«آنچه در حزب گذشت»: بخش ۱۱ ــ مصاحبه با رفیق محمد حقیقت (کریم)، عضو مشاور سابق هیأت سیاسی کمیتهٔ مرکزی حزب تودهٔ ایران (قسمت دوم)

Print Friendly, PDF & Email

«مهر»: رفیق حقیقت اگر موافقید به رویدادهای پس از «کنفرانس ملی» بپردازیم و از مسایل سازمانی شروع کنیم. اولین اتفاقی که افتاد استعفای رفیق فقید شاندرمنی بود و استعفانامه‌ای که ایشان منتشر کرد.

رفیق حقیقت: بله، استعفانامه‌ای که شما هم آن را منتشر کردید. فکر می‌کنم رفیق شاندرمنی بیش از دو بار در جلسهٔ هیأت سیاسی شرکت نکرد و بعد استعفا داد. مسایل این رفیق ورفیق فروغیان بیشتر ریشه در اختلافات گذشته داشت. و بخش زیادی از اختلافات هم به مهاجرت گذشته برمی‌گشت. به شیوهٔ حزب‌مداری و ادارهٔ حزب از یکسو و انتقادات به فرقهٔ دمکرات آذربایجان ازسوی دیگر. مطالب در آن موقع با توجه به مسایل روز جذابیتی نداشت. بیشتر وقت دو جلسهٔ اول هیأت سیاسی بعد از کنفرانس هم به بحث و جدل دربارهٔ چگونگی برگزاری کنفرانس و نام آن و این زخم‌های دیرینه گذشت. ما اطلاع چندانی از برخوردهای رفقای قدیم در مهاجرت نداشتیم و اصولاً مسألهٔ روز ما هم نبود.

«مهر»: منظور شما مسایل مربوط به رهبری قبل از انقلاب حزب است؟

رفیق حقیقت: بله. آنچه از طرف رفیق شاندرمنی و سپس رفیق فروغیان مطرح می‌شد، به‌طور عمده این‌گونه مسایل بود. بخشی از مواردی که این دو رفیق طرح می‌کردند درست بود و ما کم کم در مهاجرت جدید هم از اینجا و آنجا این صداها را می شنیدیم و کم کم با برخی از آن‌ها نیز آشنا می‌شدیم. ولی همان‌طور که گفتم، آن‌ها در آن شرایط زمانی مسایل جدی روز نبودند. پیش روی ما مشکلات بسیار حادی قرار داشت که حزب ما در آن‌ زمان با آن دست و پنجه نرم می‌کرد. مشکلات ما سر و سامان دادن به حزب، دفاع از زندانیان سیاسی، دادن رهنمود، امید و روحیه به نیروهای داخل، و جمع و جور کردن مهاجرت گسترده بود؛ به‌جا آوردن آن وعده‌هایی بود که در «کنفرانس ملی» داده شده بود؛ بارور کردن و به ثمر رساندن آن اهدافی بود که همه بعد از این کنفرانس به آن چشم امید دوخته بودند.

البته نمی‌شود از این رفقا ایراد گرفت. آنها هرکدام با خود کوله‌بار ارزشمندی از تجربیات گذشته و مهاجرت داشتند که تلاش می‌کردند آنرا به نسل تازه منتقل سازند. ولی طبیعی بود که در زمینه‌هایی بسیار تلخ هم باشند.  اجازه دهید من توضیح کوتاهی بدهم که فکر می‌کنم به‌نوعی پاسخ این سؤال شما را هم در بر می‌گیرد. بعد می‌توانیم پرسش‌ها و پاسخ به آنها را ادامه دهیم.

به‌نظر من «پلنوم دی‌ماه ۱۳۶۶» اوجِ برداشتِ از کاشتهٔ «پلنوم ۱۸» و «کنفرانس ملی» بود، یعنی حاصل خشت‌های کجی که در این اجلاس‌ها نهاده شده بود. از همان آغاز تشکیل «پلنوم ۱۸» دو نیرو درون حزب شکل می‌گیرد. در آن زمان و در آن شرایط، همهٔ توان حزب در خارج از کشور بر این محور متمرکز شده بود که برای حزب سری بسازد تا توده‌های حزبی به حقانیت آن باور کنند؛ و درست از همین جا است که کشمکش‌ها و اختلافات شروع می‌شود. در این مقطع امید همهٔ نیروهای حزبی جان به‌در برده، رفیق خاوری بود که مورد اعتماد همگی بود. این درست است که باید از همهٔ نیروهای موجود استفاده می‌شد تا در خدمت بازسازی حزب قرار گیرند. ولی آیا مگر نمی‌شد از راه‌های قانونی و برابر اساسنامهٔ حزب این کار را انجام داد؟ آیا این راه کارها مسدود شده بود؟ از همین جا است که اولین خشت کج گذاشته می‌شود. نامهٔ رفیق اسکندری، که شما هم آن را منتشر کردید، نامه‌ای است تاریخی و بسیار بسیار جالب و آموزنده. رفیق خاوری، علی‌رغم اعتماد وسیع اکثریت اعضاء باقیماندهٔ حزب نسبت به او، شاید به‌علت عدم توانایی ادارهٔ حزب در چنین شرایط دشواری، همهٔ نیرو و اعتبار خود را در آن سمتی قرار می‌دهد که پایه‌اش روی این خط کج بنا شده بود. او بدون در نظر گرفتن موازین و اساسنامهٔ حزبی، رفیق صفری را یکباره نه‌تنها به کمیتهٔ مرکزی برمی‌گرداند، بلکه وارد هیأت سیاسی کرده و به او سمت دبیر دومی حزب را می‌دهد. اگر رفیق خاوری توانایی‌های ضرور را داشت، می‌توانست بدون تکیه به رفیق صفری و امکانات بالقوهٔ او، یعنی فرقهٔ دمکرات آذربایجان، اعضاء باقیمانده کمیتهٔ مرکزی را به‌کارگرفته و از همان ابتدا راه را برتفرقه و واگرایی در حزب ببندد. البته در این‌جا منظور من این نیست که رفیق خاوری در راه احیاء و بازسازی حزب نمی بایست از فرقهٔ دمکرات آذربایجان و امکانات آن استفاده می‌کرد. در واقع آوردن رفیق صفری و سپردن همهٔ کارهای حزب به او، بی آ‌ن‌که جلسهٔ صلاحیت‌داری از اعضاء کمیته مرکزی باقی‌مانده از پلنوم هفدهم و بخشی از کادرهای شناخته شدهٔ حزب، به اخراج او در پلنوم هفدهم حزب رسیدگی کرده باشند، آن خطای بزرگ و غیرقابل بخششی بود که از همان آغاز شیرازهٔ امور را از هم گسست و در درون حزب انشقاق‌های پی در پی را بنا نهاد. به‌ویژه آن‌که اختلاف جدی رفیق صفری با رفیق کیانوری و سیاست حزب در دفاع از انقلاب برای همگان روشن بود. بدین‌ترتیب می بینیم که این شکاف در مسیر خودش هر روز عمیق‌تر شد و حزب را با مشکلات عدیده‌ای روبرو کرد؛ مشکلاتی که زاییدهٔ طبیعی چنین خطایی بودند و هستند و تاوان آن را تا امروز هم توده‌های حزبی می‌ پردازند.

با این تفاصیل، از همان اوّل، حقانیت تضعیف شدهٔ رهبری موجبات تضعیف جنبهٔ دموکراتیک ادارهٔ حزب را فراهم ‌آورد؛ و روش حزب‌مداری این جریان را، که با توجه به مهاجرت طولانی سابقهٔ ذهنی نیرومندی هم در این زمینه وجود داشت، زیر سؤال برد. سازماندهی دموکراتیک در کار به کمترین حد خود رسید و همهٔ امور در هستهٔ کوچکی متمرکز شد که به دیگران اجازهٔ ورود به محدوده‌های معینی را نمی‌داد. هرگز تن به تدوین کار واقعی نداد و بدین ترتیب عملاً سازماندهی امور را مختل کرد. کسی را وارد هیأت سیاسی کرد که خود می‌دانست در هیچ‌یک از جلسات این ارگان شرکت نخواهد کرد. ولی این کار را کرد، و تا آخر هم او را نگه‌داشت، چون به رأی او نیاز داشت، نه به نظر و حضورش در آنجا. نیروهای حزبی هم که در چنین وضعی وجود خود را مفید نمی‌دیدند، دچار یأس یا طغیان شدند، و بدین ترتیب، موجبات پیامدهای مخرب بیشتری فراهم گردید. نگاهی کوتاه به محتوای نامهٔ رفیق اسکندری و همین‌طور نامه‌های بسیارِ دیگری، که افراد مختلف، با موقعیت های گوناگون حزبی، از روی دلسوزی و احساس مسؤولیت نوشته و در آنها بر واقعیت‌های تلخ زندگی حزب انگشت گذاشته اند، ما را با بسیاری از حقایق مربوط به مسایل و مشکلات حزب در آن دوره  و آنچه که در «پلنوم ۱۸» گذشت آشنا می‌کند، و بدین‌وسیله به عمق این شکاف، که در مهاجرت بین نیروهای حزبی بعد از یورش‌ها و دستگیری رهبری داخل کشور اتفاق افتاد، بهتر پی می‌بریم.

رفیق خاوری موقعیت ویژه‌ای داشت و مورد قبول همهٔ نیروها بود و می‌توانست نقش تاریخی بسیار بهتر و پخته‌تری را در جمع و جور کردن سیل مهاجرت و بازسازی حزب ایفا کند. ولی همان‌طور که اشاره شد، او به‌جای وصل کردن همهٔ نیروها و حرکت در مسیر قانونی و درست، در یک طرف قرار گرفت و در نتیجه نیروهای دیگر مسیری متفاوت را برگزیدند. در بخشی از نیروهای مهاجر، نفاق و کینه از گذشته های دور نهادینه شده بود . نیروهایی از حزب، امثال من، که از این بگو‌ مگوهای دیرینه و زخم‌های کهنه بی‌اطلاع بودیم، یک‌باره در میان نزاعی قرار گرفتیم که اصولاً مسألهٔ ما و حزبی که زخمی و خون‌آلوده بود، نبود. تعدادی از این نیروها در میان بازی می‌کردند، ولی می‌توان گفت که نیروهای ذخیرهٔ گروه دوم بودند که همواره و در هر زمینه‌ای در تلاش نو کردن زخم‌های کهنه خودشان برمی‌آمدند، که این خود مشکلات بسیاری را ایجاد می‌کرد و مانع رسیدگی به مسایل جدی‌تر می‌شد.

در هر صورت، «پلنوم دی‌ماه ۱۳۶۶» با انبوهی از مسایل و مشکلات تشکیلاتی روبه‌رو بود. مثل این بود که دو طرف آمادگی قطعی برای رویارویی دارند. در فاصلهٔ زمانی «کنفرانس ملی» و «پلنوم دی‌ماه»، از آنجا که از یکسو بسیاری از اهداف کنفرانس ملی یا به ثمر ننشست و یا چشم‌اندازی برای اجرای آن دیده نمی‌شد، و از سوی دیگر بروز مشکلات و مسایل مهاجرت و نیز احساس عاطل و باطل بودن، در اینجا و آنجا در مهاجرت، اختلافات زیادی در بین رفقای حزبی سر برآورد؛ در هیأت سیاسی، در کمیتهٔ مرکزی، در کمیتهٔ باکو، در مینسک، مسکو و در همه‌جا. بخشی از رفقای هیأت سیاسی، تعدادی از اعضای اصلی و مشاور کمیتهٔ مرکزی، و نیز کادرهای حزبی، گله‌های جدی داشتند، با روند و شیوهٔ ادارهٔ حزب موافق نبودند و خواهان اصلاحات اساسی می‌شدند. فضای پلنوم، فضای سالم و سازنده‌ای به‌نظر نمی‌رسید و از آن بوی انشقاق می‌آمد. از همین‌رو تعدادی از رفقا که نگران یکپارچگی حزب در آن حال و هوا بودند، ترجیح دادند که سکوت کنند تا شاید بتوانند موجبات همگرایی را فراهم سازند. رفیق خاوری با چند نفر از این رفقایی که بسیار هم داغ بودند، تک‌تک صحبت کرد. یعنی آنها می‌آمدند به اطاق رفیق خاوری و او با آن‌ها صحبت می‌کرد، حالا چه می‌گفت و چه‌ می‌کرد، دقیقا نمی‌دانم و نمی‌خواهم هم وارد این مسأله بشوم. یکی از این داغ‌ترین‌ها، پس از صحبتی که با رفیق خاوری داشت، با شروع پلنوم اولین کسی بود که اجازهٔ صحبت خواست و به شرح مفصلی از انواعِ جنگِ روانی دشمن در درون حزب پرداخت و یک‌‌باره از این جبهه، یعنی از کنار هم‌فکران و هم‌سنگران خود، به جبههٔ خاوری ـ صفری جهید و جو را به‌زیان یاران خویش تغییر داد. در چنین حال و هوا، دیگرانی  هم که پیشنهاداتی جدی در راه اصلاح و بهبود وضعیت داشتند در تنگنا قرار گرفتند.

خوب، در چنین فضایی و با سوء‌استفاده از احساساتی که به ‌وجود آمده بود، آیین‌نامهٔ اجرایی مربوط به شرایط کار مخفی در اساسنامهٔ تصویب می‌گردد که متأسفانه بسیاری از ما هم بدون دوراندیشی کافی، وسواس و دقت لازم به آن رأی دادیم. این آیین‌نامه خود به‌تنهایی موجب بروز مشکلات شدیدی در راه باز سازی حزب گردید.  
در سال ۱۳۶۷، سال اعدام‌ها، سالی که بهترین فرزندان وطن را به جوخه‌های اعدام می‌سپردند یا به‌دار می‌کشیدند، دل‌های بسیاری برای حزب می‌تپید و ایستادگی و سرپا ماندنش ضرورتی حیاتی بود، تصویب آئین‌نامه،همبستگی و یکپارچگی مورد نیازحزب را به مخاطره افکند و موجب تشتت و یأس در بین واحدهای حزبی گردید.

آری در چنین حال و هوایی بود که «پلنوم دی‌ماه» آیین‌نامه را تصویب کرد و آن تصمیمات تشکیلاتی را گرفت. بدین ترتیب، یک نیرو موفق شد با فضاسازی زیرکانه و استفاده از خطاهای نیروی مقابل و نیز تصویب این آئین‌نامه، کاری کند که مخالفینش در این مقطع یا خنثی شوند و یا خود کنار بکشند؛ که می‌دانیم رفیق کسرایی خودش را کنار ‌کشید، رفیق برومند برای عضویت در هیأت سیاسی به اندازه کافی رای نیاورد‌ و ….     

«مهر»: این تصویری که شما دادید یک تصویر عمومیِ کامل بود و به‌شکلی درست و ملموس مسایل را توضیح دادید. حال بد نیست به مسایل به‌طور مشخص‌تر بپردازیم. شما راجع به برخی از رفقا، از جمله زنده‌یادان شاندرمنی و فروغیان، کُنه مطلب را ادا کردید، و گفتید که مسایل آنها از اختلافاتی که با فرقه داشتند و مسایلی که در رهبری قبل از انقلاب حزب وجود داشت، نشأت می‌گرفت. از آن ۱۳ نفر هیأت سیاسی، در مقطع پلنوم دی‌ماه، رفیق نوروزی که حضور نداشت و انتخاب هم نشد، رفقا شاندرمنی و فروغیان هم که از کمیتهٔ مرکزی کنار گذاشته شده بودند، رفیق برومند هم که رأی نیاورد. با توجه به نزدیکی شما با زنده‌یاد رفیق کسرایی در افغانستان از همان ابتدا تا پایان، یعنی از سال ۶۲ تا زمان فوت او، می‌توانید توضیح دهید که چرا رفیق سیاوش خودش را در «پلنوم دی‌ماه» کنار کشید؟

رفیق حقیقت: به رفیق سیاوش در واقع ظلم شد. من در رابطه با این رفیق عزیز، در آن زمان که به‌اصطلاح مورد غضب قرار گرفته بود و او را از سمت نمایندگی حزب در اتحاد شوروی کنار گذاشتند، یک نامه‌ای هم به هیأت سیاسی نوشتم. رفیق کسرایی به‌عنوان یک شاعر بزرگ و شناخته شدهٔ حزبی حتی در میان مخالفین و اپوزیسیون حزب هم مورد احترام بسیار بود و نزد همه گرامی. و این طبیعی است که رفقای ما در باکو و مینسک هم به‌دیدارش می‌آمدند و با او درد دل می‌کردند. او بسیارخوب مشکلات را لمس کرده بود و می‌شناخت و از همین رو هم  سنگ صبور خیلی‌ها بود.

چیزی که ما همیشه می‌گفتیم این بود که در چنین وضعی اصولاً جایگاه رفیق کسرایی آن جایی نبود که او را قرار داده بودند. شاید اگر شیوهٔ اداره و رهبری دموکراتیکی بر حزب حاکم بود، وجود وی در چنین جایگاهی بسیار مفید و سازنده هم می‌توانست باشد. ولی مسلماً نه در چنین دوران و با چنین شیوهٔ حزب‌مداری.

من نظر شخصی خودم را می‌گویم: با این ترکیب هیأت دبیران، استفاده از توان رفیق کسرایی تا حدود زیادی غیرممکن می‌نمود و همین‌طور هم شد. او در عرصه‌های مختلف توانمندی‌های بسیار ارزنده‌ای داشت؛ بسیار خوش‌نام و محبوب بود؛ تیزبینی سیاسی بسیارخوبی داشت؛ سخنران خیلی خوبی بود؛ خیلی خوب می‌توانست رفقا را دور خودش جمع کند، حرف بزند، دلگرم کند، و به آنها روحیه و امید بدهد. او سال‌ها در «کمیتهٔ صلح» کار کرده بود، عضو مؤثر «شورای نویسندگان و هنرمندان» بود. پیشنهادی که ما بارها مطرح کرده بودیم، و من این را کتباً هم به هیأت سیاسی دادم، این بود که کمک کنیم تا رفیق کسرایی فعلاً برگردد به جایی که متعلق به او است. جایگاه او همیشه در بین مردم بود. او می‌بایست به غرب می‌آمد، امکانات در اختیارش می‌گذاشتند و به او کمک می‌کردند تا فعال بشود. وجود او در آنجا تبلیغی می‌بود برای حزب؛ برای جمع کردن رفقا؛ برای انتشار نشریات فرهنگی؛ فرهنگی که به آن از همه‌ طرف یورش شده بود و می‌بایست روی آن کار بشود. او می‌توانست با جمع کردن دیگرانی مانند فریدون تنکابنی و سایر هنرمندان، شعرا و نویسندگانی که در غرب بودند، در این عرصه‌ها برای کشور و حزب خدمت کند.

رفیق سیاوش برای همهٔ ما ارزش بسیار بسیار بالایی داشت. انسانی بود والا و بی‌نیاز. تمام وجود او انباشته از مهر حزب و مردم بود. در مورد رفیق سیاوش هرچه بگوییم، واقعاً کم گفته‌ایم. باز هم می‌گویم، من معتقدم که در مورد او قصور شد.و شاید همهٔ ما در این زمینه مقصریم.

«مهر»: منظور شما از این‌که به رفیق سیاوش ظلم شد چیست؟ مگر با او چه‌کار کردند؟ آیا فقط نیاوردن او به غرب را ظلم می‌دانید یا کارهای دیگری هم بود؟

رفیق حقیقت: تلاش این بود که نام رفیق سیاوش باشد ولی از وجود او استفاده‌ای صورت نگیرد. از افراد به جای خود و آن‌جا که ضرورت داشت استفاده نمی‌شد و فقط بر اساس مصلحت لحظه و منافع گروهی به‌کارگرفته می‌شدند. چند سال به‌نام کار در «رادیو زحمتکشان»، در واقع او را محبوس و از دسترس دوست‌دارانش دور نگه‌داشتند. او را به عضویت در هیأت سیاسی برگزیدند ولی همان‌طور که برای بقیه،  اختیارات و امکانات او را در هیأت سیاسی تا سرحد امکان محدود ساختند. هر وقت رفیق سیاوش حرف یا نظری داشت، یا با او مخالفت کردند و یا نظراتش را نادیده انگاشتند. یک موردش هم همین است که نگذاشتند جایگاه خودش را داشته باشد. او می‌توانست کمک بزرگی برای حزب باشد. در خاتمه، این را هم اضافه کنم: موقعی‌که او در مسکو بود و زندگی‌اش از طریق حقوقی می‌گذشت که از دولت می‌گرفت، می‌خواستند معاشش را هم حذف کنند و حدود سه ماه هم این کار را کردند. این عمل با مخالفت بسیار جدی در هیأت سیاسی روبه‌رو شد. این‌بار همهٔ رفقا ایستادگی و مقاومت کردند. بالاخره او را از نمایندگی حزب در اتحاد شوروی برکنار ساختند تا سهراب زمانی مزاحمی نداشته باشد و کماکان مسؤول بلامنازع حزب در مسکو باقی بماند. اشعار همیشه ماندگار سیاوش، همچون «از این سو با خزر» و یا «هوای آفتاب»، متعلق به این دوران تلخ است.

«مهر»: آنچه دربارهٔ مسأله حقوق رفیق سیاوش و برکناری او از نمایندکی حزب در اتحاد شوروی گفتید مربوط به مسایل پس از «پلنوم دی‌ماه ۱۳۶۶» است؟

رفیق حقیقت: بله. رفیق سیاوش به‌علت این‌که همه او را دوست داشتند و مورد قبولشان بود، و دوستان و رفقا از همه جا، باکو، مینسک و … نزد او می‌آمدند و با وی درددل می‌کردند، مشکلات را می‌دید و با آنها همدردی می‌کرد، بخشی از انتقادات را می‌پذیرفت و بسیاری از گله ها را رد می‌کرد و رفقا را به ماندن و کمک به ساختن تشویق می‌نمود. او همیشه پیشنهادهایی برای اصلاح امور می‌داد، ولی مستقیم و یا غیرمستقیم با آن مخالفت می‌‌شد تا جایی‌که کار را به‌جایی رساندند تا در «پلنوم دی‌ماه» خودش داوطلبانه از هیأت سیاسی کنار رفت و حاضر به قبول هیچ مسؤولیتی نشد.

در فاصلهٔ «کنفرانس ملی» و «پلنوم دی‌ماه»، تعدادی از رفقا مسایل و مشکلاتی داشتند. مسألهٔ رفیق انور [حمید احمدی] بود. مسألهٔ رفیق‌مان غنی بلوریان بود. او پس از «پلنوم دی‌ماه» بیشتر با رفقای معترض ما در باکو و مینسک و … (به‌اصطلاح قطع‌نامه‌چی‌ها) ارتباط داشت و با آنها همدردی می‌کرد.

حالا چرا و چگونه این‌ها اتفاق افتاد، احتیاج به بحث و بررسی بیشتر دارد. به‌نظر من می‌شد جلوی بخشی از این اعتراض‌ها را گرفت. این رفقا شاید به‌طریقی هل داده شدند، اگر بهتر عمل می‌شد، اگر شیوهٔ دیگری بر ادارهٔ حزب مسلط بود، شاید بسیاری از این مسایل پیش نمی‌آمد. در هیأت دبیران دو نفره، که در بخش بعدی مصاحبه مفصل‌تر دربارهٔ آن صحبت می‌کنم، در بر پاشنهٔ دیگری می‌چرخید و راه و روش دیگری حاکم بود. اگر فضا و ادارهٔ حزب دموکراتیک بود، شاید تعدادی از این رفقا هرگز دوری نمی‌گزیدند و می‌شد از وجودشان و از نیروی‌شان در حزب خیلی‌خیلی بهتراستفاده کرد.

«مهر»: کدام رفقای مشخص مورد نظرتان است؟

رفیق حقیقت: همان رفقایی که رفتند: رفقا کسرایی، برومند، بلوریان، انور، و…. البته بعد هم این روند ادامه داشت؛ در پلنوم ۶۹ تعدادی از هیأت سیاسی و کمیتهٔ مرکزی و بعد از آن هم تعدادی دیگر. خیلی‌ها هستند. اینها می‌توانستند درون حزب بمانند و فعالیت کنند. اما چه شد و چرا این اتفاق افتاد؟ ما نباید تقصیر را به گردن آنها بگذاریم. ما باید ببینیم در این طرف چکار کردیم، چه قدم‌هایی ما برای نزدیکی، برای باز کردن فضا و به بازی گرفتن دیگران برداشتیم. همان‌طور که شما دربارهٔ اعضای کمیتهٔ مرکزی مطرح کردید، این‌ها چکار می‌کردند؟ مثلاً ما در مینسک ۳ یا ۴ نفر عضو کمیتهٔ مرکزی داشتیم، ولی مسؤول کمیتهٔ حزبی یکی از کادرها بود، یا در باکو و در جاهای دیگر به نوعی دیگر. به این‌ها هیچ‌کدام مسؤولیت جدی داده نشد و از وجود آنها، آن‌طور که امکان بالقوه‌اش وجود داشت، استفاده نشد. خیلی از دوستان خودشان را عاطل و باطل می‌دیدند. این‌ها مسایلی است که باید بیشتر روی‌ آنها فکر شود و شکافته شود. دیگران هم باید دربارهٔ این مسایل سخن بگویند و تجزیه و تحلیل کنند.

«مهر»: در واقع این مسایلی که شما اشاره می‌کنید، نقطهٔ اوج و نمود بیرونی‌اش، به‌طور عمده بعد از «پلنوم دی‌ماه» است؟

رفیق حقیقت: به‌نظر من نقطهٔ اوج این صف‌آرایی، «پلنوم دی‌ماه» بود. بعد از این اجلاس، این صف‌آرایی در تشکیلات نمود بیرونی پیدا می‌کند و ادامه‌اش به بیرون از حزب می‌رود. عده‌ای بعد از پلنوم اخراج می‌شوند. بلافاصله پس از «پلنوم دی‌ماه»، رفیق صفری به جلسهٔ هیأت سیاسی می‌آید و با شماتت می‌گوید که چرا آیین‌نامهٔ مصوب پلنوم اجرا نشده است؟ و با استناد به این آئین‌نامه، تعدادی از رفقا اخراج و یا معلق می‌‌گردند، و البته بعد هم به پلنوم بعدی دعوت نمی‌شوند. و این تداوم آن روندی بود که در «پلنوم دی‌ماه» گذشت. اگر این جبهه‌بندی‌ها نبود، این امکان وجود داشت که در پلنوم مسایل بسیار جدی مطرح شود. ولی در این چنین حال و فضایی که توضیح دادم، متأسفانه بیشتر رویارویی نمود داشت تا همیاری برای پیشبرد کار و برطرف ساختن موانع و مشکلات.  

«مهر»: گویا شما ترجیح می‌دهید اسامی مطرح نشود.

رفیق حقیقت: البته من شخصاً این اسامی را دارم. این‌که این رفقا کی بودند، کجا و دربارهٔ چه مسایلی نظر داشتند. این مسایل همه در صورت جلسات ثبت است، ولی برای طرح اسامی ضرورتی نمی‌بینم. مثلاً برای تعدادی پرونده درست می‌کردند و این پرونده‌ها را به ما می‌دادند که ببینید این‌ها کدام‌شان نقطه ضعف دارند. نه، من موافق یک چنین روشی نیستم. رفقا شناخته‌شده هستند، در محیط‌های خودشان، در محله‌های خودشان، در بین سایر رفقا، هرکدام برای خودشان حرمتی دارند. عملکرد هرکس به‌خوبی گویای شخصیت اوست و این‌که در چه حال و هوایی است، با حزب است یا در مقابل آن. همه دارای قوّهٔ تشخیص هستند . هر فردی می‌تواند نظر داشته باشد، و چه خوب است که داشته باشد. می‌تواند در جایی مخالف ما باشد، ولی هر مخالفی که دشمن نیست.

«مهر»: صف‌بندی‌ها در این کشمکش‌های هیأت سیاسی چگونه بود؟ هیأت دبیران علیه بقیه؟ یا گروه‌بندی وجود داشت؟

رفیق حقیقت: در این بخش از مصاحبه تا مسایل مربوط به «پلنوم دی‌ماه ۱۳۶۶» صحبت می‌کنیم. در آن مقطع رفقا فروغیان، شاندرمنی، برومند و بلوریان بودند. بیشتر وقت جلسات محدود هیأت سیاسی از «کنفرانس ملی» تا پلنوم مذکور به مسایل و مشکلات این رفقا با هیأت دو نفرهٔ دبیران می‌گذشت. در اوایل کار بیشتر وقت هیأت سیاسی با جر و بحث بین رفقا شاندرمنی و فروعیان با هیأت دبیران می‌گذشت. بعداً مسألهٔ رفیق انور شروع شد که مسایلی را دربارهٔ رفیق نوروزی مطرح کرد، که مورد پشتیبانی رفقا بلوریان و برومند هم قرار گرفت. این حوادث باعث تشنج زیادی در هیأت سیاسی شد و صف‌بندی‌ها و رو‌در‌رویی‌هارا جدی‌تر کرد. تا به «پلنوم دی‌ماه» رسیدیم که نقطهٔ اوج این صف‌بندی‌ها بود.

«مهر»: آیا این رفقا به‌عنوان یک گروه مسأله داشتند یا مسایل هرکدام جداگانه بود؟

رفیق حقیقت: ببینید، درون هیأت سیاسی همه‌چیز در دستان هیأت دبیران بود. این‌که جلسه هیأت سیاسی کِی تشکیل شود؟ کجا تشکیل شود؟ آیا اصلا می‌شود بلیط مسافرت تهیه کرد یا خیر؟! ارتباط با احزاب برادر با هیأت دبیران بود و بقیهٔ اعضای هیأت سیاسی باید منتظر می‌نشستند تا هیأت دبیران دو نفره تصمیم بگیرد یا اراده کند که اصلاً جلسهٔ هیأت سیاسی را فرابخواند یا نه. آیا اصولاً دستور کاری برای جلسات داریم؟ آیا از پیش موضوعی برای بحث در جلسه تعیین شده است؟ و…. این‌ها همه مسایلی هستند که واقعاً جدی می‌باشند و وقتی آدم یاد این مسایل می‌افتد یا می‌خواهد دربارهٔ آن صحبت کند می‌بیند که تا چه اندازه دردناک است.  رفقا خاوری، صفری و لاهرودی هم‌سو و اکثراً هم نظر بودند. رفیق فام‌نریمان با وجود گله‌های بسیاری که از هیأت دبیران داشت، و گاهی مخالفتی هم می‌کرد، اکثراً در رأی با این سه رفیق بود. دوستان و رفقای دیگر نظرات خودشان را داشتند، محکم بودند، می‌ایستادند و حتی مخالفت‌های جدی می‌کردند، و این کشمکش همین‌طور ادامه داشت. من نمی‌خواهم رفقا خاوری، صفری و لاهرودی را محکوم بکنم. این سه رفیق هم هرکدام شخصیت جداگانهٔ خویش و نظرات خود را داشتند. آنها نظراتشان را خیلی صریح بیان می‌کردند. اما، این نظرات در بسیاری زمینه‌ها مغایرآن برداشت از شیوهٔ حزب‌مداری بود که رفقا انتظار آن را داشتند، و به‌کار جمعی و استفاده از خرد جمعی بهای لازم را نمی‌دادند. این موضوع به‌طور جدی مسأله‌ساز شده بود و برخورد‌ها و تنش‌های بسیاری را موجب گردیده بود. متأسفانه بیشتر وقت و نیروی هیأت سیاسی، آن‌هم با آن اندک نشست‌هایی که داشت، اکثراً به مسایل مهاجرت و مشکلات تشکیلاتی می‌گذشت و به مسایل سیاسی آن‌طور که باید پرداخته نمی‌شد. اصلی‌ترین موضوع همان مسألهٔ شعار «سرنگونی جمهوری اسلامی» بود که دربارهٔ آن صحبت کردیم.

حزب در خیلی از زمینه‌ها فعالیتی جدی نکرد که این خود بحث‌ برانگیز است. بیشتر خرده کاری بود تا یک کار منظم و سیستماتیک جمعی، که اسناد آن نیز وجود دارد، مثل مسألهٔ زندانیان سیاسی که ما همیشه انتظار ورود فعالانهٔ حزب به این عرصه را داشتیم. رفیق سیاوش به‌ویژه در این‌باره خیلی تلاش می‌کرد، ولی همیشه ما مغلوب می‌شدیم و متأسفانه آن‌طور که باید در مورد زندانیان سیاسی، در مورد رفقای‌مان که در بند بودند، فعالیتی انجام نگرفت. در دفاع از این رفقا ما کار آن‌چنانی نکردیم. برعکس، نامه‌هایی در محکومیت برخی از رفقای زندانی به هیأت سیاسی آورده شد؛ رفقایی که بعداً شهید شدند یا از زندان در آمدند و فوت کردند. این اسناد وجود دارد. کشمکش‌ها در هیأت سیاسی زیاد بود. بیشترش متأثر از مسایلی بود که در داخل زندان‌های جمهوری اسلامی می‌گذشت و بخش بزرگی نیز در رابطه با شیوهٔ ادارهٔ حزب و سیاست مسلط آن بود. تشکیل جلسات هیأت سیاسی از روال و نظم معینی برخوردار نبود و دستور کاری هم برای اجلاس‌ها وجود نداشت. فاصلهٔ بین تشکیل جلسات، ۴، ۵ یا ۶ ماه به‌درازا می‌کشید.

کار مصاحبه دارد کم کم به درد دل می‌ رسد…. این مسایل موارد تازه‌ای نیست و تقریباً همه مطلع هستند. من سعی دارم که تا آنجا که ممکن است حریم رفقایی را که نام می‌برم محفوظ بماند و امیدوارم که در این تلاش موفق باشم. به هرحال معتقدم گله‌ها بجای خود، ولی رفقا هرکدام در برهه‌ای از زمان، علی‌رغم وجود اختلاف نظرها، زحماتی را برای حزب متحمل شده‌اند و از دیدگاه خود در راه پیشبرد اهداف حزب خدماتی را انجام داده‌اند که  قابل احترام است.  

«مهر»: آنچه مربوط به ماجرای برخورد هیأت سیاسی و هیأت دبیران با مسألهٔ رفقای زندانی و اوج قضیه، که فاجعهٔ ملی تابستان ۱۳۶۷ است، می‌باشد به رویدادهای بعد از‌ «پلنوم دی‌ماه ۱۳۶۶» برمی‌گردد که در بخش بعدی مصاحبه به آن می‌پردازیم. اما نکته‌ای هست که قبلاً هم به آن اشاره شد، یعنی در «کنفرانس ملی» ۵۹ نفر را عضو کمیتهٔ مرکزی کردند و رفیق خاوری هم گفت که برای همهٔ آنها کار دارد، در صورتی‌که اکثریت بسیار بالای آنها در حزب عاطل و باطل بودند….

رفیق حقیقت: خود اعضای هیأت سیاسی هم تا حدود زیادی عاطل و باطل نگه‌داشته شده بودند. توضیح دادم که ماه‌ها طول می‌کشید تا جلسات هیأت سیاسی برگزار شود، آن‌هم با هزار بار گفتن و نامه نوشتن رفقا که چرا جلسه تشکیل نمی‌شود؟ اعتراض، اعتراض، اعتراض…. امّا مگر گوش شنوائی هم بود؟

«مهر»: شما اشاره کردید که «پلنوم دی‌ماه» نقطهٔ عطفی بود که پس از آن مسایل درون بدنهٔ حزبی رفت و اندکی بعد هم علناً در بیرون از حزب مطرح شد.

رفیق حقیقت: دقیقاً. نظر من این است که رفیق خاوری می‌توانست در آن رو‌در‌رویی که از قبل از «پلنوم ۱۸» شکل می‌گیرد، نقش تعیین‌کننده داشته باشد، بدین صورت که بتواند از هر دو نیرو استفاده کند. ولی به عللی، شاید عدم توانایی یا هر چیز دیگری که اسمش را می‌گذاریم و قبلاً هم توضیح دادم، نیروی خودش را در یک سمت قرار می‌دهد. او رفیق صفری را که از کمیتهٔ مرکزی اخراج شده بود، بدون آن پیش‌شرط‌‌های اساسنامه‌ای و قانونی، یک‌باره وارد کمیتهٔ مرکزی کرد، به درون هیأت سیاسی و هیأت دبیران برد و تمام اعتبارش را روی این مسأله گذاشت. طبیعی است که با توجه به سابقهٔ ماجرا، از همین‌جا یک نیروی مخالف شکل می‌گیرد. این نیرو کم نبود. این مسأله در ادامهٔ خود منجر به شکل‌گیری انشقاق در حزب گردید. بخشی از این انشقاق از نظر تشکیلاتی قابل رؤیت بود. اما در صفوف حزب، در افکار و نظرات و در روش‌ها هم انشقاق ذهنی اتفاق افتاد. فراموش نکنیم که در اتحاد شوروی هم کم‌کم مسألهٔ گلاسنوست، پرسترویکا و اصلاحات شروع می‌شد و این مسأله هم تأثیرات ویژهٔ خودش را بر بدنهٔ حزبی در کابل، باکو، مینسک، مسکو و کشورهای غربی به‌جا می‌گذاشت. همهٔ آن کمبودها و عقده‌ها کم‌کم بیرون می‌زد؛ آنهایی که سرکوب شده بودند، آنهایی که به‌اصطلاح راه تنفس‌شان بسته شده بود، شروع به حرف زدن کردند و در آن حال و هوا خیلی‌ها هم طغیان می‌کنند، یا به‌قول محمد آزادگر افراط می‌کنند. باید گفت که مسایل بسیار بسیار جدی وجود دارد که باید همه را بتوانیم بررسی و فرمول‌بندی کنیم.

«مهر»: «کنفرانس ملی» در واقع با این امید یا نیت، یا هرچه که اسمش را بگذاریم، تشکیل شد که مسایلی که ریشه در رهبری قبل از انقلاب حزب داشت، با انتخاب یک رهبری جدید به یک صورت دیگری در بیاید. شما به‌درستی اشاره کردید که نارضایتی‌ها از روند امور حزب در «پلنوم دی‌ماه ۱۳۶۶» به نقطهٔ اوج‌اش می‌رسد. مخالفین بخشی از مهاجرین قبلی هستند، مانند رفقا شاندرمنی و فروغیان و دیگرانی هم از مهاجرین جدید از قبیل رفقا بلوریان، برومند و…. دربارهٔ رفیق سیاوش کسرایی که مسأله به‌صورت کناره‌گیری ایشان بروز می‌کند یا رفقایی که سکوت می‌کنند.

اما باید یک مسألهٔ مهم دیگری هم در فاصلهٔ «کنفرانس ملی» و «پلنوم دی‌ماه» اتفاق افتاده باشد. تعداد قابل توجهی به کمیتهٔ مرکزی و هیأت سیاسی آمدند، اما تمام کارها در دست یک هیأت دبیران دو نفره (که از نظر تعداد در تاریخ حزب بی‌سابقه بود) متمرکز شد: از خرید بلیط برای اعضای هیأت سیاسی جهت شرکت در جلسات این ارگان گرفته تا تمام امور سیاسی و تشکیلاتی و حتی معیشتی حزب.

رفیق حقیقت: دقیقاً. انتخاب اعضای کمیتهٔ مرکزی واقعاً بر چه مبنایی انجام شد؟ آیا هدف بازسازی حزب بود؟ اگر چنین است، که می‌بایست می‌بود، باید خیلی‌خیلی بیشتر دقت می‌شد و روی انتخاب افراد کار انجام می‌گرفت. اعضای هیأت سیاسی یک طیف کاملاً ناهمگون بودند. رفقا فام‌نریمان، بلوریان، شاندرمنی و فروغیان، و از این طرف من و رفیق امین [حسین علوی] که در داخل کشور حتی در تشکیلات عمومی حزب نبودیم و از بسیاری از مسایل که در تشکیلات علنی حزب می‌گذشت بی‌اطلاع بودیم، و به‌یکباره ما را به هیأت سیاسی آورده بودند. این‌گونه انتخاب افراد باید دلایل معینی داشته باشد. رفقا خاوری، صفری و لاهرودی، که حتماً این سه نفر نشستند و با هم مشورت کردند که این تعداد را دور هم بچینند، چه فکری داشتند؟ چرا مثلاً ما سه افسر نیروی دریایی را به کمیتهٔ مرکزی می‌آورند و از میان ما ۳ نفر، حالا فرض کنید به هر دلیلی من را به هیأت سیاسی هم وارد می‌کنند؟ که مثلاً ما در هیأت سیاسی یک نظامی هم داریم؟ یا رفیق کسرایی که نامی دارد، شاعر است، محبوبیت دارد به هیأت سیاسی می‌آورند. همین‌طور رفقای قدیمی و شناخته شده نظیر رفقا شاندرمنی، فروغیان و فام‌نریمان یا چهرهٔ سرشناسی از ملیت‌ها مانند رفیق بلوریان. خلاصه این‌که دنبال این بودند که از طریق مقبولیت، حقانیتی را ایجاد کنند، بدون این‌که این سه رفیق (خاوری، صفری و لاهرودی) در نظر بگیرند که این طیفی که به کمیتهٔ مرکزی و هیأت سیاسی آورده‌اند باید کار بکنند، باید حزب را ساخت، باید حزب را از مهلکه‌ای که یورش‌ها دچارش کرده است، نجات داد. ولی چون هیچ نوع اعتقاد و باوری به این سمت‌و‌سوی کار نیست، چون نیازی نمی‌بینند که در کار از کسی استفاده کنند، رفیقی نظر بدهد، یا بخواهد به‌اصطلاح ابراز وجود بکند و در کار آنها دخالت بکند، این موارد دیگر برای آنها مهم نیست. به چند نام احتیاج دارند تا کنار هم ردیف کنند، ولی کارها را خودشان انجام دهند. چنانچه مثلاً رفیق نوروزی تا به آخر در هیأت سیاسی می‌ماند، ولی ما هیچ‌وقت او را ندیدیم. من هیچ‌وقت وی را ندیدم. این شیوهٔ و تفکر حزب‌مداری آنها است. ما چه اسمی می‌توانیم روی آن بگذاریم؟ من در این زمینه بسیار با رفیق خاوری صحبت کردم. شاید در فرصت دیگری بشود در این باره حرف زد. خوب، از اینجا خشت‌ها همه‌اش کج نهاده می‌شود. طبیعی است که در کمیتهٔ مرکزی و هیأت سیاسی مشکلات جدید و جدی ایجاد می‌شود. اعضای کمیتهٔ مرکزی و رفقای هیأت سیاسی کم‌کم می فهمند که هویتی ندارند. این مسایل با بدنهٔ حزبی به‌طور دیالکتیکی رد و بدل می‌شود و همهٔ این‌ها سبب می‌گردد تا به‌جای این‌که مشکلات کم شود یا به نوعی روی روال درستی در جهت سازندگی بیافتد، تشدید و تشدید می‌شود. همان‌طور که دیدیم، همین اتفاق هم افتاد. عده‌ای رفتند، عده‌ای اخراج شدند و عده ای هم…. که امیدواریم روزی با فراهم شدن شرایط دموکراتیک‌تر و فضایی مناسب‌تر برای مبارزه در راه آرمان مشترکمان، لااقل بخش زیادی از این نیروها مجدداً فعالیت سازندهٔ خودرا در حزب از سر گیرند.

«مهر»: بعد از «پلنوم دی‌ماه» هم رفقا کار خود را کردند، به‌جای اینکه در روش‌هایشان تغییر نسبی بدهند، تجدیدنظر کنند، آمدند و آن آیین‌نامه را تصویب کردند که …

رفیق حقیقت:  کاملاً درست است. به‌قول رفیق ژیلا [سیاسی] زلزله‌ای شد که ضرورتی نداشت.

«مهر»: برای اولین بار در تاریخ حزب تودهٔ ایران اختیار اخراج اعضای مرکزیت حزب به هیأت سیاسی داده شد، آن‌هم در شرایطی که زلزله‌های دیگری در اتحاد شوروی و سایر کشورهای سوسیالیستی در جریان بود. رفقا نه‌تنها برخلاف جریان آب شنا کردند، بلکه با توجه به اوضاع داخلی حزب، دقیقاً در جهت عکس و بستن هرچه بیشتر فضا حرکت کردند که نتیجه‌اش همان انفجار پس از «پلنوم دی ماه ۱۳۶۶» بود که در بخش بعدی مصاحبه دربارهٔ آن صحبت می کنیم.

در بخش قبلی صحبت‌هایتان، به مخالفت زیادی که با شعار «سرنگونی جمهوری اسلامی» شد اشاره کردید. زمان دقیق تغییر این شعار کی بود؟

رفیق حقیقت: بند ۸ مصوبات جلسهٔ ۲۸ تا ۳۱ مرداد ۱۳۶۷ هیأت سیاسی چنین است: «در رسانه‌های تبلیغاتی حزب از این پس تنها شعارهای تاکتیکی «پیش به‌سوی جبههٔ صلح و آزادی»، «سرنگون باد رژیم ولایت فقیه» و شعار استراتژیکی «برقرارباد جبههٔ متحد خلق در راه استقرار حکومت انقلابی و دمکراتیک» خواهد آمد و نه شعار «سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی».

«مهر»: فرض ما این است که اعتراض به شعار «سرنگونی جمهوری اسلامی» از قبل وجود داشته است. آیا این اعتراض‌ها در «پلنوم دی‌ماه ۱۳۶۶» انعکاسی داشت که پس از آن هیأت سیاسی تصمیم به تغییر شعار گرفت؟

رفیق حقیقت: نه. در هیأت سیاسی، و همان‌طور در «پلنوم دی‌ماه»، بحث و جدل تشکیلاتی بود، صف‌آرایی تشکیلاتی بود. مسألهٔ تغییر شعار تا آنجا که خاطرم است در «پلنوم دی‌ماه» مطرح نشد.

«مهر»: هیأت دبیران آغازگر بحث تغییر شعار بود یا رفقایی که در سمت دیگر بودند؟

رفیق حقیقت: علت، نامه‌هایی بود که از واحدهای حزبی می‌رسید. اعتراضاتی بود که در خود هیأت سیاسی انجام می‌شد.

«مهر»: پس مجموعهٔ فشار از پایین بود؟

رفیق حقیقت: بله.

«مهر»: رفیق حقیقت با اجازه شما این بخش از مصاحبه که قسمت اول آن هفتهٔ پیش منتشر شد را اینجا به پایان می‌بریم. اگر شما موردی به‌نظرتان می‌رسد، لطفاً مطرح کنید.

رفیق حقیقت: آخرین نکته‌ای که می‌خواستم دراینجا بگویم، مسأله پراکندگی هیأت سیاسی بود. بر اساس مصوبهٔ «کنفرانس ملی» باید به این پراکندگی پایان داده می‌شد. اما هیأت دبیران حاضر نشد هیأت سیاسی را در یک محل جمع کند یا اکثریت اعضای آن را در یک جا گرد آورد. دبیرخانه‌ای در پراگ تشکیل شده بود که من، رفیق خدایی و رفقای دیگری آنجا بودیم. اما هرگز هیأت دبیران دو نفره به آنجا نیامدند. این پراکندگی هیأت سیاسی به کار ما لطمات جدی زد. همان‌طور که گفتم ارتباط با احزاب برادر، تهیهٔ بلیط، زمان و دستور کار جلسه و … همه و همه در دست هیأت دبیران دو نفره، رفقا خاوری و صفری، بود و ما باید منتظر می‌نشستیم تا برای جلسه خبرمان کنند وهر وقت خودشان اراده کردند جلسه را تشکیل دهند.

«مهر»: همان‌طور که خودتان به‌خوبی می‌دانید، بخش دوم مصاحبه حساس‌ترخواهد بود. شروع اعتراض‌های بی‌سابقهٔ حزبی در تشکیلات، که حداقل تا اواسط سال ۱۳۷۰ ادامه یافت؛ پایان جنگ ایران و عراق و موضع‌گیری‌های هیأت سیاسی در سال پایانی جنگ؛ کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۱۳۶۷ به‌طور عام و قتل‌عام رهبری دربند حزب به‌طور خاص؛ آغاز روند فروپاشی اردوگاه سوسیالیستی و تأثیر آن در حزب و … از جمله مسایل مهم است. ما در فاصلهٔ دو بخش مصاحبه با شما، به انتشار اخبار و اسناد اعتراضات وسیع بدنهٔ حزب خواهیم پرداخت.

رفیق حقیقت: امیدوارم که این فرصت  فراهم گردد تا در این زمینه‌ها هم صحبت کنیم . ولی چه خوب می‌شد اگر رفقای دیگرهم به این کاری که می‌کنید کمک می‌کردند و نظرات و دیدگاه‌های خود را با خوانندگان شما در میان می‌گذاشتند تا فضای دقیق‌تری ترسیم می‌گردید. منظورم رفقای هیأت سیاسی و کمیتهٔ مرکزی و کادرها است. در هر صورت از  «مهر» شما سپاسگزارم.

«مهر»: ما خیلی از شما متشکریم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *