«آنچه در حزب گذشت»: بخش ۱۱ ــ مصاحبه با رفیق محمد حقیقت (کریم)، عضو مشاور سابق هیأت سیاسی کمیتهٔ مرکزی حزب تودهٔ ایران (قسمت اول)

توضیح: در اولین پلنوم کمیتهٔ مرکزی منتخب «کنفرانس ملی»، که در روز پایانی کنفرانس تشکیل شد ۱۳ نفر به‌عنوان اعضای اصلی و مشاور هیأت سیاسی تعیین شدند:

اعضای اصلی: رفقای فقید اکبر شاندرمنی، حمید صفری، سیاوش کسرایی، حمید فام‌نریمان، حبیب‌الله فروغیان، داوود نوروزی و رفقا محمدتقی برومند، علی خاوری و امیرعلی لاهرودی.
اعضای مشاور: زنده‌یاد رفیق غنی بلوریان، رفقا ژیلا سیاسی، محمد حقیقت (کریم) و آقای حسین علوی (امین).

در «پلنوم دی‌ماه ۱۳۶۶»، تعداد ۱۳ نفره فوق به ۸ نفر زیر کاهش یافت:

اعضای اصلی هیأت سیاسی: رفقا خاوری، سیاسی، صفری، فام‌نریمان و لاهرودی
اعضای مشاور هیأت سیاسی: رفقا بلوریان، حقیقت و آقای علوی

این ترکیب تا «پلنوم فروردین ۱۳۶۹» باقی ماند.

تحریریهٔ «مهر» برای انجام مصاحبه دربارهٔ رویدادهای حزبی در فاصلهٔ «کنفرانس ملی» تا «پلنوم فروردین ۱۳۶۹» با رفیق محمد حقیقت (کریم) وارد صحبت شد و در ادامهٔ گفت‌وگوها، پرسش‌هایی را به‌صورت پیشنهادی با این رفیق در میان گذاشت. حاصل گفت‌و‌گو با رفیق حقیقت مصاحبه‌ای است که در چند بخش به اطلاع خوانندگان «مهر» می‌رسد.

در قسمت اول این مصاحبه، رفیق حقیقت علاوه بر بیان بیوگرافی مختصری از خود و ایراد سخنانی دربارهٔ چگونگی بازسازی حزب پس از یورش‌ها، به پرسش‌های دیگر ما دربارهٔ «کنفرانس ملی» نیز در خلال مصاحبه پاسخ داده است.

تحریریهٔ «مهر»
۲ اردیبهشت ۱۳۹۳

مصاحبه با رفیق محمد حقیقت (کریم)، عضو مشاور هیأت سیاسی کمیتهٔ مرکزی

حزب تودهٔ ایران (از خرداد ۱۳۶۵ تا فروردین ۱۳۶۹) ـــ بخش اول

«مهر»: رفیق حقیقت، با تشکر از شما برای پذیرش این مصاحبه، خواهش می‌کنیم پیش از هرچیز یک بیوگرافی کوتاه از خودتان در اختیار ما بگذارید.

رفیق حقیقت: با تشکر از شما دوستانی که سایت «مهر» را می‌چرخانید وسپاس از زحمات شما در این راه و همچنین  گرامی‌داشت یاد و خاطرهٔ  رفقای عزیز هیأت سیاسی پس از «کنفرانس ملی» که دیگر در بین ما نیستند؛ با یاد و گرامی‌داشت خاطرهٔ همه آن رفقای گرانقدری که در فاجعه ملی قتل عام زندانیان سیاسی به قتل رسیدند و به‌ویژه ۱۰ رفیق عزیز و ارزشمندی که در سحرگاه ۶ اسفند ۱۳۶۲ ناجوانمردانه تیرباران شدند و چندی پیش ۳۰‌ـ‌ مین سالگرد این روز سیاه بود؛ با یاد و گرامی‌داشت خاطرهٔ همهٔ آنهایی که در این راه سترگ و پررنج از نزدیک با آنها در ارتباط بوده‌ام وبا آنان کار کرده‌ام، از جمله زنده‌یادان ناخدا بهرام افضلی، دکتر احمد دانش، عسگر دانش، ناخدا سیروس حکیمی، هدایت‌الله حاتمی، شاهرخ جهانگیری، ناخدا محسن بیدگلی و ناوسروان عباس هاشمی‌نژاد.

با یاد و گرامیداشت همهٔ شهدای راه عدالت و آزادی، من محمد حقیقت از افسران نیروی دریایی هستم. نام من در مهاجرت کریم بوده است و بسیاری از رفقا مرا با این نام می‌شناسند.

آشنایی من با حزب تودهٔ ایران به سال‌های قبل از انقلاب برمی‌گردد. به زمانی‌که برای گذارندن دوره‌های تخصصی به انگلستان آمده بودم. در همان زمان قبل از انقلاب، و در آلمان دموکراتیک ملاقاتی فراموش نشدنی با زنده‌یاد رفیق نورالدین کیانوری داشتم. راهنماهای من در این دوره زنده‌یادان دکتر احمد دانش و عسگر دانش بودند که سهم بزرگی در آشنا کردن من با مبانی فکری و نظری حزب تودهٔ ایران و نقش سیاسی آن در عرصهٔ پیکار داخلی ایفا کردند. در همین رابطه بود که چندی قبل از انقلاب، با چند تن از دوستان نظامی خودم در نیروی دریایی، محفل هواداران حزب را تشکیل دادیم و حتی با نام «نظامیان دموکرات و آزادی‌خواه ایران» اطلاعیه‌ای در مطبوعات آن زمان هم منتشر کردیم. پس از بازگشت رهبری حزب به داخل کشور، و از همان ابتدا، همیشه و تقریباً به‌طور منظم از سوی رهبری حزب، از ارزیابی‌های سیاسی، تحلیل‌ها و برنامه‌های آن دربارهٔ انقلاب آگاه می‌شدیم و با همدیگر تبادل‌ نظر می‌کردیم.

با یورش همه‌جانبه و سراسری به حزب تودهٔ ایران، و دستگیری زنده‌‌یاد ناخدا بهرام افضلی، فرمانده نیروی دریایی، باقی‌ماندهٔ رهبران حزب و مسؤولین شاخه‌ها و نیز دستگیری یکی از افسران حلقهٔ خودمان، زنده‌یاد محسن بیدگلی، ما مجبور به ترک کشور شدیم. سه نفر از ما، رفقا ناصر صحافی (عزیز)، حمید احمدی (انور) و من توانستیم با کمک هم و سریعاً از کشور خارج شویم و همراه با مشکلات فراوانی که خود فصل جداگانه‌ای دارد، خود را به کشور همسایه، جمهوری دموکراتیک افغانستان، برسانیم.

در افغانستان و با آغارِ کارِ رادیو زحمتکشان، من هم به‌همراه چند تن از رفقای دیگر مشغول به کار در این رادیو شدم. در «کنفرانس ملی» به‌ عضویت کمیتهٔ مرکزی در آمدم و در اولین پلنوم پس از کنفرانس هم به سمت عضو مشاور هیأت سیاسی انتخاب شدم. از آن تاریخ، تا انتقال به دبیرخانهٔ حزب در چکسلواکی، در رادیو زحمتکشان کار می‌کردم. این خلاصهٔ بیوگرافی من بود که امیدوارم کافی باشد.
    

«مهر»: پیش از آن که به مسایل مربوط به مرحلهٔ پس از «کنفرانس ملی» که شما مستقیماً در آن شرکت داشتید، بپردازیم، آیا می‌توانید توضیحاتی در مورد دوران پس از ضربه به حزب تا تشکیل کنفرانس ملی، از جمله مشکلات پس از ضربه، روند آمادگی برای برگزاری «کنفرانس ملی»، و غیره، در اختیار خوانندگان ما بگذارید؟

رفیق حقیقت: نقد دیروز از سکوی امروز شاید کار آسانی باشد. ولی باید واقع‌بین بود و دید که ما در آن زمان، یعنی ۳۱ سال پیش، در چه وضعیت و حالی بودیم. آن روزها ما در شرایطی قرار داشتیم که یک یورش سراسری و غیرمترقبه به حزب صورت گرفته بود که در نتیجه آن تقریباً تمامی رهبری و بسیاری از کادرهای برجستهٔ حزبی بازداشت شده بودند. و درست در چنین شرایطی، در داخل، یک عقب‌نشینی بدون برنامه و کاملاً نامنظم و پراکنده به کادرها و فعالین حزبی تحمیل گردیده بود. تنی چند از اعضاء‌ کمیته مرکزی، کادرها و انبوهی ازاعضاء و هواداران حزب که در صحنه مانده بودند در شرایط بسیار دشواری قرار گرفتند. به‌همین علت بسیاری از اعضاء‌ و هواداران حزب از صحنهٔ کار در داخل کشور به خارج از کشور، و هر جایی که ممکن می‌شد، مهاجرت کردند. طبیعی است که چنین مهاجرتی یکدست نبود و نمی‌توانست باشد. افراد مختلف با کاراکترها، برداشت‌ها، روحیات و انگیزه‌هایی کاملاً متفاوت و متأثر از همهٔ آنچه که به‌سرعت اتفاق افتاده بود، و از همه مهمتر، با بی‌خبری کامل از آنچه که در زندان‌ها و یا خانواده‌هایی که در پس خود به جا گذاشته بودند می‌گذشت، به خارج از کشور مهاجرت کردند.

اگر این مجموعهٔ ناهمگون و خیلی بیش از این‌ها را، به درجهٔ استقامت و تحمل‌پذیری، نکات قوت و ضعف، عواطف و احساسات گوناگون کاملاً طبیعی انسان‌هایی که یکباره و با شتاب و بدون برنامه خانه و کاشانهٔ خودشان را رها کرده و به مرزهای نسبتاً امنی گریخته بودند، اضافه کنیم، و نیز با در نظر داشت توان تشکیلاتی و سیاسی باقیماندهٔ رهبری در خارج از کشور، شاید بهتر دریابیم که روند و حرکت برای احیاء و بازسازی دوبارهٔ حزب در این دوران بر چه بستری شکل گرفت و مشکلات و موانع بازسازی آن با چه دشواری‌هایی روبه‌رو بود.

اجازه بدهید از همان ابتدای کار شروع کنیم. همانطور که در اول صحبتم هم گفتم، شاید نقد گذشته از سکوی امروز بسیار ساده باشد. ولی با این همه بگذارید از خود سؤال کنیم که آیا آنچه از نظر سیاسی و تشکیلاتی در «پلنوم ۱۸» اتفاق افتاد، همان بود که می‌توانست راهگشای بازسازی حزب گردد؟ آیا نمی‌شد از همان‌جا و از طریق به‌کار بستن شیوه‌های عاقلانه‌تر و دموکراتیک‌‌تری، از  به‌وجود آمدن شکافی که هر روز هم عمیق‌تر شد و هنوز هم که هنوز است ادامه دارد، جلوگیری کرد؟ میزان حقانیت رهبری جدید برآمده از «پلنوم ۱۸» تا چه اندازه بود؟ توان سیاسی و تشکیلاتی آن چقدر بود؟ و آیا اصولاً در رهبری برآمده از پلنوم هجدهم به‌اندازهٔ کافی پتانسیل و ارادهٔ لازم برای بازسازی دموکراتیک حزب وجود داشت؟ آیا رهبری جدید به دمیدن روحیهٔ ایستادگی و امید در کسانی که به‌هرحال و با توجه به تمامی مسایل فوق، سرنوشت معیشتی، سیاسی و تشکیلاتی خودشان را در دست آن قرار داده بودند، اعتقاد داشت؟ آیا این مسایل و مشکلات با تشکیل «پلنوم ۱۹» و سپس «کنفرانس ملی»، که تعداد بسیاری ازکادرها و اعضای شناخته شده حزب از گوشه و کنار دنیا و با هزار امید و آرزوی نیک برای حزب‌شان و آنانی که در زندان‌های جمهوری اسلامی بودند، برای اولین بار بعد از یورش، زیر یک سقف جمع شده بودند، برطرف گردید؟ آیا یورش به حزب و پیامدهای روحی و روانی آن در مهاجرت به شکلی دیگر تداوم نیافت؟ و یا حتی تشدید نگردید؟

طبیعی است که حرکت در چنین بستری مشکلات عدیده‌ای را در زمینه‌های مختلف موجب می‌گردد. در جریان ناملایمات این راه پرکشاکش تعداد قابل توجهی از کادرهای قدیمی و بسیاری از اعضای خوب حزبی در میانهٔ راه از ما جدا شدند؛ عده‌ای موضع‌گیری صریح کردند و با بیان ناملایمات، دیدگاه‌های خود را منعکس ساختند؛ تعدادی هم سکوت پیشه کردند، ولی راهشان را از تشکیلات حزبی جدا ساختند؛ عده‌ای اخراج شدند و تعدادی نیز به‌اصطلاح خودشان، خودشان را «اخراج» کردند.

شما دوستان در سرمقاله‌ای در «تارنگاشت مهر» به‌درستی می‌نویسید که «ما برای وصل کردن آمده‌ایم». علت این‌که شما به این نقطه‌ نظر رسیده‌اید آن است که شما هم امروز می‌بینید که اکثر آنانی که اخراج شده‌اند و یا خود، خود را «اخراج» کرده‌اند، در باور و دیدگاه‌های خود چپ یا توده‌ای مانده‌اند. می‌بینید که بسیاری از آنها در راه منافع زحمتکشان و اعتلا و سربلندی میهن‌شان پیکار می‌کنند و قلم می‌زنند، و چه خوب هم می‌نویسند. آنها نشان دادند که حزب تودهٔ ایران فرزندان وفادار خود را دارد، چه در درون تشکیلات و چه در خارج از آن. شکی نداشته باشید که یقیناً‌ در شرایطی مناسب و به‌هنگام، اکثر این رفقا در برافراشتن پرچم حزب در داخل کشور، به جریان رونده، پویا و رو به‌اعتلای چپ خواهند پیوست. از این‌رو، شما کار ارزنده‌ای را آغاز کرده‌اید تا این تک‌تک‌ها را به ما تبدیل کنید. همین که رفقا تریبونی دارند تا در آن حرف‌های خود را بزنند و بیشتر و بیشتر در رفع سوءتفاهم‌ها بکوشند و از بستر امروز دربارهٔ دیروزشان قضاوت کنند، بسیار ثمربخش خواهد بود. نتیجهٔ این کار را تا همین‌جا هم می‌بینید. هستند کسانی که امروز در مصاحبه با شما، وقتی به عقب بر می‌گردند و نگاهی واقع‌بینانه‌تر به آنچه که در آن زمان کردند، می‌اندازند، قضاوت دیگری دارند وحرکت خود را در آن زمان، درست نمی‌دانند.

آری، «کنفرانس ملی» در چنین شرایطی تشکیل شد. این‌که این ایده از کجا آمد، ما در متن مجموعه‌ای ازنوشته‌ها و نامه‌های اعضای معترض حزب، و از جمله در نامهٔ شادروان رفیق شاندرمنی، رفیق فقید اردشیرآوانسیان و یا دیگران می‌بینیم که با برشمردن برخی از دلایل، با چنین نامی و با تشکیل چنین جلسه‌ای مخالفت وجود داشته است. آنها معتقد بوده‌اند که این کنفرانس وظیفهٔ کنگره را به‌عهده گرفته است. خود من شخصاً با نام مشکلی ندارم. اگر این گردهم‌آیی می‌خواست و می‌توانست اهداف مرحله‌ای و روز حزب را در آن زمان، حساب شده و دقیق و با آینده‌نگری بهتری پایه‌ریزی کند، با آن هیچ مشکلی نمی‌توان داشت.

البته باید این را هم اضافه کنم که خود من شخصاً به‌علت این‌که تا آن زمان در کمیتهٔ مرکزی نبودم، تا تشکیل «کنفرانس ملی» در جریان چگونگی شکل‌گیری و تشکیل این کنفرانس هم قرار نگرفتم و فقط چند روز قبل از آن فهمیدم که قرار است گردهم‌آیی بزرگی صورت گیرد. من در روز شروع کنفرانس، از رادیو زحمتکشان برای شرکت در آن، به محل کنفرانس رفتم. از موافقین و مخالفین تشکیل کنفرانس هم به آن شکل اطلاعی نداشتم. ولی پس از چند سال کار در هیأت سیاسی حزب، می‌توانم حدس بزنم که کنفرانس با چه روشی و چگونه به مرحلهٔ اجرا در آمد.

۶ تن از رفقایی که بعد از «پلنوم ۱۸» به‌علت مخالفت با رهبری برآمده از آن، عدم پذیرش شیوهٔ کار و داشتن برخی اختلافات با مبانی سیاسی و حزبی از عضویت در کمیتهٔ مرکزی تعلیق شده بودند، مغایر اصول اساسنامه‌ای و صرفاً به‌بهانهٔ مخفی بودن محل کنفرانس، به آن دعوت نشدند. متأسفانه فضای غالب در کنفرانس هم چنان بود که کمتر کسی با آن مخالفت کرد و این هم خشت کج دیگری شد بر پایه‌های لرزان آن حزبی که می‌خواست و در تلاش بود تا خود را در مهاجرت بازیابد و سر پا بایستد.

در «کنفرانس ملی» ۵۹ نفر به عضویت کمیتهٔ مرکزی حزب انتحاب شدند. از این تعداد، ۱۳ نفر به عضویت هیأت سیاسی در آمدند. رفیق خاوری می‌گفت که برای همهٔ این تعداد کار دارد. راستی فاصلهٔ بین حرف تا واقعیت چقدر زیاد است. او در عمل هرگز راضی نشد تا کار را به‌طور جدی حتی در درون هیأت سیاسی تقسیم کند و یا به یک نظم نسبی در این زمینه تن دهد، چه رسد به اعضای کمیتهٔ مرکزی!! این خود یکی از معضلات بزرگی بود که تعدادی را فقط درجه و مقام داده بودند، ولی کاری برایشان نداشتند. و این یعنی فرماندهان بدون سرباز یا بدون واحد.

رفیق نوروزی، که نه در «پلنوم ۱۹» شرکت داشت و نه در «کنفرانس ملی»، جزو ۱۳ نفر هیأت سیاسی بود که تا به‌آخر هم در این سمت باقی ماند. کسی که علی‌رغم تقاضای مکرر بقیهٔ اعضای هیأت سیاسی برای شرکت او در جلسات و یا حتی دیدار با او در برلین شرقی، هرگز موفق به دیدارش نشدند، البته به‌جز دوستان مقیم برلین شرقی که از قبل با او رابطه داشتند. رفیق فقید شاندرمنی هم که بعد از چند جلسه استعفا کرد و نامه‌ای هم منتشر کرد که وجود دارد.

در هر صورت من در این مجال قصد متهم کردن هیچ رفیقی را ندارم. باید بسیاری از مسایل دقیق‌تر شکافته شود و خیلی‌ها که از قبل در جریان حوادث بودند و هستند و دلسوزانه تلاش می‌کردند و می‌کنند، سخن بگویند. اگر امروز به‌عللی به جویبارهای کوچک تبدیل شده‌ایم، امید آن است ک همهٔ ما روزی به جریان پویا و زندهٔ حزب در داخل بپیوندیم.

«مهر»: در واقع آنچه را مربوط به مسایل سازمانی و تشکیلاتی تا برگزاری «کنفرانس ملی» و خود این اجلاس می‌شد، بیان کردید، به‌ویژه آن‌که در جریان تدارک و موضوعات پیش از «کنفرانس ملی» قرار نداشتید.

رفیق حقیقت: دقیقاً، من در آن زمان نه‌تنها عضو کمیتهٔ مرکزی نبودم، بلکه مانند سایر رفقای حزبی در رادیو زحمتکشان هم در حالت مخفی بودیم.

«مهر»: از نظر سیاسی، مهم‌ترین موضوع، طرح شعار «سرنگونی جمهوری اسلامی» از سوی حزب بود. این شعار در جمع محدود خودتان در رادیو یا در حزب، تا آنجا که شما اطلاع داشتید، چه وضعی ایجاد کرد؟ آیا عکس‌العملی به آن ایجاد شد؟

رفیق حقیقت: همان‌طور که می‌دانید، این شعار برای اولین بار ۱۴ـ۱۳ ماه قبل از برگزاری «کنفرانس ملی» و در بیانیهٔ مشترک حزب و سازمان مطرح شد. شعار «سرنگونی جمهوری اسلامی» مسأله‌ای گرهی بود، روی آن بحث می‌شد و  رفقا همیشه دربارهٔ این شعار صحبت می‌کردند. و این سؤال همیشه مطرح می‌شد که چرا ما بایستی استراتژی سیاسی خودمان را عوض می‌کردیم؟ البته به‌علت فضایی که در آن زمان وجود داشت، شوهای تلویزیونی، اعدام‌ها، زندان، … احساسات طوری بود که جمع این شعار را می‌پذیرفت یا دربارهٔ آن سکوت می‌کرد، و یا این‌که در شعار «سرنگونی جمهوری اسلامی» آنطور که باید، دقیق نمی‌شد. شاید هم از همین آبشخور برای تعیین این شعار از سوی هیأت سیاسی حزب و رهبری سازمان استفاده شد. من دقیقاً نمی‌دانم. بسیاری از رفقا به خط مشی سیاسی سابق حزب و نبرد «که بر که» درون جمهوری اسلامی و سیاستی که حزب در دوران انقلاب پیش می‌برد، اعتقاد داشتند و دربارهٔ آن بحث می‌شد. ولی در آن شرایط روحی که گفتم، هیأت سیاسی شعار «سرنگونی جمهوری اسلامی» را تصویب کرده بود و سعی می‌کرد مصوبات خود را از طریق روزنامهٔ مردم پیش ‌برد.

«مهر»: ما می‌توانیم از نظر محتوایی جو روحی را که رفقای حزبی در آن قرار داشتند و دربارهٔ مسایل سیاسی زیاد حساس نبودند و برخورد آنها بیشتر جنبه عاطفی داشت، بفهمیم …

رفیق حقیقت: دقیقاً.

«مهر»: ولی آیا از نظر شیوهٔ تصمیم‌گیری دربارهٔ شعار «سرنگونی جمهوری اسلامی»، هیچ اعتراضی نبود که چرا چند نفر از هیأت سیاسی تصمیم می‌گیرند که اصولاً خط مشی سیاسی حزب را عوض کنند؟

رفیق حقیقت: همان‌طور که عرض کردم، در آن زمان من به‌همراه گروه کوچکی از رفقا در رادیو بودم. در بیرون از واحد کوچک ما در افغانستان سایر رفقا هم ایزوله بودند. اخبار و رویدادهای واحدهای حزب در سایر کشورها به ما نمی‌رسید. هیچ واحد حزبی از واحد دیگری، آن طور که باید، واقعاً اطلاع نداشت. اخبار آنچه که به‌عنوان مثال در باکو می‌گذشت، خیلی خیلی دیر، و تازه با تغییرات و جابه‌جایی‌ها، به ما می‌رسید. همان‌طور ما از آنچه در مینسک یا غرب می‌گذشت، مطلع نبودیم. تعدادی از رفقای فدایی با ما در رادیو بودند که خود سازمان هم با حزب شعار «سرنگونی جمهوری اسلامی» داده بود، و لذا در مجموع این شعار در بین آن جمع کوچک ما در رادیو زحمتکشان پذیرفته شده بود و واکنش آن‌چنانی در مقابل آن وجود نداشت.

«مهر»: در گزارش کمیتهٔ مرکزی به «کنفرانس ملی» گفته شده است که شعار «سرنگونی جمهوری اسلامی» به همه‌پرسی در حزب گذاشته شده است.

رفیق حقیقت: تا آنجا که من می‌دانم، در افغانستان، از جمله در واحد کوچک رادیو زحمتکشان، چنین همه‌پرسی‌ای انجام نگرفت.

«مهر»: واکنش در «کنفرانس ملی» نسبت به این شعار چگونه بود؟ آیا کسی به آن اعتراض کرد؟

رفیق حقیقت: نه. اصلاً فضای کنفرانس یک فضا و حال و هوای دیگری بود. دوستان از همه جا آمده بودند؛ رفقا برای اولین بار پس از یورش‌ها همدیگر را می‌دیدند؛ بیشتر با هم بودند؛ اخبار را ردوبدل می‌کردند؛ از دوستان در زندان و دربندشان می‌گفتند؛ از آنهایی که کشته شدند، و فضای کنفرانس کاملاً احساسی و عاطفی بود. کمتر به نواقص کنفرانس یا مسایل سیاسی و ایدئولوژیک آن فکر شد. حتی به نقض اساسنامه که رفقای تعلیق شده را به کنفرانس، با بهانه ضرورت مخفی ماندن محل برگزاری اجلاس، دعوت نکرده بودند، اعتراض نشد. این امر وجههٔ قانونی نداشت، اما حتی به این امر هم اعتراض نشد. یک فضا و آتمسفر دیگری بود. گزارش کمیتهٔ مرکزی را خیلی سریع خواندند. این‌ها مسایلی است که باید در آن فضا باشید و از دیدگاه آن زمان ببینید که مسایل چگونه پیش رفت. همه می‌خواستند سریع‌تر سری برای حزب به‌وجود بیاید. حزب شکل بگیرد و سازمان داده شود. و امیدشان را به این بسته بودند که واقعاً بعد از برآمدن از این کنفرانس، بالاخره حزب حرکت به جلو را آغاز کند و تغییرات جدی و کیفی را همهٔ رفقا ببینند.

«مهر»: ما با این فرض حرکت می‌کنیم، که طرح شعار سرنگونی و اتخاذ یک خط مشی جدید بر اساس جو عاطفی غالب بر «کنفرانس ملی» از این اجلاس عبور و بدون مانع حرکت کرد. یعنی در واقع از عدم توجه رفقا به مسایل، استفاده شد. آیا به‌نظر شما این برداشت درست است؟

رفیق حقیقت: فکر می‌کنم تا حدودی می‌تواند این‌طور باشد، یعنی آن گزارش کمیتهٔ مرکزی به «کنفرانس ملی» به‌تصویب «پلنوم ۱۹» رسیده بود. پلنومی که خود فقط یک روز به‌طول انجامید و در آن چند سند از جمله برنامهٔ حزب، گزارش به کنفرانس و نیز ارزیابی از مشی گذشتهٔ حزب، که از قبل تهیه شده بود، به‌تصویب رسید. یعنی این اسناد را رفیق صفری و دیگران به پلنوم می‌آورند و در آن‌جا به‌سرعت به‌تصویب می‌رسانند. و در کنفرانس هم تأیید شد و تغییرات جدی‌ای در آن‌ها صورت نگرفت.

«مهر»: فکر نمی‌کنید اگر رفقای حاضر در «کنفرانس ملی» توجه می‌کردند و جو آنقدر عاطفی نبود، طرح شعار سرنگونی زیر سؤال می‌رفت؟

رفیق حقیقت:  به‌نظر من حتماً. کما این‌که خط مشی مصوب کنفرانس به ‌مرور زیر سؤال رفت. پس از کنفرانس که من در هیأت سیاسی بودم، شاهد بودم که با فروکش کردن احساسات رفقا و دقت بیشتر در رابطه با مشی سیاسی حزب، از گوشه و کنار نامه می‌نوشتند. مخالفت‌ها با شعار «سرنگونی جمهوری اسلامی» به ‌مرور زمان و به‌تدریج زیاد شد و دربارهٔ آن بحث می‌شد. تا بدانجا که شدت اعتراض‌ها به‌ حدی رسید که هیأت سیاسی در یکی از نشست‌های خود، پس از برگزاری «پلنوم دی‌ماه ۱۳۶۶»، تصمیم گرفت که شعار «سرنگونی جمهوری اسلامی» در هیچ‌یک از نشریات حزبی تکرار نشود و به‌جای آن از شعار «سرنگونی رژیم ولایت فقیه» استفاده گردد.

«مهر»: در «کنفرانس ملی» مدافعان جدی مشی سرنگونی یا صحنه‌گردانان اصلی چه کسانی بودند؟

رفیق حقیقت: من نمی‌خواهم زیاد وارد اسامی شوم. ولی، خوب، رفیق صفری در «پلنوم ۱۸» به‌عنوان دبیر دوم انتخاب شد و بخش ایدئولوژیک، نامهٔ مردم، سایر نشریات حزبی و رادیو با ایشان بود. اسناد حزبی، از جمله اسناد «کنفرانس ملی»، همه زیر نظر ایشان تهیه ‌شده بود. حالا چه رفقایی تا برگزاری کنفرانس با او همکاری می‌کردند، نمی‌دانم. اما گردانندگان اصلی کنفرانس رفقا خاوری و صفری بودند.

«مهر»: همان‌طور که ما در بخش ارزیابی سیاسی از «کنفرانس ملی» تحت عنوان «شعار سرنگونی جمهوری اسلامی چگونه به حزب تحمیل شد؟» نوشتیم، از همان ابتدای انتشار دورهٔ جدید نامهٔ مردم، ۱۷ خرداد ۱۳۶۳، هیأت تحریریه‌ای ۴ نفره به مسؤولیت رفیق صفری فعالیت خود را آغاز کرد. ما گفتهٔ یکی از اعضای مؤثر این هیأت، رفیق …، را که بنا به تقاضای ایشان نام او را ذکر نکردیم، در همان مطلب نقل کردیم که هیأت تحریریهٔ نامهٔ مردم اموری فراتر از وظایف تحریری را انجام می‌داد. تهیهٔ تمام اسناد سیاسی و حتی بخش‌نامه‌های سازمانی در هیأت تحریریه و با تنظیم، نظارت و تصمیم نهایی رفیق صفری انجام می‌گرفت. تنها استثناء، بیانیهٔ مشترک حزب و سازمان در اردیبهشت ۱۳۶۴ دربارهٔ «سرنگونی جمهوری اسلامی» بود که بدون اطلاع قبلی تحریریه و تنها برای انتشار در اختیار آن قرار گرفت و به تنش در هیأت تحریریه انجامید.

پرسش ما این است که آیا شما تفاوتی بین موضع‌گیری‌های رفیق صفری و رفیق خاوری در «کنفرانس ملی» دیدید؟ به‌هر صورتی، از نظر شیوهٔ برخورد، از نظر ….

رفیق حقیقت: تماس نزدیک من با این دو رفیق پس از «کنفرانس ملی» و زمانی بود که عضو مشاور هیأت سیاسی شدم. رفیق خاوری فقط دربارهٔ مسایل تشکیلاتی نظر می‌داد و آن‌هم بیشتر روی مواردی که از ایران به‌دست او می‌رسید، صحبت می‌کرد. اخباری را به اطلاع جمع می‌رساند یا نامه‌ای را از ایران می‌خواند. در رابطه با مسایل سیاسی، در بین رفقا خاوری، صفری و لاهرودی، حرف اول و آخر با رفیق صفری بود. بعد از کنفرانس، رفقا محمدتقی برومند، سیاوش کسرایی، امین (حسین علوی)، ژیلا سیاسی و بقیهٔ رفقا هم سعی می‌کردند در بحث‌های سیاسی فعال باشند، فعال هم بودند و نظرات خوبی هم می‌دادند. اما در نهایت رفیق صفری بود که خط مشی را تدقیق و تنظیم می‌کرد. رفیق خاوری هم همیشه او را تأیید می‌کرد. اختلافات در هیأت سیاسی، علاوه بر مسایل جدی دیگری که بعداً بدان خواهم پرداخت، از همین جا و به همین دلایل و از این زاویه نیز هر روز عمیق و عمیق‌تر می‌شد.

بسیاری از مسایل بر همگان واضح است. نامه‌های زیادی منتشر شده است، خیلی مسایل گفته شده است. این‌طور نیست که بیان‌کنندگان این مسایل یا نویسندگان نامه‌ها همه آدم‌های نادرست و شارلاتانی بوده‌اند و موضوعات بی‌ربطی را مطرح کرده‌اند. بسیاری از مسایل گفته شده واقعیت دارد. ولی باید دید که این موارد در چه زمانی، در چه رابطه‌ای و از کدام دیدگاه مطرح شده است. تلاش می‌کنم مقداری دقیق‌تر دربارهٔ آن‌ها صحبت کنم.

ادامه دارد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *