یادی از زنان در جنبش مشروطیت ایران

Print Friendly, PDF & Email

بنیان گذاران اولین مدارس دخترانه

«مدرسهٔ دوشیزگان» به سبک نوین اولین بار به همت «بی بی خانم»، همسر موسی خان میرپنج، در سال ۱۳۲۴ قمری تأسیس شد. بعد از آن شیخ فضل الله نوری فتوا می دهد که: «تأسیس مدارس دخترانه مخالف شرع اسلام است.»۱ … و شایع می کنند که این مدرسه را بیگانگان به منظور رواج بی عفتی دایر کرده اند.

«بی بی خانم» از زنان انگشت شمار عصر مشروطه خواهی محسوب می گردد. وی در یک خانوادهٔ فقیر بزرگ شده و به گفتهٔ خود «زندگی را در عسرت گذرانده و عمری با یک لحاف ساخته است.»۲ «بی بی» زنی بود «فروتن، شوخ طبع که عقایدش را بی پروا بیان می کرد.»۳ وی در رسالهٔ خود به نام «معایب الرجال» که در جواب رسالهٔ «تأدیب نسوان» نوشت، فرهنگ پدر سالاری را به باد انتقاد گرفت. «بی بی» در این رساله می نویسد: «… این عبارت پردازان مهمل گو که می خواهند بساط تمدن را بر چینند و انسانیت را تمام کنند، در قالب مغز متحجر خود تمام عالم را مثل خود فرض نموده و به اندازهٔ وضع و خیالات خود ترتیب زندگانی و دستورالعمل به اهل عالم می دهند. اما خوشبختانه مردم مختلف اند و رأی طبایع متخالفند. آنان می دانند که این نصایح برای تأدیب ما نیست. برای اثبات ظلم بر مظلوم است و خداوند تعالی مردان را عاشق و معشوق با زنان خلق کرده و نه ظالم و مظلوم! … همچنین مردان پوشاک ما را بنا به دلخواه و سلیقهٔ خود برمی گزینند: یک روز عرقچین ترمه بار دیگر شلوار گشاد .آنان اند که ما را می آرایند و بهر خوشایند خویش به آرایش مجبور می کنند…. به ما درس تقوی می دهند و خود فراموش می کنند که عبادت به جز خدمت خلق نیست. ما که در حرم اندرون و کنج مطبخ بودیم، پس این همه فساد را اینان بپا کردند. می بینیم از ثمرهٔ تبهکاری آنان است که امروز در این سرزمین هیچ نظم و نظامی در کار نیست. کارها همه به بخت و اتفاق است. تکالیف غیرمعلوم … نفاق و شقاق موجود و الفت و اتحاد مفقود و چنان هرج و مرجی است که هیچ چیز شرط نیست…. اما قضیه نظافت و خوش بویی که نویسندهٔ تأدیب نسوان طالب آن است، باید به او حالی کرد که پاکیزگی آنجا میسر است که اسباب کثافت مفقود باشد. همان اندازه که فقر و فلاکت کثافت بار است، غنا و ثروت است که موجب نظافت می گردد. نه مثل ما مردم فقیر و محتاج به نحوی سی سال یک مرد و زن در زیر یک لحاف کرباس بسر می برند و بضاعت کهنه و نو کردن آن را ندارند والا هر ذی شعوری پاکیزگی را دوست دارد و مرغوب را از غیر مرغوب می شناسد…. منظور از این تأدیب و تربیت تثبیت ستمکاری مردان است….»۴

بعد از «بی بی خانم»، خانم «طوبی آزموده» با پشتیبانی میرزا حسن رشدیه ــــ پدر فرهنگ جدید ایران ــــ مدرسهٔ «ناموس»، خانم «ماهرخ گوهرشناس» مدرسهٔ «ترقی بنات»، خانم «امیرصحی ماه سلطان» مدرسهٔ «تربیت نسوان» و بانو «درّة المعالی» مدرسهٔ «درّة المعالی» را تأسیس کردند. زنان به این کارها بسنده نمی کنند. آنها برای گسترش مدارس در سطح کشور و همگانی کردن سواد آموزی، به ویژه «در خصوص اقدام در تسهیل تحصیل و ترقی معارف دخترهای مملکت»، دست به دامن نمایندگان ملت می شوند. مجلس به تقاضای زنان جواب مثبت می دهد و دولت به اقداماتی در این باره دست می زند.
مطبوعات و زنان

روزنامه هایی که خارج از کشور انتشار می یافتند، تأثیر بس عظیمی در نشر افکار آزادیخواهی و تجدد طلبی داشتند. این روزنامه ها که به وسیلهٔ تجار ایرانی به ایران می رسید، دست به دست می گشت و نوشته های آن ها در قهوه خانه ها، مساجد و دیگر مجامع عمومی از دهانی به دهان دیگر سپرده می شد. زنان روشنفکر و باسواد ایرانی این روزنامه ها را می خواندند و گاه خود در آن ها مطلب می نوشتند. این گونه روزنامه ها در بیداری زنان نقش مؤثری داشتند.

زن روشنفکری در روزنامهٔ «حبل المتین»، در ۵ جمادی الثانی ۱۳۲۴، از «تربیت بنات» سخن می گویدو از «هر مرد با غیرتی خواهش می کند، این مقاله را برای اهل بیت خود قرائت و توضیح نماید.» به نظر وی «از جملهٔ جهات کلیهٔ اختلالات ما که خیلی سعی و کوشش در رفع و ازالهٔ آن لازم است، عدم تربیت نسوان است که عموماً از فنون و طرق تسهیل امور معیشت و زندگی و ترتیبات و تدبیرات عائلگی بی بهره و محروم اند…»، «… ولی این بدبختی که زن و شوهر در آن علی السوا هستند بیرحمی مردهاست که زنان را در پست ترین درجه از جهالت باز گذاشته اند. پدران ما که این عیوب را نمی دانستند و از این جهت اقدامی در رفع آن نداشتند، معذورند. اما ما که می دانیم و نمی کنیم، البته مقصر هستیم. چرا به تربیت بنات خود نپردازیم؟ اگر زنان صاحب هنری بشوند، چه ضرری  به مردان دارد و چه منافعی که عاید مردان نمی شود؟… من به شما برادران قول می دهم که خواهران شما هر قدر عقل و شعور پیدا نمایند، از ارث پدر به جز نصف حق پسر چیزی به آن ها عاید نشود…. ای مادران و خواهران چرا غافل نشسته اید! جنبش کنید و از این کثافت خود را رهایی دهید. کسب کمال و هنری نمایید تا حیات ادبی را درک کنید و زندگی گوارایی داشته باشید…. ای فقرا و مساکین و ای دوشیزگانی که دست شما از مال دنیا تهی است، اگر بنات اغنیا به فکر تربیت خود نباشند، مطلبی نیست چرا که کثرت ثروت و اندوختهٔ پدران جبران کسرات و جهالت دختران آن ها را می نماید، اما شما که دستتان تهی است و ثروتی که لکه های عیب و عار را می پوشاند در شما نیست، چه خواهید کرد؟… مأیوس نشوید، کسب کمال و هنری نمایید که بهترین جهیزهاست.»

جنبش تنباکو و نقش زنان

ناصرالدین شاه در واپسین سال های سلطنت خود، در پی سیاست حراج بی دریغ منابع درآمد ملی ایران در بازار استعمار جهانی، امتیاز خرید و فروش توتون و تنباکو را در سراسر کشور (۱۲۶۹ شمسی برابر با ۱۸۹۰ میلادی)به یک شرکت انگلیسی واگذار می کند. این قرارداد، به نام شرکت طرف معامله، به «قرارداد رژی»، معروف است.

در آن روزگار استعمال توتون و تنباکو  در میان همه اقشار و طبقات مردم بسیار رایج بود. بدین لحاظ، «قرارداد رژی» دولت های استعماری را به طور مستقیم با توده های مردم رو در رو قرار می داد…. انتشار این خبر موجب ناخشنودی گسترده ای در سراسر کشور گردید. پیش از همه تبریز به پا می خیزد. بازار به عنوان اعتراض بسته می شود…. مردم خواهان لغو فوری «قرارداد رژی» می شوند و تهدید می کنند: «اگر این تقاضا مورد قبول واقع نشود، خود با اسلحه از حقوق حقه خویش دفاع خواهند کرد.»۵ به دنبال تبریز، اصفهان، تهران، شیراز و …، سر به اعتراض می گذارند و بدین ترتیب نخستین و گسترده ترین جنبش توده ای ایران شکل می گیرد.

روحانیت مترقی همگام با خلق ستم دیدهٔ ایران در انقلاب شرکت می جوید. میرزای شیرازی فتوای تحریم استعمال تنباکو را صادر می کند. مردم همگی در یک جمله «… از خرد و کلان، فقیر و غنی، پیر و جوان از هر طبقه و صنفی یک دل و یک زبان قیام می کنند. حتی زنان ایران که تا آن زمان خانه نشین و از اجتماع برکنار بودند، در مبارزه با مردان شرکت می کنند.»۶

ناصرالدین شاه به میرزا حسن آشتیانی، یکی از روحانیان مبارز، پیغام می فرستد که باید یا در مجامع و محافل عمومی به منبر رود و پیش روی همگان قلیان بکشد و تحریم استعمال دخانیات را بشکند و یا از تهران خارج شود. میرزا راه دوم را برمی گزیند. خبر تبعید وی به سرعت  در شهر می پیچد. بلافاصله بازار تهران می بندد. تهرانیان از خرد و کلان مانند سیل سرازیر خانهٔ میرزا آشتیانی می گردند. «… وقتی جمعیت زیاد می شود، زن ها از جلو و مردان از دنبال به طرف قصر سلطنتی روانه می گردند…. زنها وقتی به سبزه میدان رسیدند، بدون معطلی به بازار ریختند و بعضی از دکانها را که هنوز باز بود، بستند و اگر کسی از این دستور سرپیچی می کرد، دکانش در معرض غارت و چپاول زنها قرار می گرفت.»۷ هنگامی که راه پیمایان به میدان ارک رسیدند، فریادها رساتر شد. زنان با صدای بلند خطاب به شاه داد می زدند: «ای شاه باجی سبیلو، ای لچک بسر، ای لامذهب، ما ترا نمی خواهیم!»۸ کامران میرزا ــــ نایب السلطنه ــــ از ارک بیرون می آید و با صدا ی لرزان خطاب به زنان می گوید: « همشیره ها شاه بابا فرمودند، فرنگی ها را بیرون می کنیم. هیچیک از علما را نمی گذاریم بیرون بروند، خاطرتان جمع باشد….»۹ پیش از آن که سخن کامران میرزا به پایان برسد، زنان او را به باد فحش وناسزا می گیرند و به سویش حمله ور می شوند. کامران میرزا که هوا را پس می بیند، به داخل ارک می گریزد…. پس از اندک مدتی که زنان به مسجد شاه می رسند، زین العابدین امام جمعه ــــ یکی از روحانیون مرتجع درباری ــــ در بالای منبر مردم را از تظاهرات و راه پیمایی منع می کند. «وقتی زنها او را بدین حال دیدند، شروع به فحاشی کردند… و چند نفر نیز به طرف منبر دویدند و امام جمعه را پایین کشیدند.»۱۰

حتی زنان حرم شاهی نیز از استعمال دخانیات سرباز می زنند. اعتماد السلطنه می نویسد، در یکی از این روزها شاه به یکی از زنان اندرون دستور می دهد، قلیانی برایش آماده کند. زن با تعجب می گوید: مگر نشنیده اید که کشیدن قلیان حرام است؟ شاه متغیر شده می گوید: «کی قلیان را حرام کرده؟ این ها چه حرفی است؟ یکی از خانم ها عرض می کند: همان کس که ماها را به شما حلال کرده، همان کس قلیان را تا در ادارهٔ خارج مذهب است، به ما حرام کرده.»۱۱

در این مورد باید توجه داشت که اغلب زنان اندرون ناصرالدین شاه را دهقان زادگان تهیدست و فلک زده ای تشکیل می دادند که شاه به هنگام رفتن به گردش و شکار تصادفاً آن ها را می دید و می پسندید و به اندرون می آورد. اکثر زنان درباری وضع فلاکتباری داشتند.

زینب پاشا

زینب پیشتاز بیداری زنِ قرنها ستم دیدهٔ ایرانی است. وی صد سال پیش مهر سکوت تاریخ را از لب برمی دارد، زنجیر سنن و قوانین فئودالی را می گسلد و برای نخستین بار در تاریخ با چهل نفر از زنان قهرمان تبریز علیه ستم ستمگران داخلی و استعمارگران خارجی و به موازات آن علیه نابرابری های جنسی به جنگ مسلحانه دست می زند. او در یک خانوادهٔ روستایی به دنیا آمده است. پدرش شیخ سلیمان دهقان بی چیزی بود که مانند دیگر روستاییان به سختی روزگار می گذرانید. شهرت زینب نیز به جنبش تنباکو باز می گردد.

در روزگار زینب «یکی از گرفتاری های زمان خودکامگی انبارداری بوده که در آذربایجان رواج یافته بود و بیشتر دیه داران و ملایان و اعیان ها و بازرگانان به آن می پرداختند و دولت که می بایست جلوگیری کند، نمی کرد. زیرا خود محمدعلی میرزا دیه داشت و او نیز از گرانی غله بهره مند می گردید، در نتیجه نان همیشه کمیاب و جلوی نانوایی ها پر از انبوه زن و مرد بود که فریاد و هیاهوی آنان از دور شنیده می شد.»12 محتکران هزاران خروار غله را در انبارها پنهان کرده بودند. چنانکه یکی از آن ها، «مجتهد اول تبریز، قریب 70 هزار خروار گندم در انبار داشت.»۱۳

یک بار «در حدود سه هزار زن چوب به دست در بازارها به راه افتادند و کسبه را به بستن دکان و پیوستن به راهپیمایان مجبور کردند. حکومت قشون مراغه را خبر کرد. دستور تیراندازی داده شد. در دم پنج زن و یک سید کشته شدند.» پس از آن تظاهرکنندگان «در قنسولگری روس تحصن کردند و سه بار از فرار ملایی که می خواست صحنه را ترک کند، ممانعت کردند و با خشونت تمام رفتار نمودند. فردای آن روز تظاهرات را از سر گرفتند؛ این بار نیز سه زن کشته شدند، شعار نان به شعار سیاسی تبدیل شد.»۱۴

محتکران و گرانفروشان تبریز ضرب شست زیادی از زینب و یاران او دیدند. به همین دلیل است که نام زینب به عنوان سمبل قاطعیت وجسارت در مبارزه با بی عدالتی و ناجوانمردی، هنوز که هنوز است زبانزد مردم است.

زینب در روزهای قحطی و گرسنگی، انبار غلهٔ محتکران را شناسایی می کرد و در فرصت مناسبی به همراه دیگر زنان تبریز به آن جا یورش می برد. و آنچه را که احتکار و پنهان شده بود، بین بی چیزان تقسیم می کرد. در این مورد از معروفترین عملیات زینب گشودن در انبار قائم مقام والی آذربایجان است. قائم مقام و اطرافیانش از محتکران بزرگ و معروف تبریز بودند…. بارها خانهٔ قائم مقام در اعتراض علیه گرانی و احتکار به وسیلهٔ زنان سنگسار می شود. در یکی از این شورش ها، قائم مقام دستور می دهد به سوی مردم تیر اندازی کننند. دستهٔ زنان مسلح به رهبری زینب به دفاع از مردم برمی خیزند. در این درگیری «به روایتی سی نفر کشته می شوند… قائم مقام از ترس، پناه به عمارت ولیعهد می برد.»۱۴ خانه و انبار قائم مقام به وسیلهٔ مردم گرسنه و بی چیز شهر غارت می شود.

زینب همچنین زنان را تشویق می کرد که علیه نابرابری های اجتماعی و ستم چندگانه ای که بر زن وارد می شد، به پیکار برخیزند. او در آخر عمر همراه کاروانی عازم زیارت کربلا می شود. «در خانقین، عساکر عثمانی که برای تفتیش زوار آمده بودند، سخت گیری را دربارهٔ آن ها از حد می گذرانند. زینب باجی از این رفتار آزرده می شود و دست به عصیان می زند و دیگران را هم به دنبال خود می کشاند و به عساکر حمله می کند. آنان ناگزیر به فرار می شوند و این خانم با قافله به کربلا می رود.»۱۵

نامهٔ «اتحادیه غیبی نسوان»

روزنامهٔ «ندای وطن» در ۲۳ شعبان ۱۳۲۵، نامه یکی از سازمان های زنان را که فعالیت زیر زمینی داشته به چاپ می رساند. این سازمان زیر زمینی که به «اتحادیه غیبی نسوان» معروف بوده است، طی نامهٔ خود به روزنامهٔ «ندای وطن»، در رابطه با تصویب هر فوری تر متمّم اولین قانون اساسی ایران بعد از مشروطه، خطاب به نمایندگان مجلس شورای ملی  می نویسد:

مدت ۱۴ ماه است که اوضاع مشروطه برپا شده، شب و روز عمر شریف خودمان را صرف خواندن روزنامه ها می کنیم که بفهمیم مجلس شورای ملی چه گفت و چه کرد. تمام را می خوانیم که همه وقت مجلس منعقد و وزراء و وکلا حاضر شدند. هزاران لایحه خوانده شد و در خصوص آن ها مذاکرات زیاد شد. جواب و نتیجه چه شد؟ هیچ. یعنی چه؟ آیا می شود تصور کرد که مدت ۱۴ ماه این خلق بینوا این عبارت را بخوانند و بشنوند: انشاء الله پس فردا …اخ به این دلها … وای به این قساوت ها! آیا هنوز موقع جواب دادن آن عرایض جانسوز مردم نرسیده است؟ آیا هنوز پس فردا متولد نشده است؟ آیا این وکلای ما تصور نمی کنند که گوش سی کرور نفوس چون گوش روزه دار بر الله اکبر است؟ آیا نمی دانند که چشم این مردم به راه است که ببینند این حضرات با چه ید بیضایی از بهارستان بیرون می آیند؟ افسوس:

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبک بالان ساحل ها

داد از این وضع و از این روزگار که یک مشت خلق پوسیده و تمام شدهٔ ایرانِ خراب چه چیزها می بینند و چه عالمی را سیر می کنند. خوب ای آقایان محترم پس می خواستید در این مدت یکی دو تا کار کوچک را اقلاً تمام کرده و در مقام اجرا گذارید تا دل این مردم قدری خوش شده و با خود خیال کنند که شاید مدت ۲۸ ماه دیگر دو کار اصلاح شود. خوب آقایان انصاف بدهید اگر ما می خواستیم شاه و وزرا کار کنند، پس این بازی چه بود؟ پس این دردهای بی درمان مان چه بود؟ قدری فکر کنیم و ببینیم به قول همهٔ خلق آن وقتی که پایهٔ ظلم مستبدین کل ایران را فروگرفته بود، بهتر بود یا حالا؟… به به به این انصاف. وای به این غیرت. مرحبا به این مردانگی. الحق معنی مشروطه و قانون همین است که ما می بینیم؟ … در مملکت ما زر و زور لازم است. زر که ندارید، پس شما وکلا زورتان بر ما ملت است؟ به چه دلیل توجه به حال این ملت ندارید؟ چرا راه 6 ماهه را ششصد سال طی می کنید؟ چرا قانون به دست ما نمی دهید که هرکس در هر کجا که هست تکلیف خود را بداند. آیا ما مردم بیچاره چه گناه کرده بودیم که به این عذاب الیم گرفتار شدیم! یعنی رفتید سرمه اش کنید، کورش کردید. دیگر از شاه کسی وحشت ندارد از مجلس هم تا قانون نیست احتیاطی نمی کند. پس همین می شود. نتیجه را که می بینی! وای به حال ما! نان که نداریم، آب که نداریم، مواجب که نداریم، ناموس که نداریم، خواب راحت و خیال راحت که نداریم، خانه و اثاث البیت که نداریم، قوهٔ زیست که نداریم، پای فرار که نداریم، وکیل که نداریم. چهار روحانی ما یک مأمن و پناهی برای ما بیچارگان بودند، آن ها را هم به حال خود نمی گذارید. پس چه کنیم؟ پس چه داریم، بگویید! در عوض همه چیز … خبرهای موحش، ناله های جگرسوز، خواهران به اسیری برده، دختران بی عصمت شده، اطفال قطعه قطعه شده، مال های به غارت برده، خانه های ویران شده. به این فهم و دانش و تدبیر شما ای داد و بیداد.

گر مسلمانی همین است که مردم دارند
وای اگر از پی امروز بود فردایی

… روز بد برای شماها نیست؟ به خدا قسم که تا این ملک هست و این روزگار، همه نوع سختی برای همه کس هست. بیشتر از این عرض نمی کنم. مطلب از میان می رود. همین قدر عرض کنم اگر چه زن هستم و بقول آقایان ناقص عقل و در ردیف بشر محسوب نمی شویم، از مرحمت پدران مان هم که فضل و کمالی نداریم ولی نادان در هر طبقه هست…. امروز بر احدی پوشیده نیست که هر بیوه زنی به این مجلس دارالشورای ملی حق دارد و ما امروز حقوق خودمان را می خواهیم.…

شما کجا از حال ما ضعفا خبر دارید. اما حال دیگر تکلیف ما این است که فشار به وکلا بیاوریم و وکلا خود دانند با وزرا و وزرا با شاه…. اگر وکلای محترم ما توانستند یا می توانند تا سلخ رمضان قانون را تمام کرده و در سایر کارها ترتیبی بدهند که آسایش خلق فراهم شود، زهی شرف و سعادت والا اگر در خود چنین پیشرفتی نمی بینند و می خواهند باز هم به ترتیب سابق پیش بروند ما بتوسط همین عریضه خبر می دهیم که همه استعفا از کار خود بدهند و رسماً به توسط روزنامهٔ ندای وطن به ماها خبر داده، چهل روزی هم کار بدست ما زنها واگذارند و بشرط آن که عار نداشته باشند. زیرا که وجود  ما بسته بوجود یک دیگر است. اگر ما نباشیم، شماها نیستید. اگر شماها نباشید ماها نیستیم.خلاصه ما وکلا را انتخاب می کنیم و وزرا را انتخاب می کنیم ولی نه مثل شما که استعفای ناصرالملک را قبول کنیم و قوام الدوله را بجای او برقرار. و وقتی خبردار شویم که چه عیوب در کار اوست دو کرور ضرر بخودمان زده ایم. باری قانون را صحیح می کنیم، نظمیه را صحیح می کنیم. حکام تعیین می کنیم. دستورالعمل ولایات را می فرستیم. ریشهٔ ظلم و استبداد را از بیخ می کنیم. ظالمین را قتل می کنیم. انبارهای جو و گندم متمولین را می شکنیم. کمپانی برای نان قرار می دهیم. خزانه های وزراء را که از خون خلق جمع و در سرداب ها گرو کرده اند، بیرون می آوریم. بانک ملی را برپا می کنیم. عثمانی را عقب می نشانیم. اسرای قوچان را عودت به خانه های خود می دهیم. قنوات شهری را صحیح می کنیم و آب سالم به مردم می خورانیم. کوچه و خیابان ها را تنظیف می کنیم. کمپانی برای شهر معین می کنیم و بعد از اتمام این کارها تا سلخ رمضان کارها منظم شده و ماها از خدمت خود استعفا کرده، و رسماً اعلام می کنیم که بقیه را دیگران اصلاح کنند والا اگر تا سلخ رمضان خودتان اسباب آسایش حال عموم را فراهم نکردید و بما هم واگذار نکردید….

همین قدر عرض می کنم که زنها می توانند آنچه را که می خواهند. بیشتر از این عرضی ندارم.

ـــ اتحادیهٔ غیبی نسوان

تأسیس بانک ملی و یاری بی دریغ زنان

یکی از کارهای بزرگی که مجلس اول به آن اقدام کرد تصمیم به تأسیس بانک ملی بود. با تأسیس بانک ملی یکی دیگر از بندهای وابستگی به کشورهای استعماری پاره می شد. این کار مجلس با استقبال پرشور میهن پرستان، به ویژه زنان قهرمان ایران روبرو شد.

موضوع تأسیس بانک ملی زمانی مطرح شد که دولت در نظر داشت بار دیگر دست نیاز به جانب بیگانگان دراز کند و تقاضای وام نماید و در این باره با دول روسیهٔ تزاری و انگلستان وارد مذاکره شده بود.

زنان ایران کمک های تحسین برانگیزی برای پاگرفتن بانک ملی به عمل آوردند. روزنامهٔ مجلس (دهم شوال 1324، شمارهٔ 2) در این باره می نویسد: «بیوه زنان کشور ما گوشواره و دستبد خود را برای ادای قرض دولت و تأسیس بانک داخله حاضر کرده و هر یک می خواهند که در این باب بر دیگری سبقت گیرند.»

در یکی از این روزها به هنگامی که سید جمال الدین واعظ دربارهٔ قرض از بیگانگان و زیان های آن سخن می راند، پیر زنی از میان جمعیت به پاخاست و گفت: «دولت ایران چرا می خواهد از دولت های خارجی پول قرض کند؟ مگر ما مرده ایم؟ من یک زن رختشوی هستم و به سهم خود یک تومان می دهم.»۱۶

آزاده زن دیگری از قزوین، زینت آلات خود را به مجلس شورای ملی می فرستد و از وکلا می خواهد آنها را فروخته و پولش را صرف تأسیس بانک ملی کنند. در قسمتی از نامهٔ شورانگیز این زن به مجلس آمده: «… در روزنامهٔ مجلس دیدم که در خصوص مراقبت عموم در بانک ملی کم کم خواطر مبارک وکلای محترم دارد مکدر و مأیوس می شود. این جان کمینه فدای آن ساحت مقدس باد که گویا هنوز از فقر و پریشانی ملت اطلاع ندارید والله و بالله که ظلم و تعدی چیزی از برای ما باقی نگذارده است والا تا این درجه ایرانیان بی غیرت و بی همت نیستند…. این کمینه مقدار ناقابل از زیور آلات خود را که برای ایام سخت ذخیره کرده بودم، فقط برای افتخار به جهت بانک ملی فرستادم…. چه کنم که زیاده از این قادر نبودم. مگر آنکه جان خودم را در موقع، فدای ترقی وطن عزیز بنمایم…. زنی هم از همسایگان کمینه همت و غیرت نموده با آنکه شوهر ندارد و یک پسر صغیر دارد، این بیچاره هم پول نقد نداشت، سه فقره اسباب که در صورت، علیحده ثبت شده، به توسط کمینه تقدیم حضور مباک نموده که آنها را هم فروخته، سند سهام بانک ملی به اسم صغیر مشارالیها مرحمت فرمایید….»
 
اولتیماتوم روسیهٔ تزاری و مقاومت زنان

اولتیماتوم ننگین دولت روسیهٔ تزاری در همدستی با دولت انگلیس در ذیحجهٔ سال ۱۳۲۹، مانند تیر خلاصی بر پیکر استقلال ایران بود.

به موجب این اولتیماتوم از ایران خواسته می شود که شوستر  آمریکایی و همراهانش از ایران ظرف 48 ساعت اخراج گردند و دولت ایران بعد از این بدون رضایت روسیه و انگلستان مستشار و مستخدمی از کشور بیگانه استخدام نکند و مخارج لشکر کشی دولت روسیه را به خاک ایران، دولت ایران پرداخت کند.

انتشار خبر اولتیماتوم، تهران را تکانی سخت می دهد. مدارس تعطیل می گردند. بازاریان دست از کار می کشند. زن و مرد، کوچک و بزرگ به خیابان ها می ریزند. «سیصد نفر از زنان ایران با چادرهای سیاه و نقابهای مشبک سفید در حالی که هر یک تپانچه ای با خود داشتند، به ساختمان مجلس درآمده، با رییس مجلس ملاقات نمودند. این مادران و زنان و دختران محجوب ایرانی ناگهان نقابهای خود را پاره کرده، تپانچه های خود را نمایش داده و قصد حتمی و ارادهٔ قطعی خود را چنین اظهار نمودند که اگر وکلای مجلس در انجام وظایف خود و حفاظت از شرافت ملت ایران تردید کنند، مردان و فرزندان خود را کشته و اجساد شان را در همین مکان خواهند انداخت.»۱۷

در پی تظاهرات زنان تهران، که توسط «انجمن مخدرات وطن» رهبری می شد، مصرف کالاهای روسی و انگلیسی تحریم می شود. شیشه های دکان هایی که کالای این دولت ها را می فروختند، با سنگ و چماق و مشت مردم خرد می شود. حتی تراموای تهران به گمان این که متعلق به روسها است، بدون مسافر می ماند.

سردار، من دخترم

در قیام آذربایجان، گروهی از زنان در سنگرها نیز می جنگیدند و بی محابا از کشتن و کشته شدن هراسی به دل راه نمی دادند. زنان و دخترانی نیز بودند که در لباس مردانه می جنگیدند تا شناخته نشوند. «حبل المتین» می نویسد: «در یکی از نبردهایی که بین اردوی انقلابی ستارخان با لشکریان شاه رخ داد، بین کشته شدگان انقلابیون جنازهٔ بیست زن مشروطه طلب در لباس مردانه پیدا شده است.»

«دست تصادف یکی از این زنان را برای ما شناسانده است…. روزی یکی از مجاهدان را که از ناحیهٔ ران زخمی شده بود، به انجمن حقیقت می آورند. پرستاران می خواهند لباس از تنش درآورند و زخم اش را مداوا و پانسمان کنند. مجروح تقاضا می کند دست به لباس او نزنند، پرستار می گوید تا لباس از تن ات بیرون نیاید، معالجه و مداوا مشکل است. مجاهد زخمی بهیچوجه قبول نمی کند. هرچه اصرار می کنند، فایده ای نمی بخشد. خون از جای زخم پیوسته بیرون می زند. خطر مرگ لحظه به لحظه بیشتر می شود. سرانجام ماجرا به گوش ستارخان می رسد. ستار از سنگر به انجمن حقیقت برمی گردد. زبان به نصیحت مجاهد زخمی می گشاید: پسرم تو نباید بمیری. ما به نیروی تو، به ارادهٔ آهنین تو نیاز داریم. چرا راضی نمی شوی زخمت را مداوا کنند؟ مجاهد به ستار اشاره می کند که گوشش را نزدیک دهان او ببرد. ستار خم می شود. مجاهد در گوش او نجوا می کند: سردار، من دخترم. نگذارید لباس از تنم درآورند و رازم برملا شود. اجازه بدهید با خیال راحت بمیرم. چشم ستار به اشک می نشیند و پدرانه می گوید: دخترم من که هنوز زنده ام، تو چرا بجنگ رفتی!»۱۸

پیرمردان و پیرزنان تبریزی می گویند نام این شیرزن مجاهد «تِلّی» بوده است. تعداد تلی ها چند نفر بوده است؟ کسی نمی داند. لکن مسلم است که تلی های زیادی گمنام در سنگرها جنگیده اند و گمنام شهید شده اند.

ـــــــــــــــــــــــــــ
پانویسها:

۱. دکتر مهدی ملک زاده، «تاریخ  انقلاب مشروطیت ایران»، جلد ۲، ص ۲۱۸
۲. فریدون آدمیت و هما ناطق، «افکار اجتماعی و سیاسی و اقتصادی در آثار منتشر نشدهٔ دوران قاجار»، ص ۲۳
۳. همانجا
۴. همانجا
۵. دکتر فوریه، «سه سال در دربار ایران»، ترجمهٔ عباس اقبال، ص ۲۲۲
۶. ابراهیم تیموری، «تحریم تنباکو، اولین مقاومت منفی در ایران»، ص ۱۰۸
۷. همانجا
۸. همانجا
۹. همانجا
۱۰. همانجا
۱۱. «روزنامهٔ خاطرات اعتمادالسلطنه»، ص ۷۸۶
۱۲. احمد کسروی، «تاریخ مشروطهٔ ایران»، ۱۴۱
۱۳. «خاطرات کلنل کاساکوفسکی»، ترجمهٔ عباسقلی جلی، ص ۲۴۰
۱۴. «روزنامهٔ خاطرات اعتمادالسلطنه»، ص ۱۰۲۷
۱۵. مجلهٔ «جهان زنان»، شمارهٔ 3، دهم آبان ۱۳۵۸
۱۶. دکتر مهدی ملک زاده، «تاریخ  انقلاب مشروطیت ایران»، جلد ۲، ص ۲۱۸
۱۷. بدرالملوک بامداد، «مشعلداران و پیشتازان آزادی زنان»، جلد ۳، ص ۱۷
۱۸. م. پاولوویچ و دیگران، «سه مقاله دربارهٔ انقلاب مشروطهٔ ایران»، ترجمهٔ م. هوشیار، ص ۵۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *