نبرد قهرمانانه، شکست تلخ: علل و عوامل برچیده شدن حاکمیت سوسیالیستی در اتحاد شوروی (۳)
بخش دوم: عوامل عینی و خارجی مؤثر در بحران سوسیالیسم
برخلاف جامعهٔ سرمایهداری، که رشد طبیعی آن به خودیخود بحرانزا است، در جامعهٔ سوسیالیستی کند شدن و توقف روند رشد است که سرچشمهٔ اصلی بروز بحران را تشکیل میدهد. الگوهای تاریخی سوسیالیسم، دقیقاً به این دلیل که در چارچوب محدودیتهای عینی تاریخی ـ اجتماعی عمل میکردهاند، بهناچار میبایست رشد بیوقفهٔ سوسیالیسم را در چارچوب همین محدودیتها تضمین کنند. به همین دلیل، ارزیابی درجهٔ موفقیت یا عدم موفقیت هریک از آنها نیز باید بهطور جداگانه و با رجوع به هدفهای مرحلهای تعیین شده برای آن در چارچوب این شرایط عینی انجام گیرد.
از نظر تئوریک، پیشبینی کلی این بود که اولین انقلابهای سوسیالیستی در کشورهای پیشرفتهٔ سرمایهداری اروپای غربی و آمریکا، که در آنها نیروهای مولده به بیشترین سطح رشد دست یافته بودند و آگاهی سوسیالیستی در میان طبقهٔ کارگر در سطح بالاتری قرار داشت، بهوقوع بپیوندد. اما واقعیت چیز دیگری را ایجاب کرد و تئوری میبایست خود را با آن هماهنگ کند. این واقعیت که اولین انقلاب سوسیالیستی نه در پیشرفتهترین کشورهای جهان سرمایهداری، بلکه در «ضعیفترین حلقهٔ» این نظام بهوقوع پیوست، بهناچار ضرورتهای تازه و متعددی را به روند ساختمان سوسیالیسم تحمیل کرد. سوسیالیسم با بار گذشتهای بسیار سنگینتر از آنچه که از نظر تئوریک پیشبینی میشد زندگی خود را آغاز نمود و وظایفی بس دشوارتر بر دوش آن قرار گرفت.
اولین و مهمترین این وظایف، جبران عقبماندگیهای عینی و ذهنی جامعهٔ روسیه از دیگر کشورهای سرمایهداری و ایجاد زیربنای تولیدی و مادی لازم برای استقرار روابط سوسیالیستی در جامعه بود.
بهعلاوه، این ضعف و عقبماندگی تاریخی جامعهٔ روسیه و نیروی برتر اقتصادی و نظامی کشورهای سرمایهداری، از همان ابتدا به این کشورها امکان داد تا با دخالتهای مستقیم و غیرمستقیم نظامی و اقتصادی، در روند رشد جامعهٔ سوسیالیستی اخلال کنند. این مسأله بهسهم خود منجر به رشد یک روحیهٔ تدافعی در درون جامعهٔ سوسیالیستی شد و مسألهٔ «حفظ بقاء» سوسیالیسم را در صدر ارجحیتهای رهبری جامعه قرار داد. این مسأله نقشی تعیین کننده در شالودهریزی همهٔ الگوهای تاریخی جامعهٔ سوسیالیستی در تمامی مراحل رشد آن ایفاء کرد.
عامل دیگر، مسألهٔ محاصرهٔ اقتصادی سوسیالیسم توسط کشورهای سرمایهداری بود. رهبران انقلاب سوسیالیستی در روسیه، از جمله لنین، در ابتدا بر این فرض حرکت میکردند که بهموازات انقلاب اکتبر، انقلابهای پرولتری در دیگر کشورهای سرمایهداری اروپا، بهویژه در آلمان، بهوقوع خواهند پیوست و روسیه قادر خواهد بود با تکیه بر توان مادی و فنی پرولتاریای پیروزمند در این کشورها، عقبماندگی اقتصادی خود را بهسرعت جبران کند. اما در اینجا نیز واقعیت طور دیگری عمل کرد و دولت جوان شوروی ناچار شد که رشد اقتصادی خود را صرفاً با تکیه بر منابع داخلی خود به پیش ببرد. مسألهٔ ضرورت پیشبرد انقلاب سوسیالیستی در یک کشور، نهتنها به مناظرات تئوریک جدی در درون رهبری حزب کمونیست انجامید، بلکه بهطور عینی به روند ساختمان سوسیالیسم در این کشور شکل ویژهای بخشید.
به این عوامل همچنین باید تأثیرات مشخص جنگ جهانی دوم و سپس جنگ سرد و مسابقهٔ تسلیحاتی عظیمی را که در دوران پس از جنگ به سوسیالیسم تحمیل شد افزود. این عوامل بخش عظیمی از منابع مادی و انسانی جامعهٔ سوسیالیستی را، که طبیعتاً میبایست در خدمت رشد نیروهای مولدهٔ جامعه و حرکت آن بهسمت کمونیسم قرار گیرند، به تخریب و نابودی کشاند.
بدین ترتیب، عوامل عینی ـ خارجی، از همان ابتدا و در تمامی طول ۸۰ سال گذشته، نقشی مستقیم در جهتگیری کلی و عملکرد الگوهای تاریخی سوسیالیسم ایفاء کردند. این عوامل، با اینکه از خارج از چارچوب ضرورتها و نیازهای سوسیالیسم به آن تحمیل میشدند، همانطور که خواهیم دید، نقشی بسیار مؤثر در شکلگیری روندها و ساختارهای درونی نظام سوسیالیستی داشتهاند.
۱ـ سطح اولیهٔ رشد نیروهای مولده
در سال ۱۹۱۷، زمانی که بلشویکها قدرت را بهدست گرفتند، وضعیت اقتصادی روسیه مشابه بسیاری از کشورهای رشدنیافته بود. رشد تولید سرانهٔ ناخالص ملی در فاصلهٔ سالهای ۱۹۱۳-۱۸۶۱ تنها ۹/۱ درصد طی یک دهه (۰/۹ درصد در سال)، یعنی کمتر از ۶۰ درصد کشورهای دیگر در آغاز مرحلهٔ صنعتی شدن آنها بود.[۱۳] نرخ رشد تولید کشاورزی روسیه در فاصلهٔ همین سالها، بهطور سالانه کمتر از دو درصد، و نرخ رشد بازدهی کار در بخش کشاورزی در فاصلهٔ سالهای ۱۸۸۰ تا ۱۹۱۳، رقم ناچیز سه درصد بود. در همین سال، یعنی ۱۹۱۷، ساختار اقتصاد و نیروی کار روسیه هنوز در سطح کشورهای غیرمدرن و رشدنیافته بود. تولید بخش صنعتی در سال ۱۹۱۳ تنها ۱۸ درصد کل تولید اقتصاد را تشکیل میداد. در همین سال، ۷۲ درصد کل نیروی کار روسیه در بخش کشاورزی، ۱۸ درصد در بخش صنعت، ۱۰ درصد در بخش خدمات به کار مشغول بودند. در سال ۱۹۱۳، تولید فلزات در روسیه ۱۰ درصد کل تولیدات صنعتی کشور را تشکیل میداد و تنها ۱۲ درصد نیروی کار کشور را در خدمت خود داشت. در حالی که در همان زمان این رقم برای کشورهایی مانند انگلستان، آلمان و آمریکا بیش از دو برابر بود. در همین سال (۱۹۱۳)، نرخ بیسوادی در روسیه بیش از ۶۰ درصد بود، در حالی که نرخ بیسوادی در آمریکا در سال ۱۹۰۰، کمتر از ۱۱ درصد بود. ساختار جمعیت کشور کماکان مشابه ساختار جمعیت کشورهای غربی در دوران قبل از صنعتی شدن آنها بود. در سال ۱۹۱۳، نرخ مرگ و میر در روسیه ۲۷ در هزار بود که بیش از دو برابر نرخ مرگ و میر در اروپای غربی (۱۳ در هزار) بود.
روسیه در سال ۱۹۱۳ یک کشور مقروض بزرگ بود که بخش مهمی از سرمایهٔ خود را از فرانسه، انگلستان و بلژیک میگرفت. اقتصاد روسیه کاملاً وابسته به سرمایهٔ خارجی بود و پایین بودن سطح تقاضای داخلی برای برانگیختن رشد صنعتی کافی نبود. در سال ۱۹۱۴، سرمایهٔ خارجی حدود ۲۰ درصد کل سرمایه گذاریهای کشور را تشکیل میداد که دو برابر حجم سرمایهگذاریهای خارجی در آغاز روند صنعتی شدن آمریکا در سالهای ۱۸۸۰، یعنی سالهای اوج وابستگی آن به سرمایهٔ خارجی، و بین ۱۰ تا ۲۰ برابر حجم کل سرمایهگذاریهای خارجی در سالهای آغاز روند صنعتی شدن کشور ژاپن، یعنی در فاصلهٔ سالهای ۱۸۹۶-۱۸۸۷، بود.
بهطور کلی، در سال ۱۹۱۷، ساختار تولید ناخالص ملی روسیه و نیروی کار آن با ساختار پیش از صنعتی شدن کشورهای اروپای غربی و آمریکا مشابه بود. دهقانان، و نه کارگران صنعتی، نقش اصلی را در اقتصاد روسیه بازی میکردند. بخش کوچکی از جمعیت روسیه، و به تبع آن نیروی کار این کشور، باسواد بودند. بیسوادی در میان تودههای انبوه و کم کار دهقانی تقریباً بهطور کامل وجود داشت. تولید صنعتی به سرمایهٔ خارجی وابسته بود. در حقیقت، روسیه در سال ۱۹۱۷ بسیاری از مشخصات یک «اقتصاد دوگانه» را که ویژگی بسیاری از کشورهای رشدنیافته است، از خود نشان میداد: یک بخش منزوی صنعتیِ بهشدت سرمایهبر در کنار یک بخش عظیم کشاورزی عقبمانده و سنتی همزیستی می کرد.
در چنین شرایطی بود که بلشویکها قدرت را در روسیه بهدست گرفتند. آنها گام در راه ساختمان سوسیالیسم در کشور پهناوری گذاشتند که با اینکه یک ششم سطح جهان را دربر میگرفت، اما یک مجموعهٔ منسجم نبود. امکانات ارتباطی محدود بود. نظام توزیع ناموزون بود. زیربنای صنعتی جامعه بهشدت ضعیف و عقبمانده بود. اقتصاد دهقانی با مشکلات عظیمی روبرو بود. و جامعه و پیشاهنگ آن هنوز رشد اجتماعی لازم را برای بهاجرا درآوردن هدفهای سوسیالیستی خود نداشتند. آنچه که پس از انقلاب اکتبر در روسیه و بهدنبال آن در اتحاد شوروی برپا گردید، گرچه پایه در برنامههای آگاهانهٔ حزب کمونیست برای ساختمان جامعهٔ سوسیالیستی داشت، اما نمیتوانست بدون تأثیرپذیری مستقیم و نزدیک از سطح فرهنگ، ترکیب اجتماعی جمعیت، و گذشتهٔ دیکتاتور زدهٔ آن کشور باشد. طبقهٔ کارگر روسیه بهناچار میبایست قبل از برداشتن هر گامی در جهت ساختمان سوسیالیسم، این عقبماندگی عظیم جامعهٔ روسیه را جبران کند. سخنان دورنگرانهٔ لنین در کنگرهٔ فوقالعادهٔ هفتم حزب کمونیست روسیه (بلشویک) در سال ۱۹۱۸، شاهد گویایی بر این واقعیت است:
ما فقط نخستین گامها را برداشتهایم تا سرمایهداری را بهکلی براندازیم و انتقال به سوسیالیسم را آغاز نماییم. ما نمیدانیم که انتقال به سوسیالیسم در چند مرحله خواهد بود و نمیتوانیم بدانیم. این امر بسته به آن است که چه وقت انقلاب سوسیالیستی اروپا در مقیاس واقعی آغاز شود، و این انقلاب چگونه، بهآسانی و با سرعت یا بهکندی از عهدهٔ دشمنان خود برآید و در راه صاف و هموار سوسیالیستی گام نهد. این نکته را ما نمیدانیم ….[۱۴]
و بدینترتیب بود که روند ساختمان سوسیالیسم در روسیه، از نقطهٔ آغازی بسیار عقبتر از آنچه که تئوری سوسیالیسم پیشبینی میکرد، و با ضرورتهای مرحلهای بسیار بغرنجتر از آنچه که انقلاب سوسیالیستی در یک کشور پیشرفتهٔ سرمایهداری با آن روبرو میبود، آغاز گشت. این نقطهٔ آغاز و این ضرورتهای بغرنج، مهر خود را بر تمامی روند ساختمان سوسیالیسم زدند و برای آن دشواریهای تاریخی جدی ایجاد کردند. الگوهای مرحلهای ساختمان سوسیالیسم در این کشور، هر یک در پاسخگویی به بخشی از این ضرورتهای عینی شالودهریزی شدند و بهاجرا درآمدند. توجه به تأثیرات این عوامل خارجی در ساختار و عملکرد این الگوها، برای دستیابی به یک ارزیابی صحیح از سهم هر یک از عوامل عینی و ذهنی، و بهویژه برای تعیین نقش عملکرد پیشاهنگ اجتماعی در بروز بحران، امری ضروری است.
۲ـ ساختمان سوسیالیسم در محاصرهٔ امپریالیسم
سیاست اولیهٔ بلشویکها پس دست یافتن به قدرت، نه برقراری فوری مالکیت اجتماعی بر ابزارهای تولید در سطح جامعه، بلکه استقرار نوعی سرمایهداری دولتی مبتنی بر کنترل بخشهای کلیدی اقتصاد، مدیریت مختلط بر واحدهای اقتصادی خصوصی، و مجاز شناختن مالکیت خصوصی در بخشهای کشاورزی، بازرگانی خرد و صنایع کوچک بود. این نیز از واقعیتهای عینی جامعه سرچشمه میگرفت. سیاست آنها در رابطه با مالکیت خصوصی، بهویژه در بخش صنایع، بسیار محتاطانه بود. آنها، برای جلوگیری از سقوط ناگهانی سطح تولید به دلیل فرار سرمایهها، در ابتدا یک همزیستی هرچند شکننده را با بخش خصوصی پذیرفتند. دولت انقلابی فقط فعالیتهای کلیدی اقتصادی ــــ مانند بانکداری، خرید غلات، ترابری، نفت، و صنایع جنگی ــــ را ملی اعلام کرد. کمیتههای کارگری در صنایع خصوصی تنها وظیفهٔ نظارت بر کار مدیریت را برعهده داشتند در عین اینکه حق سرمایهدار خصوصی برای اتخاذ تصمیم و ادارهٔ امور کارخانه بهرسمیت شناخته شده بود. همچنین، کمیتههای کارگری مجاز نبودند بدون اجازهٔ مقامات دولتی اختیار تصمیمگیری را از صاحب کارخانه سلب کنند و امور کارخانه را خود بهدست بگیرند. در بخش کشاورزی نیز، اولین اقدام بلشویکها پس از بهدست گرفتن قدرت، تصویب قانون ارضی ۸ نوامبر ۱۹۱۷، مصادرهٔ املاک مالکان بزرگ، و تقسیم همهٔ زمینها در میان دهقانان بود. این نیز معنایی جز بهرسمیت شناختن مالکیت خصوصی در بخش کشاورزی نداشت.
اما، در فاصلهٔ زمانی کوتاهی پس از پیروزی انقلاب اکتبر، بلشویکها با اشغال نظامی روسیه توسط ۱۴ کشور امپریالیستی و جنگ داخلی تحمیل شده از سوی «روسهای سفید»، که مورد حمایت این دولتهای امپریالیستی بودند، روبرو شدند. اوکراین به اشغال آلمانها درآمده بود. «روسهای سفید» بر اورال، سیبری، مناطق شمالی قفقاز و دیگر مناطق مهم اقتصادی مسلط شده بودند. لهستان نیز بخشهایی از خاک روسیه را اشغال کرده بود. شرایطی بهوجود آمده بود که بلشویکها تنها ۱۰ درصد منابع زغال سنگ، ۲۵ درصد صنایع فلزکاری، کمتر از ۱۰ درصد تولید چغندر قند، کمتر از ۵۰ درصد تولید غله و کمتر از ۲۵ درصد کل زمینهای زیر کشت کشور را در کنترل داشتند.[۱۵] در چنین شرایطی آنها میبایست از بقای دولت انقلابی در یک جنگ نابرابر نظامی علیه ۱۴ کشور اشغالگر امپریالیستی و «روسهای سفید» دفاع کنند. اولین الگوی تاریخی بهکار گرفته شده از سوی بلشویکها، یعنی الگوی «کمونیسم جنگی»، در چنین شرایطی شالودهریزی شد و بهاجرا درآمد. هدف اصلی این الگو بهحرکت درآوردن و استفاده از همهٔ منابع اقتصادی محدود موجود برای پیروزی در جنگ داخلی و دفاع از موجودیت انقلاب سوسیالیستی بود.
الگوی «کمونیسم جنگی» (۱۹۲۱-۱۹۱۸)
الگوی «کمونیسم جنگی» بر اصل کنترل دولت بر همهٔ منابع اقتصادی و انسانی جامعه، و جانشین کردن مکانیسمهای اداری توزیع بهجای مکانیسم بازار، استوار بود. با توجه به جایگاه مهم کشاورزی در اقتصاد کشور، اولین اقدام در چارچوب «کمونیسم جنگی»، مصادرهٔ مازاد تولید در بخش کشاورزی بود. پلیس دولتی (چکا) برای جمعآوری مازاد تولید کشاورزان ثروتمند و متوسط، به همهٔ روستاها گسیل شد.
ملی کردن صنایع غیرکشاورزی وجه دیگر الگوی «کمونیسم جنگی» بود. این روند که با ملی کردن صنایع تولید شکر آغاز شد، تا پاییز سال ۱۹۲۰ بیش از ۳۷ هزار واحد را، که نزدیک به نیمی از آنها واحدهای کوچک غیرماشینی بودند، دربر گرفت.[۱۶] آمار صنعتی سال ۱۹۲۰ شوروی حاکی از این است که در هر یک از بیش از ۵ هزار بنگاه ملی شده تنها یک کارگر مشغول بهکار بوده است.[۱۷]
سومین سیاست در این مسیر، الغای بازرگانی خصوصی بود. در نوامبر ۱۹۱۸، تجارت خصوصی بهطور کامل لغو شد و دولت به تنها توزیعکنندهٔ کالاهای مصرفی در جامعه بدل گردید. در همین راستا، کنترل دولتی بر نیروی کار صنعتی برقرار شد، نقل و انتقال کارگران صنعتی محدود گردید و اختصاص نیروی کار شکل اداری بهخود گرفت. برای گریز از کار مجازاتهای سنگین تعیین شد و با صدور دستور ۲۸ نوامبر ۱۹۱۹ دولت، کارکنان بخش دولتی زیر دیسیپلین نظامی قرار گرفتند. پول بهعنوان واسطهٔ مبادله بهطور عمده ارزش خود را از دست داد و مبادلات بنگاههای اقتصادی از طریق ثبت ارقام در دفاتر حسابداری انجام میگرفت. تفاوت دستمزدها کمابیش از میان برده شد و مزد کارگران بهصورت اقلام کالا به آنها پرداخت میشد. از سوی دیگر، دولت همهٔ خدمات شهری و ترابری را رایگان اعلام کرد.
بدین ترتیب، از همان گام نخست، واقعیت عینی جنگ داخلی خود را در قالب الگوی «کمونیسم جنگی» بر روند ساختمان سوسیالیسم تحمیل کرد. ارائهٔ خدمات مجانی، همسطح کردن درآمدها، از میان بردن کامل مالکیت خصوصی در بخش صنعت و کشاورزی، از میان رفتن نقش پول در اقتصاد، نظارت مرکزی دولت بر اختصاص منابع مادی و انسانی جامعه، کنترل کامل دولت بر توزیع کالاهای مصرفی و…، هیچ یک سیاستهایی نبودند که تئوری سوسیالیسم علمی برای «فاز نخست» جامعهٔ کمونیستی درنظر گرفته باشد. این شکل سازماندهی جامعه، که از نظر ظاهر شباهت زیادی به مرحلهٔ کمونیسم پیشرفته داشت، تنها در پاسخ به نیازهای آن مرحلهٔ معین و با هدف بهپیروزی رسیدن در جنگ تحمیلی اتخاذ شد. این نه الگویی برای رشد سوسیالیسم، بلکه الگویی برای جلوگیری از سرکوب نظامی آن توسط کشورهای امپریالیستی و دشمنان داخلی طبقهٔ کارگر بود.
الگوی «کمونیسم جنگی»، با اینکه از نظر هدفهای سیاسی و نظامی خود با موفقیت چشمگیر همراه بود و توانست موجودیت دولت سوسیالیستی را در مقابل تعرض دشمنان تضمین کند، اما از نظر اقتصادی، بهدلیل عدم انطباق آن با شرایط عینی جامعه، پیامدهای منفی مهمی را نیز در بر داشت. تصرف مازاد تولید بخش کشاورزی توسط دولت، انگیزهٔ مادی برای تولید بیشتر را از دهقانان گرفت. بههمین دلیل، در فاصلهٔ سالهای ۱۹۱۸ تا ۱۹۲۱، تولید کشاورزی بهشدت سقوط کرد. تولید گندم در سیبری به نصف و در منطقهٔ ولگا و قفقاز به یک چهارم تقلیل یافت. این مسأله همچنین بسیاری از دهقانان را برانگیخت تا بخشی از تولید خود را بهطور غیرقانونی از چشم مقامات دولتی پنهان کنند. در برخی از مناطق میزان تولید پنهان شده تا ۲۰ درصد از کل تولید میرسید.[۱۸]
بر اثر این سیاست، رابطهٔ میان بخش کشاورزی و صنعت نیز قطع شد. کاهش شدید قدرت خرید دهقانان ، که تا حد بقای خانواده پایین آمده بود، امکان خرید کالاهای مصرفی تولید شده در بخش صنعتی را از آنان گرفت. میزان مصرف دهقانان از محصولات صنعتی به ۱۲ تا ۱۵ درصد سطح پیش از جنگ رسید. مجموعهٔ این عوامل دهقانان را، که امید داشتند پس از انجام اصلاحات ارضی به رفاه نسبی دست یابند، بهشدت خشمگین کرد. دهقانان خواهان الغای انحصار دولت بر تولید و توزیع محصولات کشاورزی شدند.
از سوی دیگر، نبود انگیزهٔ مادی مناسب برای کارگران، که از سطح پایین دستمزدها و همسطح کردن مکانیکی آنها ناشی میشد، بخش صنعت را نیز دچار مشکل کرد. سطح تولید صنعتی به ۱۵ درصد سطح پیش از جنگ سقوط کرد. موج کارگرانی که از کار در کارخانهها رویگردانی میکردند فزونی گرفت. بسیاری از کسانی که برای کار به شهر آمده بودند شهرها را ترک کردند. جمعیت شهرنشین از ۲/۶ میلیون در سال ۱۹۱۷ به ۱/۲ میلیون در سال ۱۹۲۰ کاهش یافت.[۱۹] کمبود نیروی کار در بخش صنعت هر روز شکل جدیتر به خود میگرفت. تا اواخر سال ۱۹۲۰، اعتصابات کارگری شکل گستردهای به خود گرفته بود. بالاخره، در ماه مارس ۱۹۲۱، زمانی که ناویان پایگاه دریایی «کرونشتات» در حمایت از کارگران پتروگراد دست به اعتصاب زدند، بهخوبی روشن شد که الگوی «کمونیسم جنگی» جامعه را از نظر اقتصادی با بحران روبرو کرده است.
پیامدهای اقتصادی الگوی «کمونیسم جنگی» بهروشنی نشان داد که بحث مارکس درمورد نادرستی «تازاندن» انقلاب سوسیالیستی تا چه حد صحیح و علمی بوده است. لنین، در سخنرانی خود به مناسبت چهارمین سالگرد انقلاب اکتبر، بهدرستی بر این مسأله تأکید کرد:
سوار بر موج اشتیاقی که نخست از نظر سیاسی و سپس از نظر نظامی مردم را فراگرفته بود، ما بر این باور بودیم که قادریم صرفاً با تکیه بر همین موج اشتیاق، وظایف اقتصادی خود را نیز در همان ابعاد وظایف سیاسی و نظامی خود بهاجرا درآوریم. ما فکر میکردیم، و شاید بدون مطالعهٔ کافی انتظار داشتیم، که میتوانیم در یک کشور متکی بر دهقانان کوچک، تنها بهصرف وجود دولت پرولتری، تولید و توزیع کالاها توسط دولت را مستقیماً و بهشکلی کمونیستی سازمان دهیم. تجربه اشتباه ما را به ما نشان داد. تجربه به ما نشان داد که در این روند گذار، عبور از مراحل متعدد انتقالی ضروری است….[۲۰]
اما این «تازاندن» بیش از آنکه ناشی از کمتجربگی و ذهنیگری کمونیستها باشد، نتیجهٔ ضرورتهای عینی تحمیل شده از خارج بود. همانطور که لنین خود تأکید کرد: «کمونیسم جنگی بهواسطهٔ جنگ و خرابی به ما تحمیل شد. این برنامه نه با وظایف اقتصادی پرولتاریا منطبق بود و نه میتوانست منطبق باشد. این یک برنامهٔ موقت بود».[۲۱] این «برنامهٔ موقت»، که با هدف مشخص و محدود دفاع از موجودیت سوسیالیسم در برابر تعرض خارجی و جنگ داخلی شالودهریزی شده بود، با موفقیت به اهداف سیاسی و نظامی تعیین شده دست یافت. اما عدم انطباق آن با «وظایف اقتصادی پرولتاریا» در عین حال حکم میکرد که بلافاصله پس از دستیابی به هدفهای تعیینشده، کنار گذاشته شود. و چنین نیز شد.
الگوی «سیاست نوین اقتصادی» (نپ) (۱۹۲۸-۱۹۲۱)
درست به همان طریق که الگوی «کمونیسم جنگی» در پاسخ به ضرورتهای عینی تعرض امپریالیستی و جنگ داخلی شالودهریزی شد، الگوی «نپ» نیز بهمنظور خارج کردن جامعه از بحران اقتصادی ناشی از پیامدهای «کمونیسم جنگی» شکل گرفت. از دیدگاه بلشویکها، و شخص لنین، این «یک گام به عقب» در جهت همزیستی با سرمایهداری و استفاده از انگیزهٔ سود برای جبران سقوط شدید سطح تولید در بخشهای صنعت و کشاورزی بود.
از نظر اقتصادی، مهمترین مشخصهٔ الگوی «نپ» کوشش در جهت تلفیق سوسیالیسم با اقتصاد بازار بود. بر این اساس، هدایت تولید در بخش کشاورزی به دهقانان سپرده شد و مدیریت بخش صنعت (بهجز صنایع پایهای مانند صنایع سنگین، ترابری، بانکداری و تجارت خارجی) عمدتاً به بخش خصوصی واگذار گردید. کنترل انحصاری دولت بر توزیع و تجارت ملغی شد و این وظیفه مجدداً بهعهدهٔ بازار گذاشته شد. تا سال ۱۹۲۳، حدود ۹۰ درصد بنگاههای تجارتی، که بیش از ۷۵ درصد کل مبادلات خردهفروشی را در اختیار داشتند، خصوصی شدند.[۲۲]
دولت نقش خود را به «هدایت عمومی» اقتصاد از طریق اعمال کنترل بر صنایع پایهای و تأثیرگذاری بر روندهای اقتصادی از راه اتخاذ سیاستهای مالیاتی محدود کرد. پول بهعنوان واسطهٔ مبادله مجدداً بهرسمیت شناخته شد. مبادلات پولی میان بنگاههای دولتی جای مبادلات بر اساس دفاتر حسابداری را گرفت. در سال ۱۹۲۱ بانک دولتی مجدداً گشایش یافت و هدف آن «کمک به رشد اقتصادی» اعلام گردید. بانک دولتی همهٔ محدودیتها را برای سپردههای بخش خصوصی از میان برداشت و دولت اعلام کرد که سپردههای بخش خصوصی در این بانک از مصادرهٔ دولتی مصون خواهند بود.
در بخش صنعت، همهٔ بنگاههای اقتصادی که کمتر از ۲۰ کارگر در استخدام داشتند به بخش خصوصی بازگردانده شدند. بخشی از آنها به صاحبان اولیهشان بازگردانده شد و بقیه به سرمایهداران نوپا اجاره داده شدند. در بخش صنایع بزرگ، که ۹۸ درصد آنها در مالکیت دولت بودند، نیز تغییرات عمدهای انجام گرفت. بهجز صنایع سوخت، فلزکاری، نظامی، ترابری، بانکداری و تجارت خارجی، که مستقیماً زیر نظارت بودجهٔ دولتی بودند، بقیهٔ صنایع بزرگ دولتی به «تراست»هایی واگذار شدند که از استقلال اقتصادی کامل برخوردار بودند و مانند صنایع بخش خصوصی بر مبنای اصل حداکثر سود حرکت میکردند. آنها در رابطه با تولید خود هیچ تعهدی به دولت نداشتند و رابطهٔ دولت با این «تراست»ها تنها به اخذ مالیات بر درآمد از آنها خلاصه میشد. دولت تنها با بستن قرارداد با این «تراست»ها میتوانست از تولید آنها استفاده کند. تا سال ۱۹۲۳، ۴۷۸ «تراست» بهوجود آمده بود که رویهمرفته بیش از ۷۵ درصد کل نیروی کار بخش دولتی را در استخدام داشتند.[۲۳] حتی به صنایع زیر نظارت بودجهٔ دولتی نیز دستور داده شده بود که تا حد امکان بر اساس اصل سودآوری عمل کنند و نیاز به سوبسید دولتی را از میان ببرند.
در بخش کشاورزی نیز این روند خصوصیسازی، البته با شدتی بیشتر، بهاجرا گذاشته شد. در واقع، پایهٔ اصلی الگوی «نپ» را جلب اعتماد مجدد دهقانان، که بزرگترین بخش نیروی کار جامعه بودند، و تضمین همکاری آنان با دولت سوسیالیستی تشکیل میداد. بلشویکها برای جلوگیری از دور شدن مجدد دهقانان از دولت همهٔ کوشش خود را بهکار گرفتند و از اتخاذ سیاستهایی که دهقانان را نسبت به دولت خشمگین کند آگاهانه، و علیرغم تمایل خود، پرهیز کردند. بههمین دلیل دست دهقانان در کنترل مازاد تولید خود کاملاً باز گذاشته شد و دولت تنها به بستن درصد معینی مالیات به «مازاد تولید خالص» آنان بسنده کرد. به دهقان اجازه داده شد که بهعنوان یک تولیدکنندهٔ خصوصی مستقل، مازاد تولید خود را در بازار بهفروش برساند و از سود آن ثروت بیاندوزد. دولت حتی به دهقانان اجازه داد که زمینهای خود را اجاره دهند و یا دست به استخدام کارگران کشاورزی بزنند.
این سیاست در عین اینکه انگیزهٔ مادی لازم را برای افزایش تولید کشاورزی بهوجود آورد، باعث بهوجود آمدن و رشد لایههای مرفه در میان دهقانان شد که بعدها در روند ساختمان سوسیالیسم برای دولت مشکلات جدی ایجاد کردند. در حالی که مارکس از دهقانان متوسط و مرفه بهعنوان دشمنان سرسخت سوسیالیسم نام برده بود، دولت سوسیالیستی ناچار شد با توجه به ضرورتهای مرحلهای، از برنامههای سوسیالیستی خود در برابر نیاز به رشد سریع تولید کشاورزی موقتاً چشمپوشی کند و به این طبقه امتیازات اقتصادی جدی بدهد. این امتیازدهی تا جایی پیش رفت که در سال ۱۹۲۳، که عدم تعادل میان بخشهای صنعتی و کشاورزی باعث افزایش قیمت کالاهای صنعتی و کاهش بهای محصولات کشاورزی شده بود،[۲۴] دولت مستقیماً بهنفع منافع دهقانان و به ضرر بخش صنعتی وارد صحنه شد و دست به سوبسید بخش کشاورزی و بالابردن تصنعی قیمت محصولات کشاورزی زد.
علیرغم اینگونه عقبنشینیها از هدفهای سوسیالیستی، برنامهٔ اقتصادی «نپ» یک پیروزی بزرگ استراتژیک برای کمونیستها بود. آنها توانستند با تکیه بر الگوی «نپ» سطح تولید را، که در پایان دورهٔ «کمونیسم جنگی» برای بخشهای صنعتی و ترابری تا حد ۲۰ درصد تولید پیش از جنگ سقوط کرده بود، به سطح گذشته بازگردانند.رشد بخش کشاورزی از این هم چشمگیرتر بود. سطح تولید کشاورزی، که تا سال ۱۹۲۰ به ۶۵ درصد تولید پیش از جنگ سقوط کرده بود، تا سال ۱۹۲۸ به ۱۱۸ درصد تولید گذشته رسید.[۲۵] دولت توانست تا سال ۲۴-۱۹۲۳ کسری بودجهٔ دولتی را از میان بردارد و یک سال پس از آن به توازن مثبت در بودجه دست یابد. ارزش روبل تثبیت شد و حتی در بازارهای بورس بینالمللی مورد خرید و فروش قرار گرفت. بدینترتیب، الگوی «نپ» به هدفهای اقتصادی تعیین شده دست یافت و توانست بر بحران تولید در جامعه نقطهٔ پایان بگذارد.
اما به همان ترتیبی که الگوی «کمونیسم جنگی» به هدفهای سیاسی و نظامی خود بهبهای سقوط تولید اقتصادی دست پیدا کرد، الگوی «نپ» نیز بازسازی اقتصادی را به بهای برخی صدمات سیاسی، بهویژه از دیدگاه روند ساختمان سوسیالیسم، تضمین کرد. در حقیقت، الگوی اقتصادی «نپ» نه یک الگوی برنامهریزی شدهٔ سوسیالیستی، بلکه یک الگوی سرمایهداری دولتی بود که بر اساس انگیزهٔ سود حرکت میکرد. این الگو نهتنها به رشد لایههایی از سرمایهداران نوپا در بخش صنعتی و دهقانان مرفه در بخش کشاورزی انجامید، بلکه اهداف درازمدت دولت سوسیالیستی را نیز تابع ضرورتهای اقتصاد بازار کرده بود. این مسأله بهویژه در بخش صنایع سنگین و پایهای بسیار مشهود بود. درحالی که رشد سوسیالیسم تنها میتوانست از طریق سرمایه گذاریهای بزرگ دولتی در صنایع تولیدی تضمین شود، آمار دولتی نشان میداد که در سال ۱۹۲۴، حجم سرمایهگذاریهای انجام شده در بخش صنایع سنگین ۲۳ درصد کمتر از اوج آن در سال ۱۹۱۷ بود. در همین سال، حجم کل تولید فولاد کشور، که پایهٔ تولید ماشینآلات صنعتی را تشکیل میداد، ۲۳ درصد کمتر از تولید سال ۱۹۱۳ بود.[۲۶] در سال ۱۹۲۶، یعنی حدود ۸ سال پس از تشکیل دولت سوسیالیستی، ترکیب تولید صنعتی جامعه همان ترکیب تولید صنعتی در سال ۱۹۱۲ بود. در حالی که در سال ۱۹۱۲، حدود ۲۸ درصد از کل تولید کارخانهها در خدمت صنایع سنگین قرار داشت، در سال ۱۹۲۶، این رقم تنها یک درصد افزایش یافته و به ۲۹ درصد رسیده بود.[۲۷] بهعبارت دیگر، ظرفیت تولید صنعتی جامعه در این مدت رشد نیافته بود، ماشین آلات موجود کهنه و قدیمی شده بودند و در چارچوب الگوی «نپ» هیچ برنامهریزی استراتژیک برای رشد جامعه بهسمت سوسیالیسم انجام نگرفته بود.
بهعلاوه، تا سال ۱۹۲۶، رشد تولید صنعتی در چارچوب ظرفیت تولیدی موجود به نقطهٔ اوج خود رسیده بود و پس از آن رو به کاهش گذاشته بود. ادامهٔ الگوی «نپ» تنها با تکیه بر رشد یکجانبهٔ بخش کشاورزی و غفلت از بخش صنایع میتوانست انجام گیرد و این با اصول رشد اقتصاد سوسیالیستی مغایرت داشت. ضرورت سرمایهگذاری برنامهریزی شدهٔ دولت در بخش صنایع سنگین بیش از پیش احساس میشد و این مستلزم انباشت اولیهٔ سرمایه و تمرکز مازاد تولید جامعه در دست دولت بود. بدینترتیب، الگوی «نپ» نیز پس از دستیابی به هدفهای مرحلهای خود میبایست جای خود را به الگوی دیگری که بر اساس هدف استراتژیک رشد اقتصاد سوسیالیستی شالودهریزی شده باشد، بدهد. این ضرورت، بهویژه پس از آنکه امید به وقوع انقلاب پرولتری در کشورهای سرمایهداری اروپا از میان رفته بود، بیش از هر زمان دیگر احساس می شد.
الگوی «رشد سریع صنعتی» (۱۹۴۵-۱۹۲۸)
بر اساس درک این ضرورت بود که در فاصلهٔ سالهای ۲۸-۱۹۲۴، یک سری مناظرات جدی در میان رهبران حزب کمونیست بر سر الگوی آیندهٔ رشد سوسیالیسم در اتحاد شوروی درگرفت.[۲۸] در این مناظرات سه گرایش مشخص بهچشم میخورد. سخنگوی گرایش اول، «ای. آ. پره اوبراژنسکی»، که به جناح چپ حزب تعلق داشت، معتقد بود که انباشت اولیهٔ سرمایه برای رشد اقتصادی باید از طریق کاهش شدید مصرف در سطح جامعه، و انتقال همهٔ مازاد تولید بخش کشاورزی به بخش صنعتی انجام گیرد. این الگو بر رشد نامتعادل بخش صنعتی بهقیمت قربانی کردن بخش کشاورزی در کوتاهمدت استوار بود. ارزیابی این گرایش این بود که پس از رشد اولیهٔ بخش صنعتی، امکانات مادی برای رشد بخش کشاورزی نیز بهوجود خواهد آمد و در درازمدت این عدم تعادل جبران خواهد شد. یکی از پیشفرضهای عمدهٔ این الگو، تکیه بر منابع داخلی برای انباشت اولیهٔ سرمایه به دلیل غیرعملی بودن گسترش تجارت خارجی بود.[۲۹]
در سمت مقابل این گرایش، نظریهٔ رشد نامتعادل بخش کشاورزی قرار داشت. «لِو شانین»، سخنگوی این گرایش که به جناح راست حزب تعلق داشت، معتقد بود که با توجه به ساختار کشاورزی جامعه و ترکیب روستایی نیروی کار، باید سرمایهگذاریهای اولیه در بخش کشاورزی انجام گیرد. از دیدگاه او، هر روبل سرمایهگذاری در بخش کشاورزی در مقایسه با بخش صنعتی بازدهی بسیار بالاتر خواهد داشت و رشد اقتصادی بیشتر و سریعتری را تضمین خواهد کرد. بر اساس الگوی او، دولت میبایست تکیه را بر افزایش تولید در بخش کشاورزی بگذارد و از طریق صدور مازاد تولید بخش کشاورزی، ماشین آلات مورد نیاز بخش صنعتی را از خارج وارد کند. پایهٔ الگوی «شانین» را گسترش تجارت خارجی با کشورهای سرمایهداری پیشرفته تشکیل میداد.[۳۰]
در مقابل این دو گرایش، نظریهٔ «رشد متعادل» بوخارین قرار داشت که بهعنوان سخنگوی رسمی جناح راست حزب عمل میکرد. او معتقد بود که هر شکل از رشد نامتعادل، چه صنعتی و چه کشاورزی، اقتصاد را مجدداً با بحران روبرو خواهد کرد. او همچنین معتقد بود که انباشت سریع از طریق کاهش مصرف در جامعه به «قحطی» و از میان رفتن دستاوردهای «نپ» خواهد انجامید. بر این اساس او بر اتخاذ یک الگوی رشد آهستهتر، با نرخ انباشت کمتر، در عین حفظ تعادل در میان بخشهای مختلف اقتصاد ــــ کشاورزی و صنعت، صنایع سنگین و صنایع مصرفی ــــ اصرار میورزید. الگوی او بر مکانیسم اقتصاد بازار، افزایش تولید داوطلبانه توسط دهقانان از طریق بالابردن قیمت محصولات کشاورزی و پایین نگهداشتن قیمت محصولات صنعتی، و خرید تکنولوژی صنعتی از خارج استوار بود.[۳۱]
آنچه که بیش از هرچیز تکلیف نهایی این مناظرهٔ چهارساله را تعیین کرد، احساس خطر فزایندهای بود که رهبران حزب از رشد فاشیسم در اروپا و امکان تعرض مجدد نظامی کشورهای امپریالیستی به اتحاد شوروی داشتند. این مسأله خود را در موضع گیریهای مختلف رهبری حزب، بهویژه استالین، در رابطه با این گرایشات گوناگون بهخوبی نشان داد. در ابتدا که این خطر کمتر احساس میشد، رهبری حزب بهنفع الگوی بوخارین و علیه جناح چپ موضعگیری کرد. نتیجهٔ این موضع گیری، تصفیهٔ اپوزیسیون چپ به رهبری تروتسکی در سال ۱۹۲۷ بود. اما با افزایش این احساس خطر، نیاز به صنعتی کردن کشور با تکیه بر منابع داخلی بیش از پیش احساس شد. الگوی «رشد متعادل» بوخارین، که بر رشد بطیئ و آهستهٔ اقتصاد و تکیه بر تجارت خارجی استوار بود نمیتوانست پاسخگوی این وضعیت اضطراری باشد. بالاخره، کمیتهٔ مرکزی حزب در نوامبر ۱۹۲۸، مواضع بوخارین و هواداران او را «توهمات راستروانه» ارزیابی کرد و حمایت خود را از الگوی «رشد سریع صنعتی» اعلام نمود. اهمیت نقش عامل خارجی، یعنی افزایش خطر تعرض امپریالیستی، در اتخاذ این الگو، در این گفتهٔ استالین بهخوبی آشکار است. استالین، در سخنرانی معروف خود در دفاع از الگوی «رشد سریع صنعتی» اتحاد شوروی، علت اساسی اتخاذ این الگو را چنین بیان کرد:
یکی از ویژگیهای تاریخی روسیهٔ قدیم این بود که بهدلیل عقبماندگی، بهطور مداوم زیر ضربه قرار داشت. روسیه از خانهای مغول ضربه خورد … از بیگهای ترک ضربه خورد … از خانهای فئودال سوئدی ضربه خورد … از اشرافیت لهستانی و لیتوانی ضربه خورد … از سرمایهداران انگلیسی و فرانسوی ضربه خورد … از بارونهای ژاپنی ضربه خورد. همهٔ آنها روسیه را شکست دادند … بهخاطر اینکه روسیه دچار عقبماندگی بود: عقبماندگی نظامی، عقبماندگی فرهنگی، عقبماندگی سیاسی، عقب ماندگی صنعتی، عقب ماندگی کشاورزی…. آیا میخواهید سرزمین پدری سوسیالیستی ما نیز شکست بخورد و استقلال خود را از دست بدهد؟ اگر چنین چیزی را نمیخواهید، باید به این عقبماندگی روسیه در کوتاهترین مدت ممکن پایان دهید… ما پنجاه تا صد سال از کشورهای پیشرفته عقبتر هستیم. ما باید این فاصله را در عرض ده سال جبران کنیم. یا این کار را میکنیم، یا آنها ما را خُرد خواهند کرد.[۳۲]
واقعیت نیز این پیشبینی استالین را تأیید کرد. کمی بیش از ده سال پس از این پیشبینی تاریخی، یعنی در سال ۱۹۴۱، آلمان هیتلری برای نابود کردن کشور شوراها به اتحاد شوروی حملهٔ نظامی کرد. و تنها با تکیه بر الگوی «رشد سریع صنعتی» بود که اتحاد شوروی توانست زیربنای اقتصادی لازم را برای شکست دادن ارتش متجاوز آلمان هیتلری، دفاع از سوسیالیسم، و نجات مردم جهان از خطر فاشیسم بهوجود آورد.
طبیعی بود که پس از اتخاذ یک چنین تصمیم مهمی در جهت صنعتی کردن سریع کشور و «جبران عقبماندگی پنجاه تا صد سالهٔ روسیه» در عرض ده سال، دولت شوراها میبایست چنان شیوههای سازماندهی اقتصاد را اتخاذ کند که دستیابی به این هدف را ممکن سازد. برنامهریزی متمرکز اقتصادی، تنها شیوهای بود که میتوانست پاسخگوی چنین نیازی باشد. در چنین شرایطی، شیوههای غیرمستقیم و غیرمتمرکز سازماندهی و کنترل اقتصاد و تکیه بر مکانیسمهای بازار برای تضمین رشد اقتصادی، که طبیعتاً مکانیسمهای بطیئ و خزنده هستند، نمیتوانستند مؤثر و کارساز باشند. در نتیجه، برنامهٔ اقتصادی «نپ» بهناچار میبایست کنار گذاشته شود و جای آن را برنامهریزی متمرکز اقتصادی بگیرد. این یک ضرورت عینی تاریخی بود که نه لزوماً بر اساس انتخاب آزادانهٔ رهبران اتحاد شوروی، بلکه در عکسالعمل به خطر واقعی و فزایندهٔ تعرض امپریالیسم از خارج بهوجود آمده بود.
بدینترتیب، رهبری حزب کمونیست اتحاد شوروی که چندی قبل الگوی رشد نامتعادل صنعتی «پره اوبراژنسکی» و جناح چپ را مردود اعلام کرده بود، این الگو را بهطور کامل در دستور کار خود قرار داد و بهسرعت در جهت اجرای آن گام برداشت. اصول حاکم بر این الگو همان اصولی بودند که «پره اوبراژنسکی» در ابتدا مطرح کرده بود: کاهش شدید سطح مصرف اجتماعی؛ کنترل کامل دولت بر روند تولید، توزیع و قیمتگذاری کالاها؛ انتقال کامل مازاد تولید بخش کشاورزی به بخش صنعتی؛ انباشت سریع سرمایه در بخش صنعتی؛ تکیه بر رشد صنایع سنگین در مقابل صنایع سبک و مصرفی؛ انتقال سریع نیروی کار از روستاها و مزارع به شهرها و کارخانهها؛ باسواد کردن سریع و آموزش فنی نیروی کار جامعه؛ و تضمین رشد اقتصادی با تکیه بر منابع داخلی بهجای وابستگی به تجارت خارجی.
این اصول در برنامههای پنج سالهٔ حزب کمونیست، که اولین آنها در اکتبر سال ۱۹۲۸ بهتصویب رسید، انعکاس یافت. طبق این برنامه، حجم سرمایههای ثابت در بخش صنایع سنگین میبایست در عرض ۵ سال به دوبرابر افزایش یابد تا زمینه را برای ساختمان سوسیالیسم آماده سازد. برای اولینبار، اصل سوسیالیستی «از هرکس بهتناسب توانش، به هرکس بهتناسب کارش» مبنای کار قرار گرفت. از این اصل، هم برای جابجایی نیروی کار در میان بخشهای مختلف اقتصاد و هم برای ایجاد انگیزهٔ سوادآموزی و ایجاد تخصص استفاده شد. برخلاف الگوی «کمونیسم جنگی» که بر اساس تحمیل دیسیپلین اداری ـ نظامی بر نیروی کار عمل میکرد، در الگوی «رشد سریع صنعتی» اصل داوطلبانه بودن کار و افزایش بازدهی کار از طریق ایجاد انگیزههای مادی، مبنای برنامهریزی دولت قرار گرفت. سطح دستمزدها در بخشهای کشاورزی و خدمات و در ادارات دولتی آگاهانه پایین آورده شد و در مقابل، دستمزد کارگران در بخش صنایع سنگین و دیگر عرصههای تولیدی بهشدت بالا برده شد. بهموازات این، تحصیل مجانی در مدارس و آموزش مجانی در کارخانهها برای کارگران تضمین شد. اشل تفاوت دستمزدها بر اساس سطح سواد، درجهٔ مهارت، میزان سختی کار، و منطقهٔ جغرافیایی بهاجرا درآمد و به انگیزهای جدی برای کارگران در انتخاب نوع کار و افزایش مهارتشان بدل گردید. این نابرابری برنامهریزی شده در سطح دستمزدها، از سوی رهبری حزب بهعنوان اصل بنیادی ساختمان سوسیالیسم اعلام شد.
در اوایل دههٔ ۱۹۳۰، استالین علناً به «گرایشات مساواتگرایانه در میان روشنفکران» حمله کرد و هرگونه تلاش برای «یکسان دانستن سوسیالیسم با مساواتگرایی» را مردود اعلام نمود. او، در روز ۲۳ ژوئن ۱۹۳۱، در سخنرانی خود برای کنفرانس مدیران اقتصادی، گفت:
علت [جابهجا شدن بیش از حد نیروی کار] ساختار نادرست دستمزدها و برابرسازی «چپروانه» سطح دستمزدها است…. برای نقطه پایان گذاشتن بر این شر، ما باید برابرسازی دستمزدها را ملغی سازیم و اشل کهنه دستمزد را بهدور بیاندازیم…. مارکس و لنین گفتند که تفاوت میان کار ماهر و کار غیرماهر حتی در سوسیالیسم، حتی پس از اینکه طبقات از میان بروند، همچنان باقی خواهد ماند؛ و اینکه تنها در کمونیسم این تفاوت از میان خواهد رفت. بنابراین، در مرحله سوسیالیسم «دستمزد» باید بر اساس کار انجام شده پرداخت شود، نه بر اساس نیاز. اما مساواتگرایان در میان مدیران اقتصادی ما و مقامات اتحادیههای کارگری با این مسأله موافق نیستند و معتقدند که تحت نظام شوروی این تفاوتها از هماکنون از میان رفته است. چه کسی درست میگوید، مارکس و لنین یا این مساواتگرایان؟ باید بپذیریم که مارکس و لنین درست میگویند. اما اگر چنین است، آنگاه هرکسی که اشل دستمزدها را بر اساس «اصل» مساواتگرایی، و بدون در نظر گرفتن تفاوت میان کار ماهر و کار غیرماهر، تعیین کند، حساب خود را از مارکسیسم، و از لنینیسم، جدا کرده است….
اما برای بهوجود آوردن کارگران ماهر باید برای کارگران غیرماهر انگیزه پیشرفت، امکان ارتقاء بهسطحی بالاتر، را ایجاد کنیم. و هرچه شجاعانهتر، بهتر…. امساک در این امر جنایتکارانه خواهد بود؛ حرکتی علیه منافع صنایع سوسیالیستی ما خواهد بود.[۳۳]
بهپیروی از این اصول، رهبری حزب یک نظام دستمزدی برنامهریزی شده نابرابر را، بهمثابه یکی از اصول بنیادی ساختمان سوسیالیسم، ایجاد کرد. این نظام دستمزدی بر اساس تفاوت از نظر سطح آموزش، مهارت، دشواری کار، و منطقه جغرافیایی شالودهریزی شد. و این مکانیسم نابرابری دستمزدها بهعنوان یک انگیزه مادی مؤثر برای کارگران در انتخاب شغل و افزایش مهارتشان مورد استفاده قرار گرفت. تا سال ۱۹۳۴، متوسط تفاوت دستمزدها میان کارگران ماهر و غیرماهر به حد ۴ به ۱ افزایش پیدا کرد و تا سال ۱۹۵۶، که روند معکوس آغاز گشت، تا حد ۸ به ۱ رسید.[۳۴] در نمونههای مشخص، در حالی که برخی از کارگران ماهر در صنایع سنگین حقوق ماهانهای برابر با ۱۴۲۰ روبل دریافت میکردند، دستمزد کارگران غیرماهر در بخشهای غیرتولیدی از ۵۰ روبل در ماه بیشتر نمیشد ـــ یعنی نسبتی برابر با ۲۳/۸ به ۱.[۳۵] این شیوهٔ تخصیص نیروی کار و افزایش بازدهی اساس الگوی «رشد سریع صنعتی» را در تمام طول دوران اجرای آن تشکیل میداد.
دستاوردهای الگوی «رشد سریع صنعتی»، در چارچوب هدفهای تعیینشده برای آن، خیرهکننده و از نظر تاریخی بیسابقه بود. در فاصلهٔ سالهای ۱۹۲۸ تا ۱۹۴۰، تولید صنعتی با نرخ متوسط ۱۱ درصد در سال رشد کرد.[۳۶] حجم سرمایهگذاریهای ثابت در بخش صنعتی از ۳۴/۸ میلیارد روبل در سال ۱۹۲۸ به ۷۵/۷ میلیارد روبل در سال ۱۹۳۳، ۱۱۹ میلیارد روبل در سال ۱۹۳۷، و ۱۷۰ میلیارد روبل در سال ۱۹۴۰ رسید.[۳۷] سهم بخش کشاورزی در تولید ناخالص ملی از ۴۹ درصد در سال ۱۹۲۸ به ۲۹ درصد در سال ۱۹۴۰ کاهش یافت و در مقابل سهم بخش صنعتی در همین مدت از ۲۸ درصد به ۴۵ درصد تولید ناخالص ملی افزایش یافت.[۳۸] در طول برنامهٔ پنج سالهٔ اول، سهم صنایع سنگین در کل تولید صنعتی از ۳۱ درصد به ۶۳ درصد افزایش یافت و بازدهی نیروی کار در صنایع سنگین که در سال ۱۹۲۸، ۹۴ درصد بازدهی کار در صنایع سبک بود، در سال ۱۹۳۳ به ۱۴۰ درصد این رقم رسید.[۳۹]
تغییرات در ساختار نیروی کار نیز چشمگیر بود. سهم شاغلین تماموقت در کل نیروی کار از ۵۷ درصد در سال ۱۹۲۸ به ۷۰ درصد در سال ۱۹۳۷ رسید. سهم کارگران بخش صنعتی در کل نیروی کار با نرخ متوسط سالانهٔ ۸/۷ درصد رشد کرد و از ۱۸ درصد کل نیروی کار در سال ۱۹۲۸ به ۲۹ درصد در سال ۱۹۴۰ رسید.[۴۰] سهم زنان در نیروی کار بهسرعت افزایش یافت. تا سال ۱۹۳۹، ۷۱ درصد زنان ۱۶ تا ۵۹ ساله به نیروی کار پیوسته بودند.[۴۱] تا همین سال، نرخ بیسوادی از ۶۰ درصد به ۲۰ درصد کاهش داده شد و بعدها به صفر رسید. تا سال ۱۹۴۰، بیش از ۱۴ میلیون نفر تحصیلات بالاتر از هفت کلاس و بیش از یک میلیون نفر تحصیلات متوسطه را بهپایان رسانده بودند.[۴۲] تعداد فارغالتحصیلان آموزشگاههای فنی بهسرعت افزایش یافت و از ۱/۳ میلیون نفر در سال ۱۹۲۶ به ۷/۹ میلیون نفر در دههٔ ۵۰ رسید.[۴۳] در همین فاصله، تعداد دانشجویان تماموقت در دانشگاهها بیش از ۸۰۰ درصد افزایش یافت. بهدستور دولت، ۷۵ درصد از دانشآموزان و دانشجویان پذیرفته شده به مدارس متوسطه و آموزشگاههای فنی میبایست از طبقات پرولتری و دهقانی باشند.
سهم بخش سوسیالیستی در اقتصاد بهسرعت رشد کرد. در فاصلهٔ سالهای ۱۹۳۷-۱۹۲۸، سهم این بخش در کل سرمایه گذاریها از ۶۵/۷ درصد به ۹۹/۶ درصد؛ در کل تولید صنعتی از ۸۲/۴ درصد به ۹۹/۸ درصد؛ و در تولید کشاورزی از ۳/۳ درصد به ۹۸/۵ درصد رسید.[۴۴] بهموازات این روند، خدمات آموزشی، بهداشتی، و بیمههای اجتماعی مجانی اعلام شدند، و از سال ۱۹۳۶ به بعد، به مادران پرفرزند و همچنین مادران تنها، کمک هزینهٔ دولتی تعلق گرفت. رشد بخش سوسیالیستی در اقتصاد کشور با رشد سهم مصرف اجتماعی در کل درآمد کارگران همراه بود. سهم خدمات اجتماعی رایگان، با نرخ رشد سالانهای معادل ۱۵/۷درصد، در فاصله سالهای ۱۹۲۸ تا ۱۹۴۰ دو برابر شد و به ۱۰ درصد تولید ناخالص ملی رسید.[۴۵] سهم ارزش خدمات رایگان دریافتی در کل درآمد کارگران، از کمتر از ۲۸ درصد در سال ۱۹۲۷، به۳۴/۵ درصد در سال ۱۹۳۵، و بیش از ۳۸ درصد در سال ۱۹۴۴ افزایش یافت. بهعبارت دیگر، تا سال ۱۹۴۴، هر کارگر در جامعهٔ شوروی رقم اضافهای معادل نزدیک به ۴۰ درصد دستمزد خود، از صندوق مصرف عمومی (کمونیستی) جامعه، به صورت خدمات رایگان دریافت می کرد.[۴۶] و این درحالی بود که دولت بهشکلی آگاهانه و برنامهریزی شده مصرف اجتماعی را محدود کرده بود.
طبیعی است که دستیابی به این دستاوردهای عظیم در چنین فاصلهای کوتاه نمیتوانست بدون بهوجود آمدن کمبودها و مشکلات باشد. برخی از این کمبودها دقیقاً همان کمبودهای برنامهریزی شده و پیشبینی شده بودند. متوسط رشد سالانهٔ تولید کشاورزی در فاصلهٔ سالهای ۱۹۴۰-۱۹۲۸، تنها یک درصد بود و نیروی کار شاغل در این بخش بهطور سالانه ۲/۵درصد کاهش یافته بود و سهم کارگران بخش کشاورزی در کل نیروی کار از ۷۱ درصد در سال ۱۹۲۸ به ۵۱ درصد در سال ۱۹۴۰ سقوط کرده بود.[۴۷] این نتیجهٔ مستقیم سیاست آگاهانه پایین نگهداشتن سطح دستمزدها در بخش کشاورزی بود. با وجود این، بازدهی کار در بخش کشاورزی ۱۷ درصد افزایش نشان میداد.[۴۸] دولت، برای محدود کردن مصرف، قیمت کالاهای مصرفی (بهاستثنای کالاهای مورد نیاز اولیه) را بهشدت بالا برد. تنها در فاصلهٔ سالهای ۱۹۳۷-۱۹۲۸، شاخص قیمت کالاهای مصرفی ۷۰۰ درصد و شاخص کالاهای کشاورزی ۵۳۹ درصد افزایش یافت. در نتیجه، سهم مصرف خانگی در تولید ناخالص ملی از ۸۰ درصد در سال ۱۹۲۸ به ۵۳ درصد در سال ۱۹۳۷، و ۴۹ درصد در سال ۱۹۴۰ سقوط کرد.[۴۹]
از سوی دیگر، برنامهریزی مرکزی برای تعیین میزان تولید هزاران کالا در جامعهای به پهناوری یک ششم سطح کرهٔ زمین کار آسانی نبود. اولین برنامهٔ پنجسالهٔ سوسیالیستی تولید حدود ۹۰۰ کالا را بهصورت سوسیالیستی در سطح جامعه برنامهریزی کرد. این تعداد در برنامههای بعدی به سه هزار کالا و بعدها تا ۱۰ هزار و ۳۰ هزار کالا افزایش یافت. یک چنین برنامهریزی گستردهای مستلزم وجود توان محاسباتی بسیار عظیم بود. بر اساس یک پژوهش انجام شده:
شمار ارتباطات متقابل میان اقلام تولیدی در برنامهریزی اقتصادی بهنسبت مجذور تعداد اقلام افزایش مییابد. بهعنوان مثال، در شالودهریزی برنامهٔ تولیدی در صنایع ماشینسازی شوروی، که ۱۲۵ هزار قلم کالا تولید میکند، برنامهریز باید بیش از ۱۵ میلیارد ارتباط (۱۲۵۰۰۰ ضربدر ۱۲۵۰۰۰) را در میان تولیدات مختلف محاسبه کند…. و این پایان کار نیست…. تولید یک قلم معین کالا توسط صدها بنگاه تولیدی نیازمند محاسبات و تصمیمگیریهایی بیش از تولید صد کالا توسط یک بنگاه تولیدی است…. بهعنوان مثال، یک طیفسنج امواج رادیویی، که یک دستگاه ساده است، از ۲۶۴ قطعه که توسط ۱۵۰ کارخانهٔ جداگانه تولید میشوند، تشکیل شده است. بیهوده نیست که برنامهریزان شوروی میگویند که در دریایی از کاغذ غرق شدهاند.[۵۰]
در اواسط سالهای ۱۹۳۰ این مشکل بهصورت عینی خود را در قالب کمبودها و اضافه تولیدهای ناشی از اشتباهات محاسباتی نشان داد و مسألهٔ ضرورت غیرمتمرکز کردن برنامهریزیهای اقتصادی و واگذاری این کار به جمهوریها را بهپیش کشید. اما مسألهٔ تهدید نظامی امپریالیسم و تأثیرات منفی این عدم تمرکز بر درجهٔ آمادگی و توان رزمی نیروهای مسلح مانع از انجام چنین رفرمی شد. با رشد سوسیالیسم، نیاز به تکنولوژی محاسباتی پیشرفته بیش از پیش احساس میشد و بهطور روزافزون حالت یک نیاز استراتژیک بهخود میگرفت، و این چیزی نبود که نهتنها اتحاد شوروی، بلکه هیچ کشوری بهتنهایی توان تولید آن را داشته باشد. دولتهای امپریالیستی با آگاهی از این نیاز اساسی جامعهٔ شوروی، مسألهٔ جلوگیری از دستیابی شوروی به تکنولوژی محاسباتی پیشرفته (و بعدها، ماشینهای شمارگر و کامپیوترها) را به یک عنصر اساسی در استراتژی محاصرهٔ اقتصادی خود علیه این کشور بدل کردند. این سیاست تا زمان فروپاشی اتحاد شوروی بهطور همهجانبه و پیگیر از سوی همهٔ کشورهای امپریالیستی دنبال شد و نقشی مهم در ایجاد اختلال در برنامهریزیهای اقتصادی دولت شوروی بازی کرد.
اما مشکلات ایجاد شده تنها مشکلات اقتصادی نبودند. کلکتیویزه کردن بخش کشاورزی و افزایش سهم مالکیت عمومی بر کشاورزی از ۳/۳ درصد به ۹۸/۵ درصد در فاصلهٔ کمتر از ده سال، با مقاومت جدی دهقانان مرفهی که در چارچوب الگوی «نپ» رشد کرده و از آن بهرهٔ بسیار برده بودند روبرو شد. از دیدگاه دولت، کلید موفقیت الگوی «رشد سریع صنعتی»، کنترل بر مازاد تولید بخش کشاورزی بود و مقاومت دهقانان مرفه میتوانست این پروژه را با شکست کامل روبرو کند. بههمین دلیل دولت سیاست کلکتیویزه کردن اجباری و سرکوب هرگونه مقاومت در برابر آن را در پیش گرفت. زیادهرویهایی که در این امر از سوی دولت سوسیالیستی انجام گرفت اثرات منفی بسیار جدی و ماندگار روی وحدت میان دهقانان و کارگران باقی گذاشت که هم از نظر سیاسی و هم تبلیغاتی مشکلاتی برای حکومت ایجاد کرد. ابعاد تاریخی و چگونگی این سرکوب موضوعی است که از آن زمان تاکنون مورد بحث بوده است و قضاوت در مورد آن نیاز به بررسیهای دقیقتر تاریخی دارد. اما، بدون تردید، روند کلکتیویزه کردن تولید کشاورزی بخش جداییناپذیر الگوی «رشد سریع صنعتی» را تشکیل میداده است و بهناچار تنها با رجوع به هدفهای تعیین شده برای این الگو قابل بررسی است.
مشابه همین روند، یعنی سرکوب هرگونه مقاومت در برابر الگوی «رشد سریع صنعتی»، در درون حزب کمونیست نیز به وقوع پیوست. هرنوع مخالفت با این الگو، به این بهانه که روند آمادگی در برابر تعرض امپریالیسم را کند میکند و به آن صدمه می زند، بهشکلی خشن سرکوب شد. بسیاری از رهبران برجستهٔ حزب کمونیست، که نقشی اساسی در پیروزی انقلاب اکتبر ایفاء کرده بودند، بههمین دلیل مورد اتهام خیانت و جاسوسی برای امپریالیسم قرار گرفتند و به زندان و اعدام محکوم شدند. هرچند بعدها از بسیاری از آنها اعادهٔ حیثیت شد، اما این سرکوبها بر توان و عملکرد حزب در درازمدت اثرات ماندگار باقی گذاشت و راه را برای رشد برخی پدیدههای منفی در درون حزب باز کرد.
اما به جرأت میتوان گفت که ماندگارترین و مهمترین پیامد جنبی الگوی «رشد سریع صنعتی»، مخدوش شدن مرز میان ساختار و وظایف حزب و دولت بود. نیاز به هدایت عملی روند صنعتی کردن سریع کشور، کمونیستها را وادار کرد تا مستقیماً مسؤولیتهای اجرایی دولتی را تا پایینترین سطح در دست گیرند و به کارگزاران سیاستهای روزمرهٔ دولت بدل شوند. این مسأله تأثیرات مهمی بر نقش، عملکرد و ساختارهای درونی حزب داشت و به عاملی تعیینکننده در شکلگیری سیاستهای حزب در مراحل بعدی روند ساختمان سوسیالیسم در اتحاد شوروی بدل شد. این تداخل، هرچند از دیدگاه ضرورتهای عینی و تاریخی آن مرحله اجتنابناپذیر به نظر میرسید، اما تداوم آن در مراحل بعدی به یکی از عوامل مهم بروز بحران در سوسیالیسم بدل گردید. ما در بخش مربوط به ارزیابی عوامل ذهنی بحران، این مسأله را مورد بررسی قرار خواهیم داد.
۳- اثرات مخرب حملهٔ فاشیسم
تعرض نظامی آلمان فاشیستی به خاک اتحاد شوروی و اشغال بخشهایی از خاک این کشور، که بدون تردید با تحریک و موافقت ضمنی دیگر دولتهای امپریالیستی انجام گرفت، بخش بزرگی از دستاوردهای سوسیالیسم در فاصلهٔ سالهای ۴۰-۱۹۳۰ را به نابودی کشاند. بیش از ۲۰ میلیون نفر از مردم اتحاد شوروی، بخش عظیمی از نیروی کار مولد و انقلابیترین انسانهای آن کشور، در جبهههای جنگ و در اسارت فاشیستها جان سپردند. نیروهای اشغالگر آلمان ۱۷۱۰ شهر و قصبه را در صنعتیترین مناطق این کشور ویران و غارت کردند و بیش از ۷۰ هزار روستا را به آتش کشیدند. ۳۲ هزار واحد صنعتی و ۶۵ هزار کیلومتر راه آهن با خاک یکسان شد. ۹۸ هزار شرکت تعاونی، و نزدیک به ۵ هزار مؤسسهٔ کشاورزی دولتی، ایستگاه تراکتور و ماشین آلات کشاورزی بهغارت رفتند. دهها هزار بیمارستان، مدرسه، هنرستان، مدرسهٔ عالی و کتابخانه بهکلی نابود شد. در مجموع، خسارتهای ناشی از حملهٔ فاشیسم به اتحاد شوروی بیش از ۲۶۰۰ میلیارد روبل بود که نزدیک به ۶۸۰ میلیارد روبل آن را ارزشهای مادی نابود یا غارت شده تشکیل میداد.[۵۱]
هیچ کشوری در هیچ جنگی متحمل چنین تلفات و خساراتی نشده بود. اتحاد شوروی قبلاً نیز در دوران جنگ داخلی با خسارات سنگینی روبرو شده بود که ترمیم آنها بیش از شش سال (۲۸-۱۹۲۱) به طول انجامیده بود. اما ضایعات ناشی از حملهٔ فاشیسم با هیچ چیز قابل مقایسه نبود. با تخریب زیربنای صنعتی و کشاورزی کشور، همان امکانات محدود مصرفی نیز از میان رفته بود. مردم از حیث مایحتاج اولیه ــــ مواد غذایی، پوشاک، کفش، مسکن، بهداشت، سوخت، و … ــــ با مشکلات جدی روبرو بودند. اصل توزیع سوسیالیستی مختل شده بود و دولت، مانند زمان جنگ داخلی، ناچار شد سیستم جیرهبندی کالاها را مجدداً برقرار کند. حزب، دولت و مردم قهرمان شوروی میبایست راه دشوارِ رفته را یک بار دیگر طی کنند. و این بار نیز ناچار بودند این راه صعب را بدون هیچ کمک خارجی و با تکیه بر نیروی بازوی خود و منابع تخریب شدهٔ داخلی طی کنند. روند ساختمان سوسیالیسم، در چارچوب الگوی «رشد سریع صنعتی»، بار دیگر از نقطهٔ آغاز ده سال قبل از سر گرفته شد. و نظام سوسیالیستی، که نیروی عظیم خود را یک بار در طول جنگ به نمایش گذاشته بود، بار دیگر توان سازندهٔ خود را بهاثبات رساند.
برنامهٔ پنجسالهٔ چهارم در ظرف چهار سال و سه ماه به اهداف خود دست یافت. در فاصلهٔ دو سال و نیم صنایع کشور احیاء شد. بیش از ۶ هزار واحد بزرگ صنعتی، یعنی به اندازهٔ مجموع برنامههای پنجسالهٔ اول و دوم، بازسازی شد و بهکار افتاد. در سال ۱۹۴۸، حجم تولیدات صنعتی از سطح پیش از جنگ گذشت و تا سال ۱۹۵۰، از سطح پیش از جنگ نیز ۷۳ درصد بالاتر رفت. تا همین سال، بازده کار کارگران در صنایع نسبت به سال ۱۹۴۰، سی و هفت درصد افزایش نشان میداد.[۵۲]
کار بازسازی در بخش کشاورزی از این هم دشوارتر بود، بهویژه آنکه در سال ۱۹۴۶ کشور با خشکسالی نیز روبرو شده بود. در سال پس از پایان جنگ، ۱۹۴۵، سطح اراضی زیر کشت کشور نسبت به سال ۱۹۴۰ یک چهارم کاسته شده بود. امکانات دولتی از نظر غلات، پنبه و گوشت به نصف، و از نظر شیر به یک سوم سال پیش از جنگ تقلیل یافته بود. بر اثر قربانیهای جنگ، از تعداد افراد قادر به کار در روستاها بهشدت کاسته شده بود، بهویژه آنکه بخش بزرگی از نیروی کار جوان روستاها برای بازسازی صنایع به شهرها کشیده شده بودند. با وجود این، کارخانههای تراکتورسازی بهسرعت بازسازی شدند و تولید کشاورزی با استفاده از نیروی کار کمتر اما با امکانات مادی و فنی بهتر، در سال ۱۹۵۰ به سطح پیش از جنگ رسید.[۵۳]
بدینترتیب، اتحاد شوروی توانست با تکیه بر الگوی «رشد سریع صنعتی»، تا اواسط دههٔ ۱۹۵۰، زیربنای صنعتی و کشاورزی خود را مجدداً بازسازی کند و خرابیهای ناشی از جنگ را جبران نماید. حزب کمونیست و دولت اتحاد شوروی توانسته بودند، تحت دشوارترین شرایط، در مدت کوتاهی این کشور را به یک کشور صنعتی پیشرفته بدل کنند. در مدتزمان کمتر از سه دهه (۱۹۵۶-۱۹۲۸)، تولید صنعتی کشور با نرخ متوسط۱۲/۷ درصد در سال رشد کرده بود و به ۷۷۰ درصد سطح تولید سال ۱۹۲۸ رسیده بود؛ تولید ناخالص ملی با نرخ بیش از ۱۵ درصد در سال (۱۰ درصد بر اساس محاسبات برخی از پژوهشگران غربی) افزایش یافته بود؛ بیسوادی از سطح جامعه ریشهکن شده بود؛ بهداشت و تحصیل مجانی برای تودههای مردم فراهم آمده بود؛ و حتی به اذعان اقتصاد دانان غربی، علیرغم سیاست آگاهانهٔ پایین نگهداشتن مصرف، سطح تولید کالاهای مصرفی با نرخ متوسط ۵/۸درصد در سال بالا رفته بود.[۵۴] اما علیرغم همهٔ این دستاوردهای عظیم و انکارناپذیر، این واقعیت نیز وجود داشت که خرابیهای ناشی از حملهٔ فاشیسم، روند ساختمان سوسیالیسم را در اتحاد شوروی یک دهه بهعقب انداخته بود. این تأخیر ده ساله موقعیت سوسیالیسم را در رقابت اقتصادی با کشورهای سرمایهداری پیشرفته، بهویژه در رقابت با امپریالیسم تازهنفس آمریکا، که کمترین صدمات را از جنگ دیده بود، بهشکلی محسوس تضعیف کرده بود.
پیروزی قهرمانانهٔ اتحاد شوروی در جنگ علیه فاشیسم و موفقیت سوسیالیسم در بازسازی خسارات ناشی از جنگ، اعتبار معنوی عظیمی برای حزب کمونیست و دولت اتحاد شوروی، هم در میان طبقهٔ کارگر و مردم این کشور و هم در نظر مردم جهان به وجود آورده بود. علیرغم همهٔ مشکلات موجود، حمایت مردم و طبقهٔ کارگر اتحاد شوروی از حزب کمونیست و دولت سوسیالیستی در اوج خود قرار داشت و این مسأله بیش از هرچیز در دل دولتهای امپریالیستی، که در طول چند دهه همهٔ نیروی خود را برای به شکست کشاندن سوسیالیسم به کار برده بودند، وحشتی عظیم ایجاد کرده بود.
۴- جنگ سرد و مسابقهٔ تسلیحاتی
انفجار بمب اتمی بر فراز هیروشیما و ناکازاکی از سوی امپریالیسم آمریکا و نابود کردن صدها هزار انسان بیگناه، بیش از آنکه برای بهتسلیم کشاندن ژاپن باشد، یک هشدار نظامی علیه اتحاد شوروی و نشانهٔ آغاز جنگ سرد علیه سوسیالیسم بود. در طول جنگ، در حالی که اتحاد شوروی با تخریب منابع مادی و انسانی خود روبرو بود، امپریالیسم آمریکا در آنسوی اقیانوس و بهدور از پیامدهای مستقیم جنگ، به تجهیز اتمی خود مشغول بود. دستیابی به سلاحهای هستهای برای آمریکا و دولتهای امپریالیستی زمینه ای مناسب ایجاد کرد تا بکوشند با تکیه بر این نابرابری اتمی، نظام سوسیالیستی تضعیف شده از جنگ را کاملاً بهزانو درآورند. بدین منظور، آنها حتی بسیاری از متخصصان سلاحهای اتمی آلمان نازی را نیز، که در کشتار میلیونها انسان توسط فاشیسم نقش داشتند، بهجای محاکمه و مجازات، در خدمت صنایع نظامی خود گرفتند.
تحمیل جنگ سرد با هدف نابود کردن نظام سوسیالیستی از سوی دولتهای امپریالیستی و بهویژه آمریکا، به یک رقابت تسلیحاتی طولانیمدت و فاجعهآمیز برای سوسیالیسم انجامید. نیاز به مقابله با تهدید اتمی امپریالیسم، اتحاد شوروی را وادار به پیروی از یک برنامهٔ گستردهٔ تولید نظامی کرد که بخش بزرگی از منابع شدیداً مورد نیاز آن را بلعید. درحالی که تولید تسلیحات نظامی با ماهیت سرمایهداری سازگار بود و به انباشت سرمایه و سودهای هنگفت میانجامید، تولید تسلیحات بهضرر جوامع سوسیالیستی بود و بخش بزرگی از ثروتهای اجتماعی این کشورها را که میبایست در جهت رشد نظام سوسیالیستی بهکار گرفته شود در مسیر تولیدات نظامی غیرمولد سوق داد. نتیجهٔ چنین روندی آن بود که سرمایهگذاری روی تکنولوژی مدرن عمدتاً در بخش صنایع نظامی متمرکز شد و رشد تکنولوژی در بخشهای غیرنظامی اقتصاد در سایه قرار گرفت. این مسأله بهنوبهٔ خود امکان افزایش تولیدات غیرنظامی و ارتقاء سطح زندگی زحمتکشان در کشورهای سوسیالیستی را محدود کرد و جذابیت سوسیالیسم را در رقابت با سرمایهداری بهشکلی محسوس کاهش داد.
این وضعیت تحمیل شده به سوسیالیسم، بهنوبهٔ خود حربهٔ تبلیغاتی مؤثری را در اختیار دولتهای امپریالیستی قرار داد. تعرض ایدئولوژیک سرمایهداری علیه سوسیالیسم اشکال تازه و بغرنجی بهخود گرفت. مردم شوروی و دیگر کشورهای سوسیالیستی دائماً از طریق «رادیوی اروپای آزاد» و دیگر مؤسسات از این قبیل، تلویزیون، اقمار مصنوعی، روزنامهها و مجلات، و توریستهای غربی، که در میان آنها عناصر مزدور کم نبودند، زیر بمباران تبلیغات ضدسوسیالیستی و مدافع سرمایهداری قرار گرفتند. تبلیغات سرمایهداری مستقیماً اعتبار مفاهیم نوینی مانند مالکیت عمومی، سطح رفاه اجتماعی در کشورهای سوسیالیستی و مسألهٔ همبستگی بینالمللی را مورد سؤال قرار میداد. دولتهای امپریالیستی در عین حال همهٔ تلاش خود را برای خرابکاری مستقیم در کشورهای سوسیالیستی ــــ از اتحاد شوروی گرفته تا چین و آلمان دموکراتیک و کوبا ــــ بهکار گرفتند.
جنگ سرد تبلیغاتی و تسلیحاتی بهراه افتاده توسط امپریالیسم بخشی از یک تعرض دقیقاً برنامهریزی شده و از نظر مالی تأمین شده را تشکیل میداد که دولتهای سوسیالیستی، با توجه به منابع محدودی که در مقایسه با کشورهای سرمایهداری در اختیار داشتند، قادر به پاسخگویی مؤثر به آنها نبودند. (در این رابطه فقط کافی است به این واقعیت توجه کنیم که تولید ناخالص ملی اتحاد شوروی، با وجود رشد عظیمی که کرده بود، در سال ۱۹۷۱ تنها ۵۵ درصد تولید ناخالص ملی آمریکا بود و این نابرابری، توان اقتصادی دیگر کشورهای امپریالیستی را دربر نمیگیرد). تنها پس از فروپاشی حاکمیت سوسیالیستی در اتحاد شوروی و دیگر کشورهای اروپای شرقی بود که روشن شد در طول دوران جنگ سرد، تنها دولت آمریکا هرساله بهطور متوسط بیش از ۱۵ میلیارد دلار صرف عملیات جاسوسی و تخریبی علیه اتحاد شوروی میکرده و در این عملیات دهها هزار مزدور و حقوقبگیر را در استخدام داشته است.[۵۵]
مخارج هنگفت تحمیلشده توسط جنگ سرد و مسابقهٔ تسلیحاتی، بر روند رشد سوسیالیسم اثرات بسیار منفی گذاشت. نرخ رشد اقتصادی اتحاد شوروی در مقایسه با سالهای پیش از جنگ بهشکلی فزاینده کاهش یافت. این نرخ از ۱۵ درصد در سال در دههٔ ۱۹۴۰-۱۹۵۰، به ۱۰ درصد در سال در فاصلهٔ سالهای ۱۹۶۰-۱۹۵۰، و ۶/۷ درصد در فاصلهٔ سالهای ۱۹۷۲-۱۹۶۰ کاهش یافت. نرخ رشد در سال ۱۹۶۹ به حدود ۳/۳ درصد، و در سال ۱۹۷۲ به کمتر از ۳ درصد رسید. هرچند نرخ رشد سالانهٔ اقتصاد اتحاد شوروی در فاصلهٔ سالهای ۱۹۷۲-۱۹۵۰ بهطور متوسط رقمی معادل ۸/۳ درصد، و از نرخ متوسط رشد اقتصاد آمریکا در همین سالها (۳/۷ درصد در سال) بیش از دو برابر بیشتر بود،[۵۶] اما تفاوت ماهوی میان دو نظام اقتصادی و تعهدات عظیم دولت سوسیالیستی به تأمین نیازهای اولیهٔ شهروندان (تعهدی که برای دولت سرمایهداری وجود ندارد) و تضمین رشد بیوقفهٔ بخش کمونیستی اقتصاد، بهخوبی ماهیت بحرانزای این کاهش نرخ رشد در سوسیالیسم را بهنمایش میگذارد.
بدینترتیب، کاهش فزایندهٔ نرخ رشد اقتصاد سوسیالیستی همراه با تبلیغات و عملیات تخریبی بیوقفهٔ دولتهای امپریالیستی علیه سوسیالیسم، زمینههای عینی رشد بحران و ارتقاء آن به سطح بحران سیاسی در اتحاد شوروی و دیگر کشورهای اروپای شرقی را ایجاد کرد. اما وجود زمینههای عینی بحران بهخودیخود بهمعنای پایان راه و شکست حاکمیت سوسیالیستی نبود. حزب کمونیست و دولت سوسیالیستی در مراحل مختلف و در شرایطی بسیار دشوارتر ــــ اشغال نظامی، عقبماندگی اجتماعی، سقوط سطح تولید، حملهٔ فاشیسم، و … ــــ با اتخاذ سیاستهای صحیح و تعیین الگوهای رشد مناسب بر بحران موجود فایق آمده بودند. آنچه این بار در ارتقاء بحران به سطح سیاسی نقش داشت، اشتباهات پیشاهنگ اجتماعی و دولت سوسیالیستی در مقابله با این شرایط عینی ـ خارجی و تخلف از اصول بنیادین تئوری سوسیالیسم در شالودهریزی الگوهای سوسیالیستی برای رشد جامعه بهسمت کمونیسم بود. ما در بخش سوم این سند، به بررسی نقش این عوامل ذهنی و داخلی در عقبگرد تاریخی سوسیالیسم خواهیم پرداخت.
ادامه دارد
ــــــــــــــــــــــ
پانویسها
[۱۳] جز در مواردی که جز این ذکر شده است، همهٔ ارقام مربوط به اقتصاد پیش از انقلاب در روسیه از کتاب پاول گریگوری و رابرات استوارت، «ساختار و عملکرد اقتصادی شوروی»، انتشارات هارپر اند رو، نیویرک، ۱۹۷۴، صص ۴۱ ـ ۱۹ گرفته شدهاند.
[۱۴] لنین، «مجموعه آثار»،چاپ مسکو، جلد ۲۷، ص ۱۳۱.
[۱۵] موریس داب، «اقتصاد شوروی از ۱۹۱۷ تاکنون»، نشر بینالملل، نیویورک، ۱۹۶۶، صص ۴ ـ۱۰۳.
[۱۶] داب، همان، ص ۱۰۶.
[۱۷] آلک نوو، «تاریخ اقتصادی اتحاد شوروی، انتشارات پنگوئن، لندن، ۱۹۶۹، ص ۷۰.
[۱۸] داب، همان، ص ۱۱۷.
[۱۹] نوو، همان، ص ۹۴.
[۲۰] لنین، «مجموعه آثار»، انتشارات پروگرس، ۱۹۷۷، جلد ۳۳، ص ۵۸.
[۲۱] داب، همان، ص ۱۲۳.
[۲۲] همان، ص ۱۴۳.
[۲۳] همان، ص ۱۳۵.
[۲۴] برای اطلاعات بیشتر در مورد این بحران («بحران قیچی»)، رجوع کنید به کتاب پیشگفتهٔ گریگوری و استوارت، صص ۶۰ ـ ۵۷.
[۲۵] جی دبلیو ناتر، مقالهٔ «اقتصاد شوروی: نظری به گذشته و آینده»، در کتاب دیوید ابشایر و ریچارد آلن،«امنیت ملی: استراتژیهای سیاسی، نظامی و اقتصادی در دهههای پیش رو»، پریجر، نیویورک، ۱۹۶۳، ص ۱۶۵.
[۲۶] الکساندر ارلیش، «مناظرهٔ صنعتی کردن شوروی: ۱۹۲۸ ـ ۱۹۲۴»، انتشارات دانشگاه هاروارد، کمبریج، ۱۹۶۰، صص ۱۰۶ ـ ۱۰۵.
[۲۷] پاول گریگوری، «روندهای صنعتیسازی سوسیالیستی و غیرسوسیالیستی»، پریجر، نیویورک، ۱۹۷۰، ص ۲۸.
[۲۸] برای توضیح دقیقتر در مورد مناظرهٔ صنعتیسازی در شوروی رجوع کنید به گریگوری و استوارت، همان، صص ۹۴ ـ ۶۶.
[۲۹] همان، صص ۷۴ ـ ۷۰.
[۳۰] همان، صص ۷۸ ـ ۷۴.
[۳۱] همان، صص ۸۰ ـ ۷۸.
[۳۲] «وظایف مدیران اقتصادی»، (سخنرانی در اولین کنگرهٔ سراسری مدیران صنایع سوسیالیستی، ۴ فوریهٔ ۱۹۳۱)، در کتاب ج. استالین، «لنینیسم: نوشتههای منتخب»، نشر بینالملل، نیویورک ۱۹۴۲، صص ۲۰۰ ـ ۱۹۹.
[۳۳] همان، صص ۲۰۷ ـ ۲۰۶.
[۳۴] گریگوری و استوارت، همان، ص ۸۲.
[۳۵] ا. برگسون، «ساختار دستمزدها در شوروی»، انتشارات دانشگاه هاروارد، کمبریج، ۱۹۴۴، ص ۱۲۷.
[۳۶] گریگوری و استوارت، همان، ص ۸۲.
[۳۷] همانجا.
[۳۸] همانجا.
[۳۹] همانجا.
[۴۰] همانجا.
[۴۱] همان، ص ۲۰۶.
[۴۲] همان، ص ۲۰۸.
[۴۳] همان، ص ۲۰۹.
[۴۴] همان، ص ۸۳.
[۴۵] همانجا.
[۴۶] جانت چپمن، «دستمزدهای واقعی در اتحاد شوروی از ۱۹۲۸»، انتشارات دانشگاه هاروارد، کمبریج، ۱۹۶۳؛ جدول ۲۰: اسناد شوروی در مورد سهم مزایا در دستمزد، ص ۱۴۰.
[۴۷] گریگوری و استوارت، همان، ص ۸۳.
[۴۸] همانجا.
[۴۹] همانجا.
[۵۰] برای توضیحات دقیقتر در مورد بغرنجیهای فزایندهٔ برنامهریزی متمرکز سوسیالیستی در اتحاد شوروی و پیشنهادات مختلف ارائه شده در دههٔ ۱۹۳۰ برای غیرمتمرکز کردن برنامهریزی اقتصادی در آن کشور، رجوع کنید به مقالهٔ لئون سمولینسکی و پیتر وایلز، «پاندول برنامهریزی در شوروی»، در کتاب جرج فیول و دیگران، «روندهای تازه در اقتصادهای نوع شوروی»، شرکت بینالمللی کتابهای درسی، اسکرانتون، پنسیلوانیا، ۱۹۶۹، صص ۳۱۵- ۲۹۶.
[۵۱] «تاریخ حزب کمونیست اتحاد شوروی»، مرکز انتشارات زبانهای خارجی، مسکو، ۱۹۶۰، ص ۶۱۴.
[۵۲] همان، ص ۶۷۵.
[۵۳]همان، صص ۶۷۸ ـ ۶۷۷.
[۵۴] گریگوری گروسمن، مقالهٔ «سی سال صنعتیسازی شوروی»، در کتاب پیشگفتهٔ جرج فیول، صص ۴۴ ـ ۴۳.
[۵۵] ویکتور پرلو، مقالهٔ «بحران سیاسی و اقتصادی در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی»، در نشریهٔ «مسایل سیاسی»، ارگان تئوریک حزب کمونیست ایالات متحدهٔ آمریکا، اوت ۱۹۹۱، ص ۱۲.
[۵۶] گریگوری و استوارت، همان، جدول ۲۵: رشد درازمدت تولید ناخالص ملی در اتحاد شوروی، ص ۳۷۸.