امیر اطیابی و سردرگمی معتقدان به مشی تودهای

ثامن رئیسی ـــ

من هم نظرات امیر اطیابی را خواندم و هم به نوشتههای بینام آشنا در این سایت مراجعه کردم. اما دلیل عصبانیت شدید امیر اطیابی را نفهمیدم. این برخورد عصبی در نوشتۀ امیر اطیابی به قدری آشکار است که انسان فکر میکند اگر با بینام آشنا برخورد میکرد، او را به باد کتک میگرفت!  چرا؟

 بینام آشنا خطاب به سایت مهردر مورد انتشار مصاحبه با محمد آزادگر نوشته بود که انجام مصاحبه با کسی که در بحبوحۀ بحران مرگ و زندگی حزب، از قافله گریخته و به کسانی پناه آورده که نقششان در جنبش چپ ایران آن بود که با جملهپردازیهای ماوراءانقلابی، فعالیت نیروهای چپ را در تبلیغ نظرات و ایجاد رابطه و پیوند با تودههای مردم در فرصت کوتاه پدید آمده در دوران پس از انقلاب تخریب کنند، کمکی به روشن شدن مشکلات و مسائل و مصائب دوران مهاجرت جدید حزب و وضعیت کنونی حزب و علاقهمندان به حزب نمیکند و مفید نیست و وی اگر اطلاعاتی دربارۀ مقطع و روند جدایی خود و تحولات حزب در آن روزها دارد، یا آنها را به تفصیل در گذشته بیان کرده است یا اگر هم حرف ناگفتهای دارد، طبق وظیفهای که ظاهراً سایت مهر برای خود تعریف کرده است، دلیلی ندارد غیر از بحث دربارۀ اینگونه اطلاعات به منظور روشن شدن علل رویدادهای مورد نظر، تریبونی برای تشریح نظرات سیاسی کجوکولهاش در اختیار او قرار دهد. تازه حرفهای او را با توجه به مواضعی که اتخاذ کرده، نباید سکۀ نقد گرفت و باید آنها را با نظرات دست اول مطلعین و مسؤلان درجه اول حزب که شکوائیهها و اعتراضهای شدید خود را در همان زمان منتشر کردند، کنترل کرد. او میتواند نظرات و مواضع شخصی خود را از تریبون دیگری تبلیغ کند که میکند و برخی تریبونها نیز شیفتۀ همین حرفها هستند و علاقهمندان حرفهای ایشان از  آنها محروم نخواهند ماند.

 امیر اطیابی چنین نظری ندارد. او بهعوض با برخوردی سرشار از سوءتفاهم، سیل دشنامهای سیاسی و حتی غیرسیاسی را به سوی بینام آشنا سرازیر میکند و نظریات او را از جنس «ضربههای جنایتکارانه برای نابودی سیستم سوسیالیستی و کشور شوراها، نابودی هر آنچه از حزب در خارج از کشور باقی مانده»، و او را «حزباللهی دنبالهرو، که شعار میدهد و دیگران را حذف و بایکوت یا محکوم میکند» اعلام میکند، کسی که اجازه نمیدهد امثال امیراطیابی قضاوت «منصفانهتر، عاقلانهتر و انسانیتری» داشته باشند و سپس اتهاماتی آشکارا بیاساس را مطرح و به کوبیدن آنها میپردازد.

امیر اطیابی بهجای آنکه بگوید چرا چنین مصاحبههایی را مفید میداند و در آنها چه اطلاعات جالب و ناگفتهای یافته است، گویی بهانۀ بزرگی بهدست آورده، به صحرای کربلا میزند، از میلیونها کمونیستی سخن میگوید که در سراسر جهان به دلیل برخوردهای ناروا و غیردمکراتیک رهبران احزاب خود اصلاً تفکر خود را بوسیده و کنار گذاردهاند و چون کشور ما هم از این روند جهانی برکنار نیست، به معتقدین این تفکر در کشور ما میپردازد و دست آخر هم به این واقعیت تلخ اشاره میکند که اکثریت قریب بهاتفاق تودهایها در خارج از کشور به دلایل مختلف از سازمان حزب بیرون رفتهاند. او سپس به مصادیق آنها میپردازد و میگوید در این میان، نظرات مسئولین وقت و مؤثر حزبی، مانند محمد آزادگر یا فرهاد فرجاد، را نباید به شخص آنها محدود کرد؛ چون بخشی از این نظرات در میان دیگران هم مطرح است.

واضح است که امیر اطیابی در عین حال تلاش میکند رابطۀ خود را نیز با این گروه بزرگ روشن کند. اینجا انسان گاه از صداقت او متأثر میشود. او که از مسیر دیگری به این «اکثریت قریب به اتفاق» پیوسته است، خود را به جای آزادگر و نظایر او قرار میدهد و صادقانه اعتراف میکند که معلوم نیست او نیز همان کاری را نمیکرده که آنها کردهاند. او فکر میکند که اگر بهجای نظایر آزادگر یا خیلیهای دیگر بود که از بد حادثه در مخمصه گرفتار شدند و بهجای دلجویی و لطافت و رفتار برادرانه با برخورد خشن کسانی روبهرو شدند که چون گوش بهفرمان خوبی نبودهاند، فهرست مشاغلی مانند گورکنی و کارگری کارخانه  در مقابلشان قرار دادند، چه میکرد؟

بیایید مانند امیر اطیابی صادقانه خود را به جای خیل تودهایهایی قرار دهیم که در آن شرایط وانفسا با درد و داغ و افسوس از مقابل گزمگان گریختهاند و همهچیز از جمله آنهمه عشق و آرزو و آنهمه انسانهای شریف را در بدترین شرایط پشت سر خود قرار داده و به دوست پناه آوردهاند. آنگاه متوجه میشوند که آغوش دوست نه آن بود که میپنداشتند و برخی شاید آن را نه آغوش، بلکه مهلکه مییابند. خوب، چه باید بکنند؟ همه یکجور برخورد نکردند. نکتۀ مهم اینجاست. برخی همراه با آب چرکین بچه را نیز به دور انداختند، این افراد گویی یکباره چشمانشان باز شده باشد، متوجه شدند تمامی زندگی گذشتهشان عبث بوده و با آنها همچون فاحشهای برخورد شده که تنها میخواستند از او کام بگیرند و بعد رهایش کنند و پس از دهها سال فعالیت سیاسی آرمانخواهانه به این نتیجه رسیدند که اصلاً برای کار سیاسی ساخته نشدهاند (هر دو توصیف نقل به مضمون از مصاحبۀ بابک امیرخسروی در «بهعبارت دیگر» بیبیسی) یا مانند شیوا فرهمند هرچه از دهانشان بیرون آمد، نثار حزب و میراث حزب کردند. چون عدهای عقبماندۀ ذهنی میخواستند آنها را برای آنکه «صیقل کارگری» بخورند و در ضمن رام و سربهراه شوند، به کارگری به کارخانۀ مینسک بفرستند، به انتقامگیری روی آوردند و فراموش کردند که مناسبات برادر با برادر هرچه بود، فقط کافی است آنهایی را که به لطف همان حمایتهای برادرانه چنان بالیدندکه وقتی تقریبا پس از ۲۰ سال در سال ۵۷ به ایران آمدند، جامعۀ ایران را با دانش و باور و توان خود تکان دادند (و اگر نوشتههای شیوا خوانندهای دارد، بهخاطر یادهایی از آنها است که قلم وی به زیبایی زنده میکند)، با آنهایی که در حال حاضر در کل گروههای چپ خارج از کشور پس از این ۳۰ سال و با شکوفایی بینظیر رسانههای الکترونیکی حضور دارند، مقایسه کنید.

 اگر آن حمایتهای بیدریغ برادرانه در تنگنای پس از جنگ دوم جهانی نبود، چگونه امثال جوانشیر، پورهرمزان، امیرنیکآیین، بهرام دانش، منوچهر بهزادی، ملکۀ محمدی، محمدزاده، آگاهی، اخگر و دهها تن دیگر پرورش مییافتند؟ و اکنون پس از ۳۰ سال بریده شدن از بهاصطلاح ناف «وابستگی»، بازماندگان چه گلی به سر جنبش زدهاند؟ این وضع نشریات چپ است، از مردم گرفته تا کار و پیک نت و راه توده و غیره.(۱)

اما همه چنین نبودند. کاری هم نکردند. اما ترهات هم نبافتند. به جرم آزرده شدن منِ روشنفکریشان دشنام نثار زمین و زمان نکردند و از هرچه کرده بودند و هر باوری داشتند، تبرا نجستند. خوشبختانه کسانی نظیر امیر اطیابی که «هنوز معتقدند و به آرمانهایشان پایبند» زیادند، هرچند معلوم نیست چرا او تهدید میکند که چهبسا «معتقدان و مؤمنان به حزب» امروزی هم مخالفان فردا باشند. اینکه امری واضح است که از این راه نیز خیلیها خواهند گذشت که راهروان همیشگی آن نخواهند بود.  به هرحال، از بهانهجوییهای بیپایۀ امیر اطیابی معلوم نیست که او برای چه چیز زمینهسازی میکند.

 در این میان نکتۀ مهم به باور من آن است که میان دو دستۀ عمده یا بهتر بگوییم، دو نگرش و مشی عمده تفاوت کیفی قائل شویم. یکی آنکه حزب را با مشی اصولی دورۀ ۶۱-۵۷ باز میشناسد و جوهرۀ تاریخ و فعالیتهای حزب را در این مشی متبلور میداند، مشیای که تمامی تحولات سی سالۀ اخیر به صحت و صلابت آن رأی میدهند؛ و دیگری همان مشی سست و بیمایهای است که خود را در مقابل مشی نخست قرار داده است و با تمام قوا در تخریب و ابطال آن کوشیده و هر روز با شکست تازهتری مواجه شده است. مشیای که با شعار سرنگونی آغاز شد و با قرار گرفتن در مقابل جنبشهای تودههای مردم و تلوتلو خوردن در اتخاذ یک سیاست صحیح در مقابل پیچیدگیهای جنبش مردم ایران، پیوسته بیاعتبارتر شده است. شاهد آن اعتبار و این شکست در جامعۀ امروز ما مکرر از غیب میرسد. بیایید با هم نوشته اخیر (۴ آذر) یکی از گردانندگان تلویزیون ایران فردا با نام ف. م.سخن را مرور کنیم:

حزب توده دقیقاً همان راهی را در سال پنجاه و هفت تا شصت و دو پیمود که امروز بچه های جنبش سبز طی میکنند. اگر به این حزب، ایراد وارد است که چرا از خمینی حمایت کرده است، دقیقاً باید ما نیز از خودمان ایراد بگیریم که چرا از مهندس موسوی و کروبی حمایت میکنیم. کاری که در جنبش سبز صورت گرفت دقیقاً کاری بود که حزب توده در سالهای انقلاب انجام داد. او میگفت و واقعاً میخواست که میان نیروهای مذهبی و سازمانهای چپ اتحاد برقرار شود. برای این کار از هیچ کوتاه آمدنی هم فروگذار نکرد. اشکال بزرگ حزب توده دقیقاً همین بود که در سیاست عملی نتوانست استقلال خود را حفظ کند. در سیاست نظری اما ضمن کوتاه آمدنهای با جا و بیجا، همچنان از نیروهای دمکراتیک و ملی سخن گفت، از آزادی بیان و رسانهها حمایت کرد، برای وحدت با اکثریت مردم که آن روزها در تب و تاب انقلاب بودند کوشید.

تفسیر آنچه گذشت در این مختصر نمیگنجد. فقط همین را باید بگویم که اگر میخواهیم کمیتهٔ مرکزی و حزب را بشناسیم و عملکرد آن را دقیقاً مورد قضاوت قرار دهیم نمیتوانیم صرفاً به این نامه بسنده کنیم. باید تمام پرسش و پاسخ های کیانوری را که بهطور مرتب بهصورت کاست و جزوه منتشر میشد بشنویم و مطالعه کنیم. باید تمام کتابها و روزنامههای «نامه مردم»، روزنامههای جبههی دمکراتیک، دفترهای شورای هنرمندان و نویسندگان و هزاران هزار ورق چاپ شده و نوار ضبط شده را مطالعه کنیم و آنگاه به قضاوت نهایی بپردازیم.

همانطور که شاعر گران قدر ما سایه در گفت و گو با مهرنامه گفت، کیانوری آدم باسوادی بود و اصولا افراد رهبری حزب تودهی ایران که دقیقاً چهار سال بعد از انقلاب دستگیر شدند و بهتدریج در زندانها و زیر شکنجه کشته شدند افرادی با سواد و دلسوز و وطندوست بودند. بسیاری از آنها بیست و پنج سال در زندانهای شاه اسیر بودند و به هیچ قیمت توبه نکردند. بسیاری از آنها پیرانه سر زندگی راحت خود را در کشورهای سوسیالیستی رها کردند و برای خدمت به انقلاب به ایران باز گشتند. بسیاری از آنها و از جمله خود دکتر کیانوری و زنده یاد مریم فیروز با همان سن و سال به زندان افتادند. دانشمند بزرگی مانند احسان طبری، شاعر بزرگی مانند هوشنگ ابتهاج، مترجم بزرگی مانند م.ا.به آذین، ارتشیهای شجاع و دلاور و وطنپرستی چون ناخدا افضلی و سرهنگ کبیری و عطاریان، روزنامهنگار و انسان بزرگی مانند رحمان هاتفی (حیدر مهرگان)، مترجم درجه یک آثار سوسیالیستی مانند پورهرمزان.

اینگونه نیست که با انتشار نامهای که به دوران هیجان انقلابی سال ۵۷ مربوط است ما نامنصفانه بهقضاوت بنشینیم. دستکم اگر امروز از جنبش سبز و سران آن با هر مرام و مسلکی که داریم حمایت میکنیم، بهخاطر بیاوریم که حزب توده ایران هم در سالهای انقلاب، دقیقاً همین کار را کرد. اگر امروز به خودمان ایراد بگیریم، حق داریم به حزب تودهی آن زمان هم ایراد بگیریم».(۲)

هر روز در سرزمین ویرانهٔ ما شاهدان تازهای به میدان میآیند که با خشم و کینی که نثار این مشی میکنند، ورشکستگی حکمرانان و مشی چپروانه و جو زدهای را که به آن افترا میبندد،  فریاد میکنند.

امثال امیر اطیابی نیز که دنیای کنونیشان را دغدغۀ چگونگی رفتار با امثال محمد آزادگر و فرهاد فرجاد تشکیل میدهد، باید توجه داشته باشند که ایراد اصلی که به آقایان وارد است، این نیست که چرا کاری کردند که از سازمان رسمی حزب خارج شوند، بلکه آن است که چرا تیشه برداشته و به ریشۀ سیاست و مشی اصولی و مردمی  حزب زدهاند و با این کار در صف مقابل مردم و منش و مشی تودهای قرار گرفتهاند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ـ شیوا فرهمند، ۲۰ سال بعد، از مهاجرت بازگشت وگشتی در وطن قدیم زد و سفرنامه نوشت. به خاوران رفت و روی گور همانها نوشت که «حزب شهیدان جز شکستهای پیدرپی حاصلی نداشته. از جیب چه کسی؟»، «حزبی که شرکت داشتن در قدرت سیاسی و سهیم بودن در دولت و حکومت میبایست هستۀ اصلی اهداف و سیاستهای آن را تشکیل دهد، هرگز در این زمینه پیروزی یا کارنامۀ مثبتی نداشته است». «زندان و شهید ضعف بزرگ حزب بوده است». به مزار روزبه سر زد و نوشت: «به ایدئولوژی و حزب این افراد [روزبه و طبری] هرچه بود و هرچه شد، سالهاست که دیگر اعتقادی ندارم، حزبی که روزبهها را به آدمکشی و ترور وامیدارد. همین روزبه چند بار حزب را ترک کرد؟» ( سفرنامۀ فروردین ۸۴)

۲ـ ف میم سخن، نویسنده کشکول هفته که برای سالهای طولانی در گویا منتشر میشد و اکنون همراه با چالنگی و نوریزاده از همکاران شبکۀ تلویزیونی ایران فرداست.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *