نامهای از ونزوئلا: یک سینماگر الجزایری از سرزمین چاوز میگوید
نوشته: علی عقیقه ـــ
علی عقیقه این مقاله را به زمان حال نوشته است. تو گویی که هوگو چاوز هنوز زنده است. زیرا چاوز که میدانست بیماری بهزودی او را از پای در خواهد آورد، تأییدیهٔ خود را به مادورو داده بود. علی عقیقه این مقاله را با نشانههایی از علاقه به انقلاب بولیواری و با چاشنیای از ذهنیت تهیه کرده است. ذهنیتی که به هیچوجه واقعیت الزاماً پیچیده کشور را، که غیرممکن است بتوان آن را در یک مقالهٔ کوتاه و ساده عرضه کرد، پنهان نمیکند.
من در ونزوئلا هستم. سرزمینی در آنسوی جهان که در عرصهٔ پرهیاهوی دنیا، میکوشد صدایش را به گوش جهانیان برساند. مردی، بهعنوان نماد آن صدا، بهعنوان سخنگوی انقلاب، از نوادگان بردگان آفریقایی است. فرمانده چاوز، با وجودی که قبلاً نظامی بوده است، انتقاد از اسلحه را ترک کرده است تا بهجای آن سلاح انتقاد را بنشاند.[۱] آری، او که با یک کودتا، [۲] با همان شگردی که کودتاهای نظامی در آمریکا مرسوم است، بر سر کار نیامده بود، ترجیح داده بود به سرچشمههای سیاستی باز گردد که اساس آن بر اعتماد به خلق استوار است. او برندهٔ شرط خود شد چون موفق شد راستگراها را در انتخاباتی شفاف و بدون عیب و نقص شکست دهد. او این پیروزی کاملاً قانونی را مدیون جذابیتش است که به خاستگاه اجتماعی او و فرهنگ گستردهاش برمیگردد. در واقع، او در تظاهرات طرفدارانش، آنها را با ارائهٔ نمایشهای واقعی سیاسی و شاعرانه همراه با حرکات و ترانههایی که از آفریقای کهن اجداد دورش سرچشمه میگیرند، مجذوب خود میکند. بلی، شاعرانه. زیرا سخنرانیهایش آکنده از پروازهای شورانگیز و احساسی است همراه با جملاتی که از زیبایی ادبی خیره کننده و معنای فلسفی ژرفی برخوردار است. او از بزرگان ادب آمریکای لاتین، و از استاد حماسهآفرین تمام کشورهای آمریکای لاتین، یعنی سیمون بولیوار، که قاره را از اسارت اسپانیاییها آزاد نمود، الهام میگیرد. و البته خلق، خود را در حکایتهایی که او تعریف میکند باز می یابد؛ همان چاوزی که آشکارا خوشبختتر است که برای جمعیتی از مردم عادی داد سخن دهد تا فرمان دادن به گردانهایی از نظامیان. داستانهای او پر است از آب چشم که در آن بومیان شاهد فتح کشورشان و مرگ و میر مردمانشان توسط اسلحه و بیماریهایی تا آن زمان در آنجا ناشناخته هستند و توسط سفیدپوستان به «سوغات» آورده شدهاند. و همچنین داستانهایی آکنده از درد و رنج در مورد سیاهپوستانی از آفریقا، که از کشورهایشان ربوده شده و همانند حیوانات به سرزمینی آورده شده بودند که از آن پس آن را ونزوئلا مینامیدند. کشوری بزرگ که در مقایسه با مساحتش، دارای جمعیتی کم است. کوههای بلند و باشکوه، جنگلهای استوایی که راههای آن پر از مانگوهایی است متأسف از اینکه آنها را در جا میگذارند تا بپوسند. جزیرهها، صدها و صدها، که از زیبایی متکبرانهای برخوردارند و بهنظر نمیآید ساکنانشان برای رفتن به بهشتی که گویا در دنیای دیگری وجود دارد، شتابی داشته باشند. و سرانجام، دکلهای چاه نفت که از آنها شعلههای آتش، گویای ثروت افسانه ای کشور، بر میخیزد. تا دیروز، این ثروت توسط بورژوازی که بیشتر آمادهٔ مصرف کردن بود تا صنعتی کردن کشور، به شرکتهای آمریکایی واگذار میشد. اما امروز، چاوز با ملی کردن نفت این اشتباه سیاسی را تصحیح کرد. این امر امکان اعطای مسکن، مداوا و دادن آموزش و پرورش به تودهٔ مردم را بهجود آورده است. تلاشی سترگ برای بازیافتن امکانات از دسترفته که به زمان زیادی نیاز دارد. زیرا قشر ثروتمند هنوز اهرمهای اقتصادی اصلی کشور را در اختیار دارد. کمبود بسیاری از فرآوردهها، ضعف ارزش پول رایج در کشور (دلار آمریکا ده برابر ارزش بولیوار است)، مبالغی که برای تنگدستان و مستضعفان هزینه میشود، همهٔ این پدیدهها و اقدامات سیاسی میبایست با مبارزهٔ پنهانیای که اپوزیسیون برای سرنگون کردن دولت «چاوزی» انجام میدهد، در رابطه باشد. اینها اعتصاب کامیوندارها را در شیلی آلنده بهیاد میآورد که پیشدرآمدی برای کودتای پینوشه در آن کشور بود.
انقلاب بولیواری چاوز از نیستی و پوچی برنخاسته است. آن داستانی دارد که با بولیوار، بر علیه اشراف اسپانیولی یا «سفیدپوشان» (در واقع محکومان به اعمال شاقهای که برای مستعمره کردن دنیای نو از اسپانیا طرد شده بودند) آغاز شد و بههمراه بومیان سرخپوست و بردههای سیاهپوست آفریقایی ادامه یافت. بولیوار، که تحسینکنندهٔ انقلاب آمریکا و مطالعهکنندهٔ «فیلسوفان روشنگری» (بورژوازی آگاه فرانسه) است، این میوهٔ آمیزش نژادی مردمی و فرهنگی را که ونزوئلا نام نهاده شد بنیاد گذاشت. تمام این محافل بلندمرتبه، زبان سروانتس[٣] را به عاریت گرفتند، آن را با کلمات بومی و ضرباهنگهای «استوایی» درهم آمیختند تا به آن هویتی منحصر بهفرد دهند. و چاوز، فرزند این فرآیند، مشعل به ارث رسیده از بولیوار و طرد شده از سوی بورژوازی محلی را بهدست میگیرد. بدینسان، انقلاب «چاوزی» که موتور آن سوسیالیسم است (مفهومی که در جامعهٔ کپکزده، مبتذل قلمداد میشد)، بهراه میافتد. زندانهای چاوز مملو از مخالفان سیاسی نیست. آنها را حتی میتوان در مجلس یافت که در آنجا با او بهتندی مبارزه میکنند. دین و مذهب نهتنها مورد احترام است، بلکه در سرزمین کاتولیک مذهبی که خود را در نظریهٔ آزادیبخش ابداع شدهٔ توسط کشیشهای آمریکای لاتین باز مییابد، نقشی سیاسی ایفا میکند. با وجود این، مذهبی بودن خلق مانع نمیشود که با طبیعت، که زلزله و بلاهای دیگری میآفریند، مبارزه نکند. این خلق درسی را که بولیوار پس از زمینلرزهٔ مهیبی که پایتخت را ویران کرد به آنها داد، فرا گرفته است. این درس شیوهٔ تفکر ما را در مقایسه با ابلهانی که در زمینلرزهها نشانهای از تنبیه خداوند میبینند، تغییر میدهد.
چاوز هدف همان حملات مزورانه و پیوستهای که دوست او فیدل کاسترو دریافت میکند نیست. البته، پایان جنگ سرد نیز در مورد مطلب اخیر سهمی دارد. مطلب، بهویژه این است که غربیها برای کوبیدن این شخص، که جرأت کرده بود شاه اسپانیا را از کوره بهدر ببرد، چیزی در چنته ندارند.[۴] او با تکرار گفتهٔ بیباکانهٔ خود در نشست باشکوه سازمان ملل خطاب به پرزیدنت بوش، از او خواست که گورش را گم کند. این شهامت او نتیجهٔ سادهلوحی او یا ناشی از نبود تجربهٔ دیپلماتیک او نیست، بلکه او شجاعت خود را مدیون قانونی بودن انتخابش است که چندین بار تکرار شده است. افکار بینالمللی احمق نیست و بهخوبی متوجه است چه کسی دموکراسی را لگد مال میکند. آیا این چاوز است که به شیوهٔ دموکراتیک انتخاب شده است یا راستگراهایی هستند که کودتایی را بر ضد او سازمان دادند؟ کودتایی که چاوز در پرتو بسیج خارقالعادهٔ خلق در خیابانهای کشور، از آن پیروز بیرون آمد. بههنگام بازدید از آرامگاهش، من شاهد این پشتیبانی خلقی از او بودم. هر روز مردم، با شکیبایی در صفهای طولانی، در انتظار نوبت خود هستند تا در مکانی که او آرمیده، به آن فردی که وقارشان را به آنها باز گردانیده است، ادای احترام کنند. سکوت مذهبیمانند بازدیدکنندگان، بههمراه احساسی که به هیچوجه حتی گوشهای از تظاهر در آن دیده نمیشود، کنشی است سیاسی که رسانههای غربی از کنار آن با سکوت میگذرند. این پشتیبانی را من در روز فرهنگ نیز احساس کردم. در آن روز مرکز شهر، که نهادهای سیاسی در آنجا متمرکز شدهاند، در اختیار جمعیت شهروندانی قرار گرفته است که با آهنگ ارکسترهای بیشمار میرقصند. ارکسترهایی که فرهنگ تودهای را مینوازند؛ همان فرهنگی که تلویزیونهای خصوصی ترجیح میدهند آن را مورد تحقیر قرار دهند و جو را با موسیقی آمریکایی انباشته کنند.
بیگانهای چون من، در حال بازدید از ونزوئلا، الزاما نمیتواند از بازی مقایسه کردنها با کشورش الجزیره، دست بکشد. البته رنج و درد ناشی از تاریخ استعماری وجود دارد و همچنین نشانههای عقبماندگی و کاغذبازی مشهود است. ولی آنچه توجه مرا به خود جلب کرد، شباهتهای دیگری بود. در این کشور، یک نظامی فرهیخته در قدرت است. او خلق را سرکوب نمیکند. او با زبانی با خلق سخن میگوید که هم به خلق و هم به تاریخش ارج میگذارد. از زبان خشک و خشن نظامیان، که رنگ و بوی کودکماندگی را بهخود دارد و در کشور ما در جایگاهی رفیع قرار گرفته است، به دور هستیم. باید همچنین قبول کرد که در سرزمینهای ما، از مراکش گرفته تا عراق، نظامیان ما با یک چماق در دست، بسیار راحتترند تا با کتابهای سقراط و اشعار عمر خیام. و اما دربارهٔ نفت که در سرزمینهای ما بهوفور یافت میشود، کوتولهشاهان و فئودالهای ما بیشتر آن را تلف میکنند تا اینکه از طریق توسعهٔ کشورشان آن را صرف بازگرداندن وقار به مردمشان، بنمایند. ما چیزها دربارهٔ این افراد اسفانگیز میدانیم که ثروتهای زیرزمینی کشور را، که از لحاظ قانونی و تاریخی غیرقابل واگذاری هستند، به ثمن بخس واگذار میکنند. و این کوتولههای تاریخ، با چنین خدمتهایی که به اربابانشان نمودهاند، آشکار است که نزد آنان پناه میجویند.
در خاتمه، چرا از کشوری سخن بگوییم که تا این اندازه دور است؟ چون بیاعتنایی به دنیا، بهمعنای زندانی کردن خود است. زیرا ونزوئلا کشوری دوست است که در آن پرچم الجزیره را در خیابانها و مغازهها افراشته دیدم. آیا این امر نتیجهٔ فعالیتهای چاوز در روابطش با الجزیره برای مقاومت در برابر کارتلهای نفتی است؟ یا اینکه از تجربهٔ دیگران استفاده شده است؟ من در ونزوئلا خلقی مذهبی را یافتم که در برابر تعصب و تحجری که جامعه را آلوده و زنان را سرکوب میکند مقاوم شده است. دیدن زوجهایی که در جشنهای تودهای با آهنگ مردمی با یکدیگر میرقصند یک سعادت واقعی است. زیرا سرانجام من درهمآمیزش این خلق را که از انسانهای گردآمده از چهار گوشهٔ جهان تشکیل یافته است، دوست داشتم؛ خلقی که پیشداوریهای میان انسانها را بهرغم نژادپرستی پرورشیافته توسط «سفیدپوشان»، درهم شکسته است. آری، من این خلق را تحسین کردم در حالی که در مقایسه با ونزوئلائی ها، این خلق پدیدآمده با کشف آمریکا، الجزیرهایها که از زمانهای بسیار دور با یکدیگر میزیند، انسانهای کمجنبهای را درخود جای دادهاند که به دامن زدن به زیانهای ناشی از قبیلهپروری و اختلافات مذهبی ادامه میدهند.
ـــــــــــــــــــــ
(۱) جملهٔ معروف مارکس که در انتقاد از نظامیگری گفته بود: «سلاح انتقاد هرگز نمیتواند جایگزین انتقاد از تسلیحات شود.»
(۲) Golpe del estato
(٣) نویسندهٔ معروف سدهٔ هفدهم اسپانیا و نویسندهٔ رمان مشهور «دن کیخوته د لا مانچا» (دن کیشوت). بهعلت تبحر او در زبان اسپانیایی، آن زبان را اغلب به نام او میخوانند.
(۴) اشاره به فحاشی شاه اسپانیا خوان کارلوس به چاوز در نشست سال ۲۰۰۷ سازمان ملل، که به او گفته بود: «خفه شو!».
منبع: http://algeriepatriotique.com/article/lettre-du-venezuela