تأملاتی دربارهٔ رویزیونیسم در ایالات متحده (بخش پایانی)

Print Friendly, PDF & Email

نوشته: ادوارد م. دراموند، منبع: MLToday.com ــــ

هـ. پیامدها و راهحلها

انحرافهای راست پیامدهای سازمانی زیانآوری دارند. تضعیف سانترالیسم دموکراتیک و دیگر اصول بنیادی سازمانی لنینیستی یک حزب را ضعیف میکند. وجود دو خط در حزب باعث سردرگمی و کاهش ظرفیت مبارزاتی آن میشود. در چنین وضعیتی، رهبران میتوانند وظیفهٔ پاسخگویی خود را در قبال برنامهٔ حزب، کنگره و کمیتهٔ مرکزی نادیده بگیرند.

این ادعا که تمامی اشکال ظلم و ستم ملی در ایالات متحده دارای اهمیتی یکسان هستند، مبارزه علیه نژادپرستی را تضعیف میکند. کم بها دادن به اهمیت عظیم مبارزهٔ ۴۰۰ سالهٔ آفریقایی ـ آمریکایی تبارها در تاریخ آمریکا، کاری ضدتاریخی است.[۱۱۶]

چرخش به راست بهخاطر شریک شدن با رفرمیسم باعث میشود که تمایلات انحلالطلبانه در حزب قویتر شود. برای حزبی با تعداد کم اعضا، چرخش به راست موجب دور شدن افراد چپ و متمایل به چپ، کارگران، مردم درگیر مبارزه، رنگینپوستان، زنان و جوانان میشود. همانطور که تجربهٔ کمونیستهای انگلیسی و فرانسوی نشان داده است، این میتواند به یک چرخۀ نادرست منجر شود: گردش به راست، شانه خالی کردن از وظایف، و گردش بیشتر به راست.

نادیده گرفتن آموزش لنین در مورد اولویت توسعهٔ تئوری علمی و انقلابی، موجب افت ایدئولوژیک میشود؛رویزیونیسم خلأ را پر میکند؛ کیفیت کادرها و سطح رشد اعضاء سقوط میکند.

کنار گذاردن مفهوم حزب پیشاهنگ در نهایت خط مشی مبتنی بر تمرکز صنعتی را تضعیف خواهد کرد. با رد کردن نقش پیشاهنگ، که بر اساس آن حزب یک خط کلی را در انطباق با تئوری و تجزیه و تحلیل خاص خود در پیش میگیرد، دنبالهروی ـــ یعنی موعظه به جنبش کارگری در مورد کاری که در حال انجام است ـــ بر مشی حزب غالب میشود. کنار گذاشتن مفهوم پیشاهنگ بهمعنای ادعای لفظی در مورد مبارزه برای استقلال سیاسی کارگران است. چنین حزبی قادر به ارائهٔ هیچ تجزیه و تحلیلی در مورد راه پیشروی بهسوی استقلال سیاسی طبقهٔ کارگر نخواهد بود. معرفی کاندیداهای انتخاباتی از سوی حزب به رویدادی نادر بدل میشود.

جولان دادن یکجانبه دربارۀ یک مسیر انقلابی ویژه در سطح ملی خطر انزوای فزاینده از جنبش جهانی کمونیستی را در بر دارد. مسیرفعلی، حزب کمونیست را ازتاریخ خود نیز بیگانه میکند. میراث بزرگان حزب کمونیست ـــ فاستر، وینستون، هال، گرلی فلین، پرلو، و این تنها نام عدهٔ معدودی از آنها است ـــ بهندرت بر زبان رویزیونیستها جاری میشود.

بهدور انداختن مارکسیزم و اتخاذ اخلاق صلحطلبانۀ لیبرالی موجب دنبالهروی از کسی میشود که کوبای سوسیالیستی تحت محاصره را بهخاطر اعدام یک ربایندهٔ هواپیما محکوم میکند. اگر همبستگی بهمعنی صف کشیدن در پشت سر حزب کمونیست فاجعهبارانه رویزیونیست عراق درک شود که اکنون با استدلالی مسخره خواهان حفظ نیروهای نظامی ایالات متحده و بریتانیا در عراق است، این تنها میتواند جنبش ضد جنگ را تضعیف کند.

شیوعهای رویزیونیستی ــ چه با بهبودی و چه با ویرانی ـــ به پایان میرسند. غلبه بر رویزیویسیم به مبارزهٔ تئوریک و سیاسی توسط نیروهای ضدرویزیونیستی نیاز دارد. اعضای بدنهٔ حزب باید این مبارزه را تا زمانی که بخشهای غیر رویزویونیست رهبری از خواب بیدار شوند و به وظایف خود عمل کنند، انجام دهند .اگر چنین چیزی رخ ندهد، نوسازی کل رهبری لازم خواهد بود. تاریخ راهنمای ما است. تفاوت خیرهکننده میان ارزیابیهای رویزیونیستی و دنیای واقعی، آغازگر پایان دوران لاوستون و براودر بود. جناح ضدرویزیونیستی، که بهطور موقت کنار گذاشته شده بود، بهحرکت درآمد، به مبارزهٔ نظری و سیاسی دست زد، و رویزیونیستها را برکنار کرد. در تاریخ حزب آمریکا، فاستر این نقش تصحیحکننده را بارها ایفا کرد. در ایالات متحده، در یک مورد، مداخلهای توسط جنبش جهانی وجود داشت، و آن نامهٔ «دوکلوس» بود که به تجمع نیروهای سالم کمک کرد. در اغلب موارد، مدافعان رویزیونیسم مانند «گیتس» و «هیلی»، در نتیجهٔ سرسختی مخالفان خود و عدم پیشرفت خودشان، و به تبعیت از منطق اندیشهٔ سیاسیشان، حزب را ترک میکنند. اغلب اوقات سیاستهای رویزیونیستی بحران سیاسی ایجاد میکنند، یا حداقل در نیل به موفقیت ناکام میمانند. بههمین دلیل بود که در سالهای پس از ۱۹۹۱ «کمیتهٔ مکاتبات» پژمرد. در اروپا، احزابی که کمونیسم اروپایی را در پیش گرفتند بهسرعت دچار بحران شدند. در برخی از این احزاب شد، برخی ناچار به بنیادگذاری دوباره شدند، و برخی دیگر وجود ندارند. رویزیونیسم در ایالات متحدهٔ آمریکا بهخودی خود ناپدید نخواهد شد و بیتردید فراتر از این خواهد رفت. مدافعان آن ظاهراً فکر میکنند که میتوانند پیروز شوند. اما در ایدههای آن یک منطق درونی تسلیمطلبانه وجود دارد و این یک واکنش به فشارهایی است که فروکش نمیکند. برای تسلیم شدن در قلمرو ایدئولوژیک پاداشهایی وجود دارد. «تأملات» یک تختهٔ پرش بهسوی اشکال بیپرواتر رویزیونیسم است.

مسلم است که اکثریت پرشماری از اعضای «ح.ک.ا.» رویزیونیست نیستد. احتمالاً بخش اعظم رهبری نیز رویزیونیست نیست. مخالفان رویزیونیسم در مبارزه برای نجات حزب خود درمانده نیستند. آنها نیازی به تئوریسین بودن ندارند. برنامۀ مصوب اخیر حزب «ح.ک.ا.»، هرچند ضعیفتر از برنامههای گذشته، تا حدی میتواند تاحدی یک پایهٔ سازمانی برای مقاومت در مقابل فرمولبندیهای بهمراتب بدتر «تأملات» باشد. گامهای عملی، معقول و اصلاحی نیز وجود دارند. صرفنظر از هر آنچه در هر سندی آمده است، ضدرویزیونیستها میتوانند روی یک سیاست قویتر تمرکز صنعتی، و عضوگیری فعالتر در میان کارگران صنعتی واقعی، و ترفیع آنان بهسطح رهبری حزب اصرار ورزند. آنها میتوانند بر ایجاد استانداردهای بالای ضدنژادپرستانه در زندگی حزب و مبارزهٔ تودهای (همراه با در صف اول و مرکز قرار دادان مبارزه برای آزادی آفریقایی ـ آمریکاییها) که سیاست حزب را تحت رهبری پیشین تشکیل میداد، اصرار ورزند. آنها میتوانند خود استانداردهای بالاتری را در حوزههای خودشان برای کار ایدئولوژیک و آموزشی با استفاده از متون واقعی مارکسیستی ـ لنینیستی بهاجرا بگذارند. آنها میتوانند در مقابل تبلیغ «تأملات»، که هیچ مشروعیت یا مشروعیت کمی بهعنوان یک سند حزبی ندارد، توسط برخی از رهبران مقاومت کنند. آنها میتوانند اصرار ورزند که مقررات حزبی بهشکلی منضبط رعایت شوند و نهادهای رهبری پاسخگو باشند.

مبارزه علیه رویزیونیسم باید تئوریک هم باشد. چنانچه مسایل جدیدی وجود داشته باشند که نیاز به توضیح دارند، و چنانچه تئوریهای موجود نتوانند آنها را بهشکلی رضایتبخش توضیح دهند، علم مارکسیسم ـ لنینیسم باید توسعه یابد. در نتیجهٔ سکوت نسبی در مورد علل و پیامدهای فاجعۀ ۱۹۹۱ ـ ۱۹۸۹ طی پانزده سال گذشته، جریانات رویزیونیستی بهشکلی فزاینده رونق گرفتهاند. هر زمان که سؤالات ایدئولوژیک نادیده گرفته شوند، هر جا که رویکرد واقعاً خلاقانه نسبت به مشکلات جدید وجود نداشته باشد، فرصت مناسبی برای سر بلند کردن رویزیونیسم پدید میآید. مسایل مشخص را تا زمانی که به مسایل کلی رسیدگی نشده باشد نمیتوان حل و فصل کرد. این تصور که بهبود جنبش بینالمللی کمونیستی بهطور کامل در راه است، و این جنبش میتواند بدون تجزیه و تحلیل همهجانبهٔ گذشتهٔ اخیر و توازن جهانی قوا در حال حاضر، استراتژیی خود را تعیین کند، تصوری غیر قابل دفاع است. این وظیفهای است که در مقابل کل جنبش جهانی قرار دارد. این مسأله بر اهمیت طرحهای ارائه شده در جهت ایجاد اشکال عالیتر سازماندهی و وحدت جنبش جهانی کمونیستی، که در نشستهای سالانهٔ جنبش در آتن ارائه میشوند، میافزاید.

کدام وظایف تئوریک در اولویت قرار دارند؟ بهعنوان مثال، یک تجزیه و تحلیل جامع و واقعبینانه از تعادل قوا در سطح جهان به چه چیزهایی نیاز دارد؟

نخست، جنبش بینالمللی کمونیستی باید یک تجزیه و تحلیل تمام و کمال ماتریالیستی ـ تاریخی از فروپاشی شوروی و شکست سال ۱۹۸۹ ارائه دهد. گامهای اولیه دراین راستا برداشته شده است.[۱۱۸]

دوم، باید کاراکتر دموکراتیک جامعه شوروی و کارآمدی و برتری اقتصاد برنامهریزی شدهٔ آن را اثبات کند.

سوم، باید نقش فرصتطلبانهٔ جمهوری خلق چین و «اقتصاد بازار سوسیالیستی» آن را در سیاست و اقتصاد جهانی افشا کند.

چهارم، جنبش جهانی باید اثرات تغییر تعادل نیروها در سطح جهانی را در قبال خطر جنگ بازبینی کند. «سیاست پیگیر صلح اولین کشورهای سوسیالیستی، تشدید مبارزهٔ کارگران  در کشورهای سرمایهداری، جنبشهای رهاییبخش ملی رو بهرشد، و اقدامات محافل گستردۀ با دیدگاه دموکراتیک در جهان و مبارزان راه صلح، اجتنابناپذیری یک جنگ جهانی دیگر را از میان برداشته است.»[۱۱۹] این در سال ۱۹۷۳ بود. در حال حاضر چطور؟

پنجم، استراتژی بنیادی انقلابی باید بهطورعمیقی بازنگری شود.  به ایدۀ دموکراسی ضد انحصاری بهعنوان مسیری  بهسوی انقلاب، کمترین توجه شده است. بههمین ترتیب، به این مسأله که امکان گذار به سوسیالیسم بدون یک جنگ داخلی بر تعادل قوای جهانی در سالهای  ۱۹۸۵ ـ ۱۹۴۵ مبتنی بوده است توجهی نشده است.
 
«پیش از شکلگیری سیستم جهانی سوسیالیستی، امکان استفاده از اشکال پارلمانی برای قدرت سیاسی طبقهٔ کارگر محدود بود. این امکانات از مرز مبارزه برای دموکراسی فراتر نمیرفتند: شرکت در انتخابات برای پارلمان بورژوایی و فعالیت فراکسیون کارگران در آن مجلس. تنها یک تغییر ریشهای در توازن قدرت طبقاتی در جهان و در درون هر کشور از زمان آخرین جنگ این امکان را بهوجود آورده است …. عرصهٔ  استفاده از شکل  پارلمانی نهتنها گستردهتر شده است، بلکه  محتوای کیفی جدیدی پیدا کرده است. از این امکان جدید میتوان هم در مرحلۀ دموکراتیک و هم در مرحلهٔ سوسیالیستی مبارزه استفاده کرد. بر این اساس، شماری از احزاب کمونیست (ایالات متحدهٔ آمریکا، انگلستان، فرانسه و ایتالیا) برنامههایی برای گذار مسالمتآمیز به سوسیالیسم پدید آوردند که در آن آنها شکل پارلمانی کسب  قدرت سیاسی توسط طبقهٔ کارگر بهعنوان محتملترین شکل مطرح میشود. احزاب کمونیست این کشورها معتقدند که طبقهٔ کارگر در یک مرحلهٔ معین، میتواند و باید با تکیه بر جنبش انقلابی تودهای و اکثریت در پارلمان، آن را از یک ارگان دموکراسی بورژوایی به سلاح واقعاً خلقی قدرت و ایجاد شرایط برای پیادهسازی تغییر اجتماعی ریشهای  بدل کند.»[۱۲۰]

اکنون توازن گذشتهٔ قوا از میان رفته است.تأثیر توازن تازهٔ قوا در سطح جهان بر استراتژی بنیادی  باید مورد بررسی مجدد قرار گیرد، حتی اگر استراتژی فعلی را با کاملترین اطمینان مجدداً تأیید کند.

ششم، باید مطالعهٔ عمیقتری دربارۀ  مسألۀ ملی، در سوسیالیسم و در سرمایهداری، انجام شود.[۱۲۱] بهرغم ادعای  مجریان جهانیسازی، ملیگرایی همچنان یک پدیدهٔ روبهرشد در قرن ۲۱ است. انحرافهای فزاینده از رویکرد لنینیستی به مسأله ملی، به فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بهعنوان یک فدراسیون چندملیتی سوسیالیستی انجامید. شکلهای تازهای از  مسألۀ ملی در حال ظهورند. یک عرصهٔ اصلی، مبارزه بین سرمایۀ مالی فراملیتی و حق تعیینسرنوشت ملی است. ادغام فوقملی در قالب اتحادیۀ اروپا، پیمان «نفتا»، و دیگر طرحها به هدف اصلی سرمایهٔ مالی بینالمللی بدل شده است. مسألۀ ملی صف آراییهای غیرمعمولی را ایجاد میکند که در آن نیروهای سیاسی واگرا، البته هرچند از پایگاههای طبقاتی و انگیزههای متفاوت، خود را در نبردی مشترک علیه شرکتهای فراملیتی مییابند. بهعنوان مثال، چندی پیش در ایالات متحدهٔ آمریکا ، اتحادیههای کارگری و «راس پرو»، میلیاردر تگزاسی، بهطور همزمان از مخالفان «نفتا» بودند. در بریتانیا، کمونیستها و بسیاری از محافظهکاران، کله خشکهایی در تقریباً هر مورد دیگر، با اتحادیهٔ اروپا مخالفت میکنند. درگیری قومی و ملی، بهویژه در آفریقا، اغلب به تحریک شرکتهای فراملیتی غولپیکر، در شرف سر بلند کردن است. هرچه شرکتهای فراملیتی، با ایدئولوژی تجارت آزاد و جهانیسازی خود، به حاکمیت ملی و توسعۀ مستقل بیشتر تجاوز میکنند، جنبش طبقه کارگر باید بیشتر به منادی حق دمکراتیک ملتها در تعیین سرنوشت خویش بدل شود. استیلای جهانی ایالات متحدهٔ آمریکا حاکمیت ملی دیگر کشورها را مورد تجاوز قرار میدهد. کشورهای فدرال چندملیتی در بسیاری از نقاط جهان زیر فشار هستند، بهعنوان نمونه: هند، انگلستان، کانادا، فدراسیون روسیه و اسپانیا. میراث استعماری همچنان باقی است. آفریقا و خاورمیانه مرزهای مسخرهای دارند که توسط استعمارگران کشیده شدهاند و هیچ یا کمترین ربطی به واحدهای ملی یا اقتصادی ندارند. بسیاری از کشورهای سوسیالیستی سابق، که پیش از ۱۹۹۱ ـ ۱۹۸۹ مستقل بودند، در حال حاضر از نظر اقتصادی وضعیتی وخیم دارند. از آنجا که این کشورها سرمایهداران بومی بزرگی از نوع سنتی نداشتند، احیای  سرمایهداری بهمعنای قرار دادن آنها در معرض کنترل خارجیها است. احساسات  ملی در این کشورها در حال برآمدن است.

هفتم، و نه کم اهیمتترین، باید بررسی عمیقتری در مورد نقش اپورتونیسم، از جمله درمورد نیروی آن در زمان حاضر، اشکال آن، معیارهایی برای تشخیص بهموقع آن در احزاب انقلابی، نحوۀ محدود کردن آسیبهای آن، و غلبه بر آن بهعمل آید. با اینکه لنین بیوقفه علیه  اپورتونیسم مینوشت، به این مقولۀ  مرکزی اندیشه مارکسیستی ـ لنینیستی، از سوی مدعیان پیروی از او توجه اندکی شده است. مسایل قدیمی باید مورد بررسی مجدد قرار گیرند و مسایل جدیدی نیز بهوجود آمدهاند.[۱۲۲] اپورتونیسم تنها  یک بیماری سیاسی احزاب در جهان سرمایهداری نیست، بلکه بر ساختمان  سوسیالیسم نیز اثر میگذارد. تجربهٔ ساختمان سوسیالیسم قرن بیستم نشان میدهد که قوانین عامی برای ساختمان سوسیالیسم وجود دارند.[۱۲۳] انحرافات  اپورتونیستی از این قوانین در ۳۰ سال پایانی اتحاد جماهیر شوروی، زمینه را برای فاجعهٔ گورباچف آماده کرد. هانس هولتز  مینویسد:

«کمونیستها نباید از بابت این دوران [۱۹۹۱ ـ ۱۹۱۷] شرمنده باشند. وظیفهٔ آنها این است که توضیح دهند چگونه پدیدهٔ منفی از دل تناقضاتی بیرون آمد که تحت آنها نتایج مثبت حاصل شد.»[۱۲۴]
 
«تأملات»، سردرگم و شرمنده از سوسیالیسم قرن بیستم، نتیجهٔ یک بنبست اپورتونیستی است. «تأملات» نشاندهندۀ نفوذ ایدئولوژی خرده بورژوایی در بخشی از رهبری یک حزب انقلابی است. «تأملات» تقلیدی مسخره از بازاندیشی واقعی در اصول مارکسیستی ـ لنینیستی است که از قبل شروع شده بود و اکنون میبایست بهحساب ضربات ۱۹۹۱ ـ ۱۹۸۹ و قدرت تازهٔ ماوراء راست در ایالات متحده، تکمیل شود. ایدههای «تأملات» یک فریب رنگ و رو رفتۀ رفرمیستی است که تنها  ضعف و از دست رفتن شجاعت را تضمین میکنند. هیچ بحرانی عمومی در تئوری مارکسیستی ـ لنینیستی وجود ندارد، اما تئوری انقلابی بهراستی نیازمند توسعه است. سرنوشت «تأملات» بهعنوان یک سند هرچه باشد، میتوان اطمینان داشت که  تز اصلی آن ـــ که رفرمیسم درک دموکراسی را غنی میسازد ـــ اندرزی غیرعاقلانه است که اغلب بدان نیازی ندارند. این اطمینان در سنتهای دموکراتیک، انقلابی و سوسیالیستی طبقهٔ کارگر آمریکا و مردم آمریکا ریشه دارد. و «ح.ک.ا.» وارث این سنتها است.
 
غلبه بر پیچیدهسازیهای تبلیغی «تأملات» ممکن است به نزدیکتر شدن روز نوسازی جنبش کمونیستی ایالات متحده کمک کند. حزب در گذشته با چنین اندرزهایی کلنجار رفته است اما در نهایت آنها را رد کرده است، و مطمئناً میتواند نیروی درونی خود را برای انجام مجدد چنین کاری فرا بخواند. چنین روزی، یعنی زمانی که تفکر واقعی درمورد مسیر سوسیالیسم در قرن ۲۱ کامل شده باشد ـــ جدا از اینکه چهقدر طول بکشد ـــ ناگزیر فرا خواهد رسید. برخی از عناصر این روند در بالا ترسیم شدهاند. در آن روز، حزب با  نیروی بازیافته از شفافسازی ایدئولوژی و پاکسازی سازمان خود، کار نوسازی و رشد دوبارهٔ خود را آغاز خواهد کرد. یک حزب «ممکن است یک دورهٔ طولانی انجماد را از سر بگذراند»، اما نیاز مبارزهٔ طبقاتی در ایالات متحده  به یک حزب موفق افزایش مییابد. در آن روز، راه برای هدایت یک حملهٔ جدید و موفقیتآمیز به سرمایهداری ایالات متحده، سنگر محکمی که اغلب غیرقابل فتح به نظر رسیده است، بهدست حزب باز خواهد شد. فرا رسیدن آن روز را تسریع کنیم.

ـــــــــــــــــــــ
۱۱۶ ـ محویت مبارزه در راه آزادی آمریکاییهای آفریقایی تبار در تاریخ ایالات متحده در چه حد است؟ در نوشتار باشکوه و دموکراتیک خود تحت عنوان «بازسازی سیاهان» (۱۹۳۵)، «دبلیو ای. بی. دوبویس» نوشت: «باشکوهترین درام  هزار سال گذشتهٔ تاریخ بشر حمل ده میلیون انسان از دل زیبایی سیاهرنگ قارهٔ مادریشان به قارۀ نویافتهٔ «الدورادو»ی غرب است. آنها به جهنم فرود آمدند، و سه قرن بعد آنها در ارزندهترین تلاش برای دستیابی به دموکراسی برای میلیونها کارگری که جهان تاکنون بخود دیده بود، از دل مرگ سر برآوردند.» به نقل از اریک فونر و جاشوا براون، «آزادی ابدی: داستان رهایی از سلطه و بازسازی» (نیویورک: انتشارات کناپف، ۲۰۰۵).
 
۱۱۷ ـ شبکهٔ بینالمللی بی.بی.سی. (خاورمیانه)، در گزارشی تحت عنوان «رهبر حزب کمونیست عراق برنامههای انتخاباتی و موانع انتخاباتی را بررسی میکند، در روز ۲۱ دسامبر  ۲۰۰۴ ، از مجید موسی، دبیرکل حزب کمونیست عراق، چنین نقل میکند: «با توجه به  وضعیت پیچیدۀ کشور، توازن فعلی قوا و شرایط منطقهای و بینالمللی پیرامونمان، چگونه میتوانیم [به اشغال پایان دهیم]؟… اقدامات تروریستی و خرابکارانه تنها حضور نیروهای خارجی را طولانی خواهد کرد و به دیگران بهانه میدهد تا بگویند که این کشور در خطر است و نمیتواند عواقب بد را تحمل کند و بنابراین به کمک نیروهای خارجی نیاز است.») روشن است که برای حزب کمونیست عراق، شورش بیشتر مشکلآفرین است تا اشغال امپریالیستی، چون شورش اشغال را طولانی میکند. بهجای مبارزه با امپریالیسم، حزب کمونیست عراق میخواهد منتظر بماند تا شرایط مطلوب برای خروج هرچه سریعتر نیروهای امپریالیستی در وضعیت قابل قبول برای امپریالیسم (مثلاً پایان یا شکست شورش) فرا برسد.

۱۱۸ ـ حزب  کمونیست یونان،حزب کمونیست  ویتنام، و حزب کمونیست فدراسیون روسیه، کمیسیونهای رسمی برای مطالعه راه اندازی کردهاند، اما تا آنجا که نویسنده اطلاع دارد، تاکنون گزارشی در این باره منتشر نشده است.

۱۱۹ ـ «رویزونیسم راست امروز»، ص ۳۹۱.

۱۲۰ ـ همان، ص ۲۵۲.

۱۲۱ ـ این بخش از کتاب کران و کنی اقتباس شده است.

۱۲۲ ـ بهعنوان نمونه، در چارچوب ایالات متحده، به فعالیتهای بخش اکنون غولپیکر بنیادها برای کانالیزه کردن «افکار مترقی» در مسیر امن چه توجه کمی شده است. در سال ۲۰۰۳، سرمایهٔ بنیادها رقمی معادل ۴۵۰ میلیارد دلار بود. مثلاً جرج سوروس، چندباره میلیاردر، با بوش مخالف است اما نه با سرمایهداری. او از طریق دادن کمک مالی به بنیادها به یک نیروی عمده در سیاستهای حزب دموکرات و جریانهای مترقی بدل شده است. این بنیادها هزینهٔ مالی «گردهمآیی اجتماعی جهانی»، یک جمبوری رفرمیستی، و شاخههای منطقهای آن را تأمین میکنند. رجوع کنید به جون روئلوف، «بنیادها و سیاست عمومی: نقاب کثرتگرایی» (آلبانی، نیویورک: دانشگاه ایالتی نیویورک، ۲۰۰۳)، ص ۱۹.

۱۲۳ ـ یکی تعریفهای اتحاد شوروی در مورد قوانین عمومی ساختمان سوسیالیسم این است: «هدایت مردم زحمتکش توسط طبقهٔ کارگر و پیشاهنگ کمونیست آن در طی دوران انقلاب سوسیالیستی و تمامی فاز سوسیالیستی؛ اتحاد میان طبقهٔ کارگر و دیگر بخشهای مردم زحمتکش؛ استقرار دیکتاتوری پرولتاریا در قالب دولت سوسیالیستی طبقهٔ کارگر، دهقانان و دیگر مردم زحمتکش؛ رشد پیوستهٔ نقش خلاق دولت سوسیالیستی؛ حل صحیح مارکسیستی ـ لنینیستی مسألهٔ ملی بهویژه از طریق ایجاد فدراسیونهایی در دولتهای چندملیتی، بر اساس موافقت داوطلبانهٔ ملتها و ملیتها، و حق تعیین سرنوشت ملتها تا حد جدایی، بر اساس اصول مرکزیت دموکراتیک و فدرالیسم شورایی، انترناسیونالیسم پرولتری و دموکراسی سوسیالیستی؛ شرگت گستردهٔ مردم زحمتکش در ادارهٔ امور جامعه و دولت؛ بسط اصول دموکراتیک از عرصهٔ سیاسی به عرصهٔ اقتصادی و دیگر عرصهها.» از کتاب «پنجاهمین سالگرد تشکیل اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی،» بهنقل از «سوسیالیسم و دموکراسی»، صص ۲۱۳ ـ ۲۱۲.

۱۲۴ ـ هولتز، همانجا.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *