نگاهی به بنیادهای نظری غیرمارکسیستی ـ لنینیستی شعار «سرنگونی جمهوری اسلامی» (۴)

Print Friendly, PDF & Email

۴ــ عدم وجود رابطهٔ ارگانیک میان تحلیلهای ارائه شده در اسناد و شعار «سرنگونی»

نگاهی به واقعیات

اکنون میتوانیم به این مسأله بپردازیم که از نظر تحلیلی، وجود کدام شرایط عینی و ذهنی برای طرح شعار «سرنگونی جمهوری اسلامی»، هم لازم و هم کافی است. ما به جنبهٔ تئوریک این مسأله از دیدگاه مارکسیستی ـ لنینیستی در بخش بعدی این نوشتار خواهیم پرداخت و در اینجا تنها واقعیاتی را که در این اسناد مبنای توجیه شعار «سرنگونی جمهوری اسلامی» قرار گرفتهاند مورد بررسی قرار می دهیم و میپرسیم که کدام مجموعه از واقعیات مندرج در این اسناد، که از نظر تاریخی معتبر نیز هستند، بهخودی خود میتوانستهاند شرایط لازم و کافی را برای طرح این شعار ایجاد کنند؟

اما پیش از شروع این بحث لازم میدانیم به منظور احتراز از هرگونه سوء تفاهم احتمالی، بر این نکته تأکید کنیم که ارزیابی ما از درستی یا نادرستی طرح شعار «سرنگونی جمهوری اسلامی» در این اسناد، صرفاً از دیدگاه تاریخی مطرح است و طرح این شعار را در چارچوب زمانی مطرح شده، یعنی در چارچوب واقعیات سالهای ۶۵-۱۳۶۲، مورد بررسی قرار میدهد. بهعبارت دیگر، در اینجا درستی یا نادرستی این شعار تنها در ارتباط با واقعیات تاریخی آن زمان میتواند سنجیده شود و این بههیچوجه بهمعنای تعمیم نتیجهگیریهای این بحث به هیچ دورهٔ پیش یا پس از آن مقطع نیست. بهویژه آنکه خود رهبری حزب نیز در مدتی کوتاه بعد از طرح شعار «سرنگونی جمهوری اسلامی»، آن را ابتدا به «سرنگونی رژیم ولایت فقیه» و سپس به «طرد رژیم ولایت فقیه» تغییر داد؛ کاری که معنایی جز پذیرش نادرستی شعار «سرنگونی جمهوری اسلامی» نمیتوانست داشته باشد.

اجازه دهید این بخش از بحث را با تفکیک دو مقولهٔ «رژیم ولایت فقیه» و «نظام جمهوری اسلامی» آغاز کنیم. در بخشهای پیشین توضیح دادیم که حتی اگر همهٔ دلایل ارائه شده در این اسناد را برای طرح شعار «سرنگونی» بپذیریم، از این دلایل تنها میتوان به طرح شعار سرنگونی «رژیم ولایت فقیه»، که از دید ما در آن شرایط این نیز شعاری نادرست میبود، رسید و نه سرنگونی کل نظام «جمهوری اسلامی».

اگر بپذیریم، همانطور که در بالا مطرح کردیم، مفهوم «نظام» به مجموعهٔ ساختارها، روابط و نیروهای حاکم بر یک جامعه دلالت دارد و مقولهٔ «رژیم» بیانگر شیوهٔ اعمال قدرت طبقات حاکم در یک نظام اجتماعی است، آنگاه میتوانیم مشکلات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی برشمرده در اسناد مورد بحث را به دو گروه جداگانه، یکی مشکلات ناشی از سیاست و عملکرد «رژیم» و دیگری مشکلات مربوط به کل نظام، تقسیم کنیم. البته ما در اینجا از این شیوهٔ رفقا که برای توجیه شعار «سرنگونی جمهوری اسلامی»، در این اسناد هر کمبود و مشکلی را به انگیزههای از پیش حسابشدهٔ «روحانیون» و «سردمداران» نظام نسبت دادهاند پیروی نمیکنیم و میکوشیم بر اساس واقعیات تاریخی قابل اثبات حرکت کنیم.

الف ــ مشکلات ناشی از  سیاست و عملکرد «رژیم»

(۱) سلطهٔ «استبداد مذهبی» و به تبع آن «کنترل پلیسی جامعه»، «سرکوب هرگونه آزادی و حقوق دمکراتیک»، «تعقیب و فشار آزار و شکنجه و قتل و اعدام مخالفان»
(۲) «سیاست خارجی [و] داخلی … ارتجاعی، ماجراجویانه و ضدخلقی»
(۳) ادامهٔ «جنگ … بهعنوان رحمت الهی» و کوشش برای «صدور انقلاب اسلامی»
(۴) «خودداری از اجرای اصلاحات ارضی بنیادی»
(۵) «سیاست همپیوندی سرمایه دولتی با سرمایههای انحصارهای امپریالیستی»

ب ــ مشکلات گریبانگیر کل «نظام»

(۱) «تعدد مراکز قدرت»؛ وجود اختلافات «در درون حاکمیت»؛ «تشدید باندبازی و جناحبازی»
(۲) «وضع اسفبار اقتصادی ملی»؛ «فقدان برنامهٔ رشد اقتصادی»؛ لاینحل ماندن «مسئلهٔ مالکیت و نقش بخش خصوصی در اقتصاد»؛ «بیبرنامگی دولت»
(۳) «تضاد میان منافع کلان سرمایهداران و بزرگمالکان با منافع کارگران، دهقانان و خرده بورژوازی شهری»
(۴) «بیعدالتی در توزیع درآمد ملی»
(۵) «گرانی سرسامآور و کمبود مایحتاج عمومی»
(۶) «بیکاری مزمن»
(۷) «مهاجرت روزافزون روستاییان به شهرها»
(۸) «سقوط بیسابقه سطح هنر و ادبیات»
(۹) وجود میلیونها تن آواره و معلول جنگی»
(۱۰) «افت آموزشی» و بیسوادی «بیش از نصف جمعیت کشور»؛ تنزل «کارآیی و کیفیت مؤسسات آموزش متوسطه»
(۱۱) بدل شدن «مسألهٔ بهداشت به یکی از مشکلات حاد مردم»؛ «کاهش فعالیت دولتی در زمینهٔ احداث بیمارستانها و درمانگاهها»؛ «بالا بودن هزینهٔ درمان»
(۱۲) فقدان «آب آشامیدنی» در روستاها
(۱۳) «فقدان مسکن»؛ «گرانی اجارهبها و بهای مسکن»
(۱۴) «دشواری ترافیک شهری»؛ «مشکلات آب و برق»
(۱۵) و …

و بر اساس همهٔ این واقعیات، که در وجود بخش بزرگی از آنها تردیدی نیست، در سند «بیانیهٔ مشترک» رفقا ابتدا بهدرستی چنین نتیجه میگیرند که:

«جامعهٔ ما به یک تحول بنیادی که عرصههای مختلف زندگی را در بر گیرد و در جهت منافع تودههای میلیونی زحمتکشان باشد نیازمند است و چنین تحولی فقط در صورت تحقق آماجهای انقلاب ملی و دموکراتیک امکانپذیر است.»

اما بلافاصله با یک جهش باورنکردنی و بدون هیچگونه توضیح و استدلال، نه از نظر تاریخی و نه از دیدگاه نظری، بلافاصله در بند بعدی سند چنین اعلام میکنند که:

«در حال حاضر، مهمترین، عاجلترین و اساسیترین وظیفهای که در برابر زحمتکشان و همه میهنپرستان قرار دارد، مبارزه برای سرنگون کردن این رژیم استبدادی قرون وسطایی است.» (تأکیدها از ما است)

و نهتنها این، بلکه بلافاصله در بند بعدی، نهفقط شعار «سرنگون کردن رژیم» را به سطح «سرنگون کردن جمهوری اسلامی» ارتقاء میدهند بلکه در این راه، استفاده از شیوهٔ مبارزهٔ «قهرآمیز مسلحانه» را نیز تجویز و آن را لازم هم اعلام میکنند:

«برای پیروزی در این مبارزه برحق و عادلانه از همهٔ شیوههای مبارزهٔ سیاسی، از تظاهرات خیابانی گرفته تا اعتصابات کارگری و نیز شیوههای قهرآمیز مسلحانهٔ تودهای میتوان و باید استفاده کرد. بهنظر ما آنچه حایز اهمیت است، اصل مبارزه برای سرنگون کردن رژیم ضدمردمی جمهوری اسلامی است….» (تأکیدها از ما است)

رفقا در سند «قطعنامهٔ کنفرانس ملی» نیز نهتنها دست به جهش حیرتانگیز مشابهی میزنند، بلکه از این نیز فراتر رفته و «همهٔ وظایف حزب» را تنها «مبارزه در راه سرنگون کردن جمهوری اسلامی» تعریف میکنند:

«مهمترین، عاجلترین، و مرکزیترین وظیفهای که بر اساس برنامهٔ مصوب کنفرانس ملی در برابر اعضاء و هواداران حزب قرار گرفته، مبارزه در راه سرنگون کردن جمهوری اسلامی است. بنابراین همهٔ وظایف حزب باید در ارتباط مستقیم با این وظیفهٔ عمده باشد.» (تأکیدها از ما است)

از ضرورت ایجاد «تحول بنیادی» تا شعار «سرنگونی جمهوری اسلامی»

نگاهی به سیاههٔ مشکلات کل «نظام» بیاندازیم و از خود بپرسیم کدام مشکل یا مجموعهای از این مشکلات میتواند شعار «سرنگونی جمهوری اسلامی» را توجیه کند؟ بحران اقتصادی؟ بیعدالتی در توزیع درآمد؟ بیکاری؟ گرانی؟ مهاجرت روستاییان؟ فقدان مسکن و بهداشت؟ یا «مشکل ترافیک»؟

سپس از خود سؤال کنیم که کدام کشور درون مدار جهانی سرمایهداری، کدام جامعهٔ طبقاتی، با بخش یا مجموع این مشکلات روبهرو نیست؟ آیا کل نظام سرمایهداری در همهٔ کشورهای جهان با بحران اقتصادی رو بهرو نبوده و نیست؟ آیا ما مشابه همهٔ این مشکلات را در تمامی کشورهای رشدنیافته نمیبینیم؟ آیا حتی در پیشرفتهترین کشورها، از اروپا گرفته تا آمریکا، ما با بیعدالتی فزاینده در توزیع درآمد و ثروت، مشکل مسکن، گرانی، افزایش بیکاری، کاهش خدمات آموزشی و بهداشتی، و حتی «مشکل ترافیک شهری» روبهرو نبوده و نیستیم؟ و اگر این مشکلات بهخودی خود توجیهکنندهٔ «مبارزهٔ مسلحانه» برای سرنگون کردن حکومتها است، آیا نمیبایست انتظار داشته باشیم که احزاب کمونیست همهٔ این کشورها از دههها پیش شعار سرنگونی، آن هم مسلحانه، نظامهای اجتماعی خود را مطرح کرده باشند؟

بدینترتیب، آنچه رفقا در اسناد خود بهعنوان مشکلات کل نظام جمهوری اسلامی برشمردهاند نمیتوانسته است بهخودی خود توجیهگر مشی مبارزهٔ مسلحانه برای «سرنگونی» کل نظام «جمهوری اسلامی» باشد و درنتیجه جهش از شعار «سرنگونی رژیم» به «سرنگونی جمهوری اسلامی» از محتوی خالی میشود، و آنچه واقعاً باقی میماند شعار ظاهراً معتدلتر «سرنگونی رژیم» است.

البته رفقا در این اسناد بهدرستی مشکلات کشور را فهرست کردهاند و بر اساس آن مسألهٔ ضرورت «تحول بنیادی در جهت منافع تودههای میلیونی زحمتکشان» را مطرح ساختهاند. اما در اینجا نیز میان سیاست مبارزهٔ اجتماعی در راه ایجاد «تحول بنیادی در جهت منافع زحمتکشان» و اتخاذ مشی «مسلحانه» برای «سرنگونی رژیم» از نظر تحلیلی ـ سیاسی فرسنگها فاصله است، که برای پر کردن آن در این اسناد هیچ تحلیلی ارائه نشده است.

تنها توجیهی که در کل این اسناد برای اتخاذ مشی مسلحانه برای «سرنگونی رژیم» ارائه شده است این پیشبینی ساده در سند «بیانیهٔ مشترک» است که «رژیم … طبعاً داوطلبانه در برابر ارادهٔ خلق تسلیم نخواهد شد» و «بنابراین وظیفهٔ نیروهای ملی و مترقی است که برای درهم شکستن مقاومت رژیم … آماده شوند»، بدون آنکه توضیح دهند این «ارادهٔ خلق» برای «سرنگونی رژیم» در آن مقطع تاریخی در کجا تبلور یافته بوده است. جالب اینجا است که در تمامی طول این اسناد، خود رفقا بهتکرار بر عدم وجود چنین «ارادهٔ خلق»ی برای «سرنگونی رژیم» اذعان کردهاند. بهعنوان مثال، در سند «بیانیهٔ مشترک»، در توضیح وضعیت ذهنی تودههای مردم آمده است که «آگاهی کارگران نسبت به مقاصد طبقاتی هیأت حاکمه» دارد «افزایش مییابد.» یا اینکه «جدایی دهقانان از رژیم آغاز شده است.» یا «نارضایتی مردم … از صورت انفعالی به شکل فعال تحول مییابد.» ( تأکیدها از ما است) حال تعیین اینکه کدامیک از این تغییرات نشاندهندهٔ «ارادهٔ خلق» برای «سرنگونی رژیم» است را به رفقا واگذار میکنیم.

سؤال مهمتری که باید پرسید این است که در غیاب چنین «ارادهٔ خلق»ی کدام نیرو قرار بوده در آن زمان رژیم را «سرنگون» کند، و طرح چنین شعاری از سوی حزب تودهٔ ایران، حزب ما را در آن مقطع تاریخی در کنار کدام نیروهای داخلی و خارجی قرار میداده است؟ مجاهدین؟ کومهله؟ «حزب کمونیست»؟ دولت آمریکا؟ آن هم در شرایط یک جنگ نابرابر تحمیلی از سوی امپریالیسم به کشور؟

البته باید این واقعیت را پذیرفت که بخش عظیمی از مشکلات گریبانگیر نظام جمهوری اسلامی، در عین توجه به وضعیت جنگی و تحریمهای اقتصادی در آن زمان، ناشی از سیاستهای ضدخلقی رژیم حاکم بوده و در نتیجه برخورد به رژیم حاکم از سوی حزب کاری کاملاًِ درست بوده است. اما تعیین چگونگی این برخورد و تعیین خط مشی حزب تودهٔ ایران مستلزم ارائهٔ یک تحلیل دقیق طبقاتی از جامعهٔ ایران در آن مقطع، تعیین تعادل نیروهای طبقاتی و اجتماعی در سطح جامعه، تحلیل از ماهیت طبقاتی نیروهای درون حاکمیت، تعیین درجهٔ سازماندهی هر یک از نیروهای اجتماعی، تعیین نیروهای درون صف انقلاب و ضدانقلاب و نیروی نسبی هر یک از آنها، ارزیابی از درجهٔ آمادگی تودههای مردم برای دست زدن به اقدام عملی علیه رژیم، و به همان درجهٔ اهمیت، ارزیابی از شرایط بینالمللی و خطرات ناشی از دخالت احتمالی امپریالیسم، میبود. کاری که متأسفانه در هیچیک از این اسناد انجام نشده است.

البته در این مورد نمیتوان همهٔ تقصیرها را بهگردن رهبری وقت حزب انداخت، چرا که همهٔ این تصمیمات سیاسی در شرایط بحرانی پس از ضربه به حزب گرفته و اجرا شدهاند. اما میتوان این سؤال را مطرح کرد که رفقا چگونه بهخود اجازه دادهاند که در چنان شرایطی، چنین تصمیمات مهمی را که مستلزم همفکری و تبادل نظر همهٔ تودهایها بوده است، و از آن مهمتر، نافی مشی علمی و انقلابی حزب تودهٔ ایران در طول تاریخ مبارزاتی آن است، اینچنین با عجله و با شرکت تعداد بسیار معدودی از رفقا، اتخاذ کرده و به اجرا درآورند؟

واقعیت این است که شعار «سرنگونی» مطرح شده در «بیانیهٔ مشترک» و «قطعنامهٔ کنفرانس ملی» با هیچیک از واقعیات تاریخی که در خود این اسناد ذکر شده است وفق نمیدهد. بهویژه آنکه در سند «ارزیابی خط مشی حزب تودهٔ ایران در سالهای ۱۳۶۱-۱۳۵۷»، که بهطور همزمان از سوی «کنفرانس ملی» بهتصویب رسیده است، نهتنها هیچ نشانهای از چنین تحلیلهایی نمیبینیم بلکه در آن بهصراحت آمده است که «عملکرد حزب در عرصه اجتماعی، در طول حیات خود، علیرغم پارهای کاستیها و خطاها، اساسا نشانگر آن است که خط مشی سیاسی حزب بازتاب خصلت مارکسیستی لنینیستی آن بوده است.» و نهتنها این، بلکه به شعار «مبارزهٔ مسلحانه» برای «سرنگونی رژیم» که در «بیانیهٔ مشترک» و «قطعنامهٔ کنفرانس ملی» آمده است، با آوردن یک مثال، پاسخی درخور داده است:

«در خرداد ماه ۱۳۶۰ مجاهدین خلق ایران بدون تشخیص لحظه، علیه رژیم متوسل به اسلحه شدند. درست است که در این مقطع روند جدایی تودهها از حاکمیت آغاز شده بودولی هنوز تناسب نیروها در جامعه بنحو بارزی بسود حاکمیت عمل میکرد. در چنین شرایطی توسل به اسلحه بدون تکیه به تودههای مردم که عملاً در آن شرایط امکانپذیر نبود، جز نابودی بخش مهمی از نیروهای جبههٔ انقلاب، ایجاد حقانیت کاذب برای رژیم و توقف روند جدایی تودهها از حاکمیت نتیجهای نداشت.» (تأکیدها از ما است)

آیا در شرایط سالهای ۶۵ـ۱۳۶۴ این وضعیت تغییر کرده بود؟ و اگر نکرده بود، آیا رهبری حزب با تغییر خط مشی حزب به سوی «مبارزهٔ مسلحانه» برای «سرنگونی رژیم»، همین اشتباه را تکرار نکرد؟

ما در بخش پایانی این نوشتار به معیارهای مارکسیستی ـ لنینیستی لازم برای طرح شعار «سرنگونی» از سوی یک حزب کمونیست خواهیم پرداخت.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *