تأملاتی دربارهٔ رویزیونیسم در ایالات متحده (۴)

Print Friendly, PDF & Email

نوشته: ادوارد م. دراموند، منبع: MLToday.com ــــ

د. تجدیدنظرهای عمدۀ «تأملات»

۱ـ تلفیق دموکراسی و سوسیالیسم، تحریف استراتژی انقلابی



«برای یک لیبرال طبیعی است که از دموکراسی بهطور عام صحبت کند، اما یک مارکسیست هرگز فراموش نخواهد کرد که بپرسد: برای کدام طبقه؟»  ـــ لنین[۶۸]

«دموکراسی فرصتی [است] برای شکل دادن به سرنوشت یک فرد» ـــ «تأملات»[۶۹]

«تلفیق» بهمعنای در هم آمیختن نامها یا مفاهیمی است که باید از هم جدا و متمایز  باشند. «تأملات» دموکراسی و سوسیالیسم را تلفیق میکند. «تأملات» میگوید: «مبارزه برای دموکراسی، در وسیعترین معنای آن، در مرکز  پیشرفت اجتماعی و سوسیالیسم قراردارد». و دو فرمول کشدار را در این جمله میگنجاند: یکی «در مرکز»، و دیگری «در وسیعترین معنا»، که میتواند بهمعنای تقریباً هرچیزی باشد. «تأملات» هم چنین بهطور دو پهلو میگوید «چیزی بهعنوان مبارزهٔ طبقاتی خالص و یا مبارزه ٔدموکراتیک خالص، جز در سطح تئوری انتزاعی وجود ندارد».

دست کم گرفتن طبقه، چنانکه  «تأملات» انجام میدهد، در ایالات متحده آسانتر از دیگر کشورهای سرمایهداری است. ایدئولوژی ضدکمونیستی در ایالات متحده، با استفاده از نبود پیشینهٔ تاریخ فئودالی، بهشکلی ویژه بر عدم وجود طبقات در ایالات متحده اصرار داشته است. تصورات مبتذلی همچون  «آمریکا جامعۀ طبقه متوسط است» و «در حالی که بریتانیا جامعهای طبقاتی است، ایالات متحدهٔ آمریکا چنین نیست» هنوز رایجاند. در زمان جنگ سرد، استفادهٔ بیش از حد از عبارت «طبقه کارگر» توسط یک دانشگاهی آمریکایی، او را در معرض خطر اخراج از دانشگاه قرار داد.

گاس هال، رهبر فقید کمونیست، یکبار هوشمندانه نوشت:

«طبقات حاکم برای سالهای متمادی این مفهوم را که چیزی بهنام مبارزهٔ طبقاتی وجود دارد، کماهمیت جلوه دادهاند، بر آن سرپوش گذاشتهاند، و خفه کردهاند…. در ذهن نگهداشتن این واقعیت در هیچ کجای دنیا مهمتر از کشور ما نیست، کشوری با یک طبقهٔ حاکم منحصربه فرد از نظر تلاش در انکار وجود مبارزهٔ طبقاتی ـــ آن هم در ایالات متحدۀ «بیطبقۀ» ما.» [۷۰]

تفاوت میان این دو مفهوم، یعنی دموکراسی و سوسیالیسم، بیانگر تفاوت میان مفاهیم طبقه، منافع طبقاتی، و دیدگاه طبقاتی است. یک دیدگاه طبقاتی دموکراتیک خرده بورژوایی، و یک دیدگاه طبقاتی سوسیالیستی متعلق به طبقهٔ کارگر وجود دارد. در اوایل سالهای  ۱۸۵۰، مارکس به اهداف محدود طبقاتی خرده بورژوازی اشاره کرد:

«خرده بورژوازی دموکرات، کاملاً به دور از خواست تغییر کل جامعه در جهت منافع پرولتاریای انقلابی، تنها خواستار چنان تغییری در شرایط اجتماعی است که جامعهٔ موجود را تاحد ممکن  برای خودش قابل تحملتر و راحتتر سازد.»[۷۱]

رویزیونیسم طی دهههای اخیر در جهت تداخل این دو مفهوم پیشروی بسیاری کرده است. همانگونه که  یک نویسندهٔ شوروی، در اشاره به روندهای حاکم بر احزاب کمونیست اروپایی، در سال  ۱۹۷۹ نوشت:

«نفوذهای اخیر [دیدگاه سوسیال ـ رفرمیستی] در محافل سیاسی نزدیک به جنبش انقلابی طبقۀ کارگر، در مبارزهٔ ایدئولوژیک در سطح جهان اهمیت روزافزونی پیدا کرده است…. بورژوازی، بر اساس غریزۀ طبقاتی خود، تبلیغات تمامعیاری را برای چنین دیدگاههایی بهراه انداخته است تا مبلغان این نظرات را ترغیب کند که  آرمانهای سوسیالیستی طبقهٔ کارگر را  قربانی ارزشهای اجتماعی مجرد و کلی دموکراتیک کنند.»[۷۲]

این تمایز اهمیت عظیمی دارد. در پاسخ به فراخوان لنین برای شالودهریزی اشکال رویکرد به انقلاب سوسیالیستی، از دهۀ ۱۹۳۰، احزاب کمونیست در سرتاسر جهان سرمایهداری توسعهیافته یک استراتژی دو مرحلهای برای انقلاب اتخاذ کردهاند. استراتژی ضدانحصاری، بخشاً بهخاطر موفقیت موقت در فرانسه و دیگر کشورهای سرمایهداری توسعه یافته دردهۀ  ۱۹۳۰، از جمله جبههٔ خلق علیه  فاشیسم، مطرح شد که بر اتحاد طبقهٔ کارگر و  لایههای میانی جامعه استوار بود. نخستین مرحله در این استراتژی، مرحلهٔ دموکراتیک یا ضدانحصاری است. این مرحله پشتیبانی چند طبقه، از جمله خرده بورژوازی کلاسیک (از قبیل دهقانان، مغازهداران، صنعتگران و کسب و کارهای کوچک) و خرده بورژوازی نوین، یعنی لایههای میانی جدید (از قبیل متخصصان پردرآمد، مدیران ردهٔ پایین، و سرپرستان)، و طبقهٔ کارگر بهمثابه بزرگترین و پیگیرترین نیروی  دموکراتیک، را میطلبد. مرحلهٔ اول بر این اصل استوار است که تمام نیروهای طبقاتی استثمارشده توسط دولت سرمایهداری انحصاری باید در مبارزه علیه انحصار، پیرامون طبقهٔ کارگر  متحد شوند.

دومین مرحله، یعنی مرحلهٔ سوسیالیستی، هدفی برتر، یعنی تصرف قدرت دولتی توسط طبقهٔ کارگر و ساختمان سوسیالیسم را را مد نظر دارد. «تأملات»  از پاسخ به این سؤال که آیا لایههای میانی، که از دموکراسی ضدانحصاری حمایت میکنند، از سوسیالیسم پشتیبانی خواهند کرد یا نه طفره میرود. «تأملات» به مرحلهٔ ضدانحصاری و مرحلهٔ سوسیالیستی اشاره میکند،  اما نکتهٔ اصلی در آن است که فرایند انقلابی باید با رشد مداوم حمایت همراه باشد. نکتۀ محوری این است که پیشروی  انقلاب به حمایت لایههای میانی (خرده بورژوازی) بستگی دارد. «تأملات» بحث ترکیب دقیق طبقاتی در هر مرحله، و اینکه کدام طبقه رهبری را در هر مرحله در دست میگیرد، را از قلم میاندازد.

نیروهای دموکراتیک ضدانحصاری حول منافع مشترک متحد میشوند، اما سوسیالیسم علمی بر تأکید خود به اینکه تضاد میان کار و سرمایه تضاد اصلی در جامعهٔ مدرن است ادامه میدهد. «این تضاد در خود فورماسیون سرمایهداری ریشه دارد. تضاد میان انحصار و بقیهٔ جامعه در تمام موارد در مرتبۀ  دوم اهمیت است».[۷۳] طبق نظر یکی از سردبیران سابق نشریهٔ «بررسیهای مارکسیستی»:

«این کافی نیست که بگوییم این پایگاه، با متحد کردن  گروههای اجتماعی متنوع  با منافع مشترک، از نظر کمّی و نسبی گسترش می یابد. میزان دقیق اشتراک منافع باید محاسبه شود…. تجربه نشان داده است که هر پیروزی دموکراتیک اجتماعی و یا سیاسی به نبرد با ارتجاع کمک میکند تا انقلابیون به  درک علمی عمیقتری از آرمانهای مرتبط دموکراتیک و طبقاتی نایل شوند. با وجود این، هر دستاوردی در عین حال به این افسانه کمک میکند که تنها راه استقرار دولت طبقۀ کارگر و اجرای اصلاحات اقتصادی سوسیالیستی، استفاده از توان بالقوهٔ نامحدود دموکراسی سرمایهداری است…. این است دیدگاه سوسیال ـ رفرمیسم سنتی.» [تأکید نویسنده][۷۴]

این قطعاً دیدگاه «تأملات» نیز هست. دموکراسی ضدانحصاری نمیتواند چیزی بیش از ایجاد شرایط مناسب برای گذار بعدی  به سوسیالیسم را فراهم کند. این رویکردی به انقلاب سوسیالیستی است، اما خود انقلاب نیست.[۷۵]

بهعنوان مثال، نقل قول بینفس زیر در «تأملات»، که مفاهیم «حاکمیت» و «دولت» را درهم و برهم میکند، دیالکتیک را  قربانی تکاملگرایی یکبُعدی میکند، ادبیات طبقاتی را کنار میگذارد، رهبری طبقهٔ کارگر انقلابی را (که در جاهای دیگر آن را تأیید کرده است) انکار میکند، و به  مسیر پیش رو بهعنوان مسیری مینگرد که دچار عقبنشینیها و بازگشتها است، و نه بهعنوان مراحل مختلفی که در آنها طبقات انقلابی و یا ائتلافهایی از طبقات، تحت یک رهبری تعریف شده، به  اهداف مرحلهای دست مییابند  سپس به سمت مرحلهای عالیتر حرکت میکنند.

دورههای پیشرفت جای خود را به دورههای عقبنشینی میسپارند و بالعکس. اتحادهای متغیر شکل میگیرند و تغییر شکل میدهند، و هر یک از طرفهای مبارزه میکوشد تا متحدان موقت خود را به متحدان با ثبات تبدیل کند. برداشتهای سیاسی جدیدی که بر اتحاد، برابری، توانمندسازی، و مبارزه علیه سرمایهداری تأکید میکنند، با مفاهیم طبقهٔ حاکم که تعیینکنندهٔ تعبیر و تفسیر جهان توسط میلیونها نفر هستند، رقابت میکنند. و اشکال انتخاباتی و قانونی مبارزه با اشکال دیگر مبارزۀ تودهای تلفیق میشوند. بهتدریج که  نبرد بر سر قدرت به  نقطهای تعیینکننده نزدیک میشود، هیچ طبقهای هژمونی قدرت را در دست ندارد و کنترل شاخههای مختلف دولت، در حالی که هر یک از بلوکهای قدرت میکوشد  ابتکار عمل را در دست بگیرد، به چالش کشیده میشود. همهچیز به ذوب شدن ساختارهای زور، و فلج شدن (اگر نه تفرقه) درونی محافل حاکم بستگی پیدا میکند. و مرحله به مرحله، میلیونها نفر دیگر وارد عرصۀ مبارزه میشوند.[۷۶]
 
لنین هرگز  مبارزهٔ طبقاتی را، با این ادعا که مبارزهٔ دموکراتیک خودبهخود به مبارزه برای سوسیالیسم متحول خواهد شد، از قلم نیانداخت. برعکس، او  در عین حفظ رابطۀ متقابل میان آنها، بین این دو تمایز قایل میشد. در نظر وی، اینها دو  مبارزۀ مجزا از هم با اهداف مختلف بودند که توسط ائتلافهای مختلف طبقاتی، تحت رهبری طبقه کارگر و زیر هدایت   پیشاهنگ انقلابی آن به پیش برده میشدند. همهٔ تجدید نظرها اهمیت یکسانی ندارند. مسالۀ  مبارزهٔ دموکراتیک و ارتباط آن با مبارزه طبقاتی نقطهٔ شروع بسیاری ازتجدیدنظرهای دیگر است. لنین مبارزهٔ دموکراتیک را بهعنوان یک گام ضروری در جهت سوسیالیسم در نظر میگرفت، نه آنطور که «تأملات» مطرح میکند بهعنوان «تنها راه» بهسوی سوسیالیسم.[۷۷]

در «تأملات» از کلمهٔ «چپ» برای اشاره  به رفرمیستها و انقلابیون، هردو، استفاده شده است.[۷۸] سردرگمی آن  در مورد اینکه «مرکز» چیست و «چپ» چیست، پیامدهای گستردهای دارد. «ائتلاف حاکم چپ»ی که «تأملات» به آن اشاره میکند به وضوح یک دولت  رفررمیست است، زیرا آماده است کنارهگیری کند. در این چارچوب، قطعاً خصلت طبقاتی دولت تغییر نکرده است.[۷۹] این دکترین برنامههای گذشتهٔ «ح.ک.ا.» را نفی میکند. برنامههای گذشتهٔ «ح.ک.ا.» پیش از هرچیز  مرحلهٔ ضدانحصاری انقلاب را مرحلهای میدانست که در آن که جنبش ضدانحصاری از نظر کلی زیر هژمونی طبقهٔ کارگر است، و اینکه این جنبش، چه در حاکمیت باشد و چه نباشد، برای درهم شکستن انحصار قدرت دولت مبارزه میکند. در مورد این فرایند هیچ چیز خودبهخودی وجود ندارد. اصلاحات ضدانحصاری به خودی خود نمیتوانند سرمایهداری را به سوسیالیسم تبدیل کنند. این یک روند «کسب تدریجی قدرت» نیست.[۸۰]

تلفیق دموکراسی و سوسیالیسم در «تأملات»، نشاندهندهٔ سردرگمی عمیقتر آن در مورد صفبندی واقعی نیروهای طبقاتی در هر مرحله از فرایند انقلابی است. رویزیونیسم، در تلاش خود برای کنار گذاشتن دیدگاه طبقاتی و شور و شوق خود برای نادیده گرفتن خطوط طبقاتی، مرز میان مراحل مختلف انقلاب را که از روابط طبقاتی نشأت میگیرد مخدوش میکند. «تأملات» فرایند انقلابی را بهصورت یک خط مستقیم پشتیبانی دائماً گسترشیابنده در نظر میگیرد[۸۱] که مرزهای کیفی میان مرحلهٔ دموکراتیک ضدانحصاری و مرحلهٔ سوسیالیستی را حذف میکند. حق با «تأملات» است که در مراحل پیشرفتهتر «میلیونها نفر دیگر وارد» جنبش انقلابی میشوند، اما مطمئناً این احتمال وجود دارد که چنین تودههایی بیشتر از بخشهای غیرفعال یا از بخشهای قبلاً متخاصم درون طبقهٔ عظیم کارگر ایالات متحده جذب شوند و نه آنقدرها از لایههای میانی، مگر  آنکه برخی از آنها در مبارزات قبلی خود آموخته باشند که منافع شخصیشان  در گرو  حرکت بهسوی سوسیالیسم است. «تأملات»، با هجوم به یک مترسک، اعلام میکند:

«بنابراین، هرگونه برداشت از مفهوم گذار به سوسیالیسم بهعنوان یک امر صرفاً مربوط به طبقهٔ کارگر، یا یک پروژهٔ صرفاً مختص چپ، باید مردود اعلام شود.»[۸۲]

هیچکس چنین ادعاهایی نکرده است. منطق «تأملات»، که بار دیگر جوهر خرده بورژوایی خود را نشان میدهد، این است که ایالات متحده نمیتواند بدون جذب بخش عظیمی از خرده بورژوازی، و حتی شاید بخشهایی از انحصارها، روی  انقلاب سوسیالیستی را ببیند. اما واقعیت این است که طبقهٔ کارگر در کلیترین تعریف آن اکثریت بزرگی از مردم آمریکا، یعنی چیزی حدود  ۷۵ درصد، را تشکیل میدهد.[۸۳] بیتردید، بهره گرفتن از پشتیبانی خرده بورژوازی در امر پیش بردن سیاستهای ضدانحصاری مزایای بسیاری دارد، اما نمیتوان انکار کرد که آن رفرمهای ضدانحصاری و انقلاب سوسیالیستی که مورد حمایت اکثریت جامعه، یعنی «صرفاً» مورد حمایت طبقهٔ کارگر ۷۵ درصدی، باشد، ماهیتی عمیقاً دموکراتیک دارد. مبارزهٔ ضد انحصاری ترکیب طبقات شرکتکننده و روابط میان آنها را بهشکلی غیرقابل پیشبینیتغییر خواهد داد. «گذار از مرحلهٔ دموکراتیک به مرحلهٔ سوسیالیستی نهتنها نیازمند فراتر رفتن از اصلاحات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی است، بلکه  بالاتر از همه نیازمند تغییرات بنیادی در درون ائتلاف نیروهای دموکراتیک، زمانی که به قدرت برسند، خواهد بود.»[۸۴]

برای دستیابی  به این تغییر، رهبری طبقۀ کارگر بر جنبش ضدانحصاری و مبارزهٔ سوسیالیستی بعد از آن و رهبری کمونیست بر طبقهٔ کارگر ناگزیر خواهد بود. «تأملات» به مسألهٔ رهبری انقلابی توسط حزب پیشاهنگ چنان برخورد میکند که گویی یک صحنهسازی سیاسی، یعنی یک لافزنی خود بزرگبینانه برای توجیه ادعای رهبری و تدارک دیدن یک مبارزه بهخاطر آن است. رهبر باید طبقۀ کارگر زیر هدایت کمونیستی باشد. لایههای میانی ماهیتاً از مبارزهٔ مستقل برای رهایی اجتماعی خودشان ناتوان هستند. آنها بهطور دائم بین طبقهٔ کارگر و طبقهٔ سرمایهدار، دو طبقۀ  قدرتمند جامعهٔ سرمایهداری، در نوسان هستند. تنوع شرایط، موقعیتها، و منافع در میان بخشهای غیرکارگری ائتلاف ضدانحصاری، موجب پیدایش برداشتهای مختلف از اهداف و مقاصد ائتلاف میشود. هر طبقه برداشت خاص خود را از دموکراسی ضدانحصاری و سوسیالیسم دارد.

چگونه یک مرحله به مرحلهای دیگر منجرشود؟ این امر، برعکس آنچه که که «تأملات» با لفاظیهای مبهم خود مطرح میکند،  بهخودی خود اتفاق نمیافتد.[۸۵] در دل ائتلاف  دموکراتیکتضادهای طبقاتی وجود دارد. رشد از مرحلهٔ ضدانحصاری به مرحلهٔ سوسیالیستی نیازمند مبارزهٔ طبقاتیِ کارگران برای درهم شکستن فشار خفقانآور انحصار، و همچنین علیه تردیدها و عناصر ترسو در ائتلاف دموکراتیک ضدانحصاری است که میکوشند توسعهٔ بیشتر روند انقلابی را آهسته کنند. میان مراحل دموکراتیک و سوسیالیستی تفاوت اصولی وجود دارد. تئوریهای رویزیونیستی مرز بین مراحل دموکراتیک و سوسیالیستی انقلاب را از میان میبرند، و از مسالۀ نقش رهبری طبقهٔ کارگر زیر هدایت کمونیستها در هردوی این مراحل طفره میروند.

شکل دقیق تاکتیکها، سرعت صفبندی مجدد طبقاتی، و طول هر مرحله نمیتواند از قبل تعیین شود. نمیتوان از پیش دانست که مثلاً آیا جنبش ضدانحصاری شکل سازمانی واحدی خواهد یافت، یا ممکن است شکل ائتلافی از احزاب سیاسی پیرامون  یک برنامهٔ ضدانحصاری را بهخود بگیرد. حتی این مسأله که آیا ائتلاف ضدانحصاری به قدرت حکومت فدرال دست خواهد یافت یا برتحولات به اشکال دیگری تأثیر خواهد گذاشت، مسایلی است که  آینده تعیین خواهد کرد.[۸۶]

طبقه کارگر باید زیر رهبری کمونیستها مبارزه کند تا ائتلاف دموکراتیک را  بهطورکمی و کیفی تغییر دهد، و آن را بهسمت مبارزهٔ بیشتر هدایت کند.توالی مبارزات بسیار مهم است و باید با توجه به مسألهٔ قدرت دولتی بهپیش برده شود. ائتلاف ضدانحصاری باید از دموکراسی سنتی بورژوازی، از جمله حقوق مدنی، آزادیهای مدنی، و آزادیهای مندرج در قانونی اساسی، دفاع کند و آنها را گسترش دهد . اما در عین حال باید با اتخاذ سیاستهایی در جهت تضعیف سلطهٔ انحصار بر قدرت دولتی، به خواستهای دموکراتیک جدیدی دست پیدا کند.[۸۷]

«تأملات» از تجزیه و تحلیل طبقاتی مشخص مراحل فرایند انقلابی خودداری میکند.[۸۸] بسیاری از روندهای عینی  در توسعۀ سرمایهداری انحصاری دولتی شرایط مناسبی را برای ایجاد یک اتحاد ضدانحصاری ایجاد میکنند. سهم طبقۀکارگر، در گستردهترین تعریف آن، در جمعیت جامعه افزایش مییابد. لایههای میانی «جدید» رو بهرشد به طبقه کارگر نزدیکتر هستند تا به لایههای میانی «کلاسیک» قدیم. گرایشی  در جهت کاهش قدر مطلق و نسبی تعداد خرده بورژوازی در جمعیت فعال اقتصادی وجود دارد. گرایشی در جهت افزایش نسبت عناصر نیمهپرولتری در میان اقشار متوسط وجود دارد. گرایشی در جهت  افزایش وزن افراد حقوقبگیر در ساختار کلی طبقات متوسط وجود دارد. سرمایهداری انحصاری دولتی پیش شرطهای عینی لازم را برای اتحاد میان طبقهٔ کارگر و طبقات متوسط فراهم میآورد، اما این بدان معنا نیست که همهٔ کارگران  و تودههای استمارشده  از اهمیت حیاتی این ائتلاف بهطور کامل آگاهاند و عزم جزمی برای  برای حمایت  آن ازخود نشان میدهند.»[۹۰]
 
اما این کافی نیست که گفته شود شکاف میان موقعیت اجتماعی اقشار متوسط و پرولتاریا، با توجه به بسیاری از پارامترها، رو به کاهش است، و اینکه اگر خرده بورژوازی کنترل ارادهٔ خود را آزادانه در اختیار داشته باشد، حتماً در جادهٔ حرکت به سوی سوسیالیسم به کارگر خواهد پیوست. زیرا در واقع منافع اقتصادیای مانند منافع دهقانان قبل از انقلاب روسیه، بهشدت متناقض و ملغمهای  از احساسات طرفداری و ضدیت با سوسیالیسم اند. علاوه بر این، و این نباید نادیده گرفته شود، بهتدریج که مرحلهٔ دموکراتیک مبارزه به پایان خود نزدیک میشود و مرحلهٔ گذار مستقیم به سوسیالیسم فرا میرسد، دستهبندیهای نیروهای اجتماعی نیز بهناچار تغییر خواهد کرد. جنبشهای دموکراتیک و سوسیالیستی دارای پایگاههای مختلف اجتماعی هستند، و هیچ چیز نمیتواند این واقعیت سرد و سخت را تغییر دهد.[۹۱]

۲ـ انکار ماهیت طبقاتی دولت سرمایهداری و دولت سوسیالیستی

«دولتهای سوسیالیستی باید در برابر این ایده مشکلساز که حقوق باید محدود شوند، مقاومت کنند.»[۹۲] ـــ «تأملات»

«تأملات» هیچ جا از قدرت دولت بهطور صریح صحبت نمیکند. در حرکت بهسمت واگذاری امتیازات ایدئولوژیک بیشتر به سوسیال رفورمیسم، «تأملات» همیشه از جملهپردازیهای مبهم و دوپهلو استفاده میکند تا راه را برای فرار از پاسخ به این مسأله که آیا مانند رفرمیستها از تصاحب مقامهای دولتی صحبت میکند یا مانند انقلابیون از غلبۀ طبقه کارگر بر قدرت دولت، باز بگذارد. از اینرو است که ما با جملاتی مانند «زمانی که نیروهای انقلابی مواضع پرقدرتی را در آپارات دولت تصاحب کنند»، یا «روز بعد از انتقال قدرت»، و غیره، مواجه هستیم.[۹۳] چنین عباراتی در «تأملات» به مسألهٔ درهم شکستن دولت سرمایهداری انحصاری ـــ یعنی پایگاه قدرت انحصارات، که دموکراسی بورژوایی با استفاده از شیوههای تکمیل شده طی قرنها آن را از چشمها پنهان میدارد، حفظ میکند و تحکیم میبخشد ـــ کم بها میدهد. هنگامی که جنبشهای خلقی دست به مقابله با سرمایهٔ انحصاری میزنند، نمایندگان این سرمایه درکناری به تماشا نمینشینند  و در پارکها تختهنرد بازی نمیکنند. آنها دست به اعتصاب در سرمایهگذاری میزنند، گروههای شبه نظامی متعصب راستگرا را تحریک میکنند، و ترور و سرنگونی نظامی دولت را سازمان میدهند. شیلی سال ۱۹۷۳ و پرتغال اواخر ۱۹۷۰ را به یاد میآوریم. با فراموشکاری تاریخی در مورد واقعیتهای ریگ مانند  تاریخ آمریکا و تاریخ انقلابی قرن بیستم، «تأملات» با اطمینان کامل اظهار میکند: «مردم آمریکا با کنار گذاشتن سیستم کنترل روی قدرت متمرکز سیاسی، … یا برچیدن ساختارهای سیاسی نمایندگی، مخالفت خواهند کرد»، چنانکه گویی انحصار را میتوان بهتدریج از طریق اصلاحات محو کرد. چالش با قدرت انحصاری مستلزم چالش با تداوم سلطۀ  طبقۀ حاکم است. این چالش فرایندهایی را بهحرکت در میآورد که بهناچار به سمت یک رویارویی تعیینکننده با کل ماهیت نظام پیش میروند.

در واقع، قدرت دولت طبقۀ کارگر، یا به زبان صحیح علمی، دیکتاتوری دموکراتیک پرولتاریا، ناچار خواهد بود بههمان ترتیب که قدرت و حقوق اکثریت قریب بهاتفاق مردم را گسترش میدهد، قدرت و حقوق طبقات استثمارگر پیشین را به همان مقیاس محدود کند. دیکتاتوری پرولتاریا[۹۴]، البته، در هیچ کجای «تأملات» حتی با ایما و اشاره هم به چشم نمیخورد؛ همینطور «قدرت دولت طبقۀ کارگر». از لحاظ تاریخی، «ح.ک.ا.»،  مانند همۀ احزاب کمونیست واقعی، بر این اعتقاد بوده است که انقلاب سوسیالیستی به معنای مسدود کردن آزادی استثمارگران است. هرگونه اشارهٔ غیر از این، چنانکه  «تأملات» میکند، بهمعنای انکار آشکار مارکسیسم ـ لنینیسم است.

«زمانی ما معتقدبودیم که همچنان که به سوسیالیسم نزدیک میشویم، پایگاه حمایتی آن تنگتر میشود…. همانطور که ما اصرار داریم طبقۀ حاکم به خواستههای رأی دهندگان تن دهد، به همان ترتیب اگر یک ائتلاف چپ حاکم در رأیگیری انتخاباتی  شکست بخورد نباید چیزی کمتر از این را انتظارداشته باشیم. در گذشته ما این را قبول نداشتیم، یا صرفاً با اکراه آن را میپذیرفتیم. اما هرچه پیشتر میرویم  ـــ و نه به دلایل تاکتیکی ـــ مجبوریم بدون هیچ درنگی بگوییم که ارادهٔ دموکراتیک مردم در صدر اولویتها و اهمیتها قرار دارد. هرگونه مقاومت در برابر این مفهوم، تأثیرات بسیار منفی بر چشم انداز ما در کسب پایهٔ تودهای و تبدیل شدن به یک حزب تودهای خواهد داشت.»[۹۵]

نقل قول فوق رویزیونیسم «تأملات» را در معرض دید کامل قرار میدهد. «تأملات» سوسیالیسم را  نه بهعنوان انقلاب بلکه بهعنوان یک «ائتلاف حاکم چپ» که ممکن است قدرت  را رها کند میبیند. این یعنی سوسیالیسم چیزی برگشتپذیر است، و اینکه سرنوشت آن یک مسألهٔ کمّی متکی بر آرا (یا شاید بر نظرسنجی) است و هیچ ربطی به تغییر کیفی در خصلت طبقاتی دولت ندارد. «تأملات» اعلام میکند که این خواستهٔ مردم از طبقهٔ حاکم که در برابر یک چنین دولت ائتلافی چپ تسلیم شود باید با آمادگی متقابل دولت ائتلافی چپ به تسلیم شدن در برابر حزب یا احزاب طبقۀ حاکم، پاسخ داده شود. بیبهره از اخلاق طبقاتی و با اشارهٔ ضمنی به منصفانه بودن فرایندهای رسمی و ایدهآلیزه شدۀ انتخابات بورژوایی، «تأملات» به یکسانی اخلاقی نمایندگان سیاسی استثمارگران و استثمارشدگان اشاره میکند.[۹۶] علاوه بر این، پیشفرض غیرواقعی «تأملات» این است که طبقۀ حاکم ایالات متحده، این خشنترین طبقۀ حاکم در جهان، قوانین انتخاباتی بورژوازی را، آن هم در آستانۀ پیروزی انتخاباتی مخالفان رادیکال خود، رعایت خواهد کرد. اما این طبقه حتی در حال حاضر هم قواعد بازی را رعایت نمیکند. «تأملات» پیشبینی میکند که سوسیالیسم از طریق یک استراتژی انتخاباتی روی خواهد داد، و میگوید که رشد حزب به بازی در چارچوب قوانین انتخاباتی بورژوایی بستگی دارد.[۹۷]

ادامه دارد

———————-
پانویسها

۶۸ ـ همانجا، ص  ۲۰۲.

۶۹ ـ «تأملات»، ص ۱۰.

۷۰ ـ  گاس هال، «طبقۀ کارگر آمریکا: قدرت و جنبش»، نیویورک، انتشارات بینالملل، ص ۵۳.

۷۱ ـ مارکس،«خطابیۀ کمیتۀ مرکزی به لیگای کمونیستی»، لندن، مارس ۱۸۵۰. (www.MLToday.com) در آرشیو اینترنتی مارکس و انگلس.

۷۲ ـ کنستانتین زارادوف،«اقتصاد سیاسی انقلاب»، مسکو، انتشارات پروگرس، ۱۹۸۱، ص ۱۸۳.

۷۳ ـ  زارادوف، صص ۳-۱۸۲.

۷۴ ـ زارادوف،همانجا؛ بتی گانِت، «رابطۀ مبارزه برای دموکراسی با سوسیالیسم»، «مسایل سیاسی»، دسامبر ۱۹۶۸، صص ۱۱ ـ ۲۲.

۷۵ ـ  زارادوف، اثر پیشگفته، صص ۳ـ۱۸۲.

۷۶ ـ «تأملات»، ص ۱۶.

۷۷ ـ «بهطور خلاصه، راهی به سوی سوسیالیسم وجود ندارد که مبارزۀ دموکراتیک را دور بزند. هرکس برای چنین کاری تلاش کند خیلی زود بادهای سرد انزوای سیاسی را احساس خواهد کرد». «تأملات»، ص ۱۱.

۷۸ ـ یک نمونه از بسیار: «سرانجام، تا آنجا که به نقش کمونیستها مربوط میشود، رسالت ما هدایت کشتی دولت نیست.این کار برعهدهٔ ائتلاف وسیعتر چپ و وسیعترین بخش مردم است»، «تأملات»، ص ۲۴.

۷۹ ـ بهگفتهٔ هربرت آپتکر، «… تمام انقلابها همیشه چنان عمل میکنند که مانع بازگشت به آن شرایطی شوند  که انقلاب علیه آنها مبارزه می کرد ـــ  بهعنوان مثال، تمام حکومتهای ایجاد شده  از طریق انقلاب ضدانقلاب را ممنوع میکنند.» بنابراین، هنگامی که انقلاب آمریکا سلطهٔ بریتانیا را سرنگون کرد، قانون اساسی ایالات متحده شکل جمهوری حکومت را برای هر ایالت تضمین کرد. جنگ داخلی، که برده داری را ریشهکن کرد، برده داری را از طریق متممی بر  قانون اساسی غیرقانونی اعلام کرد. «حقوق بشر، اختلاف نظر، و انقلاب»، نسخهٔ تجدید چاپ شدهٔ «کارگر روزانه»، بدون تاریخ.
۸۰ ـ بتی گانِت، همان، ص ۲۱.

۸۱ ـ  «جنبش سراسری باید در طول و عرض گسترش یابد»، «تأملات»، ص ۱۶.

۸۲ ـ همانجا.

۸۳ ـ در پژوهش خود راجع به نژادپرستی، ویکتور پرلو برآورد کرد که ۷۲/۹ درصد کارکنان سفید پوست و ۸۴ درصد کارکنان سیاه پوست جزو طبقهٔ کارگر هستند. «اقتصاد نژادپرستی، ۲: ریشههای نابرابری در ایالات متحدهٔ آمریکا»، نیویورک، انتشارات بینالملل، ۱۹۹۶، ص ۱۹.

۸۴ ـ «رویزیونیسم راستروانهٔ امروز»، صص ۶۸ ـ ۶۷.

۸۵ ـ  «تأملات»، ص ۱۶.

۸۶ ـ  گانِت، مطلب پیشگفته.

۸۷ ـ تدابیر ضدانحصاری دموکراتیک اتخاذ شده، با توجه به مبارزه برای کسب قدرت دولتی، ممکن است بهعنوان مثال شامل عناصر زیر باشد: اصلاحات نظامی، که تولیدکنندگان سلاح را  ملی کند و گذار به تولید غیرنظامی را آغاز نماید، نیروهای مسلح را کاهش دهد، ردههای بالای فرماندهان را از کادر حرفهای ارتش و آژانسهای مخفی «امنیتی» معزول کند، دورۀ خدمت سربازی را به یک سال تقلیل دهد، آموزشهای سیاسی چپ را در صفوف نظامیان مجاز بدارد، ترکیب طبقاتی افسران را از طریق ترفیع ردههای پایینتر بهطور چشمگیری تغییر دهد. و بالاخره، دموکراتیزه کردن دولتهای محلی و پلیس محلی از طریق تجدید ساختار آنها و همهٔ قسمتهای قهری دستگاه دولت. اصلاحات رسانهای که انحصار را از تلویزیون، رادیو، اینترنت و مطبوعات بیرون کند و مالکیت عمومی و پاسخگویی عمومی را بهطور وسیعی گسترش دهد. اصلاحات قانونی: دگرگونی کامل از بالا تا به پایین دادگاههای فدرال و دولتی، اصلاحات انتخاباتی که حق رأی را گسترش دهد، میزان رأیدهندگان فعال را در میان گروههای کمدرآمد گسترش دهد، نظام نمایندگی مناسبی را برپا کند، و هیأت انتخابکنندگان رییس جمهور را منحل سازد. حذف کلیۀ قوانین ضداتحادیههای کارگری، و اصلاحات اقتصادی: از جمله، ملی کردن تمام شرکتهای نفتی، بانکهای بزرگ و شرکتهای بیمه؛ اعمال کنترلهایی بر ارز در خصوص فرار غیرقانونی سرمایه و دستکاری در پول رایج؛ برداشتن گامهای اولیه در جهت معرفی عناصر برنامهریزی اقتصاد ملی. اقدامات ویژهٔ اقتصادی، از قبیل  گسترش عظیم خدمات عمومی برای مردم ، با هدف پایان دادن به نرح بالای بیکاری های در در میان ملیتهای تحت ستم در سراسر کشور، همراه با تصویب قوانین تساویگرایانهٔ پیشرو. اصلاحات مالی: استقرار یک نظام مالیاتی کاملاً مترقی.

۸۸ ـ «… اما بهموازات این، کل جنبش باید گسترش و تعمیق یابد. باید میلیونها نفر را، هرچه بیشتر، زیر پرچم خود گرد آورد، از جمله کسانی که قبلاً از لحاظ سیاسی منفعل و بخشی از بلوک اپوزیسیون بودهاند. بنابراین، هرگونه مفهوم گذار به سوسیالیسم بهعنوان یک امر خاص طبقه کارگر یا یک پروژهٔ خاص چپ باید رد شود. تنها یک جنبش اکثریت عظیم  و در جهت منافع اکثریت عظیم، تنها یک جنبش که خصلت  تودهایاش هرچه عمیقتر شود ، قادر به پیروزکردن  سوسیالیسم در کشور ما است.»

۸۹ ـ اس .ام. نادل، «سرمایهداری معاصر و طبقات متوسط»، نیویورک، انتشارات بینالملل، ۱۹۸۲، ص ۴۳۴.

۹۰ ـ همان، ص ۴۳۷.

۹۱ ـ زاداروف،همان، ص ۳ ـ ۱۸۲.
۹۲ ـ  «تأملات»، ص ۲۰.

۹۳ ـ مبهمگوییهای بیشتر: «… قدرت سیاسی باید از دست یک طبقه به دست یک طبقۀ  دیگر کوچ کند»، «تأملات»، ص ۱۷؛ «پس از آنکه نیروهای انقلابی بر قدرت سیاسی غلبه کردند….»، «تأملات»،ص ۱۸؛ «فرایند انقلابی است که میلیونها نفر را به مبارزه میکشاند و قدرت سیاسی را به مردم عادی واگذار میکند.»، «تأملات»، ص ۱۹؛ «بدون شک، قدرت فدرال هنوز هم نقش قابل توجهی خواهد داشت. اما باید پذیرفت که چنین قدرتی دورتر و فراتر از دسترس تودههای مردمی است که قرار است سازندگان و معماران جامعۀ جدید باشند.»، «تأملات»، ص ۱۹.

۹۴ ـ تعدادی از احزاب کمونیست هنوز هم عبارت «دیکتاتوری پرولتاریا» را بهکار میبرند. بهجای جستجوی بیپایان برای یک جانشین، بهتر است این وقت صرف توضیح این دلیل شود که چرا مارکس آموزشدیده در آثار کلاسیک، این اصطلاح جمهوری روم را، که به قدرت موقت اجرایی مبتنی بر زور اشاره دارد، بهعاریت گرفت؟ امروزه، «دیکتاتوری» بهمعنای ظلم و ستم یا استبداد نیست. نویسندگان بورژوا از مفاهیم دیگری نیز در معنای غیرمارکسیستی استفاده میکنند: «کالا»، «استثمار»، «ارزش»، و غیره. آیا ما باید برای چنین کلماتی هم دنبال جانشین باشیم؟

۹۵ ـ «تأملات»، ص ۱۹.

۹۶ ـ «… همانطور که ما اصرار داریم طبقه حاکم به خواستههای رأیدهندگان تمکین کند، به همان ترتیب، زمانی که یک ائتلاف چپ حاکم در انتخابات شکست خورد ما نباید کمتر از آن را انتظار داشته باشیم.»، «تأملات»، ص ۱۹.

۹۷ ـ «هرگونه مقاومت در برابر این مفهوم، تأثیرات بسیار منفی بر چشم انداز ما در  کسب پایهٔ تودهای و تبدیل شدن به یک حزب تودهای خواهد داشت.»، «تأملات»، ۱۹.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *