تأملاتی دربارۀ رویزیونیسم در ایالات متحده
توضیح تحریریهٔ «مهر»: سندی که بخش اول ترجمهٔ آن در اختیار خوانندگان «مهر» قرار میگیرد، توسط رفیق ادوارد دراموند، یکی از بنیانگذاران سایت «مارکسیسم ـ لنینیسم امروز»، که در اوایل دههٔ ۲۰۰۰ در عکسالعمل به گرایشات راستروانه و رویزیونیستی حاکم بر رهبری حزب کمونیست ایالات متحده ایجاد شد، نگاشته شده است. این سند شامل تحلیلی گسترده و عمیق از ریشههای رویزیونیستی دیدگاههای «سام وب»، نویسندهٔ «تأملاتی دربارۀ سوسیالیسم» و صدر کنونی حزب کمونیست ایالات متحدهٔ آمریکا است که پس از درگذشت رفیق «گاس هال» در سال ۱۹۹۹ بدین مقام برگزیده شد. این نوشتهٔ «سام وب» از سوی تعدادی از احزاب برادر نیز مورد انتقاد جدی و علنی قرار گرفته است که ما در آینده ترجمهٔ آنها را در اختیار خوانندگان «مهر» قرار خواهیم داد. مطالعهٔ این اسناد میتواند کمکی بزرگ به همهٔ ما در جهت شناخت انحرافات ایدئولوژیکی موجود در بخشهایی از جنبش کمونیستی، پرهیز از آنها، و دستیابی به یک وحدت اصولی در درون حزبمان باشد.
بخش منتشر شده در زیر حدود یک پنجم متن کامل این سند را در بر میگیرد. خواهیم کوشید که بخشهای دیگر این متن را، تا کامل شدن آن، بهطور منظم در سایت «مهر» منتشر کنیم.
تأملاتی دربارۀ رویزیونیسم در ایالات متحده
نوشتۀ ادوارد. ا. دراموند
یادداشت نویسنده:
در ژوئیه سال ۲۰۰۵، سند مباحثهای بهنام «تأملاتی دربارۀ سوسیالیزم» (Reflections on Socialism) [از این پس «تأملات»] توسط یکی از رهبران حزب کمونیست ایالات متحدهٔ آمریکا (CPUSA) [از این پس «ح.ک.ا.»] بهچاپ رسید و همراه با یک نامهٔ دعوت به نظرخواهی، بهطور وسیع پخش شد. این نامه در حال حاضر در وبسایت «ح.ک.ا.»، و بهطور همزمان، بهصورت خلاصه شده در وبسایت مجلهٔ «ارزیابی کمونیستی»، نشریهٔ تئوریک حزب کمونیست بریتانیا، نصب شده است.
«تأملات» در ابتدا (و طبق اطلاع من تاکنون)، نه بهعنوان یک سند رسمی «ح.ک.ا.» بلکه بهعنوان یک متن شخصی برای بحث عمومی، ارائه و منتشر شد، که من این عمل را گامی رو بهجلو و بسیار مثبت ارزیابی میکنم. با توجه به دعوتنامهٔ همراه آن، مقالهای که در پی می آید مطالب ارائه شده در «تأملات» را مورد ارزیابی انتقادی قرار میدهد. با این حال، انتقاد من از «تأملات» بههیچوجه نباید بهعنوان انتقاد از «ح.ک.ا.» تعبیر شود، چه رسد به حمله به آن.
«ح.ک.ا.» تاریخی مستحکم و غرور آفرین در عرصهٔ مبارزه در راه آرمان طبقه کارگر و سوسیالیسم دارد، و بهنظر من، نه «تأملات» و نه انتقاد من از آن سند بههیچوجه نمیتوانند نقش قهرمانانهای را که «ح.ک.ا.» در دفاع از طبقهٔ کارگر و ایدئولوژی و جهانبینی آن، مارکسیسم ـ لنینیسم، هم در ایالات متحدهٔ آمریکا و هم در سطح بینالمللی، ایفا کرده است تقلیل دهند، چه رسد به انکار آنها. همچنین، انتقاد من، علیرغم زبان تند و تیز آن در انتقاد از مطالب بیان شده در «تأملات»، نباید بهعنوان یک حملهٔ شخصی به نویسندهٔ این سند، که دارای سابقهٔ روشن مبارزه در دفاع از طبقهٔ کارگر است، تعبیر شود.
بحثی که در اینجا مطرح میشود در مورد سازمانها و افراد نیست، بلکه در مورد مفاهیم، ایدهها و علم مارکسیسم ـ لنینیسم است. ما از فشار ایدئولوژیک بینالمللی بر جنبش کمونیستی برای وادارکردن آن به ترک جهانبینی انقلابی خود کاملاً آگاه هستیم. بر اثر این فشارها، بسیاری تسلیم شدهاند و بسیاری هنوز در تلاشاند که تا آخرباقی بمانند. ما از ضعف خود در ناکامیهایمان در گذشته، در زمینۀ پیشبرد مارکسیسم ـ لنینیسم بهمثابه پیشرفتهترین علم دورانمان، کاملاً آگاه هستیم.
هرگونه تلاش برای پیشبرد این علم، از جمله تلاش نویسندهٔ «تأملات»، کاملاً بهحق است. اما، در همین راستا، هرگونه انتقاد از چنین تلاشی نیز، بهخاطر علم، بهخاطر طبقهٔ کارگر و سوسیالیسم، قابل توجیه است. صمیمانه امیدوارم که به این مقاله از این دیدگاه نگریسته شود و نه هیچ دیدگاه دیگر. از این فرصت برای قدردانی از دوستان و همکارانی که انتقادات مفید و دورنگرانهٔ خود را از پیشنویسهای اولیهٔ این سند ارائه دادند استفاده میکنم. هرگونه نقص باقیمانده در بیان حقیقت یا تجزیه و تحلیل، تنها بهعهدۀ من است.
ادوارد ا. دراموند،
۲۵ ژانویه ۲۰۰۶
* * *
امروز مبارزات نیرومندی برای تعیین سمتگیری، احزاب کمونیست را بهلرزه در آوردهاست: حزب کمونیست رفونداسیون ایتالیا، حزب کمونیست اتریش، حزب کمونیست آلمان، حزب کمونیست فرانسه، و…. در همه جا بحث در مورد محتوای برنامه و خطمشی حزب درگرفته است.… شکست سوسیالیسم در اتحاد جماهیر شوروی احزاب کمونیست اروپایی را در یک بحران عمیق فرو برده است.
بر عبارت «اروپایی» تأکید میکنم، زیرا روح مبارزه در هند، آمریکای لاتین، خاور نزدیک، جنوب آفریقا و دیگر مناطق جهان سرمایهداری، در هم نشکسته است.… ما نهتنها نبرد سیاسی برای سوسیالیسم را باختهایم، بلکه چشمانداز جهانی درکمان از تاریخ را هم از دست دادهایم…. ایدئولوژی خرده بورژوایی به سوسیالیسم علمی نفوذ کرده است.
ـــ هانس هولتز[۱]، ژانویه ۲۰۰۵
الف ــ فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و رویزیونیسم جدید
هانس هولتز، فیلسوف کمونیست آلمان، مقالهٔ اخیر خود را چنین نامیده است: «جهت مبارزه باید تعیین شود: یک تجزیه و تحلیل، دو خط در یک حزب؟ در مورد اختلافات برنامهای در احزاب کمونیست اروپایی.»(1) هولتز اعلام کرد که مسایل ایدئولوژیک حلنشدهٔ ناشی از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و کشورهای سوسیالیستی اروپای شرقی در سال های ۱۹۹۱-۱۸۸۹، زمینهای مناسب برای پیشبرد یک «مبارزهٔ قدرتمند برای تعیین مسیر» هستند. البته هولتز میتوانست «ایالات متحدهٔ آمریکا» را نیز، بهعنوان سرزمین دیگری که در آن کمونیستها به ورطهٔ بحران ناشی از تأثیر ماندگار فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی پرتاب شدهاند، و بهخاطر «مبارزه برای تعیین جهت» به لرزه در آمده است، اضافه کند.[۲] او، ضمن دادن هشدار در مورد «شعارهای دروغین “نوسازی”»، اعلام کرد که مبارزه بر سر تعیین جهت «باید با تمام نیرو بهپیش برده شود نه اینکه با توافقهای ظاهری از چشمها پنهان نگهداشته شود.» در ظاهر چنین بهنظر میرسد که مبارزه برای تعیین جهت ممکن است به مسایل دیگری هم کشیده شود. در احزاب کمونیست اروپایی، جریان راست (یعنی رویزیونیستی) و جریان چپ (یعنی انقلابی) اغلب برسر موضعشان نسبت به اتحادیهٔ اروپا با هم در ستیزند.[۳] در آمریکا نیز رویزیونیسم، که از زمان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی جان تازهای یافته است، در عرصههای نبرد تا حدی متفاوت، با لنینیسم در افتاده است.
اگرچه هولتز به عدم موفقیت جنبش کمونیستی در کنار آمدن با سقوط سوسیالیسم در اروپا اشاره میکند، اما او وظایف تئوریک لازم برای مبارزه علیه رویزیونیزم را بهطور مشخص بیان نمیکند. تأملات زیر میکوشد تا بینش بنیادین وی را به وضعیت ایالات متحدهٔ آمریکا تعمیم دهد، به ماهیت رویزیونیسم نظر کند، بر محتوا و علل آخرین انحراف راست در جنبش کمونیستی ایالات متحده که در «تأملاتی دربارهٔ سوسیالیزم» بازتاب یافته است پرتو افکنی کند، جایگاه بحران ایدئولوژیک جدید را از دیدگاه تاریخی تعیین کند، و پیشنهادات عملی و تئوریک لازم را برای تضمین جهت صحیح مبارزه بهسوی مارکسیسم ـ لنینیسم انقلابی ارائه دهد.
هولتز برای یک آفند، هم علیه «ایدئولوژی خردهبورژوایی» و هم علیه پیامدهای ناشی از سقوط سوسیالیسم، فراخوان میدهد. بهگفتهٔ او، مبارزه بر سر تعیین جهت، مبارزهای اجتنابناپذیر است؛ یک «روشنگری و پاکسازی لازم» بهمنظور استوار کردن آرمان سوسیالیسم بر یک شالودۀ مستحکم سازمانی است. وی اشاره میکند که احزاب مختلف کمونیست در قبال موضع تهاجمی چندین دههای نئولیبرالیسم، بهویژه از سالهای ۱۹۹۱ـ۱۹۸۹ بهبعد، موضعی دفاعی گرفتهاند. این موضع دفاعی، که در ایالات متحده بر اثر تهدید جناح راست افراطی و «بوش» حامیان بیشتری دارد، نقطهٔ شروع تمامی بحثهای سیاسی در جنبش چپ کمونیستی است. هولتز بر محدودیتهای این موضع دفاعی تأکید میکند.
پیششرط لازم برای پیروزی تودههای مرددی که در جستجوی راه درست هستند، علنیت و رادیکالیزم کامل است. و این نه از راه عمدهکردن تردیدهای آنها، بلکه از طریق ارائه رزمجویانۀ یک آلترناتیو، که درستی خود را در عرصهٔ مبارزهٔ طبقاتی ثابت کند، امکانپذیر است. ممکن یک دورهٔ طولانی از دشواریها برای یک حزب وجود داشته باشد، اما بدون آمادگی برای انجام چنین کاری، گرهی از کار باز نخواهد شد.[۴]
بهاعتقاد هولتز، رویدادهای فاجعهبار سالهای ۱۹۹۱-۱۹۸۹ برای سوسیالیسم در اروپا، موجب بهراه افتادن یک بحران بلندمدت ایدئولوژیک در جنبش کمونیستی در کشورهای امپریالیستی شدند. تفکر رویزیونیستی، بهطور طبیعی، همیشه در کشورهای امپریالیستی ریشههای مادی عمیقتری در مقایسه با سرزمینهای تحت ستم ملی داشته است.
سقوط سوسیالیسم در اروپای شرقی بهویژه برای اروپای غربی و ایالات متحدهٔ آمریکا آسیبزننده بود. اروپای شرقی سوسیالیست، مناطق صنعتی توسعهیافتهای مانند جمهوری دموکراتیک آلمان، چکسلواکی، و بخش بزرگی از اتحاد جماهیر شوروی را شامل میشد که در برخی موارد الگویی برای سوسیالیسم احتمالی در اروپای غربی و ایالات متحده محسوب میشدند. هرچند به دلایل سیاسی و اقتصادی، نیمهٔ غربی قارهٔ اروپا از نظر نقطهٔ شروع ساختمان سوسیالیسم با محدودیتهایی بهمراتب کمتر از نیمهٔ شرقی مواجه بود.
بحران ایدئولوژیک اکنون بهدرازا کشیده است چون برچیده شدن سوسیالیسم شوروی، چنانکه در رسانههای غربی نیز بازتاب یافته است، گرایش رویزیونیستی از پیش موجود در جنبش کمونیستی اروپای غربی و ایالات متحده را بهشکلی عظیم تقویت کرده است. با اینگونه گرایشات، که اغلب شکلی پنهان داشتهاند، تا امروز آنطور که باید مقابله نشده است، چه رسد به اینکه به شکست کشانده شده باشند. رویزیونیسم گورباچف، که به مدت هفت سال توسط رسانههای امپریالیستی غربی بهشکلی مجذوبکننده تبلیغ میشد، اثر خود را بر بسیاری از کمونیستها در اروپا و ایالات متحده گذاشت، و بهتدریج سیاستهای آنان را به رفورمیسم تغییر داد. این امر به این دلیل میسر شد که مارکسیست ـ لنینیستها در ارائۀ پاسخ بهموقع و مناسب به نیازهای مرحلهٔ تاریخی ناکام ماندند. بهرغم قدرت تحلیلی عظیم مارکسیسم ـ لنینیسم، زمانی که اپورتونیسم روند ساختمان سوسیالیسم را به روند برچیدن آگاهانۀ سوسیالیسم بدل ساخت، آنها از ارائۀ توضیح بهموقع برای درام مصیبتبار پروستریکا باز ماندند. رویزیونیسم خلأ توضیحی موجود را پرکرد و گام بهگام آگاهی سیاسی بسیاری از کمونیستهای غربی را دگرگون ساخت. آنها بهجای تکیه بر آموزههای سیاسی خود و حقایق عینی، تجزیه و تحلیل رویزیونیستها را پذیرفتند. آنها کم و بیش آگاهانه نتیجه گرفتند که جامعهٔ شوروی به دلیل گذشتۀ «استالینیستی» خود در بحران غرق شد؛ که به بازارهای بیشتر و برنامهریزی کمتری نیاز داشت؛ که به رسانههای «آزاد» نیاز داشت؛ و اینکه، حزب کمونیست اتحاد شوروی خود معضل بود نه راه حل. از این بدتر، دیدگاههای رویزیونیستی با جشن ضدکمونیستی دهۀ ۱۹۹۰، که ادعا میکرد آخرین میخ را بر تابوت اقتصاد «دستوری» و سوسیالیسم «دولتی» زده است، تقویت میشد.
در طول آن دهۀ تاسفآور، بسیاری از کمونیستهای غربی به این نتیجه رسیدند که تجزیه و تحلیل گورباچف اشتباه نبود، بلکه گورباچف خیلی دیر رسیده بود. اگر مارکسیست ـ لنینیستها به رسالت تاریخی خود عملکرده بودند،تأثیر فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، حداقل در سطح ایدئولوژیک، خیلی کمتر میبود. برعکس، در سال ۱۹۱۴، زمانی که انترناسیونال دوم سقوط کرد، توضیح آماده و قانعکنندهای در دست بود. بلشویکها سالها در مورد گرایشات فرصتطلبانۀ آن مطلب نوشته بودند. اما در سال ۱۹۹۱ هیچ توضیح آمادهای، بهجز یک نسخهٔ عمدتاً بورژوایی و سوسیال رفورمیست، در دست نبود: که سوسیالیسم شوروی، بهعلت فقدان دموکراسی و تمرکز بیش از حد سقوط کرد. برخی از کمونیستها چنین استدلال میکردند: اگر دموکراسی در سوسیالیسم قویتر میبود، اگر جامعهٔ شوروی کمتر دچار انحراف میبود، اگر کارگران شوروی از سوسیالیسم دفاع کرده بودند، اصلاحات میتوانست موفق شود. از آنجا که برای بیان علنی چنین نظراتی در ابتدای کار آمادگی نداشتند، کمونیستهای رویزیونیست نتیجه گرفتند که انتقاد رفرمیستی «دموکراتیک» از اتحاد جماهیر شوروی کار درستی است. بر این اساس، آنها سوسیال رفورمیسم را که پیش از آن بهعنوان یک رقیب مضر ایدئولوژیک تلقی میشد، به به سطح یک متحد جدید بایسته ارتقا دادند.
ب. ماهیت واقعی رویزیونیسم
جنبش کمونیستی از بدو تولد با رقبای ایدئولوژیک خود مبارزه کرده است. بهطور خلاصه، از ۱۸۴۸ تادهۀ ۱۸۹۰، یعنی در طول چهار یا پنج دههٔ اول عمرسوسیالیسم علمی، مارکس و انگلس، بنیانگذاران آن، با سوسیالیسم خردهبورژوایی «پییر ـ ژوزف پرودون، رفورمیسم سندیکایی «فردیناند لاسال»، و آنارشیسم روسی «میکاییل باکونین» مبارزه کردند. در مرحله بعد، پس از مرگ انگلس در سال ۱۸۹۵، اپورتونیسم بهصورت تئوریک، این بار در درون جنبش مارکسیستی، آشکارا توسط «ادوارد برنشتاین» در سوسیالیسم تکاملی وی، دوباره ظهورکرد. در میانۀ بحران جنگ ماه اوت سال ۱۹۱۴، «کارل کائوتسکی»، «رودولف هیلفردینگ»، «اوتو باور»، «ویکتور آدلر» و نظایر آنها در دیگر کشورهای سرمایهداری درگیر جنگ، به «برنشتاین» پیوستند. سوسیال دموکراسی رفورمیست متولد شد. سومین بار، در سالهای ۱۹۲۵ تا ۱۹۲۸، پس از انقلاب بلشویکی و در اواخر دورهٔ «سیاست نوین اقتصادی» (NEP)، یعنی زمانیکه روسیه توانست به سطح تولید پیش از جنگ از طریق سیاستهای موقت حزب کمونیست اتحاد شوروی در استفاده از سرمایهداری دولتی دست یابد، «تروتسکی» و «بوخارین» بهترتیب گرایش به سکتاریسم چپ و اوپورتونیسم راست را از خود نشان دادند. هردوی آنها با نوسانهای خرده بورژوازی کنار آمدند. بوخارین از وظیفۀ دشوار ساختمان سوسیالیسم در اتحاد جماهیر شوروی تحت محاصره طفره رفت، زیرا این وظیفه به یک دگرگونی عظیم در روستاها برای کارآمدتر کردن کشاورزی نیاز داشت. تروتسکی اعلام کرد که ساختمان سوسیالیسم بدون انقلاب در اروپای غربی غیرممکن است. برای چهارمین بار، پس از سال ۱۹۴۵، با گسترش سوسیالیسم به تعدادی از کشورهای اروپای شرقی، گرایشهای جدید راستگرا پدید آمدند. حزب کمونیست یوگسلاوی، که جنگ ملی ضدفاشیستی مردم جنوب غربی بالکان، جنگی که به تحولات بزرگ سوسیالیستی انجامید، را رهبری کرده بود، سیاست همسازی خود با ماهیت چندطبقهای جنبش رهاییبخش و سیاستهای خرده بورژوایی اقتصادی از قبیل سوسیالیسم «خود ـ مدیریتی» را در پیش گرفت.
از دیدگاه کلاسیک، نزدیک به پایان قرن ۱۹، پیش از آنکه پیکر فردریک انگلس در گورش سرد شود، پدر رویزیونیسم، «ادوارد برنشتاین»، به سمت چاپ این ادعا خیز برداشت که سوسیالیسم یک شکلبندی اجتماعیـ اقتصادی (فورماسیون) که جایگزین سرمایهداری شود نیست، بلکه یک آرمان معنوی و اخلاقی است. ویزیونیسم «برنشتاین» بهطور آشکار و همهجانبه به مارکسیسم حمله کرد. اشکال نوین رویزیونیسم بهشکلی زیرکانهتر و زیرجلکیتر بر رد قوانین اصلی گذار از سرمایهداری به سوسیالیسم و ساختمان سوسیالیسم متمرکزند. توجه رویزیونیسم نوین بیشتر بر مسایلی مانند آرمان سوسیالیستی و الگوی یک سوسیالیسم «حقیقی» که چشمانداز نوینی را برای یک زندگی بهتر به روی بشریت بگشاید متمرکز است.
بهعنوان مثال، کمونیسم اروپایی، که از جریان اصلی سوسیال دموکراسی واقعبینتر بود، درجهٔ ضعف احزاب رفورمیست را درک کرد و کوشید تا دیسیپلین محکم حزب کمونیست را، حداقل بهطور کامل، بهدور نیاندازد. یکی از محققان کمونیسم اروپایی مفاهیم ساختار حزب را به این نحو تعریف کرده است:
تغییرات لازم میتوانند در درون مدل حزب کمونیست موجود بهاجرا گذاشته شوند…. رویکرد جدید در سه نقطهٔ اساسی نمود مییابد. اول، این ایده که یک حزب کمونیست، طبق تعریف، یک پیشاهنگ است ـــ بدین معنا که هر حزب کمونیستی باید نقش پیشاهنگ داشته باشد ـــ کنار گذاشته شده است…. دوم، اکنون دیگر حزب کمونیست مجاز است که این نقش را با برخی نیروهای سیاسی دیگر شریک شود…. سوم، الزامات سیاسی نقش پیشاهنگ در حال حاضر اساساً به روشی متفاوت تفسیر میشود…. در حال حاضر، تأکید بیشتر روی وظایف حزب است…. رویکرد جدید بهشکل نسبتاً جامع از سوی «سانتیاگو کاریو» در کتاب او بهنام «کمونیسم اروپایی و دولت» فرموله شده است.[۵]
سه دهۀ آخر سوسیالیسم اروپایی با چندین بحران بزرگ، که از پیشرویهای رویزیونیستها و تقویت تدریجی بدترین گرایشها در حزب کمونیست اتحاد شوروی ناشی شده بود، مواجه شد. در ضدانقلاب سال ۱۹۵۶ مجارستان، «ایمره ناگی» اعلام کرد که طرح «نپ» (NEP) «الگوی» اقتصادی برای سوسیالیسم مجارستان است.[۶] در سال ۱۹۶۸، یکی از عوامل عمدۀ بحران که پیمان ورشو را وادار به مداخله کرد قدرت رو بهافزایش رویزیونیستها درحزب کمونیست چکسلواکی بود. در عرصهٔ سیاسی شوروی، خروشچف دمدمی مزاج (۱۹۶۴-۱۹۵۳) رویکرد روشن طبقاتی پیشینیان خود را در مورد ایدئولوژی، توسعهٔ حزب، و ساختمان سوسیالیسم کنار گذاشت، و تولد مجدد یک اقتصاد ثانوی (خصوصی) را در اتحاد جماهیر شوروی راهاندازی و مدیریت کرد. گورباچف، هم بهمثابه انعکاسدهنده و هم مروج آن منافع خصوصی دوباره متولدشده، مخربترین و مهلکترین نمایندهٔ رویزیونیسم در شوروی در سالهای ۱۹۹۱-۱۹۸۷ بود.
در جنبش کمونیستی، برخلاف ادعای ضدکمونیستهای کمظرافتتر، رویزیونیسم یک ناسزا علیه ارتداد سیاسی نیست. رویزیونیسم تاریخ را تحریف میکند، «فاکتهای» غلط را سرهمبندی میکند و تئوری مارکسیستی ـ لنینیستی را بهشکل نادرست ارائه میدهد تا آن را رام کند، بهطوری که پس از تجدیدنظر، دیگر نظم سرمایهداری را تهدید نکند. زیر پوشش «توسعه خلاق تئوری»، رویزیونیسم از هر ترفند تحریف برای به دستیابی این نتایج استفاده میکند.
توسعهٔ خلاق چیست و رویزیونیسم چیست؟ بلافاصله نزاع آغاز میشود. مارکسیسم ـ لنینیسم یک علم است؛ بنابراین نیازمند توسعه و بهحساب آوردن «نو» است. نمونۀ ایدهآل توسعۀ خلاق واقعی، کار تئوریک لنین است که تئوری ژرف و علمی امپریالیسم، دوران سرمایهداری انحصاری، را ترسیم کرد. تئوری او بر پایهٔ دیدگاههای عالمانۀ مارکس و انگلس در مورد قوانین «تراکم و تمرکز سرمایه» بنا شد. او عنصر «نو» را، که در آثار نویسندگان بورژوا و چپی مانند «جی.ا.هابسن»، «رودولف هیلفردینگ» و «نیکلای بوخارین» وجود داشت، در نظر گرفت.[۷] لنین عنصر «نو» را در مارکسیسم انقلابی ادغام کرد. او چارچوب نظری کلی و جانبداری طبقاتی مارکسیسم را رها نکرد، بلکه دامنهٔ توان تبیینی آن را گسترش داد.
در کاربرد دقیق کمونیستی، رویزیونیسم یک جریان سیاسی و ایدئولوژیک در جنبش طبقه کارگر است که حامیان آن ادعای «نوسازی»، «بازنگری» و «تجدید نظر» در تئوری مارکسیستی ـ لنینیستی را دارند، اما آن را تحریف میکنند، و جوهر مبارزاتی طبقاتی و انقلابی آن را از بین میبرند. از آنجا که مروجان رویزیونیسم از تردستی کلام و ابهام عمدی برای پیشبرد کار خود استفاده میکنند، آسانتر این است که بهجای تلاش برای نقاب برداری از رویزیونیسم، تعریفی از آن بهدست دهیم.
هنگامی که از مبارزه با اپورتونیزم صحبت میکنیم، هرگز نباید یکی مشخصههای اصلی و همهگیر اپورتونیزم عصر حاضر، یعنی، ابهام، بیشکلی وگریزپایی آن، را فراموش کنیم. یک اپورتونیست، بنابر به ماهیت واقعی خود، همواره از گرفتن موضع روشن فرار میکند. او همیشه درپی یک مسیر میانه است. او همیشه مثل مار بین دو دیدگاه متباین لول میخورد و سعی میکند تا با هردو به «توافق» برسد و اختلاف نظرخود را از طریق اصلاحات جزئی، ابراز تردیدها، پیشنهادهای معصومانه و پرهیزگارانه، و نظایر آن، کاهش دهد. ـــ لنین[۸]
از دیدگاه تاریخی، رویزیونیسم مسیرهای کاملاً شناختهشدهای را طی کرده است. قابل پیشبینیترین آنها شاید تهی کردن مفهوم «دموکراسی» از طریق حذف محتوای طبقاتی آن است.[۹] بر این اساس، رویزیونیسم پیش از یورش همهجانبهٔ خود به مفهوم مبارزهٔ طبقاتی، ابتدا آتش توپخانهٔ خود را روی جانشین کردن «مبارزهٔ دموکراتیک» بیطبقه بهجای مبارزهٔ طبقاتی متمرکز میکند. این پدیده را تقریباً در تمام موارد رویزیونیسم مشاهده میکنیم، پدیدهای که بستر تمام تجدیدنظرطلبیهای دیگر آنان را تشکیل میدهد. در کشورهای امپریالیستی، چنانکه لنین اشاره کرد، سرمایهٔ انحصاری دموکراسی را «از ابتدا تا انتها» محدود میکند. رویزیونیسم میکوشد تا از طریق طلب اندکی بهبود در دموکراسی بورژوایی و معرفی این دموکراسی بورژوایی بهبودیافته بهعنوان مشخصهٔ سوسیالیسم، خود را در نزد نظام سرمایهداری موجه جلوه دهد.[۱۰] ایدهآل جلوه دادن اصول رسمی دموکراسی بورژوایی، عدول رویزیونیسم از مبارزهٔ طبقاتی را ثابت میکند. بهجای مبارزه طبقاتی، رویزیونیسم در پی جایگزین کردن «مبارزهٔ دموکراتیک» بیطبقه است. این مشی، با این ادعا توجیه میشود که بر «مبارزهٔ دموکراتیک» موجود تکیه دارد. در کشورهای امپریالیستی جنبش طبقهٔ کارگر توسعه یافته است، برخی از حقوق را کسب کرده است، و در برابر محدودیتهای دموکراسی مقاومت میکند. بهگفتهٔ لنین:
به ما میگفتند آزادی سیاسی، دموکراسی و حق رأی همگانی، نیاز به مبارزۀ طبقاتی را از میان برمیدارد و نادرستی این گزاره از «مانیفست کمونیست» را که کارگران وطن ندارند نشان میدهد. زیرا، بهگفتهٔ آنها، هنگامی که خواست اکثریت بهاجرا در آید، نه باید به دولت بهمثابه ابزار حاکمیت طبقاتی برخورد کرد و نه متحد شدن با بورژوازی اصلاحطلب مترقی در برابر مرتجعها را مردود دانست.[۱۲]
رویزیونیسم، یعنی اپورتونیسم انعکاسیافته در تغییر تئوری، یک توجیه برای سیاست غیرلازم عقبنشینی در برابر دشمن طبقاتی است. در کشورهای سرمایهداری، رویزیونیسم زمینهساز و عامل انحطاط رفرمیستی احزاب کمونیستی سابقاً انقلابی است. در کشورهای در حال ساختمان سوسیالیسم، که در آن طبقات و نگرشهای طبقاتی برای مدتی طولانی باقی میمانند (و میتوانند دوباره رشد کنند)، اپورتونیسم معمولاً شکل کنار آمدن (و نه مبارزه) با سرمایهداری، چه در داخل و چه در خارج، را بهخود میگیرد.[۱۳] هدف دیرینهٔ رویزیونیسم، حمله به تعهد جانبدارانهٔ مارکسیسم ـ لنینیسم به دیدگاه طبقهٔ کارگر، تجزیه و تحلیل طبقاتی، و بهپیروزی رساندن طبقهٔ کارگر در مبارزهٔ طبقاتی است.
رویزیونیسم همانقدر که خطا است یک فریب نیز هست. همۀ رهبریهای سیاسی اشتباه میکنند . همهٔ آنها محاسبهٔ غلط میکنند. همۀ آنها ناچارند در شرایط نبود اطلاعات کافی برآوردهایی بکنند. در احزاب کمونیست، رهبری جمعی تضمینی در برابر اشتباهات ناشی از کم بها دادن یا پر بها دادن است، و به ارزیابی همهجانبه کمک میکند. یکی دیگر از حفاظها تئوری مارکسیستی ـ لنینیستی است، که در طول تاریخ از طریق عمل و بحث در سطح بینالمللی آزمون شده است، که مثل یک غربال رهبران کمونیست را به سرند کردن انبوه اطلاعات روزانه و تشخیص مهمترین حقایق قادر میسازد. هنگامی که اوضاع بینالمللی یا داخلی بهسرعت تغییر میکند، در لحظات بحرانی، برآوردهای نادرست میتواند بهسهولت صورت گیرد. تئوری راهنمای استراتژی و تاکتیک، و تعیین وظایف مبرم است.[۱۴] باید یک فرایند دائم خود ـ اصلاحی برای جبران یکسو نگری وجود داشته باشد. خطا تنها پس از روی دادن میتواند شناخته شود. احزاب طراز نوین برای توسعۀ تئوری، بهمثابه سدی در برابر ارزیابیهای نادرست، اولویت قایل میشوند.
برای توجیه رفورمیسم، رویزیونیستها ناچارند تئوری انقلابی را به ضد خود بدل کنند. این کاری بسیار دشوار است. برای رهبران کمونیست، انجام چنین کاری بدون آنکه کسی در حزبشان متوجه شود، نیازمند کارایی استادانه است. دگردیسی مورد نظر، بهمعنای گذار از برخورد انقلابی ـــ یعنی ایجاد تحول کیفی در جامعه، که مستلزم از جا کندن طبقۀ سرمایهدار توسط طبقه کارگر بهعنوان حاکم جامعه است ـــ به رفورمیسمی است که مالکیت سرمایهداری و قدرت دولت سرمایهداری را دست نخورده بهحال خود رها میکند. از تجزیه و تحلیل طبقاتی به «مبارزهٔ دموکراتیک» بیطبقه؛ از مبارزهٔ طبقاتی به همسازی طبقاتی؛ از یک حزب پیشاهنگ طراز نوین منضبط، که بهدنبال دفع فشارهای اپورتونیستی است، به یک حزب «کثرتگرا» از نوع قدیمی، که پذیرای اقتضا و مصلحت است؛ از مبارزه برای کسب قدرت دولتی به مبارزهٔ انتخاباتی برای اشغال پستهای دولتی.[۱۵]
اپورتونیسم ـــ تسلیم شدن به اقتضا و مصلحت در عمل سیاسی ــ شالودۀ رویزیونیسم است و به تسلیم شدن در برابر اقتضا و مصلحت در تئوری سیاسی منجر میشود. کمونیستها اپورتونیسم (یا اپورتونیسم راست)[۱۶] را در اصل بهعنوان عقبنشینیهای غیرضرور و بدون پرنسیپ، زیر فشار دشمن طبقاتی تعریف میکنند. در مبارزۀ روزمره، عقبنشینی گاه لازم است. اما، ضرورت یا عدم ضرورت آن همیشه در گرو توازن واقعی نیروها و ارزیابی واقعبینانه از شرایط است. مسأله این است که آیا یک عقبنشینی زمینه را برای پیشروی بعدی مهیا میسازد یا تنها یک راه آسان برونرفت است. عقبنشینیها در سیاست و جنگ گاه لازم اند. اما اپورتونیزم و رویزیونیزم هرگز قابل توجیه نیستند.
رویزیونیسم، هر وقت که ظاهر شده، رویکرد مشابهی را از خود نشان داده است: رویزیونیسم در درون جنبش کمونیستی پدیدار میشود. طرفداران آن در تئوری کمونیستی تجدید نظر میکنند تا از مواضع انقلابی به مواضع رفورمیستی برسند.
رویزیونیسم یک روند اپورتونیستی خصمانه نسبت به مارکسیسم [است]، اما در ظاهر بهنفع طبقهٔ کارگر و در درون جنبش انقلابی عمل میکند. نام این جریان از این واقعیت نشأت گرفته است که میکوشد دکترین مارکسیسم، برنامهٔ انقلابی، استراتژی و تاکتیکهای آن را بازنگری و بازنویسی کند…. رویزیونیزم، عدول خود از مارکسیسم را در پشت بحث پیرامون ضرورت توجه به آخرین تحولات جامعه و مبارزهٔ طبقاتی پنهان میکند. [رویزیونیستها] نقش دورهگردهای ایدئولوژی رفورمیستی بورژوایی را در درون جنبش کمونیستی بازی میکنند.[۱۷]
شناخت از رویزیونیسم، چه نوع قدیم و چه نوع جدید آن، بهمثابه یک «ایدئولوژی خردهبورژوایی» به این معنا نیست که توسط یک روستایی یا یک مغازهدار شالودهریزی شده است. ایدهئولوگهای خرده بورژوا «از حدودی که دومی [خرده بورژوازی] در زندگی از آن جلوتر نمیرود، پا فراتر نمیگذارند. در نتیجه آنها از لحاظ تئوریک، بهسمت همان مسایل و راهحلهایی رانده میشوند که منافع مادی و موقعیت اجتماعی دومی عملاً آنها را هدایت میکند.»[۱۸] این بدان معنی است که برخی ایدههای معین سیاسی، مرام و منافع گروههای اجتماعی مابین طبقهٔ سرمایهدار و طبقهٔ کارگر را بیان میکنند. در ایالات متحده، گذشته از بخش عظیمی از طبقۀ کارگر سازماننیافته و از لحاظ سیاسی عقبمانده، یک «قشر متوسط» بزرگ وجود دارد. کسانی که به حزب کمونیست میپیوندند از نفوذ این قشر متوسط در امان نیستند.
مفید است شرایطی که برای توجیه رویزیونیسم از آنها استفاده میشود (پدیدههای «جدید»، چه واقعی چه ادعایی، که باید «در نظر گرفته شوند»)، انگیزۀ رویزیونیسم (فرایند کم و بیش آگاهانۀ دلیلتراشی برای تهی کردن تئوری انقلابی از روح آن)، و علل رویزیونیسم (عمدتاً مادی: امپریالیسم، فساد در بخشهایی از جنبش کارگری، شکستهای اخیر و تضعیف روحیهٔ ناشی از آن، و غیره)، را از هم تمیز دهیم.
ادامه دارد
ـــــــــــــــــــــــــــــ
پانویسها:
[۱]، هانس ه. هولتز، «یونگه ولت»، ۹/۸ ژانویه ۲۰۰۶، شماره ۶. تجدید چاپ در «وایسنسیر بلاتر»، شماره ۱، ۲۰۰۵ («سرمایه و کار»)، ص ۱۰، برلین شرقی. ترجمهٔ «لونارد هرمن»، کالج «وان»، شهر نیویورک. هولتز نویسندهٔ مقالهٔ «سقوط و آیندهٔ سوسیالیسم» (مجلهٔ «طبیعت، جامعه و اندیشه»، ۱۹۹۲) است که یکی از اولین و معتبرترین تحلیلها در مورد برچیده شدن سوسیالیسم در اتحاد شوروی بهشمار میرود.
[۲] لنین بین «انحراف راست» و «گرایش راست» تمایز قائل میشود. «انحراف یک گرایش تمامعیار نیست؛ انحراف چیزی است که میتوان آن را تصحیح کرد.» رجوع کنید به «علیه رویزیونیسم، در دفاع از مارکسیسم» (مسکو، انتشارات پروگرس، ۱۹۷۰)، ص ۱۴۶. میتوان تصور کرد که حزب کمونیست حزب کمونیست ایالات متحدهٔ آمریکا قادر خواهد بود ندانمکاریهای حاضر را از طریق تقویت اسناد بنیادی خود که اخیراً بهتصویب رسانده است، از طریق رد سند «تأملات»، و از راه نوسازی رهبری، یا هر سهٔ این اقدامات، تصحیح کند. در نتیجه، در این مرحله عبارت «انحراف» مناسبتر بهنظر میرسد.
[۳] رجوع کنید به: «نه به پیمان اساسنامهای اتحادیهٔ اروپا»، گفتههای «نیکوس کاتسوریدس»، سخنگوی پالمانی حزب کمونیست قبرس («آکل»)، در جریان بحث خانهٔ نمایندگان در مورد تصویب «پیمان اساسنامهای اتحادیهٔ اروپا»، ۲۹ ژوئن ۲۰۰۵. نسخهٔ آن در سایت «مارکسیسم ـ لنینیسم امروز» (www.MLToday.com) قابل دسترس است.
[۴] هولتز، همان.
[۵] مقالهٔ برانکو پربیسویچ، «کمونیسم اروپایی و حزب جدید»، در کتاب ریچارد کیندرسلی، «در جستوجوی کمونیسم اروپایی» (لندن، مکمیلان، ۱۹۸۱)، فصل ۸، صفحات ۱۶۷ تا ۱۶۹.
[۶] س. تراپزنیکوف، «در نقطهٔ عطف تاریخ: درسهایی از مبارزه علیه رویزیونیزم در جنبش مارکسیستی ـ لنینیستی»، (مسکو، انتشارات پروگرس، ۱۹۷۲)، صص ۷۸ـ ۴۸.
[۷] مطالعات یاریدهنده به لنین از جمله: ج.ا. هابسن، «امپریالیسم»؛ رودلف هیلردینگ، «سرمایهٔ مالی»؛ و نیکلای بوخارین، «امپریالیسم و اقتصاد جهانی»، بودند.
[۸] س. تراپزنیکوف، «در نقطهٔ عطف تاریخ: درسهایی از مبارزه علیه رویزیونیزم در جنبش مارکسیستی ـ لنینیستی»، (مسکو، انتشارات پروگرس، ۱۹۷۲)، ص ۷۹.
[۹] روند بازنویسی بهصورت پنهان در طول پنج سال گذشته جریان داشته است. از سال ۲۰۰۰، نویسندهٔ «تأملات» مشغول توزیع بروشورهای حاوی نظرات خود در حزب بوده است مبنی بر این که مفهوم طبقه مفهومی «بیش از حد جامد» است.
[۱۰] «رویزیونیزم راستروانهٔ امروز» (مسکو، انتشارات پروگرس، ۱۹۷۵). این کتاب مجموعهای است از مقالات مورخان و فیلسوفان شوروی و چکسلواکی دربارهٔ مشکل عمومی رویزیونیزم و رویدادهای سال ۱۹۶۸ در چکسلواکی سوسیالیستی.
[۱۱] ب. توپورنین، «سوسیالیسم و دموکراسی: پاسخی به اپورتونیستها (مسکو، انتشارات پروگرس، ۱۹۷۴)، ص. ۶۶.
[۱۲] لنین، «علیه رویزیونیسم، در دفاع از مارکسیسم» (مسکو، انتشارات پروگرس، ۱۹۷۰)، ص ۳۹.
[۱۳] اپورتونیزم در ساختمان سوسیالیسم، که از اواسط دههٔ ۱۹۵۰ در سیاست داخلی اتحاد شوروی بروز کرد، شکل تسلیم بهشرایط بهجای تغییر آنها را داشت، و حاکی از یک برخورد یکسویهٔ تکاملگرایانه به ساختمان سوسیالیسم بود. این اپورتونیزم در پی یافتن یک راه آسان و سریع برای ساختمان سوسیالیسم، از طریق گزینش یک مسیر بیسنگلاخ بود. این عادت فکری به پربها دادن به ماهیت اتوماتیک و خودبهخودی روند ساختمان یک سیستم جدید، و ارزیابی خوشبیانهٔ غیرواقعی از رشد نیروهای مولده بهعنوان کلید توسعهٔ سوسیالیسم، در عین کم بها دادن به ضرورت بهبود روابط تولیدی، یعنی مبارزه برای امحای طبقات، از مشخصات آن دوره است. رجوع کنید به کِران و کنی، «خیانت به سوسیالیسم» (نیویورک، انتشارات بین الملل، ۲۰۰۴). [این کتاب توسط رفیق عمویی به فارسی ترجمه و در ایران منتشر شده است ـــ مترجم]
[۱۴] «تأملات» تئوری را چنان کنار گذاشته است که ابتدا «وظیفهٔ اصلی» را تعریف میکند و سپس از آن بهعقب بر میگردد. در سطر اول، «تأملات»، بدون هیچ دلیل و مدرک، اعلام میکند که «عمدهترین وظیفهٔ سیاسی در این لحظه گردآوری نیروهای لازم برای شکست دادن بوش و همپالگیهای او در کنگره و جاهای دیگر است.» اینطور که بر میآید، این عمدهترین وظیفه است، اما در اغلب موارد، عمدهترین وظیفه با عاجلترین وظیفه مخلوط میشود.
[۱۵] مطلق کردن مبارزهٔ دموکراتیک مشخصهٔ اصلی رفورمیسم است: «تنها چیزی که سوسیالدموکراتهای همهٔ کشورها را با هم متحد میکند تکیهٔ آنها بر احترام به اصول دموکراسی است (که برای من بهمعنای نظام بورژوایی پارلمانی است)، و به این مسأله بهعنوان اولین شرط برای ساختمان سوسیالیسم نگریسته میشود….» پ.ن. فدوسیف، «سوسیالیسم دموکراتیک چیست؟» (مسکو، انتشارات پروگرس، ۱۹۸۰)، ص ۱۲.
[۱۶] چیزی بهنام «اوپورتونیزم چپ» هم وجود دارد. اما این نکتهٔ مورد تمرکز ما در اینجا نیست.
[۱۷] م. روزنتال و پ. یودین، «فرهنگنامهٔ فلسفه» (مسکو، انتشارات پروگرس، ۱۹۶۷)، صص ۳۸۹ ـ ۳۸۸.
[۱۸] «هرگز نبايد با اين تلقى کوتهبينانه که معتقد است خردهبورژوازى اعتقادى اصولى به منفعت خودخواهانه طبقاتى دارد و بر آن است که وسائل پيروزى اين منفعت را فراهم سازد همآواز شد. خردهبورژوازى، برعکس، بيشتر بر اين باور است که شرايط خاص رهايى وى عين شرايط عامى هستند که نجات جامعه مدرن و پرهيز از نبرد طبقاتى فقط در قالب آنها ميسر خواهد بود. از اين تصور هم که گويا تمامى نمايندگان دموکراتيک (خردهبورژوازى) از دکانداران يا شيفتهٔ دکانداران هستند بايد برکنار بود. چون ممکن است فرهنگ و موقعيت شخصى آنان فرسنگها با اين گروه فاصله داشته باشد. خصوصيت خردهبورژوايىِ اين نمايندگان از اينجاست که ذهنيت آنان نيز محدود به همان حدودى است که خردهبورژوازى در زندگى واقعى بدانها برمیخورد و قادر به فراتر رفتن از آنها نيست، و در نتيجه، آنها نظراً به همان نوع مسایل و راهحلهايى ميرسند که منفعت مادى و موقعيت اجتماعى خردهبورژوازى در عمل متوجهشان است. اين است خطوط کلىِ رابطهاى که ميان نمايندگان سياسى و ادبى يک طبقه و خود آن طبقه وجود دارد.» ـــ مارکس، «هجدهم برومر لوئی بناپارات»، فصل سوم.