لیبرالیسم، دمکراتیسم و پیوند آن با موضعگیرى ضدامپریالیستى

Print Friendly, PDF & Email

ما در گذشته چند بار توضیح دادیم که از دیدگاه جامعه شناسی علمی، دو مفهوم لیبرالیسم (یا آزادی گرائی) و دمکراتیسم (یا مردم گرائی) با یکدیگر فرق دارند و هرکدام از آنها بیانگر مشی سیاسی طبقات و قشرهای اجتماعی معینی است و لذا رابطهٔ آنها از جهت موضع گیری ضدامپریالیستی یکسان نیست. یعنی دمکراتیسم حتماً ضدامپریالیستی است، ولی لیبرالیسم ضرور نکرده است که با موضع گیری ملی و ضدامپریالیستی همراه باشد.

بحث های گوناگون نشان می دهد که در اینجا گرهی است که در اذهان بسیاری گشوده نشده و هنوز به سبک متداول در جامعه شناسی بورژوائی، آزادی را، که تنها بخشی از دمکراسی، به معنای دمکراسی به طور اعم می گیرند و آن را نیز شرط ضرور و ناگزیر برای مبارزهٔ ضدامپریالیستی می دانند، لذا به این نتیجه می رسند: «نمی توان با امپریالیسم مبارزهٔ مؤثر کرد، تا زمانی که آزادی نیست.» از این حکم ناچار این نتیجه حاصل می شود: «چون وجود آزادی شرط ضرور مبارزهٔ کامیابانه با امپریالیسم است، لذا این مبارزه برای آزادی است که مسألهٔ مقدم است و نه مبارزه با امپریالیسم» و نیز این نتیجه: «طرفداران آزادی بر طرفداران هرگونه محدودیتی در آزادی بطور قطعی ترجیح دارند، صرفنظر از منشأ و موضع طبقاتی این دو گروه و موضع آنها در مبارزه بر ضد امپریالیسم.»

اهمیت این احتجاجات، که ما آن را برای تسهیل به شکل ساده و کوتاه بحث، فرمولبندی کرده ایم، در عمل سیاسی فوق العاده جدی است.

اگر این احتجاجات درست باشد، پس لازم می آید که شما به عنوان مبارز ترقیخواه با یک دولت ضدامپریالیستی که آزادی های سیاسی را مراعات نمی کند، یا چنانکه باید مراعات نمی کند، بیشتر مخالف باشید تا یک دولت هوادار امپریالیسم، که آزادی ها را در چارچوب سیستم پارلمانی بورژوایی، ولو تا حدودی، مراعات می کند. در چارچوب چنین احتجاجاتی، مثلاً کارامانلیسِ یونان از بومدینِ الجزایر مثبت تر از آب درمی آید! یا حتی مناخیم بگین در اسرائیل (که حزب کمونیستِ کاملاً مخالف خود را تحمل می کند) بر معمر قذافی در لیبی ترجیح می یابد! معلوم می شود که بناچار در این احتجاجات چیزی نادرست است. باید دید این نکتهٌ نادرست، که موجب اعوجاج در احتجاج و انحراف در قضاوت می شود، در کجاست؟

نکتهٔ نادرست در قبول مفهوم «دمکراسی» به شیوهٔ بورژوائی آن، به معنای «آزادی های سیاسی» و پر بها دادن روشنفکر مآبانه به این مفهوم است، و حال آنکه در «جامعه شناسی انقلابی»، بین آزادی گرائی یا «لیبرالیسم»، که محتوای «دمکراسی» را تا سطح آزادی های سیاسی متداول در برخی کشورهای دارای سیستم پارلمانی سرمایه داری تنزل می دهد، و مردم گرائی یا «دمکراتیسم»، که اصل حاکمیت خلق را در مرکز توجه قرار می دهد، تفاوت کیفی است.

لیبرالیسم کاری به اینکه خلق، در لحظهٔ تاریخی معین، کدام یک از طبقات و اقشار جامعه را در بر می گیرد و لذا حاکمیت خلق به چه معناست، ندارد. از نظر لیبرال ها، خلق و ملت به یک معنی است. ولی از نظر جامعه شناسی علمی و انقلابی، خلق آن بخشی از ملت است که از طبقات و قشرهای حاکمهٔ مرتجع و محافظه کار و ممتاز جوامع سرمایه‌داری جداست و منافعش با این طبقات و قشرها وارد تصادم می شود. به‌طور مشخص، در کشور ما کارگران، دهقانان، پیشه وران، روشنفکرانی که خدمتگزار خلق هستند و نیز بورژوازی کوچک و متوسط ضدامپریالیستی (یا ملی)، خلق است و الیگارشی ارتجاعی و ممتاز، یعنی سرمایه داران و زمینداران بزرگ وابسته و تکنوکرات های لشکری و کشوری در خدمت آنها (که در ایران خاندان پهلوی سلسله جنبانشان بود) «ضدخلق است» و حال آنکه آنها هم در مفهوم عام «ملت ایران»، یعنی «همه کسانی که تابعیت قانونی دولت ایران را دارا هستند» وارد می شوند.

شاخص دمکراتیسم چیست؟ چنانکه در فوق نیز یاد کردیم، دمکراتیسم مسألهٔ اینکه حاکمیت در دست کیست و علیه کیست را در مرکز توجه قرار می دهد و خواستار حاکمیت خلقی است و این را مهمترین وثیقهٔ دمکراسی می داند.

این دمکراسی، که ما آن را دمکراسی انقلابی نیز می‌توانیم بنامیم (در مقابل «دمکراسی بورژوائی»)، دارای محتوی طبقاتی معینی است و بویژه ایدئولوژی سیاسی قشرهای متوسط جامعه است، که بخش مهمی از خلق را تشکیل می‌دهد. بدون شک این دمکراسی انقلابی که از جهت خلقی بودن و ملی (یا ضدامپریالیست) بودن از لیبرالیسم بورژوازی مترقی تر است، خود دارای یک طیف متنوع درونی است. در آن می توان جناح های راست، میانه رو و چپ را تشخیص داد. درست به این علت، از بابت پیگیری، در نبرد علیه امپریالیسم و از جهت پیگیری در استقرار دمکراسی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، همگونی بین قشرهای متوسط نیست. جناح چپ دمکراسی انقلابی، در همه این عرصه ها پیگیرتر است و جناح راست بویژه تمایلی دارد که آزادی های دمکراتیک را پامال کند و خلقیت را محدود سازد و تنها به مواضع ملی بسنده نماید.

طبیعی است که موضع گیری طبقهٔ کارگر نسبت به دمکراتیسم انقلابی، از موضع گیری وی نسبت به لیبرالیسم بورژوائی مثبت تر است. به همین ترتیب موضع گیری این طبقه نسبت به جناح چپ دمکراسی انقلابی مثبت تر از جناح میانه رو، و نسبت به جناح میانه رو، مثبت تر از جناح راست است. همهٔ‌این ها اموری طبیعی و منطقی است.

وجود این طیف سه‌گانه، راست، میانه رو و چپ در درون آن قشرهای جامعه، که دمکراسی انقلابی ایدئولوژی سیاسی آنهاست، نبرد درونی دمکرات های انقلابی، نبردی گاه بی امان، را موجب می شود. واژهٔ انقلابی در مورد این دمکرات ها برای آن به کار برده می شود که آنها در انقلاب ملی و رهایی بخش (ضدامپریالیستی) ذیمدخل و سهیم هستند و در بسیاری از کشورها نقش درجه اول ایفا کرده اند.

اما انقلابیون اصیل، وقتی در مسألهٔ «آزادی های سیاسی»، بین لیبرال ها و دمکرات های انقلابی تناقضی پیدا شود، چه باید بکنند؟ آنها باید بگویند: «ما بدون شک به وجود آزادی های سیاسی، فوق العاده اهمیت می دهیم و تأمین جامع آنها را می طلبیم و با اسالیب تحمیلی و انحصارطلبانه حکومت صریحاً و جداً مخالفیم، ولی بین حاکمیت لیبرال ها از سوئی و حاکمیت دمکرات های انقلابی، ولو قشرهای محافظه کارش، از سوی دیگر، ما علیرغم ناپیگیری ها یا تمایلات نادرستی که ممکن است نسبت به آزادی های سیاسی در میان گروه اخیر وجود داشته باشد یا در آینده پیدا شود، دمکرات های انقلابی را، به علت موضع آنها در برابر امپریالیسم بر لیبرال ها ترجیح می دهیم، ولو این دمکرات ها از جهت مشی عمومی خود، حتی نمایندهٌ برخی قشرهای عقب مانده تر و راست گراتر خلق باشند. روشن است که این ترجیح به شرط آنست که آنها در خورد عنوان دمکرات های انقلابی باقی بمانند، یعنی به مواضع ضدامپریالیستی و خلقی خود وفادار باشند.

چرا؟ زیرا دمکراسی انقلابی، با همهٔ معایبی که می تواند در زمینهٔ مراعات پیگیر آزادی های سیاسی داشته باشد (که البته این ابداً از ضروریات خود «دمکراتیسم» نیست، بلکه ناشی از روش سیاسی برخی قشرهای راست گرا یا عقب‌مانده در داخل این دمکراسی است)، زمینهٔ تاریخی و عینی تکامل جامعه را بهتر فراهم می کند و موضعگیری ضدامپریالیستی مطمئن تر و پیگیرتری به‌جود می آورد تا لیبرالیسم. در انقلاب ملی و رهایی‌بخش (ضدامپریالیستی، مسأله «مبارزه علیه امپریالیسم» محور مقدم است، اولویت دارد، اساسی است، که نباید فراموش کرد.

بعلاوه، در روند انقلابی جهان امروز، مسألهٔ مبارزه با امپریالیسم مسألهٔ مرکزی است، لذا در این زمینه هیچگونه تزلزلی نمی توان داشت. دمکراتیسم، طبق سرشت خود (چنانکه گفتیم، ولو آنکه بطور عمده دمکراتیسم بماند)، مجبور است ضدامپریالیستی باشد. ولی لیبرالیسم، که ایدئولوژی سیاسی بورژوازی لیبرال است، در شرایط کنونی جهان مسلماً ضدامپریالیست نیست و فوقش، اگر بخواهد، همکاری با امپریالیسم را جانشین چاکری از امپریالیسم و قبول تحمیلات آن، می سازد.

ممکن است گفته شود: آیا مشی سیاسی قشرهای متوسط تنها دمکراتیسم است؟ آیا این قشرها نمی توانند به سوی فاشیسم بروند؟

فاشیسم از جهت علمی یعنی چه؟ فاشیسم دیکتاتوری تروریستی مرتجع ترین و شووینیست ترین و جهانخوارترین عناصر سرمایهٔ مالی است. وقتی بورژوازی بزرگ نتواند با اسلوب های عادی لیبرالی حکومت کند، آنگاه به فاشیسم متوسل می شود. البته امپریالیسم، در عصر ما، شیوه های فاشیستی اعمال حاکمیت را به مثابه «اسلوب ادارهٔ کشور»، به رژیم های دست نشاندهٔ خود می آموزد و به کشورهای آنان «صادر می کند» (مانند نمونهٔ شیلی پینوشه و ایران دوران پهلوی). لذا فاشیسم متعلق به قشرهای تشکیل دهندهٔ خلق نیست، ولی در درون این قشرها، شیوه های انحصارگرایی و تحمیلی ادارهٔ کشور می تواند پدید شود و به آزادی های سیاسی زیان برساند. ولی تا زمانی که حاکمیت این قشرها، منافع عمومی خلق را نقض نمی کند، بویژه در برابر سرمایهٔ جهانی (امپریالیسم) می ایستد و از استقلال سیاسی و اقتصادی کشور دفاع می کند، چنانکه گفتیم، ما نمی توانیم و حق نداریم لیبرالیسم را بر آن ترجیح دهیم. این درست است که دمکراتیسم انقلابی، در صورت پایمال کردن پیگیر آزادی های دمکراتیک، بتدریج خود را به مسخ و استحالهٔ کیفی محکوم می‌کند و در نتیجه به مبارزهٔ ضدامپریالیستی لطمه می زند و راه را برای ضدانقلاب باز می کند. ولی مسأله به زمان نیاز دارد و تا مدتی می تواند بطور عمده کیفیت اولیهٔ انقلابی خود را حفظ کند، و حزب انقلابی حق ندارد با روش بی محابا و ناسنجیدهٔ خود، آن را «هول دهد» و به سوی راست براند.

حزب ما اهمیت آزادی های سیاسی را برای پیشرفت مبارزهٔ خود و دیگر سازمان های مترقی و انقلابی، برای تسهیل مبارزهٔ ضدامپریالیستی، بسیار خوب و با گوشت و پوست خود درک می کند و در این زمینه به هیچ توصیه و تأکیدی نیاز ندارد. در زمینهٔ ضرورت دفاع از آزادی های دمکراتیک، برای احزاب کارگری، توصیه های مکرر کلاسیک های مارکسیسم ـ لنینیسم وجود دارد. ولی حزب اهمیت درجه اول نبرد علیه امپریالیسم، نبرد اقتصادی و سیاسی و نظامی علیه امپریالیسم و بر رأس آنها امپریالیسم جهانخوار آمریکا را نیز بسیار خوب می فهمد و در این گستره به خود اجازه نمی دهد دچار سهل انگاری و غفلت شود. لذا دمکرات های انقلابی را (تأکید می کنیم، تا زمانی که آنها واقعاً دمکرات های انقلابی هستند و به سود خلق و حاکمیت مردم گام هایی بر می دارند و با امپریالیسم مبارزه می کنند) بی تزلزل بر لیبرال ها ترجیح می دهد. لیبرال ها نه تنها در مقابل امپریالیسم نمی ایستند، بلکه حقوق دمکراتیک مردم را نیز در پرده می گذارند و فقط مسألهٔ آزادی های سیاسی را برجسته می کنند.

تمام حکمت موضعگیری حزب ما به سود انقلاب ایران و رهبری آن، در دوره هایی که تاکنون گذرانده و می گذراند، از همین جا سرچشمه می گیرد. مردم ایران وقتی بین مشی شاپور بختیار و همکارانش (که بعد از او جدا شدند و در جبههٔ خلق باقی ماندند) و مشی امام خمینی، مشی اخیر را انتخاب کردند، در واقع همین روش را داشته اند و الهام بخش حزب نیز در تعیین مشی سیاسی خود همین روش قاطع اکثریت مردم است.

اگر این مطلب برای کسی حل نشود، مطلب زیادی دربارهٔ درستی یا نادرستی مشی حزب حل نشده است و همه چیز به «مانور» و «تاکتیک» (به معنای نیرنگ) حمل خواهد شد.

تمام جان کلام در درک درست تفاوت بین لیبرالیسم و دمکراتیسم و طیف درونی و محتوی اجتماعی این دمکراتیسم و پیوند آنها با مبارزهٔ ضدامپریالیستی است، در درک تفاوت بین «آزادی های دمکراتیک» و «حقوق دمکراتیک»، در درک تفاوت بین «بورژوازی لیبرال» و «دمکرات های انقلابی» عصر ماست. اگر این مقولات و مفاهیم با هم مخلوط شود، سردرگمی ایجاد خواهد شد، و پایهٔ بسیاری از سردرگمی ها در جدا نکردن مفاهیم نزدیک و خویشاوند است، که گاه باهم تفاوت های جدی دارند. مطالب بغرنج اجتماعی را عاطفی نمی توان درک کرد. آنها را باید تعقلی و به کمک مفاهیم علمی فهمید، والا اشتباه ناگزیر است.

برای تکمیل این بحث، این مطلب را نیز می توان افزود که، جامعه شناسی معاصر بورژوایی، مقوله ای به نام پوپولیسم (که آن را می توان به عامه گرائی ترجمه کرد) وارد ساخته و همهٔ رژیم‌هایی که می توانند توده های مردم (عامه) را به دنبال خود بکشند، صرفنظر از منشأ و سرشت طبقاتی آنها، از این نظرگاه، عامه گرا و یا پوپولیست نامیده می شوند. از لحاظ این مفهوم قلابی و اشتباه انگیز، گاندی و مائو و هیتلر در کنار هم قرار می گیرند، زیرا آنها توانسته اند عامه را به‌دنبال خود بکشند. این مفهوم ابهام آفرین مانند مفاهیم دیگری که جامعه شناسی بورژوائی ایجاد می کند، نمی تواند ما را به نتیجه ای برساند. پیدایش عنصر عوام گرائی و عوام فریبی در همهٔ جنبش های بزرگ خلقی (مانند جنبش خلقی چین و هند) و حتی در برخی هیجانات شوونیستی ماهیتاً ضدخلقی (مانند هیتلریسم)، که انعکاس طرز تفکر و عمل قشرهای عقب مانده است، دیده می شود، ولی نمی توان این عناصر را مطلق کرد و زمینه و پشتوانهٔ طبقاتی جنبش را ندید.

در همین مقطع باید از نقش «لومپن»ها صحبت کرد (این واژه آلمانی است و باید با کسر «پ» خوانده شود. لومپ، یعنی ژنده، لومپن پرولتاریا، یعنی پرولتاریای ژنده‌پوش، نامی که به قشرهای بی طبقه و وازده مانند دزدان، ولگردان، قاچاقچیان، فواحش، گدایان و غیره داده شده است). کسانی مفهوم «عقب ماندگی فرهنگی» را با مفهوم «لومپن پرولتاریا» مخلوط می کنند. در جامعهٔ ما ممکن است قشرهایی ابداً لومپن پرولتاریا نباشند، ولی دچار «عقب ماندگی فرهنگی» یا «عامیگری سیاسی و اجتماعی» باشند و عوامفریبان رنگارنگ بتوانند آنها را به دنبال خود بکشانند. قشرهای عقب مانده و زحمتکشان و پیشه وران از این جهت به «لومپن» بدل نمی شوند و وجود چنین پدیده هایی در جنبش بزرگ انقلابی کشوری مانند ایران، آن جنبش را به «پوپولیسم» و «لومپن گرائی» مبدل نمی کند. وجود این پدیده ها تنها حاکی از آنست که در این کشورهای «عقب مانده» و «عقب نگهداشته شده»، هنوز خودآگاهی سیاسی و طبقاتی، سطح فرهنگ عمومی، نیروی قضاوت در مسائل، نازل است. و طبیعی است که هرجا گروهی چشم بسته و ناآگاه باشند، ناچار عناصر فریبکاری پیدا می شوند و آنها را بیراهه می برند. آیا ما حق داریم تمام جنبش انقلابی و مردمی ایران را به عوام گرائی (پوپولیسم) و اوباش گرائی (لومپنیسم) متهم کنیم؟ ابداً و اصلاً، این جنبشی است خلقی، که در آن، مانند هر جنبش دیگر، عوام فریبی ها و نادانی ها هم می تواند نقش داشته باشد.

لنین استراتژی و تاکتیک احزاب انقلابی کارگری را برای همهٔ ادوار و همهٔ مناطق در روند انقلاب های ضدامپریالیستی روشن ساخته و ما آن را می توانیم در نکات زیرین خلاصه کنیم:

۱ـ میهن دوستی راستین، یعنی دفاع از منافع خلق های میلیونی میهن، در برابر غارت امپریالیستی و هیئت حاکمهٔ وابسته بدان و تلفیق این اصل با اصل دوستی و همبستگی با سایر خلق ها که علیه امپریالیسم مبارزه می‌کنند (جهان گرائی پرولتری)؛

۲ـ حفظ و دفاع از استقلال سیاسی و سازمانی حزب طبقهٔ کارگر؛

۳ـ فعالیت در آنجا که توده ها هستند و تربیت توده های مردم براساس تجربهٔ سیاسی خودشان؛

۴ـ مبارزهٔ پیگیر برای جلب قشرهای وسیع مردم از میان طبقات غیرپرولتاری به اتحاد و مبارزه در راه ایجاد جبههٔ واحدی از نیروهای ضدامپریالیستی،که ترکیب آن را خصلت دوران، یعنی روند انقلابی کشور تعیین می کند؛

۵ـ شرکت فعال در نبردهای انقلابی دمکراتیک و ضدامپریالیستی و برکنار نماندن از این مبارزات (تحت این بهانه که پرولتاری نیست)؛

۶ـ محاسبهٔ سطح واقعی آگاهی توده‌ها، محاسبهٔ ویژگی های شرایط محلی، برخورد معقول به احساسات و عقاید مذهبی و ملی، احتراز اکید از اقدامات پیش از موقع و تدارک نشده، که می تواند به امحاء عبث توده های زحمتکش و ترمز کردن روند انقلاب منجر شود.

جا دارد که به این توصیه های بسیار بسیار مهم توجه درجه اول معطوف گردد.

این بحث را با نقل قولی از لنین خاتمه می دهیم:

«اشتباه عمده ای که می تواند انقلابیون مرتکب شوند، آنست که به واپس بنگرند. به انقلابات گذشته، و حال آنکه زندگی این همه عناصر نوین به وجود می آورد.» (کلیات آثار به فرانسه، ج ۴۳ ص ۱۴۵)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *