند؛ پلنوم‌ها، «کنفرانس» و «کنگره»‌های من‌درآوردی تشکیل داده باشند؛ به‌علاوه، ابزار لازم برای استفاده از قدرت کشور مهاجرپذیر برای کنترل کار، تحصیل، انتخاب محل زندگی، آسایش، امنیت و آزادی مهاجرین را نیز داشته باشند؛ و بتوانند با یک چرخش قلم، یا با یک اشاره به حزب حاکم برادر، بگویند که این یا آن «ضدحزبی» یا «ضدکمونیست» یا «مشکوک» است تا دمار از روزگار فرد مهاجر درآورند. در چنین شرایطی حتی نگاه کردن به یک «اخراجی» هم می‌شود گناه کبیره.

پایه‌ی دوم: آن‌هایی که از حزب جدا شده‌اند، معترض بوده‌اند، شورش کرده‌اند، یا منفعل شده‌اند، همه به رفیقان‌شان و آن‌هایی که در زندان‌ها مقاومت می‌کردند پشت کرده‌اند.

«به‌یقین هیچ‌یک در مخیله‌مان خطور نمی‌کرد که برخی از کادرهای با سابقهٔ مبارزاتی و دارای ردهٔ بالای تشکیلات درست در همان دورهٔ زمانی که زیر فشار جسمی و روحی بودیم نه‌تنها پشتمان را خالی کرده‌اند و عطای حزب را به لقایش بخشیده‌اند بلکه در یک دگردیسی سیاسی و ایدئولوژیک به «راه کارگر» گرویده‌اند.» ـــ بی‌نام آشنا

خوب، این یک روی سکه است. در آن طرف سکه، آن‌هایی که دست به قلع و قمع، اخراج‌های خودسرانه، تهدید و تطمیع، روش‌های غیراساسنامه‌ای و غیره برای حاکم کردن خود و راه مورد نظرشان متوسل می‌شدند، هم در واقع همین کار را می‌کردند. اسناد موجود نشان می‌دهد که در هر دو سو دفاع از رفقای زندانی و شکنجه شده وجود داشته است. در واقع، آن‌هایی که رهبران زندانی و شکنجه شده را مسئول شکست، و از جمله خائن و شکسته شده، قلمداد می‌کردند، در رأس رهبری حزب بودند و هنوز هم هستند.

با یک حساب سرانگشتی، به نظر می‌رسد با پیگیری، دشمنی یا ندانم‌کاری خاصی کوشش شده برای آنان که در داخل کشور با رهبری حزب در سال‌های ۵۷ تا ۶۲ یا قبل از آن کار می‌کردند، ادامه‌ی زندگی حزبی ناممکن شود. ضمناً اخراج به‌عنوان ساده‌ترین و عملی‌ترین مجازات حزبی در مورد آنان به‌کار گرفته شود؛ به‌خصوص آن‌هایی که در آن سال‌ها استخوان خرد کرده بودند. هرکس هم که شهید شده بود قهرمان معرفی شده است حتی اگر در برهه ای تواب شده و همکاری هم کرده بود. در مقابل، آنان که بازماندند هم زیر سوال بوده‌اند، چه زندانی، چه آزاد شده و چه آن‌ها که به فعالیت مخفیانه ادامه دادند یا مهاجرت کردند. البته اگر به همه‌چیز تن می‌دادی، نظری نداشتی، همواره با آن که قدرت داشت موافقت می کردی، و بحث و مخالفت نمی‌کردی، راهت باز بود صرف‌نظر از سابقه‌ات. ولی این دیگر به‌جای حزب می‌شد یک اداره‌ی بوروکراتیک عقب‌مانده که هرچه رئیس می‌گوید همه اجرا کنند.

حالا باید از خودمان بپرسیم ماها که در زندان بودیم یا داخل کشور ماندیم و مبارزه کردیم یا معتقد ماندیم و بعدها مهاجرت کردیم، اگر به‌جای آزادگرها بودیم چه می‌کردیم؟ شاید ماها بسیار بیش از بقیه به آن روش‌های غیرقانونی و خودسرانه معترض می‌شدیم و اصلاً چنان وضعی را تحمل نمی‌کردیم. مسئله‌ی اصلی این بوده است که رهبری‌ای که بتواند نقش کاتالیزور و متحدکننده‌ی این نیروهای بازمانده عمل کند وجود نداشته است. در غیاب یک چنین رهبری‌ای، که دانش لازم، تجربه‌ی لازم و توانایی لازم را برای این کار داشته باشد، تکیه‌ی فعالانه یا منفعلانه بر یک یا دو فرد فاجعه‌ای تمام‌عیار ایجاد کرد که علت‌العلل همهٔ مشکلات بوده است.

در این شرایط، متحد کردن همه و تکیه بر توان جمعی و به‌کار گرفتن همه‌ی نیروها، خلاقیت و ابتکارات‌شان، همراه با دموکراسی سازمانی، می‌توانست تنها راه نجات باشد و هنوز هم هست. آنچه ضربه به حزب تودهٔ ایران را مؤثر کرد نه زندانی شدن و کشتار رهبران آن، بلکه این فاجعه‌ی سازمانی در خارج از کشور بود. با کمال تأسف، شرایط رو به‌افول و بحرانی در کشور شوروی، سیستم سوسیالیستی، افغانستان، احزاب حاکم و روابط بسته‌ی درون سازمانی در احزاب کمونیست نیز به این روند کمک کرد.

پایه‌ی سوم: هرآن‌که با ما نیست، برماست.

«… ایشان به راه کارگر می‌پیوندد، یعنی سازمانی که یکی از غیرمارکسیستی‌ترین و بی‌پایه‌ترین تحلیل‌ها را از انقلاب و حاکمیت و مسایل مبرم آن دورهٔ زمانی ارائه داده است. امثال آقای شالگونی در رأس این سازمان از تمام تریبون‌های ممکن، بی حد و مرز، دائم لاطائلات خود را می‌بافند…. حالا شما فردی که از حزب به این سازمان «خوش»نام گرویده است، آن‌هم در دورانی که رفقای همرزم ایشان در زیر فشارهای شدید و شکنجه قرار دارند، و به‌جای فعالیت و پرکردن جای خالی آنها فیل‌شان یاد هندوستان می‌کند و دوباره به‌سمت دوستان قدیم‌شان برمی‌گردند، شما چنین فردی را برای روشنگری دربارهٔ آن دوره و وقایع حزبی به‌عنوان سند دست اول مطرح می‌کنید!!!!!» ـــ بی‌نام آشنا

این پایه‌ی برخورد دیگر نقض بنیادهای سیاسی و مردمی است که حزب تودهٔ ایران بر آن پایه بنا شد. این است که پیوستن به «راه کارگر» می‌شود جرمی نابخشودنی، حتی در آن شرایط بحرانی که در هردو سو چپ‌روی سکتاریستی، آن هم در شرایط شکست، هزیمت، مهاجرت و فروپاشی سازمانی، در میان همه‌ی نیروهای مخالف رژیم مشاهده می‌شد. حداقل، چه در آن زمان چه اکنون، «راه کارگر» با تمام اشکالاتی که ما به آن می‌گیریم در جبهه‌ی ما بوده است نه رژیم، و همزمان با ما، و حتی زودتر از ما، اعضایش زیر شکنجه و در معرض کشتار بودند.

سئوال اصلی این است که متحدین بالقوه‌ی ما چه نیروهایی هستند؟ آن‌هم در شرایطی که هر تغییر اساسی در کشور مستلزم وسیع‌ترین اتحاد نیروهای سیاسی در برابر جنایتکارترین، فاسدترین، ارتجاعی‌ترین نیروی حاکم در تاریخ کشورمان است. حال ما حتی از «تریبون دادن» به‌دست یک مسئول باسابقه‌ی حزبی ـــ که اکنون با ما نیست ـــ در مورد تجربه‌ی شخصی وی در یک برهه‌ی تاریخی، آن‌هم در حالی که هم‌زمان نقدش می‌کنیم، وحشت داریم؟ نه، بدون آن‌که ریشه‌های بحران‌هایی که حزب تودهٔ ایران را در سی سال گذشته متلاشی و ضعیف کرده است، به‌طور همه‌جانبه و بدون تنها به قاضی رفتن، از زوایای گوناگون بررسی کنیم و بیابیم، نمی‌توانیم با تمام قوا به‌سوی آینده گام برداریم و دیگر شاهد بحران‌های مشابه نباشیم.

اگر اتحاد و کار با نیروهای سیاسی دیگر را از حزب تودهٔ ایران بگیرند، باید برای این حزب، مثل بی بی سی، سنگ قبری به‌نمایش گذاشت. نمی‌توان با نیروهای سیاسی دیگر متحد شد در حالی که نیروها و نظراتی بر ما حاکم باشند که هیچ اختلاف‌نظری را در میان توده‌ای‌ها بر نمی‌تابند و نمی‌توانند با نیروهای معتقد به آرمان‌های حزبی در یک چارچوب سازمانی کار کنند؛ نیروهایی که مهم‌ترین سلاح‌شان اتهام‌زنی، اخراج، بایکوت، پچ‌پچه‌های تفتین‌آمیز و تفرقه‌افکن، زدوبندهای پشت پرده، ظاهرسازی و دو رویی است، نه بحث و اقناع و مبارزه‌ی آشکار سیاسی ـ ایدئولوژیک رفیقانه.

پایه‌ی چهارم: حذف یا مسکوت گذاردن یک فرد یا نظر به‌جای بحث مستقیم و ابراز نظر آشکار.

«…چگونه شما انتظار دارید منِ نوعی بتوانم حتی در مورد رهنمودهای زمستان ۶۲ و یا هر مورد دیگر اعتباری برای این اطلاعات قائل باشم؟… در این مسیر ۷۲ ساله، چه بسیار دوستان که از حزب خارج شده‌اند و مواضع دیگری اتخاذ کرده‌اند. آیا مسئلهٔ امروز ما این است؟ یا به‌دنبال دلایل کناره‌گیری معتقدان و مؤمنان به حزب هستیم؟ البته افرادی مانند آقای آزادگر هم نظرات و انتقادات و تجربیات خودشان را در تریبون‌های خاص خودشان مطرح می‌کنند و در صورت تمایل همه می‌توانند از چند و چون باورهای ایشان مطلع شوند. اما آیا این سایت تریبون ایشان است؟» ـــ بی‌نام آشنا

گیرم که ما آشکارا، آن‌هم به‌طور مستقیم با ابزارهایی نظیر مصاحبه، نظرات افراد موثر حزبی در یک برهه‌ی تاریخی را مورد بحث قرار ندهیم. آیا بدون چنین شیوه‌هایی می‌توان مسائل تاریخی را، که اکنون هم موضوعیت دارند، حلاجی کرد؟ آیا آن‌ها که مشاهده‌گرند از ما می‌پذیرند که تنها به قاضی برویم و افراد مؤثری را که، چه در داخل کشور و چه در خارج از کشور، چه قبل از انقلاب و چه بعد از آن، فعال بوده‌اند و از کادرهای برجسته، مشاور یا عضو کمیته‌ی مرکزی بودند، مسکوت بگذاریم و از تاریخ حزب خود حذف کنیم؟ آیا ما حتی یک مصاحبه با آنان را بر نمی‌تابیم؟ این‌ها این‌قدر برای ما خطرناکند و واگیر دارند؟ این که انتخاب و کاندید کردن کسی برای کمیته‌ی مرکزی نیست؛ تنها یک مصاحبه است. آیا توده‌ای‌ها نمی‌توانند با رفقای سابق‌شان در رابطه با مبارزات سیاسی و در چارچوب جبهه‌ی متحد ضددیکتاتوری، برای نجات کشور از شر مافیای جنایتکاران حاکم کوچکترین زبان مشترکی بیابند؟ گیرم من و شما با بسیاری از نظرات ابراز شده‌ی این یا آن فرد در مصاحبه موافق نباشیم، چرا به جای ابراز نظر خود و مشخص کردن آنچه نادرست است یکباره به‌سمت حذف آن فرد و نظرات ابراز شده می‌رویم؟ فراموش نکنیم که مسائل مطرح شده با حذف یا بایکوت یک فرد و یا نظراتش از بین نمی‌رود.

مهم‌ترین معیار برای ما نه مواضع فرد، بلکه باید این باشد که آیا وی واقعیت‌ها را بیان می‌کند یا نه. هرجا هم که نادرست می‌گوید، به این یا آن دلیل، با این یا آن سند یا شواهد، ثابت کنیم که نادرست می‌گوید. این شیوه است که به اعتبار ما می‌افزاید، نه حذف فرد و نظراتش. فراموش نکنیم که همین افراد روزی از «معتقدان و مؤمنان به حزب» بوده‌اند. چه‌بسا که «معتقدان و مؤمنان به حزب» امروزی هم مخالفان فردا باشند.

***

در پایان، امیدوارم که هیئت تحریریه‌ی «مهر»، پاسخ‌گوی سؤالات شما باشد. بدیهی است که در این نوشته از زاویه‌ی دیگری به نوشته‌ی شما پرداخته شد. در خاتمه لازم است خاطرنشان شود که اکثریت قریب به‌اتفاق توده‌ای‌ها در خارج از کشور به دلایل مختلف از سازمان حزب بیرون رفته‌اند. در این میان نظرات مسئولین وقت و موثر حزبی، مانند محمد آزادگر یا فرهاد فرجاد، را نباید به شخص آن‌ها محدود کرد؛ چون بخشی از این نظرات در میان دیگران هم مطرح است. این نظرات را باید نقد کرد و بنیادش را یافت. همچنین باید نقش افراد، سازمان‌ها و ارگان‌های حزبی و شرایط حاکم بر کشورهای افغانستان، شوروی و سایرین را نیز در شکل‌گیری چنین نظراتی به‌طور واقع‌بینانه مورد بررسی قرار داد.

سوم ژانویه ٢٠١۴ برابر با سیزدهم دی ماه ١٣٩٢

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *