این فیدل کاسترویی است که فکر میکنم بشناسمش

Print Friendly, PDF & Email

نوشته: گابریل گارسیا مارکزـــ
توضیح: مقالهٔ زیربرای نخستین بار در سال ۲۰۰۶ در روزنامه کوبایی «خوونتود ربلده» (جوانان شورشی)[۱] منتشر شد.

«این فیدل کاسترویی است که فکر میکنم بشناسمش: مردی است با عادتهای ساده، بیپیرایه و با تخیلاتی سیریناپذیر؛ فردی که آموزشهای صریحی را بهشیوهٔ گذشته دریافت کرده است؛ دارای سخنانی سنجیده و شیوهٔ برخوردی ظریف است که قادر نیست اندیشهای را بدون آن که غولآسا باشد، بیانگارد.»

پارسایی در کلمات. قدرتش در شیفته کردن. او پرسمانها را در جایی که هستند، میجوید. شور و هیجان الهامش از مشخصههای سبک اوست. کتابها بهخوبی نمایانگر گستردگی ذوق و سلیقههای او هستند. برای اینکه بتواند اعتبار لازم را در مبارزه با سیگار داشته باشد، سیگار کشیدن را ترک کرد. او با نوعی شور و هیجان علمی آشپزی میکند. با انجام روزی چند ساعت نرمش و شنای زیاد، توانسته است اندام خود را به بهترین شکلی حفظ کند. دارای شکیبایی شکستناپذیر و انضباطی آهنین است. نیروی تخیل او پیشبینی نشدهها را در پی دارد. و این به همان اندازه مهم است که یادگیری کار و فعالیت به یادگیری استراحت  میانجامد.

هنگامی که از گفتوگو کردن خسته میشود، با ادامه به گفتوگو استراحت میکند. او خوب مینویسد و دوست دارد این کار را انجام دهد. بزرگترین انگیزش زندگیاش، هیجانی است که خطر ایجاد میکند. به نظر میآید که سکوی خطابهٔ بداههگویی برایش شیوهٔ زیست ـ محیطی کاملی باشد.او همواره با صدایی که تقریباً نارسا است در جهتی نامطمئن آغاز میکند، ولی از هریک از آذرخشها استفاده میکند و گام بهگام به پیش میرود تا آن لحظهای که با فرود آوردن نوعی ضربه با چنگال خود، بر حضار چیره شود. و این لحظهٔ الهام است: حالت جذابیت مقاومتناپذیری که فقط آنانی که بخت قرار گرفتن در این حالت را نداشتهاند، میتوانند وجودش را منکر شوند. او ضد جزمگرایی به حد کمال است.

نوشتههای خوزه مارتی[۲] کتاب بالینی او است. او استعداد گنجاندن ایدئولوژیاش را در خونبارش انقلابی مارکسیستی داشت. جوهر اندیشهٔ او میتواند در اطمینان از این امر باشد که کار تودهای کردن اساساً بهمعنای پرداختن به افراد است.

این امر میتواند اطمینان مطلق او را در تماس مستقیم با مردم توضیح دهد. برای هر موقعیتی، سخنان ویژهاش و شیوهٔ مشخص اقناعیاش را بر حسب مخاطب متفاوت، در اختیار دارد. او میتواند خود را در سطح هر فردی قرار دهد و اطلاعات گسترده و متنوعش به او امکان حرکت در هر نوع محیطی را بهآسانی میدهد. در یک چیز اطمینان وجود دارد و آن اینکه فیدل کاسترو هرکجا، با هرکس یا به هر شکلی که باشد، میتواند پیروز شود. به نظر میرسد که رفتار او در برابر شکست، حتی در برابر کوچکترین اعمال زندگی روزمره، از منطقی شخصی پیروی میکند: او آن شکست را نمیپذیرد و تا هنگامی که دادهها را وارونه و آنها را به پیروزی تبدیل نکرده باشد، حتی یک دقیقه نیز آرام نمینشیند. هنگامی که تصمیم میگیرد تا ژرفای مطلبی پیش رود، هیچکس بهاندازهٔ او وسواس بهخرج نمیدهد. هیچ طرحی، ریز یا درشت، وجود ندارد که با شور و هیجانی سرسخت آن را برعهده نگیرد. بهویژه هنگامی که باید رو در روی ناملایمات بایستد. در آن هنگام است که در بهترین وضعیت و در بهترین خلق و خوی خود قرار میگیرد. روزی فردی که بهنظر میآمد او را بهخوبی میشناسد به او گفت : گویا اوضاع خیلی ناجور است زیرا شما پر از شور و نشاطید!   

تکرار مسایل جزو شیوهٔ کار اوست. نمونه : مضمون بدهیهای خارجی آمریکای لاتین، با تغییرات و انشعاباتی از دو سال پیش با شاخه شاخه شدن و تعمیق یافتن در گفتوگوهای او آشکار شده و دگرگون گشته بود. آنچه او در آغاز گفته بود، همانند یک نتیجهگیری سادهٔ ریاضی، این بود که بدهیها پرداخت ناپذیرند. سپس کشفیات درجهبندی شده پیش آمدند: پیامدهای بدهیها در اقتصاد کشورها، اثرات سیاسی و اقتصادیشان، تأثیر تعیینکنندهٔ آنها بر روابط بینالمللی، اهمیتی که به یاری بخت میتوانست یک سیاست واحد را در آمریکای لاتین در پی داشته باشد تا به دست آمدن یک نگرش کلی؛ همان نگرشی که در یک گردهمآیی بینالمللی برپا شده بهخاطر همین موضوع، پدیدار شد و زمان درست بودن آن را نشان داد.

شگفتانگیزترین تقوای او بهعنوان یک مرد سیاسی توان او در درک تغییر و تحول  یک رویداد تا حد کوچکترین پیامدهای آن است. ولی او این توان را به صورت اشراق به کار نمیبرد بلکه در نتیجهٔ استدلالی قوی و پیگیر بهدست می آورد. در این راستا، برترین کمک او حافظهٔ اوست که در سخنرانیهایش یا در گفتوگوهای خصوصیاش از آن یاری میجوید، یا بهافراط، بهکمک استدلالهای فوقالعاده قوی، و عملیات محاسباتی که با سرعتی باور نکردنی انجام میدهد، از آن استفاده میکند.

او نیاز به یاری اطلاعات مداومی دارد که به خوبی جویده و هضم شده باشد. کار انباشت اطلاعات او از همان لحظه بیدار شدنش آغاز میشود. او ناشتاییاش را در حین مطالعهٔ چیزی نه کمتر از دویست برگ اخبار مربوط به تمام دنیا، صرف میکند. در طول روز، هرکجا که باشد، واپسین اخبار فوری را به اطلاعش میرسانند. او چنین برآورد میکند که روزانه تقریباً پنجاه مدرک را مطالعه میکند که به آنها باید گزارشهای مربوط به خدمات رسمی و به بازدیدکنندگانش، و همچنین هر آنچه که بتواند کنجکاوی بینهایت او را ارضاء کند، افزوده شود.  

پاسخهایی که به او داده میشود باید کاملاً درست باشد زیرا او قادر است کوچکترین تناقص را در یک جمله معمولی بیابد.[۳] کتابها سرچشمهٔ دیگری از اطلاعات حیاتی هستند. او کتابخوانی سیریناپذیر است. هیچکس نمیتواند توضیح دهد او چگونه زمان لازم را برای خواندن اینهمه کتاب بهدست می آورد یا چه روشی را برای خواندن به این سرعت بهکار میبرد. گرچه او ادعا میکند که روش ویژهای ندارد، ولی میتواند کتابی را که یک روز صبح در دست میگیرد فردای آن روز تفسیر کند. او به زبان انگلیسی میخواند ولی به آن زبان حرف نمیزند.  ترجیح میدهد به زبان اسپانیایی بخواند و در هر آن آماده است هر آنچه را که به اسپانیایی به دستش می رسد مطالعه کند. او بیشتر عادت دارد کتابهای اقتصادی و تاریخی را بخواند. مطالعهکنندهٔ خوبی برای کتاب های ادبی است و ادبیات را با دقت دنبال میکند.

او عادت به پرسشهای سریع دارد. رگبار پرسش های متوالی، تا درک چرایی چرایی چرای نهایی. روزی، هنگامی که یکی از ملاقاتکنندگانش از اهالی آمریکای لاتین، دادهٔ عجولانهای را دربارهٔ مصرف برنج هموطنانش به او تحویل داده بود، فیدل محاسبهای سریع انجام داد و گفت: «عجیب است که هر یک از اهالی کشورتان روزی دو کیلو برنج میخورد!» شیوهٔ عمدهٔ او پرسش در مورد مطالبی است که قبلاً دربارهٔ آن اطلاعات دارد و پرسشها برای تأیید دانستههایش است؛ و در برخی از موارد برای سنجیدن مخاطبش، تا با وی بر اساس اطلاعاتش برخورد کند.   

او هیچ موقعیتی را برای خبر گرفتن از دست نمیدهد. طی جنگ آنگولا، در مراسمی رسمی، نبردی را با چنان جزئیاتی توصیف میکرد که بهسختی میشد یک دیپلمات اروپایی را متقاعد نمود که فیدل کاسترو در آن شرکت نداشته است. شرح به دام افتادن و کشته شدن چهگوارا، توصیف یورش به کاخ موندا[۴] و مرگ سالوادور آلنده یا نابودیهای ناشی از توفان فلورا، همه مانند رپرتاژهای بزرگ زنده بودند.

نگرش او دربارهٔ آمریکای لاتین در آینده، همان نگرش بولیوار و مارتی است: یعنی یک جامعهٔ تمام و کمال و خودگردان، که قادر است سرنوشت دنیا را تغییر دهد. پس از کوبا، از همه بهتر آمریکا را میشناسد. او عمیقاً به خصلتهای اهالی آن، و ساختار قدرت و نیتهای پنهانی حکومتهایش آشنایی دارد. اینها به او کمک میکند تا زجر و ناراحتی ناشی از تحریمها را بهتر تحمل کند.

طی مصاحبهای چندساعته، او در مورد هر موضوعی درنگ میکند و بدون آنکه هرگز از تدقیقهای خود دست بردارد. در مسیرهایی که کمتر به آنها فکر شده است توقف می کند، زیرا واقف است که حتی یک کلمهٔ بد بهکار رفته میتواند آسیبهای جبران ناپذیری را در پی داشته باشد. او هرگز از پاسخ دادن به یک پرسش، هر اندازه هم تحریکآمیز باشد، سر باز نزده است. و هرگز نیز شکیبایی خود را از دست نداده است. اگر بهخاطر اینکه به  نگرانیهای روزمرهٔ وی چیزی افزوده نشود، واقعیتی را از او پنهان کنند، او این را متوجه میشود. به یکی از کارمندان دولت که واقعیتی را از او پنهان کرده بود، گفت: شما واقعیت را از من پنهان میکنید تا من نگران نشوم. ولی هنگامی که سرانجام به آن پی ببرم، در اثر رو در رو قرار گرفتن با همهٔ این واقعیتها که به من گفته نشده است، از پا در خواهم آمد. خطیرترین واقعیتهای از این نوع، آنهایی هستند که برای پوشاندن ضعفهای موجود، از او مخفی میکنند. زیرا در کنار دست آوردهای بزرگ در زمینههای سیاسی، علمی، ورزشی و فرهنگی، ناکارآمدی عظیمی در عرصهٔ کاغذبازی وجود دارد که تقریباً کل جنبههای زندگی روزمره، و بهویژه آسایش خانوادگی، را در بر میگیرد.

هنگامی که در خیابان با مردم حرف میزند، مکالمه رنگ رکگویی خام احساس و عاطفهٔ واقعی را بهخود میگیرد. مردم او را فیدل خطاب میکنند، بدون ترس دور او را میگیرند، به او «تو» می گویند، با او بحث میکنند، با او مخالفت میکنند و از طریق مجرای انتقالی که در آن واقعیت بازگشتپذیر است، از او مطالبه میکنند. در چنین لحظاتی است که انسان این موجود عجیب را، که شکوه تصویرش مانع دیدن او میشود، کشف میکند.

این فیدل کاسترویی است که فکر میکنم بشناسمش: مردی با عادات ساده و بیپیرایه، با تخیلاتی سیریناپذیر؛ فردی که آموزشهای صریحی را بهشیوهٔ گذشته دریافت کرده است؛ دارای سخنانی سنجیده و شیوهٔ برخوردی ظریف است که قادر نیست اندیشهای را بدون آن که غولآسا باشد، بیانگارد.

او آرزو دارد دانشمندان کوبایی بتوانند بر سرطان غلبه کنند؛  او سیاست خارجی کوبا را همانند یک قدرت جهانی در جزیرهای بر جای گذاشته است که از دشمن عمدهٔ کشورش ۸۴ بار کوچکتر است. او بر این باور است که بزرگترین موفقیت موجود بشری شکلگیری وجدان اوست، و اینکه انگیزشهای معنوی، بسیار بیشتر از انگیزشهای مادی قادرند دنیا را تغییر دهند و تاریخ را بهحرکت وادارند.

در لحظات نادر غم و حسرت گذشتهاش، به او گوش فرا دادم تا از کارهایی بگوید که میتوانست بهگونهای دیگر انجام دهد تا بتواند از زندگی زمان بهدست آورد. هنگامی که او را از فشار اینهمه سرنوشت به ستوه آمده دیدم، از او پرسیدم که در این دنیا چه چیزی را دوست دارد انجام دهد؛ او بلافاصله پاسخ داد: در گوشه یک خیابان توقف کنم.

ــــــــــــــــــ
(۱) Juventud Rebelde

(۲) «خوزه خولیان مارتی ای پرس»، معروف به خوزه مارتی. در سال ۱۸۵۳ در هاوانا به دنیا آمد و در سال ۱۸۹۵ در منطقهٔ دوس ریوس طی جنگ با اسپانیا کشته شد. سیاستمدار، فیلسوف، اندیشمند، روزنامهنگار و شاعر و بنیادگذار «حزب انقلابی کوبا»؛ در کشورش از او بهعنوان قهرمان ملی، بزرگترین شهید، و الهامبخش مبارزه برای استقلال کشور یاد میشود. هم او بود که نوشت: “آنکس از بیحرمتی به انسانی دیگر آزرده نمیشود؛ آنکس که سوزش سیلی نواخته شده بر چهرهٔ دیگری را، هر آنچه که رنگ پوستش باشد، بر گونهٔ خود حس نمیکند، شایستهٔ نام انسان نیست.» (نشاید که نامش نهند آدمی) ـــ مترجم

(۳) در تأیید سخنان مارکز، مترجم به یاد دارد که در سال ۱۹۷۸ (۱۳۵۷)، طی فستیوال جوانان در هاوانا، فیدل کاسترو ناگهان از ایراد سخنرانی خود باز ایستاد. ما همگی شگفتزده به او چشم دوخته بودیم. این حالت شاید دو یا سه ثانیه بیشتر طول نکشید که طی آن او مداد یا قلمی را از جیب خود در آورد و به تصحیح متن در پیش روی خود پرداخت در همان حال که برایمان توضیح می داد که اگر مطابق متن تصحیح نشده ادامه میداد، معنای جملهٔ بعدی کاملاً اشتباه میشد!

(۴) کاخ محل اقامت سالوادور آلنده، که طی کودتای پینوشه در ۱۱ سپتامبر ۱۹۷۳ تخریب گردید، و آلنده، رئیس جمهور منتخب مردم، کشته شد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *