نبرد قهرمانانه، شکست تلخ: علل و عوامل برچیده شدن حاکمیت سوسیالیستی در اتحاد شوروی (۴)
بخش سوم: عوامل ذهنی و داخلی مؤثر در بحران سوسیالیسم
دستاوردهای عظیم و خیرهکنندهٔ سوسیالیسم در طول سه دهه، که در دشوارترین و نامساعدترین شرایط عینی تاریخی و بینالمللی حاصل شد، نهتنها توان عظیم سوسیالیسم برای پیشرفت جامعهٔ بشری را در سطح جهان بهنمایش گذاشت، بلکه درجهٔ اهمیت و نقش خطیر پیشاهنگ اجتماعی را نیز در شالودهریزی مسیر رشد جامعه بهسمت کمونیسم بهشکلی آشکار روشن کرد. پیروزی سوسیالیسم بر عقبماندگی و فاشیسم، و پیوستن ۱۱ کشور دیگر به اردوگاه کشورهای سوسیالیستی پس از جنگ جهانی دوم، نهتنها از سنگینی وظایف حزب کمونیست و دولت اتحاد شوروی نکاست، بلکه یک سری وظایف تازهٔ داخلی و بینالمللی را نیز به وظیفهٔ دشوار ساختمان سوسیالیسم در شرایط محاصرهٔ سرمایهداری افزود. اتحاد شوروی میبایست از این پس، علاوه بر تضمین رشد سوسیالیسم در درون مرزهای خود، به یاری اقتصادی و سیاسی کشورهای سوسیالیستی تازه نیز بشتابد. این مسأله بار اقتصادی بسیار سنگینتری را بر دوش این کشور نهاد و ضرورت ارتقاء هرچه بیشتر کمیت و کیفیت تولید اقتصادی، بالا بردن نرخ بهرهوری کار و افزایش ثروت اجتماعی را بیش از پیش در دستور کار حزب کمونیست و دولت اتحاد شوروی قرار داد.
در عین حال، الگوی رشد سریع و نامتعادل صنعتی، علیرغم همهٔ دستاوردهای عظیم آن، پیامدهای منفی اقتصادی و سیاسی معینی با خود بههمراه داشت که تداوم آنها میتوانست به روند ساختمان سوسیالیسم صدمات جدی وارد آورد. در حقیقت، بخشی از این پیامدهای منفی از هماکنون اثرات خود را آشکار کرده بودند و تغییرات اساسی در الگوی رشد سوسیالیسم را ضروری ساخته بودند.
از نظر اقتصادی، بخش کشاورزی در وضعیت بسیار نامساعدی قرار داشت. تولید کشاورزی در طول این مدت تنها با نرخ یک درصد در سال رشد کرده بود. دهقانان، بهویژه در تعاونیهای کشاورزی، از نظر سطح رفاه در وضعیت بدی قرار داشتند. متوسط درآمد آنها در سال ۱۹۵۰ کمتر از ۱۰ درصد متوسط درآمد کارگران کشاورزی در مزارع دولتی، و کمتر از ۵ درصد متوسط درآمد کارگران شهری بود.[۵۷] تفاوت فاحشی میان سطح زندگی زحمتکشان شهر و روستا بهوجود آمده بود. سطح تولید محصولات کشاورزی پاسخگوی نیازهای رشدیابندهٔ زحمتکشان شهری نبود و آنها را نیز بهشکلی فزاینده با مشکل روبرو ساخته بود.
از سوی دیگر، تمرکز طولانیمدت سرمایهگذاریها روی صنایع سنگین و عدم رشد صنایع سبک جامعه را با کمبود کالاهای مصرفی روبرو ساخته بود. این مسأله در حقیقت بهشکلی روزافزون بر روند تولید، حتی در بخش صنایع سنگین، اثر میگذاشت. دستمزد بالای کارگران در بخش صنایع سنگین برای آنها قدرت خرید زیادی ایجاد کرده بود. اما نبود کالاهای مصرفی در سطح جامعه امکان استفادهٔ آنها از این درآمد بیشتر را از میان برده بود. این مسأله، انگیزهٔ کار بیشتر و بهتر برای بهدست آوردن درآمد بالاتر را از آنان میگرفت و اثرات منفی بر رشد بازدهی کار در بخش صنایع داشت. همچنین، برخورد یکجانبه به افزایش کمّی تولید صنعتی در طول چند دهه، هرچند بر اساس ضرورتهای موجود انجام گرفته بود، کالاهای تولید شده را از نظر کیفی در سطحی پایین نگهداشته بود. در نتیجه، ارتقاء کیفیت تولید نیز به یکی از ضرورت عمدهٔ مرحلهای بدل شده بود.
بهعلاوه، رشد سریع اقتصادی زیربنای اقتصادی جامعهٔ سوسیالیستی را بسیار متنوعتر و بغرنجتر، و ادارهٔ آن را بسیار دشوارتر کرده بود. رشد صنعتی تا این زمان عمدتاً بر اساس افزایش تولید از طریق افزایش کمیت سرمایهگذاری و انتقال نیروی کار جامعه از روستا به شهر انجام گرفته بود. اما اکنون مسألهٔ افزایش بازدهی سرمایهگذاریها و نیروی کار موجود نیز به یک ضرورت مهم بدل شده بود. مجموعهٔ این عوامل، اتخاذ شیوههای نوین برنامهریزی و مدیریت اقتصادی را طلب میکرد.
از نظر سیاسی نیز الگوی رشد سریع صنعتی پیامدهای منفی مشخصی داشت که برطرف کردن آنها برای تداوم رشد سوسیالیسم ضروری بود. روند کلکتیویزه کردن اجباری کشاورزی و سرکوبهایی که این روند بهدنبال داشت، در کنار پایین نگهداشتن طولانیمدت سطح درآمد دهقانان، به وحدت طبقهٔ کارگر و دهقانان صدمات جدی وارد آورده بود. استفاده از شیوههای اداری برنامهریزی برای کنترل تولید، بوروکراسی و تکنوکراسی دولتی را رشد داده بود، و از آن مهمتر، حزب کمونیست را مستقیماً در این روندهای بوروکراتیک دولتی درگیر کرده بود. دموکراسی سوسیالیستی تا حد زیادی محدود شده بود و شرکت تودهها در روندهای تصمیمگیری به حداقل رسیده بود. دموکراسی درون حزبی نیز، از جمله بهدلایل عینی و بهویژه جنگ، مختل شده بود. کنگرهٔ حزب بهمدت بیش از ۱۳ سال (از سال ۱۹۳۹ تا ۱۹۵۲) برگزار نشده بود و رهبری فردی بهطور عمده جای رهبری جمعی را گرفته بود. و از همه مهمتر، مرزهای میان ساختار و وظایف حزب کمونیست و دولت سوسیالیستی در این روند طولانی مدت مخدوش شده بود و آثار رشد فساد و سوء استفاده از مقام و امتیازات دولتی در میان کمونیستهای مصدر کارهای دولتی دیده میشد.
این عوامل، و بسیاری دیگر، ضرورت تغییرات اساسی در الگوی رشد و شیوههای رهبری جامعه را ایجاب میکرد. حزب کمونیست در کنگرهٔ بیستم خود، که در فوریهٔ ۱۹۵۶ نزدیک به چهار سال پس از مرگ ژوزف استالین، تشکیل شد این مشکلات را مخاطب قرار داد. اما متأسفانه، برخی راه حلهای ارائه شده و الگوهای جدید اتخاذ شده، بهجای اینکه به حل مسایل گذشته یاری برسانند، زمینهٔ رشد مشکلات جدیتری را فراهم آوردند که تداوم آنها در نهایت به بروز بحران در سوسیالیسم انجامید. این اولین بار بود که پیشاهنگ اجتماعی نه بهحکم ضرورتها و محدودیتهای عینی خارج از کنترل خود، بلکه عمدتاً بهدلیل اشتباهات ذهنی، برخی سیاستهایی را اتخاذ میکرد که بر دشواریهای روند ساختمان سوسیالیسم میافزود.
۱- الگوی «رشد سریع مصرف» و زمینههای بحران اقتصادی
کنگرهٔ بیستم حزب کمونیست اتحاد شوروی بهدرستی حل مشکلات اقتصادی و سیاسی فراروی جامعه را که در روند اجرای الگوی «رشد سریع صنعتی» پدیدار شده بودند در صدر دستور کار خود قرار داد. حتی پیش از کنگره، رهبری حزب در پلنوم ژوئیه ۱۹۵۳ خود، از «کشف نقایص جدی» در «کارهای حزبی، دولتی و اقتصادی» سخن بهمیان آورده بود و این نقایص را «نتیجهٔ نقض اصل رهبری جمعی و حل مسایل اصولی از طریق تصمیمات فردی» و همچنین عدم وجود «کار جمعی و انتقاد و انتقاد از خود» در «فعالیتهای کمیتهٔ مرکزی و دفتر سیاسی آن» ارزیابی کرده بود. کمیتهٔ مرکزی همچنین در پلنوم خود به بررسی «نقض فاحش قوانین سوسیالیستی» توسط برخی «مقامپرستان» بهمنظور «تضعیف سازمان حزبی» و «بیاعتبار نمودن کادرهای رهبری» در بعضی از ارگانهای حزبی پرداخته بود و تصمیمات مقتضی را در جهت تصحیح آنها گرفته بود. کمیتهٔ مرکزی همچنین در پلنوم سپتامبر سال ۱۹۵۳ خود، «وضع اقتصاد کشاورزی» را «مورد انتقاد قرار» داده بود و «علل عقب ماندن اقتصاد روستایی» را ناشی از «نواقص رهبری»، دست زدن به «اقداماتی که … جنبهٔ اقتصادی واقعاً ضروری نداشت»، و عدم توجه لازم به «اصل تأمین منافع مادی کلخوزها و اعضای آنها در افزایش تولید» دانسته بود. پلنوم ژوئیهٔ ۱۹۵۵ کمیتهٔ مرکزی نیز بر ضرورت اتخاذ «خط مشی تسریع ترقی علمی ـ فنی» و «بهبود بخشیدن به کار صنایع» از طریق تکیه بر «ترقی مداوم تکنیک، پیشرفت بهسوی تکنیک بالاتر و ارتقاء بیشتر سطح بازده کار بر این پایه» تأکید ورزیده بود.[۵۸]
برخورد کنگرهٔ بیستم به پدیدههای منفی سیاسی برخوردی در سطح و فرمال بود. کنگره به همهٔ این پدیدهها ــــ نقض اصل رهبری جمعی و دیگر موازین مرکزیت دموکراتیک در حزب، رشد بوروکراسی در نهادهای دولتی و «مقامپرستی» و سوء استفاده از قدرت در میان کادرها و رهبران حزبی، و نقض اصول دموکراسی سوسیالیستی در سطح جامعه ــــ تنها در چارچوب انتقاد از «کیش شخصیت» استالین برخورد کرد و آن را محکوم نمود. هیچ کوششی برای یافتن ریشههای ساختاری این پدیدهها، بهویژه از دیدگاه مخدوش شدن مرز میان ساختارهای حزبی و دولتی و نفوذ گرایشات بوروکراتیک به درون حزب، انجام نگرفت. هرچند قرارهایی در جهت «برطرف ساختن کیش شخصیت استالین» و رفع «عواقب آن در کلیهٔ رشتههای کار حزبی، دولتی و ایدئولوژیک و برای تأمین مراعات اکید موازین لنینی زندگی حزب و اصل رهبری جمعی» صادر شد،[۵۹] اما عدم برخورد به ریشههای ساختاری این مشکلات، حزب را از حل اصولی آنها باز داشت، و همانطور که رویدادهای بعدی نشان داد، به تداوم و رشد این پدیدهها در حزب و دولت یاری رساند. خلاصه کردن این پدیدهها در مسألهٔ «کیش شخصیت استالین» همچنین زمینه را برای بهرهبرداری تبلیغاتی دشمنان سوسیالیسم، و سازماندهی حملات ضدکمونیستی آنها زیر پوشش حملهٔ شخصی به استالین، فراهم آورد.
اما از این تعیینکنندهتر، الگوی رشد اقتصادیای بود که بر اساس مصوبات کنگرهٔ بیستم (البته نه کاملاً در انطباق با آن) شکل گرفت. بهطور خلاصه، کنگرهٔ بیستم در رهنمودهای خود راجع به «برنامهٔ پنجسالهٔ ششم رشد اقتصاد ملی اتحاد شوروی در سالهای ۱۹۵۶-۱۹۶۰»، جهات کلی این برنامه را چنین تعیین کرده بود:
باید از این پس نیز در نوبت اول صنایع سنگین را توسعه داد…؛ باید وصیت لنین را در مورد الکتریکی کردن کشور با پیگیری اجرا کرد…؛ صنایع ساختمانی را با تمام وسایل رشد و تکامل بخشید…؛ از منابع جدید مواد خام، سوخت و نیروی برق در تولید استفاده کرد…؛ در تسریع ترقی فنی با جدیت کوشید…؛ سازمان تولید را بر پایهٔ توسعهٔ تخصص و تعاون در صنایع رشد و تکامل بخشید…؛ نرخ تولید کالاهای مصرفی را افزایش داد…؛ برای بالا بردن اقتصاد روستایی فعالانه مبارزه کرد…؛ سطح مادی زندگی زحمتکشان را بالاتر برد…؛ فعالیت خلاق و ابتکار زحمتکشان را در مبارزه برای بالا بردن بازده کار با همهٔ وسایل توسعه داد…؛ کار سازمانهای دولتی، اتحادیهها و کومسومول را منظماً بهبود بخشید و نقش آنها را در زندگی اقتصادی کشور بالا برد….[۶۰]
با اینکه اصول تعیین شده برای برنامهٔ پنجسالهٔ ششم همهٔ ضرورتهای رشد سوسیالیسم در آن مرحلهٔ مشخص ــــ تداوم ارجحیت رشد صنایع سنگین با استفاده از تکنولوژی مدرن و افزایش بازدهی کار، افزایش بازدهی کار و سرمایه از طریق تسریع رشد تکنولوژی، توجه به نیازهای مصرفی زحمتکشان، ارتقاء سطح زندگی کشاورزان؛ مدرنیزه کردن و بالابردن سطح تولید در بخش کشاورزی، و افزایش نقش شوراها و اتحادیهها در روندهای تصمیم گیری ــــ را درنظر می گرفت، اما الگوی «رشد سریع مصرف»، هرچند با الهام از این اصول اتخاذ شد و در این مسیر دستاوردهای مهمی داشت، بر اثر برخی سیاستهای نادرست در نهایت به نتایج دیگری منجر گردید.
اولین اقدام در چارچوب الگوی «رشد سریع مصرف» افزایش سریع سطح دستمزدها بهویژه در بخش کشاورزی بود. حداقل سطح دستمزد ماهانه در کل اقتصاد کشور از ۳۵-۲۷ روبل در سال ۱۹۵۷، به ۴۵-۴۰ روبل در سال ۱۹۶۲،[۶۱] و سپس ۷۰-۶۰ روبل در سال ۱۹۶۸ افزایش داده شد.[۶۲] بهپیروی از اهداف برنامه، مبنی بر ارتقاء سطح زندگی کشاورزان، سطح دستمزد در این بخش بهسرعت بالا برده شد. درآمد متوسط سالانهٔ کارگران در کل بخش کشاورزی، که در سال ۱۹۵۰ حدود ۸۹ روبل بود، تا سال ۱۹۶۰ به ۳۳۰ روبل، و تا سال ۱۹۶۵ به ۶۱۴ روبل (نزدیک به هفت برابر) افزایش داده شد.[۶۳] ارقام مشابه برای کارگران بخش غیرکشاورزی از ۸۳۰ روبل در سال ۱۹۵۰، به ۱۰۰۸ روبل در سال ۱۹۶۰، و ۱۱۹۰ روبل در سال ۱۹۶۵ (تقربیاً ۱/۵ برابر) افزایش یافت.[۶۴] از این چشمگیرتر، افزایش سطح درآمد سالانهٔ دهقانان در مزارع کلکتیو بود که از ۴۳ روبل در سال ۱۹۵۰، به ۲۲۱ روبل در سال ۱۹۶۰، و ۴۸۳ روبل در سال ۱۹۶۵ (بیش از ۱۱ برابر) افزایش داده شد. در مزارع دولتی، دستمزد سالانهٔ کارگران از ۴۵۹ روبل در سال ۱۹۵۰، به ۵۵۹ روبل در سال ۱۹۶۰ و ۹۰۰ روبل در سال ۱۹۶۵ (نزدیک به دو برابر) افزایش یافت.[۶۵] بدینترتیب، در فاصلهٔ سالهای ۱۹۶۵-۱۹۵۰، متوسط درآمده سالانه در بخش کشاورزی از حدود ۱۱ درصد متوسط درآمد سالانه در بخش غیرکشاورزی به ۵۲ درصد این مقدار رسید. (این افزایش سریع سطح دستمزدها در سالهای بعد نیز بههمین منوال ادامه یافت که در پایین به بررسی نتایج آن خواهیم پرداخت).
متأسفانه یک چنین افزایش عظیم و سریعی در سطح دستمزدها، با افزایش مشابه در تولیدات مصرفی همراه نبود. بهعنوان مثال، در حالی که متوسط کل دستمزدها در سطح جامعه به چندین برابر افزایش یافته بود، افزایش تولید سرانهٔ صنایع مصرفی و سبک تا سال ۱۹۶۵، در بخش مواد غذایی ۱۴۵ درصد و در بخش کالاهای مصرفی خانگی ۱۲۳ درصد بود. تنها افزایش چشمگیر در بخش تولید کالاهای ماندگار مصرفی (مثل یخچال، تلویزیون، ماشین رختشویی و …) بود که در همین فاصله به ۸ برابر افزایش یافت. اما حتی این افزایش سریع نیز کفاف نیازهای رشدیافتهٔ زحمتکشان، که بهمدت چند دهه عقب نگهداشته شده بود، را نمی داد. بهعنوان مثال، در سال ۱۹۶۵، بهطور متوسط برای هر هزار نفر جمعیت، تنها ۲۲ رادیو، ۱۶ تلویزیون، ۷ یخچال، ۳/۵ جاروی برقی، ۳/۵ ماشین خیاطی، و ۸ واحد مبل و صندلی تولید می شد.[۶۶] در سال ۱۹۶۸، در حالی که در ایالات متحده ۵۴۰ تلفن برای هر هزار نفر جمعیت وجود داشت، در اتحاد شوروی این رقم برابر ۴۵ تلفن (یک دوازدهم) بود.[۶۷]
در سمت مقابل، در حالی که تأکید الگوی «رشد سریع مصرف» بهپیروی از الگوهای مصرفی غرب بر افزایش سطح مصرف خانگی متمرکز شده بود، سهم مصرف خدمات اجتماعی زحمتکشان، که تا سال ۱۹۴۴ به معادل ۳۸ درصد ارزش دستمزد آنها رسیده بود، در فاصلهٔ سالهای ۱۹۵۶-۱۹۵۰، تا حد ۳۳ درصد سطح دستمزدها کاهش پیدا کرد و از نسبت مشابه در سال ۱۹۳۵ نیز کمتر شد.[۶۸] هرچند قدر مطلق این سهم در فاصلهٔ سالهای ۱۹۵۵-۱۹۶۵ افزایش یافت، اما این افزایش به نسبت افزایش سریع سطح دستمزدها بسیار ناچیز بود. مثلاً، در فاصلهٔ سالهای ۱۹۵۵ تا ۱۹۶۵، فضای سرانهٔ مسکن تنها ۴۲ درصد افزایش یافت و از ۴/۸متر مربع به ۶/۸ متر مربع برای هر نفر، یعنی مقدار ناچیزی بیش از رقم ۵/۸ متر مربع در سال ۱۹۲۸، رسید.[۶۹] و این در حالی بود که دولت حداقل فضای مسکونی لازم را برای هر نفر ۹ متر مربع تعیین کرده بود. در سال ۱۹۶۸، نزدیک به ۳۰ درصد خانههای شهری هنوز فاقد آب لولهکشی بودند، و در سال ۱۹۶۹، در جمهوری فدراتیو روسیه، ۲۰ درصد واحدهای مسکونی هنوز فاقد لولهکشی آب و فاضلاب، ۲۵ درصد فاقد حرارت مرکزی و ۴۰ درصد فاقد دوش یا حمام بودند.[۷۰] بدین ترتیب، افزایش سطح رفاه عمومی زحمتکشان با افزایش سطح دستمزد نقدی آنان تناسبی نداشت. علیرغم افزایش چندین برابری سطح دستمزدها، متوسط نرخ رشد سالانهٔ مصرف سرانه در کل جامعه، در فاصلهٔ سالهای ۱۹۵۵-۱۹۵۰، ۶ درصد، در فاصلهٔ سالهای ۱۹۶۰-۱۹۵۶، ۳/۵ درصد، و در فاصلهٔ سالهای ۱۹۶۵-۱۹۶۱، ۲/۷ درصد بود.[۷۱]
افزایش شدید درآمدهای نقدی در فاصلهٔ زمانی اینچنین کوتاه، بدون افزایش متناسب سطح تولیدات مصرفی در سطح جامعه، بهجای آنکه به ارتقاء متناسب سطح رفاه اجتماعی زحمتکشان بیانجامد، به افزایش پساندازهای عاطلمانده در حسابهای بانکی آنان (با نرخ رشد متوسط ۲۰ درصد در سال) انجامید. درحالی که در سال ۱۹۶۰، متوسط پسانداز هر زحمتکش حدود ۱۰ روبل بود، این پسانداز سرانه تا سال ۱۹۶۸ به حدود ۳۵۰ روبل (معادل ۴ ماه دستمزد) برای هر نفر رسید. در سال ۱۹۶۹، ۷۰ درصد از هر روبل درآمد اضافهٔ زحمتکشان بهحساب پسانداز بانکی وارد میشد.[۷۲] این مسأله نهتنها انگیزهٔ مادی زحمتکشان را برای کار بیشتر و بهتر بیش از پیش از میان برد، بلکه بهنوبهٔ خود زمینهساز رشد بازار سیاه برای کالاهای مصرفی موجود، رشد اقتصاد زیرزمینی، و رشد فساد و رشوهخواری در میان بوروکراتهای دولتی، بهویژه کسانی که مسؤولیت توزیع کالاهای مصرفی را در سطح جامعه عهدهدار بودند، گردید. درآمدهای ناشی از فعالیتهای غیرمولد بهسرعت بالا رفت و به رشد برخی لایههای انگلی در سطح جامعه و در درون ارگانهای دولتی انجامید که در خارج از چارچوب اصل سوسیالیستی «دستمزد در مقابل کار مفید اجتماعی»، زندگی خود را از طریق رشوهخواری و پارتیبازی در مقابل دریافت حقحساب از زحمتکشان تأمین میکردند. این نقطهٔ آغاز روند بیگانه شدن تودههای زحمتکش از دولت، و بهتبع آن از حزب کمونیست بهعنوان حزب حاکم، بود.
اما از این آسیبزنندهتر سیاست همسطح سازی مکانیکی سطح دستمزدها در سطح جامعه بود. بلافاصله پس از کنگرهٔ بیستم، حرکت در جهت از میان برداشتن اختلاف سطح دستمزدها در اقتصاد آغاز شد. تنها در عرض سه سال (۱۹۵۶-۱۹۵۹)، نیمی از اختلاف دستمزدهای ایجاد شده در طول ۲۲ سال گذشته (۱۹۵۶-۱۹۳۴) از میان برداشته شد. تا سال ۱۹۶۶، بیش از ۸۷ درصد کل نیروی کار اتحاد شوروی درآمد ماهانهای بین ۴۰ تا ۱۶۰ روبل (۶۰ درصد آنان بین ۴۰ تا ۱۰۰ روبل) داشتند و تعداد کسانی که دستمزد بالاتر از ۲۰۰ روبل در ماه دریافت میکردند از ۲/۵ درصد کل نیروی کار جامعه تجاوز نمیکرد. این در حالی بود که در سال ۱۹۳۴، افراد با دستمزد بین ۴۰ تا ۱۶۰ روبل تنها ۵۲ درصد و افراد با درآمد بالاتر از ۲۰۰ روبل بیش از ۱۸ درصد کل نیروی کار جامعه را تشکیل می دادند (در سال ۱۹۳۴، ۱/۳ درصد، و در سال ۱۹۶۶، ۱ درصد زحمتکشان درآمد ماهانهای زیر ۴۰ روبل داشتند). در بخش صنایع، اشل تفاوت دستمزدها برای کارگران ماهر و غیرماهر بهشدت کاهش پیدا کرد. تا سال ۱۹۶۰، تفاوت میان حداکثر و حداقل دستمزد بر اساس درجهٔ مهارت، که در دههٔ ۱۹۳۰ بیش از ۴ به یک بود، به کمتر از ۲ به یک کاهش داده شد و به سطح اشل سال ۱۹۲۸ بازگردانده شد.[۷۳]
اشل اختلاف درآمد در درون بخش کشاورزی نیز بهشدت کاهش داده شد. تا اوایل دههٔ ۱۹۵۰، شکاف عظیمی میان سطح درآمد در بخشهای کشاورزی و غیرکشاورزی، و همچنین میان سطح درآمد در مزارع کلکتیو و مزارع دولتی، وجود داشت. بهعنوان مثال، در سال ۱۹۵۰، متوسط درآمد دهقانان مزارع تعاونی کمتر از ۱۰ درصد درآمد کارگران کشاورزی در مزارع دولتی بود (۴۲ روبل در مقابل ۴۵۹ روبل). اما این نسبت تا سال ۱۹۶۰ به یک سوم (۲۲۱ روبل در مقابل ۶۴۵ روبل)، و تا سال ۱۹۶۵ به حدود ۵۵ درصد (۴۸۳ روبل در مقابل ۹۰۰ روبل) رسید. تا سال ۱۹۷۵ درآمد دهقانان مزارع تعاونی به ۶۷ درصد درآمد کارگران مزارع دولتی (۱۰۲۷ روبل در مقابل ۱۵۲۸ روبل) رسید. بههمین ترتیب، در حالی که در سال ۱۹۵۰ متوسط درآمد سالانهٔ کارگران کشاورزی معادل ۱۱ درصد کارگران غیرکشاورزی بود (۸۹ روبل در مقابل ۸۳۰ روبل) بود، این نسبت تا سال ۱۹۵۰ به ۳۳ درصد (۳۳۰ روبل در مقابل ۱۰۰۸ روبل)، و تا سال ۱۹۷۵ به ۷۰ درصد متوسط درآمد سالانهٔ کارگران در بخش صنایع (۱۲۲۵ روبل در مقابل ۱۷۸۰ روبل) رسید. بهعبارت دیگر، در فاصلهٔ سالهای ۱۹۵۵ تا ۱۹۷۵، متوس ذرآمد سالانهٔ کارگران کشاورزی در اتحاد شوروی ۳/۶ برابر سریعتر از درآمد کارگران در بخشهای غیرکشاورزی افزایش یافت.[۷۴]
این همسطح سازی مکانیکی سطح دستمزدها (صرفنظر از افزایش نجومی قدر مطلل آنها)، که با اصل ایجاد انگیزهٔ مادی برای افزایش تولید در سوسیالیسم مغایرت آشکار داشت، نقشی تعیین کننده در سقوط نرخ رشد تولید اقتصادی ایفاء کرد. این درحالی بود که بنا بر ارزیابیهای مکرر رهبری حزب در پلنومهای مختلف (از جمله پلنومهای ژوئن ۱۹۵۹ و ژوئیهٔ ۱۹۶۰ که پس از کنگرهٔ بیست و یک فوق العاده تشکیل شدند)، دولت نتوانسته بود در عرصهٔ بهکارگیری تکنولوژی مدرن در بخش صنایع به دستاوردهای مهمی نایل شود و بازدهی سرمایههای تولیدی و نیروی کار را در حد مورد نیاز جامعه بالا ببرد. حتی رشد اولیهٔ تولید در بخش کشاورزی در فاصلهٔ سالهای ۱۹۵۴-۱۹۶۰، نه ناشی از افزایش بازدهی تولید در بخش کشاورزی، بلکه عمدتاً بهخاطر اتخاذ «پروژهٔ زمینهای بکر» از سوی نیکیتا خروشچف بهوقوع پیوست، که طی آن حدود ۴۲ میلیون هکتار زمین بکر و بلااستفاده، عمدتاً توسط داوطلبان گسیلشده از سوی سازمان جوانان حزب کمونیست (کومسومول) به اقصی نقاط کشور، به زیر کشت برده شد. این رشد تولید نیز، هم بر اثر تمام شدن زمینهای بکر و هم بهواسطهٔ دیگر سیاستهای نادرست در بخش کشاورزی (از جمله تقلید از آمریکا برای تبدیل ذرت به غذای دامی)، در عرض دو سه سال بهسرعت کند شد. بدینترتیب، نرخ رشد تولید ناخالص ملی اتحاد شوروی، که در دههٔ ۱۹۴۰ بیش از ۱۵ درصد در سال بود، در دههٔ ۱۹۵۰ به ۱۰ درصد، و در فاصلهٔ سالهای ۱۹۶۰ تا ۱۹۷۲ به ۶/۷ درصد (کمتر از نصف دههٔ ۱۹۴۰) سقوط کرد.[۷۵]
طبیعی بود که رشد عظیم سطح مصرف اجتماعی بهشکلی که در برنامهٔ اقتصادی دولت پیشبینی شده بود، همانطور که در کنگرهٔ بیستم حزب کمونیست اتحاد شوروی نیز مورد تأکید قرار گرفت، تنها میتوانست بر پایهٔ «تداوم رشد صنایع سنگین»، و افزایش بازدهی سرمایههای تولیدی و نیروی کار در بخشهای صنعتی و کشاورزی با تکیه بر گسترش تکنولوژی مدرن انجام گیرد. الگوی «رشد سریع مصرف»، با سنگین کردن یکجانبهٔ بار هزینههای مصرفی دولت و کاهش نسبی سهم سرمایههای تولیدی در کل سرمایهگذاریهای دولتی، با افزایش شدید و ناگهانی قدرت خرید زحمتکشان بدون ایجاد زمینههای مادی و فنی برای افزایش تولید در بخش صنایع مصرفی، و با همسطح کردن مکانیکی سطح دستمزدها در کل اقتصاد و از میان بردن همهٔ انگیزههای مادی برای تولید بیشتر، و بالاخره با کمک به رشد فعالیتهای انگلی در جامعه و فساد و رشوهخواری در درون بوروکراسی دولتی، همهٔ عوامل لازم را برای بهوجود آمدن و رشد تدریجی یک بحران عمیق اقتصادی و اجتماعی عمیق پدید آورد.
آنچه در آن زمان این بحران رشدیابنده اما خزنده را از چشمها پنهان میداشت رشد صوری سطح درآمد زحمتکشان و افزایش نسبی کالاهای مصرفی در سطح جامعه در رقابت با الگوهای مصرفی غربی بود. الگوی «رشد سریع مصرف» این توهم را در میان زحمتکشان ایجاد کرده بود که تا چند سال دیگر از نظر کمیت و کیفیت مصرف بهپای جوامع غربی خواهند رسید و گوی سبقت را در این عرصه از آنان خواهند ربود. غافل از اینکه تنها یک جامعهٔ سوسیالیستی پیشرفته با یک زیربنای تولیدی از نظر تکنولوژیکی بسیار مدرن قادر خواهد بود به چنین خواستی جامهٔ عمل بپوشاند. و جامعهٔ شوروی تا رسیدن به آن مرحله هنوز راه درازی در پیش داشت. یک چنین خوشبینی ذهنگرایانه نمیتوانست در نهایت یک سرخوردگی همگانی را بهدنبال نداشته باشد.
۲- الگوی «سوسیالیسم پیشرفته» و زمینههای بحران سیاسی
در این تردیدی نیست که علیرغم همهٔ این کمبودها، که بسیاری از آنها هنوز از عقبماندگی اولیهُٔ جامعهٔ شوروی سرچشمه میگرفتند، دستاوردهای الگوی «رشد سریع مصرف» در بسیاری عرصهها چشمگیر، و در مقایسه با کشورهای سرمایهداری همچنان از رشد بسیار بالاتری برخوردار بود. رشد تکنولوژی مدرن هرچند در بخش صنایع غیرنظامی چندان جلوهگر نبود، اما در عرصهٔ نظامی موفقیتهای بزرگی را بههمراه داشت. اتحاد شوروی توانست با پرتاب اولین ماهوارهٔ فضایی به مدار زمین در اکتبر ۱۹۵۷، توانایی سوسیالیسم را در عرصهٔ پیشرفت علم و تکنولوژی بهنمایش بگذارد. جامعهٔ سوسیالیستی توانسته بود در فاصلهای کوتاه سطح رفاه اجتماعی زحمتکشان را بهشکلی بیسابقه بالا ببرد و بخش بزرگی از کمبودهای ناشی از الگوی رشد نامتعادل صنعتی را جبران کند.
اما این پیشرفتها نیز، مانند الگوهای گذشته، بهسهم خود پیامدهای منفی مشخصی بههمراه داشتند که از میان برداشتن آنها نیازمند برخورد هشیارانه و علمی پیشاهنگ اجتماعی بود. اما متأسفانه، حزب در روندهای بعدی نهتنها در جهت مرتفع کردن این مسایل جدید اقدام مؤثری بهعمل نیاورد، بلکه با ادامه دادن به پیروی از الگوی «رشد سریع مصرف» در عرصهٔ اقتصادی، و همچنین با اتخاذ برخی مواضع غیرواقعبینانه در عرصهٔ سیاسی، که علاوه بر بعضی دلایل عینی که در مورد آنها سخن خواهیم گفت، بر خوشبینیهای ذهنی نسبت به دستاوردهای نظام سوسیالیستی نیز استوار بودند، به تشدید بحران در عرصهٔ اقتصادی و ارتقاء آن به سطح سیاسی یاری رساند.
اولین نشانههای اینگونه برخوردهای ذهنی سیاسی در کنگرهٔ بیست و یکم حزب کمونیست اتحاد شوروی (۲۷ ژانویه تا ۵ فوریهٔ ۱۹۵۹)، که «کنگرهٔ سازندگان کمونیسم» نامیده شد، بروز کرد. این کنگره «با جمعبندی پیروزیهای حزب و خلق شوروی در سراسر دوران پس از انقلاب اکتبر» به این نتیجه رسید که «سوسیالیسم در اتحاد شوروی بهطور کامل و نهایی پیروز شده است»، و «اتحاد شوروی به دوران نوینی از رشد خود، یعنی دوران ساختمان یک جامعهٔ تمامعیار کمونیستی وارد شده است که بر اساس آن، اصل «از هرکس بهتناسب توانش، به هرکس بهتناسب نیازش» بهتدریج در مراحل عالیتر کمونیسم بهاجرا درخواهد آمد».[۷۶]
بر اساس یک چنین جمعبندی، کنگره نهتنها بر ضرورت تداوم الگوی «رشد سریع مصرف» مجدداً تأکید ورزید، بلکه علیرغم برخی تغییرات، در بسیاری عرصهها ابعاد این الگو را گسترش نیز داد. روند همسطح سازی سطح دستمزدها و ارتقاء سطح دستمزدها در بخشهای مختلف اقتصاد با شدت گذشته، و در برخی موارد با سرعت بیشتر، ادامه یافت. و سیاست کانالیزه کردن سرمایهگذاریها بهسمت افزایش تولید کالاهای مصرفی شخصی همچنان دنبال شد. نتیجهٔ غیرقابلاجتناب چنین روندی، تداوم کاهش نرخ رشد اقتصادی، بهویژه در بخش صنایع بود.
اعلام «پیروزی کامل و نهایی سوسیالیسم» بیش از هرچیز از مقایسهٔ نرخ رشد جامعهٔ سوسیالیستی با جوامع سرمایهداری در آن زمان، و اعتبار عظیم و فزایندهای که این رشد برای سوسیالیسم و اتحاد شوروی در سطح جهان ایجاد کرده بود سرچشمه میگرفت. و ریشهٔ اصلی برخوردهای ذهنی نیز در همین مقایسه نهفته بود. ارزیابی علمی از دستاوردها و کمبودهای سوسیالیسم در انطباق با اهداف کوتاه و بلندمدت آن جای خود را به سنجش رقابتآمیز این دستاوردها در مقایسه با عملکرد نظام سرمایهداری، که اصولاً چنین اهدافی را دنبال نمیکرد، داد. نتیجهٔ یک چنین مقایسهای از همان ابتدا روشن بود: احساس رضایت و غرور و پربها دادن به دستاوردهای سوسیالیسم از یکسو، و کم بها دادن به دستاوردها و توان اقتصادی و دستاوردهای فنی و تکنولوژیکی جوامع سرمایهداری از سوی دیگر.
مصوبات کنگرهٔ بیست و دوم حزب کمونیست اتحاد شوروی (اکتبر ۱۹۶۱) در رابطه با مرحلهٔ رشد جامعهٔ سوسیالیستی در اتحاد شوروی، تبلور کامل این برخورد ذهنگرایانه و نقطهٔ آغاز تثبیت یک چنین نگرش خوشبینانه و ذهنی بهعنوان دیدگاه رسمی حزب بود. کنگرهٔ بیست و دوم، ضمن تأیید عملکرد حزب در فاصلهٔ دو کنگره، و تأکید مجدد بر «پیروزی سوسیالیسم در اتحاد شوروی بهطور کامل و قطعی»، اعلام کرد که جامعهٔ شوروی اکنون وارد مرحلهٔ سوسیالیسم پیشرفته شده است و از این پس در راه «ساختمان کمونیسم» گام برمیدارد. بر اساس این ارزیابی، کنگره برنامهٔ جدید (سوم) حزب را با هدف «ساختمان جامعهٔ کمونیستی» بهتصویب رساند و «به کمیتهٔ مرکزی دستور داد که نیروی حزب و خلق را در راه اجرای وظایف ساختمان کمونیسم و انجام وظایف برنامهٔ هفتساله ــــ بهمثابه مرحلهٔ مهمی در ایجاد پایهٔ مادی و فنی کمونیسم ــــ بسیج کند».[۷۷]
طبیعی بود که اتخاذ یک چنین نگرش تازه و همهجانبهای در مورد ورود جامعهٔ شوروی به مرحلهٔ ساختمان کمونیسم پیامدها و ضرورتهای معین اقتصادی، سیاسی، تئوریک و حتی ایدئولوژیک داشت و همهٔ ابعاد جامعهٔ شوروی را تحت تأثیر قرار میداد. اصول حاکم بر روند ساختمان جامعهٔ کمونیستی، همانطور که مارکس در «نقد برنامهٔ گتا» توضیح داده است، با اصول حاکم بر روند ساختمان سوسیالیسم تفاوتهای جدی دارند. بههمین دلیل، ارجحیتهای برنامهریزی اقتصادی، ساختار و وظایف حزب و دولت، رابطهٔ حزب و طبقه از یکسو و دولت و مردم اتحاد شوروی از سوی دیگر، و نقش و عملکرد اتحاد شوروی و اردوگاه سوسیالیسم در صحنهٔ بینالمللی مبارزه با امپریالیسم، بهناچار از این ارزیابی جدید تأثیر پذیرفتند و دچار تغییرات جدی گشتند.
ارجحیتهای برنامهریزی اقتصادی
با اینکه از نظر اقتصادی الگوی «سوسیالیسم پیشرفته» بر همان اصول حاکم بر الگوی «رشد سریع مصرف» استوار بود، اما اعلام آغاز مرحلهٔ «ساختمان کمونیسم»، در ارجحیتهای برنامهریزی اقتصادی تغییرات مهمی ایجاد کرد که پیامدهای منفی ماندگار داشتند. در حالی که در الگوی گذشته، مسألهٔ افزایش تولید (هرچند با تأکید بر بخش مصرفی) بهعنوان هدف اصلی برنامهٔ اقتصادی تعیین شده بود، برنامهٔ مصوب کنگرهٔ بیست و دوم، هدف اصلی برنامهٔ اقتصادی را «بالا بردن سطح رفاه مادی خلق» اعلام نمود و مکانیسم دستیابی به آن را بدین شرح توصیف کرد:
(الف) افزایش پرداختهای شخصی به تناسب کمیت و کیفیت کار افراد توأم با کاهش قیمت اجناس و حذف مالیاتهای دریافتی از مردم از یک سو، و گسترش ذخایر اجتماعی مصرف که اعضای جامعه بدون در نظر گرفتن مقدار کاری که انجام میدهند برای تأمین نیازمندیهای خود از آن استفاده خواهند کرد، از سوی دیگر….[۷۸]
بهکارگرفتن این مکانیسمهای عمدتاً کمونیستی، در شرایطی که سطح فنی تولید و میزان بازدهی کار هنوز در حد تأمین زیربنای مادی یک چنین پروژهای نبود، تنها میتوانست به بروز مشکلات اقتصادی بیانجامد. نخست، افزایش بازهم بیشتر دستمزدها همراه با کاهش قیمت اجناس، در شرایطی که کمیت و کیفیت کالاهای مصرفی حتی پاسخگوی سطح تقاضای موجود هم نبود، تنها میتوانست به رشد باز هم بیشتر بازار سیاه و گسترش بیش از پیش اقتصاد زیرزمینی منجر شود. دوم، کاهش قیمت اجناس بهمعنای سوبسید باز هم بیشتر کالاهای مصرفی خصوصی از سوی دولت و افزایش هزینههای آن در این عرصه بود و با هدف «گسترش ذخایر اجتماعی مصرف» در تضاد قرار می گرفت. سوم، «حذف مالیاتهای دریافتی از مردم»، علاوه بر این که بهخودیخود بهمعنای شکلی از افزایش درآمدهای نقدی بود و به مشکل نخست دامن میزد، باعث کاهش شدید درآمد دولت میشد. بهویژه آن که دولت همیشه از مکانیسم مالیاتی برای جهت دادن به روند مصرف در سطح جامعه استفاده میکرد و حذف مالیاتها میتوانست نقش هدایتکنندهٔ دولت در عرصهٔ مصرف را نیز تضعیف کند. بالاخره، و شاید از همه مهمتر، تأکید بر «گسترش ذخایر اجتماعی مصرف اعضای جامعه بدون در نظر گرفتن مقدار کاری که انجام می دهند» در شرایطی که اشل تفاوت دستمزدهای نقدی بهشکلی آگاهانه کاهش داده میشد و از حد سالهای ۱۹۲۰ نیز پایینتر رفته بود، تنها بهمعنای تضمین رفاه مادی برای همهٔ افراد، بدون در نظر گرفتن میزان کار مفید اجتماعی آنها، و در نهایت نابودی همهٔ انگیزههای مادی برای تولید بیشتر بود.
بدین ترتیب، با اعلام آغاز مرحلهٔ «ساختمان کمونیسم»، مکانیسم ایجاد انگیزهٔ کار در جامعه دگرگون شد و پایههای مادی آن تضعیف گردید. سیاست سوسیالیستی ایجاد انگیزههای مادی برای کار جای خود را به سیاست کمونیستی تکیه بر انگیزههای ذهنی و اخلاقی داد. این مسأله در اصول برنامهٔ مصوب کنگرهٔ بیست و دوم، که در کتاب «تاریخ حزب کمونیست اتحاد شوروی» توصیف شده است، بهوضوح به چشم میخورد:
برای پیروزی کامل کمونیسم و برقراری مناسبات جدید، باید روند تربیت انسان جدید، انسان سازنده و زحمتکش جامعهٔ کمونیستی که با انقلاب سوسیالیستی آغاز گردیده است تا پایان ادامه یابد. حزب در این زمینه وظایف عمدهٔ زیر را مطرح میسازد:
ایجاد جهانبینی مارکسیستی ـ لنینیستی در همهٔ افراد شوروی، تربیت آنها با روح کمونیسم، تربیت روح کار در اعضای جامعه، رشد و گسترش برخورد کمونیستی نسبت به کار .…
حزب کمونیست اتحاد شوروی تأمین رشد همه جانبه و موزون شخصیت انسان را که متضمن غنای معنوی، پاکی اخلاقی و کمال جسمانی است هدف خود قرار می دهد.…
در جریان انتقال به کمونیسم، نقش مبادی معنوی در جامعه هرچه بیشتر گسترش مییابد. برنامهٔ حزب اصول و موازین معنوی سازندگان کمونیسم را بدینترتیب معین می سازد: صداقت به آرمان کمونیسم، عشق به میهن سوسیالیستی و به کشورهای سوسیالیستی؛ کار کردن از روی وجدان بهسود جامعه …؛ کوشش هر فرد به خاطر حفظ و تکثیر ثروتهای اجتماعی؛ درک عمیق وظایف اجتماعی و تحمل نکردن نقض منافع جامعه؛ کلکتیویزم و کمک متقابل رفیقانه یعنی همه برای یکی و یکی برای همه؛ مناسبات انسانی و احترام متقابل میان افراد: … پیروی از موازین شرافت و راستی، پاکی معنوی، سادگی و تواضع در زندگی اجتماعی و شخصی، … آشتیناپذیری با بیعدالتی، مفتخواری، نادرستی، مقامپرستی و سودجویی….[۷۹]
آورده شدن این اصول اخلاقی، که همواره مورد تأکید کمونیستها بودهاند، بهطور مشخص در برنامهٔ حزب، نهتنها نشانهٔ رشد برخی پدیدهها و گرایشات سودجویانه و مقامپرستانه در سطح جامعه و ارگانهای دولتی و ضرورت مقابله با آنها، بلکه تبلوری از جابهجایی ارجحیتهای حزب و تکیهٔ بیشتر بر انگیزههای ذهنی و اخلاقی کمونیستی بهجای تکیه بر انگیزههای مادی سوسیالیستی بود. این جابهجایی، همان طور که روندهای بعدی نشان داد، به رشد تدریجی روحیهٔ بیتفاوتی و رخوت در کار، گسترش پدیدهٔ طفیلیگری، و افت بیش از پیش نرخ رشد اقتصادی یاری رساند. اگر به این مسأله کمبودهای فنی ـ تکنولوژیکی و پایین بودن کیفیت و بازده تولید، هزینههای سنگین جنگ سرد و رقابت تسلیحاتی تحمیل شده از سوی امپریالیسم، و همچنین تعهدات و کمکهای عظیم بینالمللی اتحاد شوروی به دیگر کشورهای سوسیالیستی و جنبشهای رهاییبخش ملی را نیز بیافزاییم، ابعاد خردکنندهٔ فشاری را که یک چنین سیاستهای اقتصادی غیرواقعبینانه بر اقتصاد سوسیالیستی وارد کرد، بهخوبی درک میکنیم. بحران «رکود» سالهای ۱۹۷۰-۱۹۸۰، که عمدتاً به دوران برژنف نسبت داده میشود، در حقیقت نتیجهٔ مستقیم این ارزیابیهای ذهنی کنگرهٔ بیست و دوم از مرحلهٔ رشد سوسیالیسم در این کشور، و ناشی از تغییرات ایجاد شده در ارجحیتهای نظام سوسیالیستی بر اساس این ارزیابیها بود.
«دولت همگانی خلق»
اعلام آغاز مرحلهٔ «ساختمان کمونیسم» در اتحاد شوروی بهمعنای ایجاد تغییرات مهم و جدی در روبنای سیاسی جامعه نیز بود. این مسأله بهویژه از دیدگاه ماهیت و جایگاه دولت و رابطهٔ آن با طبقات مختلف اجتماعی، بهویژه طبقهٔ کارگر، تعیینکننده بود.
کنگرهٔ بیست و دوم، بر اساس درک جدید خود از مرحلهٔ رشد سوسیالیسم، ماهیت دولت اتحاد شوروی را از یک «دولت پرولتری» به یک «دولت همگانی خلق» تغییر داد و در برنامهٔ مصوب خود اعلام کرد:
دولتی که بهصورت دولت دیکتاتوری پرولتاریا پا بهعرصهٔ وجود نهاده بود، در مرحلهٔ تازهٔ کنونی به دولت همگانی خلق، به ارگان بیانگر منافع و ارادهٔ همهٔ خلق مبدل گردیده است….[۸۰]
این نگرش جدید به ماهیت دولت سوسیالیستی و نفی ضمنی اصل دیکتاتوری پرولتاریا بر فروضی استوار بود که با واقعیات عینی اجتماعی منطبق نبودند. تعریف از دولت بهعنوان «ارگان بیانگر منافع و ارادهٔ همهٔ خلق» تنها میتوانست بر این فرض استوار باشد که «تفاوتهای عینی منافع طبقاتی» در سطح جامعه از میان رفتهاند و مجموعهٔ «خلق» شوروی از نظر طبقاتی منافع یکسانی دارند. چنین فرضی، که بهمعنای نفی وجود طبقات و مبارزهٔ طبقاتی در جامعهٔ سوسیالیستی بود، هم از دیدگاه تئوری سوسیالیسم و هم از دیدگاه عینی ـ تاریخی داخلی و بینالمللی، غیرقابل توجیه بود. از دیدگاه تئوریک، مارکس بهروشنی توضیح داده بود که تا زمانی که همهٔ طبقات در جامعه از میان نرفتهاند، و بهویژه تا زمانی که پرولتاریا خود بهعنوان یک طبقهٔ اجتماعی از میان نرفته است، دولت سوسیالیستی ماهیتی طبقاتی خواهد داشت و دیکتاتوری پرولتاریا تنها شکل اعمال قدرت آن خواهد بود. و این مسألهای نبود که رهبران حزب کمونیست اتحاد شوروی از آن بیاطلاع باشند، بهویژه آن که کنگرهٔ بیست و دوم خود بر وجود طبقات در جامعهٔ شوروی و این مسأله که «نقش رهبری طبقهٔ کارگر، بهمثابه پیشروترین و متشکل ترین نیروی جامعه، در دولت باقی خواهد بود» تأکید ورزیده بود.[۸۱]
از سوی دیگر، تفاوتهای تاریخی میان منافع طبقات گوناگون اجتماعی، که در طول تاریخ ساختمان سوسیالیسم به اشکال مختلف خود را نشان داده بود از میان نرفته بودند. حزب همچنان بهدرستی بر ضرورت اتحاد کارگران، دهقانان و روشنفکران برای ساختمان سوسیالیسم اصرار میورزید و آن را شرط پیروزی این روند میدانست. طبیعی بود که در صورت وجود منافع یکسان و مشترک میان این طبقات، مسألهٔ تضمین اتحاد میان آنها نمیتوانست همچنان یکی از عرصههای مهم مبارزهٔ حزب را تشکیل دهد.
با توجه به این واقعیات، اشتباه خواهد بود اگر تصور کنیم که اعلام پایان دورهٔ دیکتاتوری پرولتاریا و بهوجود آمدن یک «دولت همهخلقی» با استقلال نسبی از منافع ویژهٔ یک طبقهٔ خاص، با وجود تضادهای آشکار یک چنین موضعگیری با بنیادهای تئوری سوسیالیسم و واقعیتهای طبقاتی موجود، تنها از سر خوشبینی ذهنی انجام گرفته باشد. ریشهٔ اصلی این قضیه را باید در رشد و قدرت گرفتن تدریجی قشرهای تکنوکرات و بوروکرات دولتی، بهویژه در طول دوران رشد سریع صنعتی و پس از آن، که بر حسب ضرورتهای تاریخی، مکانیسمهای کنترل اداری دولت بر همهٔ بخشهای اقتصاد به وجه غالب بدل شده بود، جستجو کرد.
در واقع، نظریهٔ استقلال طبقاتی دولت، بهویژه در شکل استقلال نسبی آن از حزب پرولتاریا، در سالهای اولیهٔ پس از مرگ استالین (۱۹۵۴-۱۹۵۶) توسط افرادی چون «بریا» و «مالنکوف» به پیش کشیده شده بود و به برخوردها و تصفیههایی در رهبری حزب نیز انجامیده بود. اقدامات خروشچف در جهت محدود کردن قدرت بوروکراسی دولتی و «ضدانقلاب تکنوکراتیک» در این سالها، این روند را کمابیش کند کرده بود. اما نیروی رشدیابندهٔ بوروکراسی دولتی، که از زمان کنگرهٔ بیستم بهبعد علاوه بر انگیزههای قدرتطلبانه انگیزههای مادی و اقتصادی نیز بهدست آورده بود، بهشکلی روزافزون نقش نظارت حزب بر دولت را به زیر سؤال میبرد. متأسفانه، عدم برخورد ساختاری و ریشهای کنگرهٔ بیستم حزب به این مسأله، و محدود ماندن بحثها در چارچوب انتقاد از «کیش شخصیت» استالین، به تداوم این روند یاری رساند و حزب را بیش از پیش در برابر بوروکراسی رشدیابندهٔ دولتی تضعیف کرد. برخی سیاستهای نادرست اقتصادی نیز، که در طول مدت اجرای الگوی «رشد سریع مصرف» بهشکلی فزاینده زمینهساز رشد فعالیتهای غیرمولد اقتصادی و ایجاد درآمدها و امتیازات غیرمجاز برای لایههای بالای بوروکراسی دولتی شده بودند، بهسهم خود در قدرت گیری این لایهها در درون حکومت نقشی مهم بازی کردند.
اگر این ارزیابیها درست باشند، آنگاه مصوبات کنگرهٔ بیست و دوم حزب را باید نشانهٔ بارز سلطه یافتن دیدگاه بوروکراسی دولتی بر ساختار سیاسی جامعه و یک نقطهٔ عطف مهم تاریخی در روند رشد سوسیالیسم در اتحاد شوروی دانست. برای اولین بار در تاریخ سوسیالیسم، این سیاست بود که بر تئوری و ایدئولوژی پرولتاریا حاکم شده و آن را در خدمت خود قرار داده بود. این تغییر، که بیش از هرچیز بیانگر معکوس شدن رابطهٔ میان حزب و دولت و سلطهٔ عملی دولت بر حزب بود، مسألهٔ هژمونی پرولتاریا در جامعهٔ سوسیالیستی را بهشدت تضعیف کرد و راه را برای سلطهٔ بلامنازع دیدگاه و منافع بوروکراسی دولتی بر همهٔ ابعاد جامعهٔ سوسیالیستی هموار ساخت.
پیامدهای این تغییر ماهیت دولت سوسیالیستی بسیار مهم و تعیینکننده بود. با مخدوش شدن مرزهای طبقاتی، «دولت همگانی خلق» مصونیت خود را در برابر دیدگاههای غیرپرولتری از دست داد و بیش از پیش بهسمت بوروکراتیزه شدن پیش رفت. منافع طبقهٔ کارگر و دیگر زحمتکشان بهشکلی فزاینده در سایهٔ منافع بوروکراسی دولتی قرار گرفت. دموکراسی سوسیالیستی (دیکتاتوری پرولتاریا) جای خود را به یک دموکراسی بوروکراتیک و فرمال داد. فساد بوروکراتیک و سوءاستفاده از مقام برای کسب امتیازات ویژهٔ سیاسی و اقتصادی روز به روز گسترش یافت. در غیاب انگیزههای مادی طبقاتی، خلاقیت و پشتکار در کار جای خود را به تنآسایی و بیعملی و رضایت از وضع موجود داد. این مسأله بهشکلی روزافزون باعث بهتعویق افتادن برنامههای اقتصادی حزب و دولت، ناتمام ماندن بسیاری از پروژهها، و گاه حتی عدم اجرای آنها (از جمله برنامهٔ رشد تکنولوژی مدرن و استفادهٔ گسترده از آن در روند تولید) و در نهایت آهسته شدن آهنگ رشد اقتصادی شد. و همهٔ اینها در شرایطی اتفاق میافتاد که دولتهای امپریالیستی، بهویژه آمریکا، با استفاده از امکانات مالی و تکنولوژیکی رشدیابندهٔ خود روز بهروز بر شدت جنگ سرد و تبلیغات ضدکمونیستی و ضدشوروی خود میافزودند و زحمتکشان شوروی را از طریق رادیو، تلویزیون و دیگر وسایط ارتباط جمعی زیر بمباران ایدئولوژیک قرار میدادند. مجموعهٔ این عوامل داخلی و خارجی راه را برای دور شدن هرچه بیشتر طبقات زحمتکش جامعه از حزب و دولت هموار میکرد و بهتدریج زمینههای عینی را برای بروز یک بحران سیاسی در جامعه فراهم مینمود.
«حزب همهٔ خلق شوروی»
این سلطهٔ منافع و دیدگاه بوروکراسی تنها رابطهٔ میان حزب و دولت را تغییر نداد بلکه با تضعیف ماهیت و ترکیب پرولتری حزب، راه را برای نفوذ این منافع و دیدگاهها بهدرون حزب پیشاهنگ نیز گشود. برنامه و اساسنامهٔ مصوب کنگرهٔ بیست و دوم حزب کمونیست اتحاد شوروی اعلام کرد:
در نتیجهٔ پیروزی سوسیالیسم در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و تحکیم وحدت جامعه شوروی، حزب کمونیست طبقهٔ کارگر با پیشاهنگ خلق شوروی، حزب همهٔ خلق، بدل شده است….[۸۲]
کنگره، همچنین با تغییر اساسنامهٔ حزب کمونیست اتحاد شوروی، «ضابطهٔ اصلی عضویت در حزب» را «شرکت فعال در ساختمان کمونیسم» اعلام کرد،[۸۳] و بدینترتیب نهتنها ماهیت پرولتری حزب به زیر سؤال رفت، بلکه معیارهای طبقاتی برای عضویت در آن نیز بهطور جدی تضعیف گردید.
این یک تخلف آشکار از موازین لنینی ایدئولوژیک و سازمانی حزب طراز نوین طبقهٔ کارگر بود که پیامدهایی بسیار جدی برای حزب به بار آورد و در نهایت آن را در برابر بوروکراسی و تکنوکراسی رشدیابنده خلع سلاح کرد و به تسلیم کشاند. هرچند کنگرهٔ بیست و سوم حزب کمونیست اتحاد شوروی (۲۹ مارس تا ۸ آوریل ۱۹۶۶)، در جهت تصحیح «اشتباهات سوبژکتیویستی در اسلوب و شیوههای رهبری، در تغییر بیدلیل ترتیب کار دستگاههای حزبی، اقتصادی و شوراها»[۸۳] گامهایی برداشت و با تغییر اساسنامهٔ حزب، شرایط عضویت در آن را دشوارتر کرد، اما این تغییرات بههیچوجه نافی ماهیت جدید «همه خلقی» حزب نبود و این نگرش تا زمان بروز بحران سیاسی در اواسط دههٔ ۱۹۸۰ همچنان ادامه یافت (ماهیت «همه خلقی» دولت، در اکتبر سال ۱۹۷۷، در هفتمین اجلاس (ویژه) شورای عالی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی در قانون اساسی جدید این کشور تثبیت شده بود).
بدین ترتیب، تغییر ماهیت حزب پرولتاریا به یک حزب «همه خلقی» و گشودن دروازههای آن به روی همهٔ کسانی که «شرکت فعال در ساختمان کمونیسم» دارند ــــ یعنی همهٔ شاغلین جامعه بدون در نظر گرفتن پایگاه و مواضع طبقاتی آنها ــــ راه را برای ورود بوروکراتهای کاریریست دولتی به درون حزب باز کرد. در واقع، رشد سریع تعداد اعضای حزب در فاصلهٔ کنگرهٔ بیستم (۱۹۵۶) تا کنگرهٔ بیست و دوم (۱۹۶۶) و پس از آن، بیش از آنکه نشانهٔ روی آوری گستردهٔ زحمتکشان به حزب باشد، نشانهٔ ورود سیلآسای بوروکراتهای دولتی به درون حزب بود. در حالی که در فاصلهٔ کنگرههای هفدهم (۱۹۳۴) تا نوزدهم (۱۹۵۲)، یعنی در فاصلهٔ ۱۸ سال، به تعداد اعضای حزب تنها کمی بیش از ۴ میلیون نفر افزوده شده بود و از ۱/۹ میلیون به ۶ میلیون نفر رسیده بود، تعداد اعضای حزب از ۶/۸ میلیون نفر در سال ۱۹۵۶(کنگرهٔ بیستم) به ۱۱/۷ میلیون در سال ۱۹۶۶ (کنگرهٔ بیست و سوم)، ۱۳/۸ میلیون در سال ۱۹۷۱ (کنگرهٔ بیست و چهارم)، ۱۵/۷ میلیون در سال ۱۹۷۶ (کنگرهٔ بیست و پنجم)[۸۵] و بیش از ۱۹ میلیون نفر در سال ۱۹۸۶ (کنگرهٔ بیست و هفتم) افزایش یافت. بهعبارت دیگر، در فاصلهٔ زمانی بیست و پنج سال پس از کنگرهٔ بیستم، بیش از ۱۰ میلیون نفر به تعداد اعضای حزب افزوده شد. از این میان، ۴ میلیون نفر فقط در فاصلهٔ سالهای ۱۹۵۹-۱۹۶۶ به تعداد اعضای حزب افزوده شد.
با توجه به معیارهای عضوگیری حزب در این سالها، بهخوبی روشن است که این رشد سریع کمیّت اعضاء نه لزوماً در جهت تقویت پایگاه پرولتری حزب، بلکه عمدتاً در امتداد تقویت مواضع لایههای بوروکرات و تکنوکرات در درون آن بود. در پایان سال ۱۹۷۰، تنها ۴۰ درصد اعضای حزب را کارگران تشکیل می دادند، درحالی که نسبت تعداد آنها در کل جمعیت کشور حدود ۵۷ درصد بود. دهقانان نیز، درحالی که بیش از ۲۰ درصد جمعیت کشور بودند، حدود ۱۳ درصد کل اعضای حزب را تشکیل می دادند.[۸۶] بدین ترتیب، تا سال ۱۹۷۰، روشنفکران و «کارگران اداری» (بوروکراسی دولتی)، درحالی که تعدادشان در کل جمعیت کشور کمتر از ۲۳ درصد بود، نزدیک به نیمی از اعضای حزب را تشکیل می دادند. و بدون تردید، سهم آنها در ارگانهای رهبری حزب بسیار بیشتر از این نسبت بود. بر اساس گزارش خود حزب، تا اوایل سال ۱۹۷۱، تقریباً تمام دبیران کمیتهٔ مرکزی در سطح جمهوریها، و همچنین دبیران کمیتههای مناطق، شهری، منطقهای و استانی، فارغالتحصیلان نهادهای آموزش عالی، و بیش از نیمی از آنها مهندس، متخصصان اقتصادی و مهندسان کشاورزی بودند.[۸۷] میتوان حدس زد که بسیاری از این افراد نه بر مبنای اعتقادات ایدئولوژیک، که به مرور زمان در میان آنها ضعیفتر نیز میشد، بلکه در جستجوی تحصیل امتیازات ویژهٔ اقتصادی و سیاسی که عضویت در حزب برای آنها ایجاد میکرد به آن روی میآوردند.
آنچه که بیش از هرچیز دیگر به افزایش نفوذ دیدگاههای بوروکراتیک از درون دولت به داخل حزب و صدور پدیدهٔ کاریریسم به درون آن دامن زد، مخدوش بودن مرزهای ساختاری میان حزب و دولت بود. بسیاری از رهبران و کادرهای بالای حزب مقامهای بلندپایهٔ دولتی نیز داشتند و علاوه بر وظایف سیاسی، مسؤولیت ادارهٔ امور روزمرهٔ اقتصاد کشور را نیز عهده دار بودند. این پدیده، که از زمان استالین با الگوی «رشد سریع صنعتی» آغاز شده بود، در زمان خروشچف، علیرغم تلاشهای او برای مبارزه با بوروکراسی دولتی، گسترش نیز یافته بود.
تداخل مرزهای ساختاری حزب و دولت نهتنها زمینهساز بهوجود آمدن انگیزههای مادی و سودجویانه برای عضویت افراد در حزب میشد، بلکه منافع حزب را بیش از بیش با منافع بوروکراسی دولتی در جهت حفظ وضعیت موجود گره میزد. پراگماتیسم سیاسی و اقتصادی بهتدریج جای خلاقیت و نوآوری و دوراندیشی کمونیستی را میگرفت، و وظیفهٔ کمونیستی «نفی دائمی وضعیت موجود» بهشکلی روزافزون با انگیزهٔ مادی «حفظ امتیازات شخصی موجود» در تناقض میافتاد. این پدیده شاید بیش از هر گروه دیگر در میان روشنفکران حزبی بهچشم میخورد. آنها بهجای نقد دایم وضعیت و نشان دادن راههای خروج از مشکلات، بهشکلی روزافزون توان تئوریک خود را در خدمت تأیید وضعیت موجود و توجیه سیاستها و عملکرد بوروکراسی دولتی قرار دادند.
بدینترتیب، درحالی که حزب به درستی بر ضرورت تشدید آموزش ایدئولوژیک اعضای خود و کارگران و زحمتکشان در سطح جامعه بهطور مداوم تأکید میورزید، روندهای درون حزب در جهت خلاف آن حرکت میکردند و به تضعیف هرچه بیشتر ماهیت پرولتری آن یاری میرساندند. ایدئولوژی پرولتری بهتدریج به پوستهای خارجی بدل میشد که لایههای رشدیابندهٔ انگلی و فرصتطلب بوروکرات در پناه آن حزب را از درون میخوردند و تحلیل میبردند. حزب پیشاهنگ بهطور فزاینده از وظایف تاریخی خود و از طبقهای که آن را نمایندگی میکرد به دور میافتاد، و جامعهٔ سوسیالیستی، علیرغم همهٔ دستاوردهای عظیم و تاریخ سازش، بهسمت یک بحران همهجانبهٔ سیاسی و اجتماعی کشیده میشد.
۳- سوسیالیسم، امپریالیسم و مسألهٔ انقلاب جهانی
ارزیابی خوشبیانهٔ کنگرهٔ بیست و دوم از مرحلهٔ رشد سوسیالیسم در اتحاد شوروی، با اعلام پیشی گرفتن نظام سوسیالیستی از نظام سرمایهداری در سطح جهان نیز همراه بود. بر اساس یک چنین ارزیابی بود که کنگره در برنامهٔ مصوب خود اعلام نمود «مرحلهٔ سوم بحران عمومی سرمایهداری آغاز شده است» و این بحران می رود تا نظام سرمایهداری را بهسمت نابودی کامل بکشاند:
امپریالیسم وارد مرحلهٔ نزول و فروپاشی شده است. روند بازگشتناپذیر انحطاط سراپای امپریالیسم را در خود گرفته است…. امپریالیسم برای همیشه قدرت سلطهٔ خود را بر بخش عظیمی از بشریت از دست داده است….
… سیستم امپریالیستی جهانی باتضادهای عمیق و شدیدی دست بهگریبان است. تضاد آشتیناپذیر میان کار و سرمایه، تضاد میان خلق و انحصارها، نظامیگری فزاینده، فروپاشی سیستم استعماری، تضاد میان کشورهای امپریالیستی، تصادم و تضاد میان دولتهای نوبنیاد ملی و دولتهای استعمارگر سابق، و از همه مهمتر، رشد و گسترش سریع سوسیالیسم جهانی، تیشه بر ریشهٔ امپریالیسم زده و آن را متلاشی میسازند، و موجبات ضعف و انهدام آن را فراهم میآورند.[۸۸]
و از این ارزیابی چنین نتیجه گرفت که:
در نتیجهٔ کار قهرمانانهٔ خلق شوروی و فعالیت تئوریک و علمی حزب کمونیست اتحاد شوروی … بزرگراه سوسیالیسم هموار شده است. بسیاری از خلقها اینک در این بزرگراه گام برمیدارند و دیر یا زود همهٔ خلقها این راه را در پیش خواهند گرفت.[۸۹]
یک سال پیش از این، در نوامبر سال ۱۹۶۰، نیز چنین مواضعی از سوی «جلسهٔ مشاورهٔ احزاب کمونیست و کارگری جهان» که با شرکت نمایندگان ۸۱ حزب در مسکو برگزار شد، اعلام گردیده بود. در بیانیهٔ صادره از سوی این جلسه گفته شده بود که «عصر ما … عصر فروپاشیدن امپریالیسم … عصر گذار پیدرپی خلقها به راه سوسیالیسم و پیروزی سوسیالیسم و کمونیسم به مقیاس سراسر جهان است». این بیانیه، ضمن تأکید بر «تغییر هرچه بیشتر تناسب نیروها بهسود سوسیالیسم» تصریح کرده بود که «در دوران معاصر … سیستم جهانی سوسیالیسم، نیروهایی که علیه امپریالیسم، در راه تحول سوسیالیستی جامعه مبارزه میکنند، محتوی، سمت اصلی و ویژگی عمدهٔ تکامل تاریخی جامعهٔ بشری را معین میسازند».[۹۰] جلسهٔ مشورتی احزاب کمونیست در این ارزیابی خوشبیانهٔ خود تا تاجایی پیش رفت که اعلام کرد: «سیستم استعماری امپریالیستی زیر ضربات جنبش آزادی ملی متلاشی گردیده است».[۹۱] همین ارزیابی خوشبیانه از سوی کنگرهٔ بیست و دوم حزب نیز ارائه شد: «امپریالیسم تضعیف شده و تعادل نیروها بهنفع سوسیالیسم تغییر یافته است.»[۹۲]
در این تردیدی نیست که پیروزیهای عظیم سوسیالیسم در عرصههای داخلی و بینالمللی زمینهٔ عینی یک چنین برخوردی را تشکیل میداد. انقلاب تودهای بهرهبری کمونیستها در چین پیروز شده بود. کشورهای سوسیالیستی اروپای شرقی با همیاری اتحاد شوروی بهسرعت در جهت تقویت زیربنای اقتصادی ـ صنعتی خود و ساختمان سوسیالیسم گام برمیداشتند. و جنبشهای رهاییبخش ملی، بهویژه با الهامگیری از دستاوردهای سوسیالیسم، و با اتکاء به این دستاوردها، روز بهروز در سطح جهان تقویت میشدند و به پیروزیهای تازه دست مییافتند. همهٔ این رویدادها درستی یک چنین برخورد خوشبیانهای به آینده را مورد تأیید قرار میداد.
اما این خوشبینی نسبت به «هموار» بودن «بزرگراه سوسیالیسم» و «گذار پی در پی خلقها به راه سوسیالیسم و پیروزی سوسیالیسم و کمونیسم بهمقیاس سراسر جهان» بر دو فرض بسیار مهم استوار بود: نخست، ناتوانی نظام سرمایهداری در فایق آمدن بر «بحران عمومی» خود؛ و دوم، تداوم رشد سریع جوامع سوسیالیستی در عرصهٔ تولید اقتصادی و به ویژه در عرصهٔ پیشرفت فنی ـ تکنولوژیکی. تجربه نشان داد که هر دو این فروض، که به یکدیگر بیارتباط هم نبودند، بر درک نادقیق از واقعیات تکیه داشتند.
تحلیل مارکسیستی از جامعهٔ سرمایهداری بهشکلی دقیق ماهیت گسترشیابندهٔ بحران عمومی سرمایهداری را مورد تجزیه و تحلیل قرار داده است. اما این مشخصهٔ سرمایهداری، که اجتنابناپذیر بودن آن به اثبات رسیده است، مارکسیست ـ لنینیستها را به این خوشباوری تاریخی کشاند که این بحران عمومی، بدون عمل آگاهانه، برنامهریزی شده و هماهنگ طبقهٔ کارگر و متحدان آن در سطح جهان، خود به خود به «از هم پاشیدن» نظام سرمایهداری منجر خواهد شد. آنها اجتنابناپذیر بودن بحران سرمایهداری را با حتمی بودن فروپاشی آن یکی گرفتند و این امکان را که سرمایهداری قادر است علیرغم وجود یک بحران عمومی، با تکیه بر قدرت اقتصادی و تکنولوژی تولیدی مدرن خود به بقای خویش ادامه دهد نادیده گرفتند. واقعیت نیز نشان داد که جامعهٔ سرمایهداری توانست علیرغم بحران عمومی و گسترشیابنده، و به بهای تشدید استثمار کارگران و گسترش فقر و محرومیت میلیاردها انسان در سراسر جهان، خود را بازتولید کند و حداقل در این مرحله از لبهٔ پرتگاه نیستی بجهد.
گرایش به سمت فرضیهٔ اجتنابناپذیر بودن سقوط سرمایهداری و اینکه این سقوط دیگر تنها به زمان بستگی دارد، منجر به کم بها دادن به توان سرمایهداری برای حفظ بقای خود در برابر سوسیالیسم شد. تحلیلگران جهان سوسیالیستی به اثرات انقلاب تکنولوژیکی سالهای هفتاد و هشتاد در جهان سرمایهداری، و تغییراتی که این نظام از اوایل دههٔ هفتاد برای کاهش اثرات این بحران عمومی و جلوگیری از فروپاشی در ساختارهای خود ایجاد کرد عمدتاً با بیتوجهی برخورد کردند.
این مسأله نهفقط از فرض نادرست اجتنابناپذیر بودن سقوط سرمایهداری، بلکه همچنین از ارزیابی غیرواقعبینانهٔ آنها از تغییر تعادل نیروهای جهانی به سود سوسیالیسم نیز سرچشمه میگرفت. درحالی که نظام سرمایهداری، بهویژه از طریق تشدید رقابت تسلیحاتی و تحمیل هزینههای سنگین نظامی به سوسیالیسم، بحران خود را به درون کشورهای سوسیالیستی صادر میکرد، و با سوق دادن منابع محدود مالی و فنی سوسیالیسم به عرصهٔ تولیدات نظامی، از رشد موزون آن جلوگیری مینمود، رهبری حزب در اواخر دههٔ ۱۹۶۰ همچنان بر این ارزیابی خوشبینانهٔ خود پای میفشرد که امپریالیسم نتوانسته است «رشد اقتصادی کشورهای سوسیالیستی را … بهتأخیر اندازد».[۹۳] و این درحالی بود که بهاذعان خود رفقا، «ایالات متحدهٔ آمریکا در ظرف سالهای ۱۹۶۵-۱۹۷۰ قریب ۴۰۰ میلیارد دلار برای مقاصد نظامی خرج کرده بود» و تنها «هزینههای نظامی ناتو در سال ۱۹۷۰ بیش از صد میلیارد دلار بود».[۹۴] این واقعیت که کل تولید ناخالص ملی اتحاد شوروی در سال ۱۹۷۱ کمتر از ۵۴۹ میلیارد دلار بوده است، درجهٔ خوشبینی غیرواقعبینانهٔ ارزیابیهای رهبری حزب را در مورد تغییر تعادل نیروها بهسود سوسیالیسم به وضوح نشان میدهد.
بر اساس این ارزیابیهای بیش از حد خوشبینانه از بنیهٔ اقتصادی سوسیالیسم و همچنین نادیده گرفتن توان عظیم اقتصادی و تکنولوژیکی سرمایهداری بود که اتحاد شوروی در طول دهههای شصت، هفتاد و اوایل هشتاد، از یکسو به عرصهٔ یک مسابقهٔ تسلیحاتی پرخرج و زیانآور برای سوسیالیسم، و از سوی دیگر، بهسمت تقبل تعهدات اقتصادی و نظامی بینالمللی بسیار فراتر از امکانات واقعی خود کشانده شد. هرچند بخش بزرگی از این مخارج تسلیحاتی و تعهدات بینالمللی به دیگر کشورهای سوسیالیستی و جنبشهای رهاییبخش ضروری و اجتنابناپذیر بود، اما برخورد واقعبینانهتر به وضعیت موجود میتوانست این هزینههای سنگین را کاهش دهد و صدمات ناشی از آن را برای سوسیالیسم و زحمتکشان کشورهای سوسیالیستی به حداقل برساند.
واقعیت این بود که در اواخر دههٔ شصت و اوایل دههٔ هفتاد، اتحاد شوروی توانسته بود با تحمل هزینههای سنگین، در عرصهٔ سلاحهای هستهای به یک برابری نسبی با غرب برسد. این برابری تضمینهای لازم را برای «حفظ بقای سوسیالیسم» در برابر خطر تعرض نظامی امپریالیسم بهوجود آورده بود. ارزیابیهای حزب کمونیست نیز این واقعیت را مورد تأیید قرار میداد:
اما رویدادهای دههٔ ۱۹۶۰ نشان داده بود که امپریالیسم قادر به تغییر دادن جهان و معکوس کردن سیر پیشروی آن در جهت منافع خود نبود….
امکانات امپریالیسم برای استفاده از قدرت نظامی خود بهمنظور اقدامات تجاوزکارانه بسیار محدود شده بود. آن زمان سپری شده بود که ایالات متحدهٔ آمریکا میتوانست بهوسیلهٔ بمبافکنهای مجهز به سلاح هستهای که در پایگاههای نظامی کشورهای اطراف اتحاد شوروی و سایر دولتهای سوسیالیستی مستقر بودند، این کشورها را تهدید کند و خود از ضربت متقابل در امان بماند. در سالهای ۱۹۶۰، اتحاد شوروی دیگر بهقدر کافی زرادخانهٔ سلاح هستهای و موشکهای قارهپیما در اختیار داشت که بتواند بر هر متجاوزی، در هر نقطهٔ روی زمین قرار داشته باشد، ضربت متقابل وارد کند.[۹۵]
بر اساس این ارزیابی، نظام سوسیالیستی قاعدتاً میبایست از حجم هزینههای نظامی خود تا حد ممکن بکاهد و سرمایههای داخلی خود را بهسمت گسترش عرصههای تولید غیرنظامی و بهویژه گسترش تکنولوژی مدرن در عرصهٔ تولید صنعتی سوق دهد. اما چنین چیزی در عمل اتفاق نیافتاد و علیرغم همهٔ کوششهای مکرر و تحسینآمیز اتحاد شوروی و دیگر کشورهای سوسیالیستی برای پایان بخشیدن به روند مسابقهٔ تسلیحاتی، هزینههای نظامی در رقابت با امپریالیسم همچنان فزونی گرفت. تا سال ۱۹۷۷، دولت شوروی یطور سالانه معادل ۵۲ میلیارد دلار صرف هزینههای نظامی میکرد.[۹۶] هرچند قدر مطلق این مخارج همچنان از هزینههای نظامی دولت آمریکا (۱۰۰/۹ میلیارد دلار)،[۹۷] و به تبع آن از مجموعهٔ دولتهای امپریالیستی، بهمراتب کمتر بود، اما بهواسطهٔ کوچکی حجم اقتصاد اتحاد شوروی در مقایسه با اقتصاد مجموعهٔ دولتهای امپریالیستی و بهویژه در مقایسه با آمریکا (در سال ۱۹۷۱، تولید ناخالص ملی اتحاد شوروی کمتر از ۵۵ درصد تولید ناخالص ملی آمریکا ـــ ۵۴۸/۶ میلیارد دلار در مقابل ۱۰۰۰/۴ میلیارد دلار ـــ بود)،[۹۸] سهم این هزینهها در کل اقتصاد سوسیالیستی بهشدت بالا بود و فشار زیادی را بر این نظام تحمیل میکرد. بدینترتیب، امپریالیسم از طریق تحمیل رقابت تسلیحاتی به کشورهای سوسیالیستی، و بهدست آوردن سودهای کلان از این راه، در حقیقت از خارج از نظام سوسیالیستی به استثمار کارگران و زحمتکشان کشورهای سوسیالیستی مشغول بود و این چیزی نبود که نظام سوسیالیستی، که رشد پیوسته و موزون آن با صلح رابطهٔ تنگاتنگ و جدایی ناپذیر داشت، در درازمدت توان تحمل آن را داشته باشد.
از سوی دیگر، نظام سوسیالیستی نمیتوانست روابط تجاری بینالمللی خود را مانند دولتهای امپریالیستی بر پایهٔ سودآوری و استثمار خلقها استوار کند. روابط تجاری اتحاد شوروی با کشورهای «جهان سوم» بر پایهٔ یاری رساندن به توسعهٔ منابع این کشورها و کمک اقتصادی و تسلیحاتی به ملل در حال رشد و جنبشهای رهاییبخش ملی استوار بود، و طبیعی بود که این تعهدات بار اقتصادی بسیار سنگینی را به سوسیالیسم تحمیل می کرد. در دههٔ ۱۹۷۰ و پس از آن، نزدیک به ۱۰ درصد کل بودجهٔ سالانهٔ دولت اتحاد شوروی صرف کمکهای انترناسیونالیستی به دیگر کشورهای سوسیالیستی و جنبشهای رهاییبخش ملی در سطح جهان میشد. و این درحالی بود که بهقول «رابرت مک نامارا»، وزیر دفاع آمریکا در دوران ریاست جمهوری «جان اف. کندی»:
ایالات متحده بسیاری از سلاحهای گرانقیمت خود را به دوستان ثروتمندش ــــ مثلاً در خاورمیانه ــــ میفروشد. در حالی که اتحاد شوروی ناگزیر است سلاحهای خود را بهقیمتی ارزان به دوستان «رزمندهاش» بدهد. و بدینگونه دوستان ایالات متحده یک منبع اضافی درآمد برای کشور خواهند بود، در صورتی که دوستان شوروی بار سنگینی بر دوش آن هستند.[۹۹]
طبیعی بود که تداوم و رشد این کمکها، که در درستی و ضرورت آنها نمیتوان هیچگونه تردیدی داشت، بهنوبهٔ خود مستلزم آزاد شدن سرمایههای تولیدی اتحاد شوروی از عرصهٔ غیرمولد نظامی و انتقال آنها به عرصهٔ تولیدصنعتی و رشد تکنولوژی بود. اما رقابت تسلیحاتی تحمیل شده از سوی امپریالیسم مانع چنین کاری میشد. در واقع، استراتژی نظامی و تسلیحاتی امپریالیسم علیه اتحاد شوروی دقیقاً با توجه به همین محدودیت عینی اقتصاد شوروی تنظیم شده بود. محمد حسنین هیکل، روزنامه نگار برجستهٔ مصری، استراتژی آمریکا را در عرصهٔ تحمیل رقابت تسلیحاتی به اتحاد شوروی، از قول «رابرت مک نامارا»، وزیر دفاع سابق آمریکا چنین بیان میکند:
اتحاد شوروی از جنگ دوم جهانی با پیروزی درخشان نظامی بیرون آمد، اما با مخارج بسیار سنگین اقتصادی و تلفات فوقالعاده اندوهبار انسانی…. این کشور در برنامهٔ خود برای جهان پس از جنگ، سه اولویت را قائل شد: ۱- تجدید بنای کامل کشور که ملتهای شوروی بتوانند به رؤیای کمونیسم وعده داده شده برسند. ۲- تجدید قدرت دفاعی پیشرفته برای کشور مخصوصاً در برابر جهان سرمایهداری که کمین کرده است. ۳- بهدست آوردن دوستان جدیدی در جهان، خاصه در اروپای شرقی و جهان سوم.…
اگر ایالات متحده بتواند اتحاد شوروی را به مسابقهٔ تسلیحاتی وادارد، آنگاه همهٔ طرحها برهم میخورد…. هدف ما خیلی ساده بود: اولویت شمارهٔ ۲ جایش را در صورت امکان به شمارهٔ ۱ بدهد. یعنی نخست افزایش قدرت و مخارج نظامی، و در سطح حداقل، بهبود اوضاع معیشتی مردم…. و البته این مسأله روی اولویت سوم نیز اثر میگذاشت.
معنای این حرف چیست؟ معنایش این است که اگر اتحاد شوروی به مسابقهٔ تسلیحاتی کشیده شود و قسمت عظیمی از بودجهاش ــــ مثلاً اگر ممکن باشد، چهل درصد ــــ را به این کار تخصیص دهد، مبالغ کمتری برای بهبود زندگی مردم باقی میماند و در نتیجه، رؤیای کمونیسم که خیلی از مردم جهان بهانتظار آن هستند، بهدرازا خواهد کشید و دوستان شوروی و یا طرفداران ایدهٔ کمونیسم بایستی خیلی انتظار بکشند…. و با این حساب، مسابقهٔ تسلیحاتی ممکن است عقاید مسلکی شوروی را در خود مسکو مورد تهدید قرار دهد.[۱۰۰]
کاملاً روشن است که تنها راه خنثی کردن این استراتژی ضدبشری و ضدکمونیستی امپریالیسم، کاهش سریع هزینههای تسلیحاتی بلافاصله پس از تأمین امنیت نظامی اتحاد شوروی در اواخر دههٔ شصت بود. در عین حال، این نیز بهخوبی روشن است که هیچ درجهای از خوشبینی تاریخی نمیتوانست رهبران اتحاد شوروی را از درک ماهیت و هدف واقعی این رقابت تسلیحاتی و پیامدهای مخرب آن برای سوسیالیسم، که آثار آن بهویژه در عرصهٔ اقتصادی بهخوبی مشهود بود، باز دارد. در نتیجه، علت اصلی تداوم رشد هزینههای تسلیحاتی اتحاد شوروی پس از دههٔ شصت را باید نه صرفاً در خوشبینی رهبران حزب، بلکه در منافع بوروکراسی رشدیابندهٔ دولتی نیز جستجو کرد. از دیدگاه بوروکراسی دولتی، این رقابت بیش از آنکه میان نظامهای سوسیالیستی و سرمایهداری باشد، یک رقابت قدرت میان دولت اتحاد شوروی و دولتهای غربی، و بهویژه آمریکا بود. این لایه، از دیدگاه منافع ویژهٔ خود، منافع آنی دولت را فراتر از مصالح درازمدت حزب و سوسیالیسم قرار میداد و بر این اساس عمل میکرد. بهعلاوه، تداوم رقابت تسلیحاتی و سرازیر شدن روزافزون سرمایههای کشور به بخش نظامی، به تقویت هرچه بیشتر نقش آپارات دولت بهعنوان پایگاه قدرت این لایه میانجامید و بهنوبهٔ خود زمینهٔ افزایش بیش از پیش قدرت اقتصادی و سیاسی آن را فراهم میآورد. بههمین دلیل بود که این لایهٔ رشدیابنده نهتنها هیچ انگیزهای برای کاهش هزینههای نظامی سوسیالیسم نداشت بلکه چنین کاهشی را با منافع عینی خود در تضاد میدید.
بدینترتیب بود که امپریالیسم توانست استراتژی نظامی ـ تسلیحاتی خود را تا مرحلهٔ دستیابی به هدف نهایی خود، یعنی «مورد تهدید قرار دادن عقاید مسلکی شوروی در خود مسکو»، به سوسیالیسم تحمیل کند و انقلاب جهانی را برای مدتی نامعلوم بهتعویق اندازد.
۴- انترناسیونالیسم پرولتری و رابطهٔ میان احزاب
تقویت مداوم و کنترل نشدهٔ مواضع لایههای بوروکراتیک در درون دولت سوسیالیستی، درهمآمیختگی فزایندهٔ ساختارهای حزبی و دولتی، و در نهایت معکوس شدن رابطهٔ میان حزب و دولت، که نتیجهٔ طبیعی آن غالب شدن تدریجی پراگماتیسم سیاسی بر خلاقیت تئوریک و دورنگری ایدئولوژیک بود، بر روابط انترناسیونالیستی میان حزب کمونیست اتحاد شوروی و دیگر احزاب کمونیست نیز اثرات مهمی بر جای گذاشت. این مسأله بهویژه به خاطر جایگاه ویژهٔ حزب کمونیست و دولت اتحاد شوروی در جنبش جهانی کمونیستی ابعادی گستردهتر یافت و روابط میان همه احزاب کمونیستی و کارگری را در سطح جهان تحت تأثیر قرار داد.
مهمترین مشخصهٔ این وضعیت، تأثیر آن بر مقولهٔ «انترناسیونالیسم پرولتری» بود. غالب شدن دیدگاه بوروکراتیک دولتی بر ساختار سیاسی سوسیالیسم باعث شد که مقولهٔ «انترناسیونالیسم پرولتری»، از یک مفهوم بیانگر همبستگی برادرانهٔ بینالمللی میان «احزاب» کمونیست و کارگری، بهشکلی فزاینده معنای همبستگی بینالمللی با «دولتها»ی سوسیالیستی را بهخود بگیرد. و این، از چند زاویهٔ مهم اثرات منفی بر جنبش جهانی کارگری و کمونیستی باقی گذاشت.
نخست، رابطهٔ میان احزاب کارگری و کمونیستی در سطح جهان تحتالشعاع روابط میان دولتها قرار گرفت. این مسأله بهویژه خود را اختلافات میان اتحاد شوروی و چین بهشکلی آشکار نشان داد. هرچند اختلاف در ابتدا میان این دو حزب بروز کرد، اما نمیتوان تردید داشت که زمینهٔ واقعی آن را بروز اختلاف در خط مشی سیاسی دولتهای این دو کشور، بهویژه در رابطه با چگونگی برخورد به دولتهای امپریالیستی، تشکیل میداد. رشد پدیدهای بهنام «مائوئیسم»، که بدون هیچ پایهٔ مستدل علمی و تاریخی تا حد «سوسیال امپریالیست» و «دشمن اصلی خلقها» خواندن دولت سوسیالیستی اتحاد شوروی پیش رفت، و شکافی که این مسأله در سطح جنبش جهانی ایجاد کرد، نمیتواند فقط از دیدگاه وجود اختلافات تئوریک و نظری میان دو حزب کمونیست برادر، که کار ساختمان سوسیالیسم را در دشوارترین شرایط محاصرهٔ امپریالیسم به پیش میبردند و طبیعتاً ضرورت وحدت جنبش کمونیستی را با پوست و گوشت خود لمس میکردند، توضیح داده شود. صدور این اختلافات به درون اغلب احزاب کمونیستی و کارگری، که به انشعابات پی در پی در آنها و صفبندیهای جدی تازه در درون جنبش کمونیستی انجامید، نشانهٔ بارزی از سلطهٔ معیار «همبستگی با دولتها» بهجای «همبستگی با احزاب» در تعریف مفهوم «انترناسیونالیسیم پرولتری» بود. این مسأله نهتنها به توان جنبش کارگری و کمونیستی در مبارزهٔ مشترک علیه سرمایهداری و امپریالیسم صدمات جدی وارد آورد، بلکه بخش قابل توجهی از امکانات مادی، نظامی و تبلیغاتی دولتهای چین و شوروی را از مسیر مبارزهٔ مشترک علیه امپریالیسم منحرف کرد و در برابر یکدیگر قرار داد. تردیدی نیست که امپریالیسم بزرگترین برندهٔ این روند بود. دولتهای امپریالیستی از وجود اختلافات میان چین و شوروی و شکاف موجود در جنبش کارگری و کمونیستی برای تضعیف سوسیالیسم در سطح جهان حداکثر بهره برداری را کردند.
مخدوش شدن مرزهای ساختاری میان حزب و دولت در کشورهای سوسیالیستی برای امپریالیسم امکانات تبلیغاتی جدیدی را نیز ایجاد کرد. رسانههای گروهی و دستگاههای تبلیغاتی امپریالیستی، همبستگی بینالمللی میان احزاب کارگری و کمونیستی جهان را بهعنوان نشانهای از «وابستگی» آنها به دولتهای سوسیالیستی، بهویژه به دولت اتحاد شوروی، جلوه دادند و این احزاب را «عامل» و «مجری سیاست» و «ستون پنجم» و «جاسوس» این دولتها معرفی کردند. مخدوش بودن مرزهای ساختاری میان حزب و دولت در کشورهای سوسیالیستی نیز کار خنثی کردن این تبلیغات بیپایهٔ امپریالیستی را برای احزاب کارگری و کمونیستی دشوارتر میکرد. این مسأله بهویژه در اذهان زحمتکشان کشورهای سرمایهداری، که بهطور وسیع تحت تأثیر ایدئولوژی و تبلیغات ناسیونالیستی بورژوازی حاکم بر این کشورها بودند و همچنان هستند، اثرات منفی جدی باقی گذاشت و آنها را از رویآوری گسترده به این احزاب، که نمایندگان واقعی منافع آنها بودند، بازداشت. این روند در درازمدت به تضعیف پایههای تودهای جنبش کارگری و کمونیستی در کشورهای سرمایهداری یاری رساند.
دوم، به همان ترتیبی که وظیفهٔ کمونیستی «نفی دایمی وضعیت موجود» و نقد تئوریک از کمبودها جای خود را به «توجیه» کمبودهای موجود بر اساس ملاحظات سیاسی و گرایشات بوروکراتیک در جامعهٔ سوسیالیستی میداد، به همان میزان نیز نقد و بررسی کمبودهای «سوسیالیسم واقعاً موجود» در میان احزاب کمونیست و کارگری کمرنگتر میشد و معیار خودداری از تضعیف دولتهای سوسیالیستی در برابر تبلیغات و تعرضات امپریالیسم، جای اصلی و عمده را در مبارزات احزاب کارگری و کمونیستی اشغال میکرد. بدینترتیب، مرز میان وظیفهٔ تئوریک و ایدئولوژیک دفاع از اصول «سوسیالیسم» و «کمونیسم» در برابر انحرافات و کمبودهای موجود، و وظیفهٔ سیاسی دفاع از «سوسیالیسم واقعاً موجود» در برابر نظام سرمایهداری و امپریالیسم جهانی، بهطور عمده مخدوش شد و وظیفهٔ اول تحتالشعاع وظیفهٔ دوم قرار گرفت. در برخی موارد، سکوت حسابشده در برابر کمبودهای جوامع سوسیالیستی نهفقط به یک سیاست غالب در بسیاری از احزاب، بلکه حتی به محکی برای سنجش درجهٔ درک طبقاتی اعضاء و پایبندی آنها به کمونیسم بدل گردید. انتقاد از کمبودهای «سوسیالیسم واقعاً موجود» بهشکلی روزافزون با مخالفت با «سوسیالیسم» یکی گرفته شد و ذهنیت جزماندیشانهٔ «هرکه با ما نیست مخالف ما است» در بسیاری از احزاب به ذهنیت غالب بدل گردید. این مسأله، بدون تردید، منجر به دور شدن بسیاری از افراد صادق و معتقد به آرمان کمونیسم، که مشکلات موجود در جوامع سوسیالیستی برایشان بدین شکل قابل توجیه نبود، از این احزاب گردید و صفوف جنبش کمونیستی را بیش از پیش متفرق کرد.
این درحالی اتفاق می افتاد که این دو وظیفهٔ سیاسی و تئوریک کمونیستها، نه نافی یکدیگر، بلکه بهشکلی حیاتی مکمل یکدیگر بودند. به همان طریق که نقد تئوریک از کمبودهای «سوسیالیسم واقعاً موجود» نمیتوانست و نمیبایست مانع دفاع جانانه و بیقید و شرط کمونیستها از این جوامع در برابر تعرضات تبلیغاتی و نظامی دولتهای سرمایهداری و امپریالیستی باشد؛ به همان طریق نیز دفاع سیاسی از این جوامع در برابر امپریالیسم نمیتوانست و نمیبایست وظیفهٔ نقد تئوریک از آنها را نفی کند. تداخل این دو وظیفه و غالب شدن وظایف سیاسی بر وظایف تئوریک، نهتنها به رشد پراگماتیسم سیاسی در عملکرد احزاب کارگری و کمونیستی یاری رساند، بلکه کمونیستها را از تشخیص بهموقع کمبودهای «سوسیالیسم موجود» و اقدام لازم در جهت رفع آنها باز داشت. رشد کنترلنشدهٔ لایههای بوروکراتیک در درون ساختار سیاسی جوامع سوسیالیستی و نفوذ فزایندهٔ این گرایشات به درون احزاب حاکم، یکی از پیامدهای منفی غفلت از این وظیفهٔ مهم تئوریک بود.
❊ ❊ ❊
بدین ترتیب، خطاهای ذهنی پیشاهنگ اجتماعی، در یک روند نزدیک به سه دهه، نیروی سوسیالیسم و جنبش جهانی کارگری و کمونیستی را در برابر تعرضات نظامی، اقتصادی و تبلیغاتی امپریالیسم بهتدریج تضعیف کرد و ضربهپذیر ساخت، و زمینههای بروز یک بحران جدی را در جوامع سوسیالیستی پدید آورد. اما، همانطور که لنین بهدرستی تأکید کرده است، وجود شرایط عینی بهخودیخود منجر به بحران سیاسی و فروپاشی یک نظام اجتماعی نمیشود. چنین تحولی مستلزم عملکرد سازمانیافته و آگاهانهٔ آن عوامل ذهنی و لایههای اجتماعی است که در راستای منافع طبقاتی خود قصد بهزیر کشیدن نظام سیاسی موجود را دارند. یکی از این عوامل ذهنی، یعنی امپریالیسم، به مدت بیش از هفت دهه، بهشکلی آگاهانه و سازمانیافته همهٔ نیروی خود را برای سرنگون کردن نظام سوسیالیستی بهکار گرفته بود و نقش مهمی نیز در ایجاد زمینههای بحران ایفاء کرده بود؛ اما، بهدلیل عدم وجود یک پایگاه داخلی برای اجرای برنامههای خود، نتوانسته بود به هدف سرنگونی سوسیالیسم دست پیدا کند. در دهههای گذشته، نظام سوسیالیستی در شرایطی بسیار دشوارتر از آنچه که در دهههای ۱۹۸۰-۱۹۹۰ برای آن وجود داشت ــــ بهویژه در اوایل پیروزی انقلاب اکتبر و در مقطع جنگ جهانی دوم ــــ علیرغم نیروی بسیار کمتر خود در مقایسه با امپریالیسم، توانسته بود بهشکلی قهرمانانه از موجودیت خود دفاع کند و بر دشمنان داخلی و جهانی خود فایق آید. نظام سوسیالیستی همچنین توانسته بود علیرغم همهٔ فشارهای خارجی و کمبودهای داخلی، در مقاطع مختلف تاریخی با ایجاد تغییرات لازم در ساختار اجتماعی و اتخاذ الگویهای منطبق بر شرایط عینی موجود، بر بحرانهای مقطعی ناشی از رشد خود فایق آید و راه را برای شکوفایی هرچه بیشتر خود هموار سازد.
در حقیقت، در دهههای ۱۹۸۰-۱۹۹۰، سوسیالیسم علیرغم همهٔ کمبودهای خود، انبوهی از دستاوردهای عظیم و بیسابقهٔ تاریخی در اختیار داشت که میتوانست با تکیه بر آنها، بر مشکلات مقطعی موجود نیز فایق آید و با گامهایی استوارتر از همیشه بهسمت ساختمان یک جامعهٔ کمونیستی حرکت کند. سوسیالیسم نهتنها توانسته بود امنیت نظامی خود را در برابر امپریالیسم تضمین کند، بلکه موفق شده بود آن را به امضای قراردادهای متعدد منع آزمایشات هستهای و کاهش ذخایر سلاحهای هستهای وادارد. سوسیالیسم توانسه بود زیربنای اقتصادی و صنعتی خود را بهشکلی وسیع گسترش دهد، سهم خود را در تولید صنعتی جهان به بیش از یک سوم برساند، و در بسیاری عرصههای صنعتی، علمی و فنی از نظام سرمایهداری پیشی گیرد. سوسیالیسم توانسته بود سطح زندگی و رفاه زحمتکشان را بهشکلی چشمگیر بالا ببرد؛ آموزش و بهداشت مجانی را برای همگان تضمین کند؛ بیسوادی و بیکاری را ریشهکن سازد و یک طبقهٔ کارگر آموزش دیده و متخصص را پرورش دهد. سوسیالیسم توانسته بود تودههای مردم را به سطح بسیار بالایی از آموزش فرهنگی برساند و بزرگترین نویسندگان، شعرا و هنرمندان را به جامعهٔ بشری قرن بیستم تقدیم کند. سوسیالیسم توانسته بود همزیستی مسالمتآمیز میان خلقها و ملیتهای گوناگون را در درون مرزهای خود تضمین کند. سوسیالیسم توانسته بود در سطح بینالمللی نقشی بسیار تعیینکننده در فروپاشی نظام استعماری کهن، رهایی خلقها و ملتهای تحت ستم در آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین، و دستیابی آنها به استقلال سیاسی و رشد اقتصادی ـ اجتماعی بازی کند. و بالاخره، سوسیالیسم توانسته بود، علیرغم همهٔ کارشکنیها و خرابکاریها، تعرضات نظامی و محاصرههای اقتصادی و تکنولوژیکی امپریالیسم، بهشکلی پیوسته یک رشد اقتصادی بسیار بالاتر از کشورهای سرمایهداری را در تمامی طول دوران حیات خود تضمین نماید.
بحرانی که سوسیالیسم با آن روبرو بود، نه بحران شکست، بلکه بحران طبیعی ناشی از رشد آن بود. سوسیالیسم میبایست در هر مرحله از رشد خود، روابط تولیدی و اجتماعی خود را در انطباق با سطح تازهٔ رشد نیروهای مولدهٔ خود مجدداً تنظیم کند و راه را برای ارتقای آنها به سطحی بالاتر هموار سازد. آنچه این بحران طبیعی رشد را به زمینهای عینی برای پیدایش یک بحران سیاسی ـ اجتماعی بدل کرد خطاهای ذهنی پیشاهنگ طبقه و عدم اقدام بهموقع آن برای تنظیم روابط تولیدی و اجتماعی در انطباق با سطح رشد نیروهای مولدهٔ سوسیالیسم بود.
اما هیچ یک از این خطاها بهخودیخود نمیتوانست به فروپاشی نظام سوسیالیستی منجر شود. امکانات کافی برای تصحیح اشتباهات هنوز وجود داشت و سوسیالیسم همچنان میتوانست با تکیه بر این امکانات و دستاوردهای عظیم خود، زمینههای بحران را از میان بردارد. آنچه مانع از این کار شد و سیر رویدادها را بهسمت فروپاشی حاکمیت سوسیالیستی سوق داد، پیدایش، رشد، و در نهایت قبضهٔ قدرت سیاسی توسط آن لایهٔ اجتماعی بود که در جست و جوی منافع ویژهٔ خود در درون دولت و حزب، عملاً به پایگاه داخلی امپریالیسم بدل شد و ابزارهای سیاسی لازم را برای تخریب سوسیالیسم از درون برای آن فراهم آورد.
ـــــــــــــــــــــــــ
پانویسها
[۵۷] جی. ای. شرودر و بی.اس. سِوِرین، مقالهٔ «سیاستهای مصرف و درآمد در اتحاد شوروی» در نشریهٔ «اقتصاد شوروی از نظرگاهی تازه: مجموعه مقالات ارائه شده به کمیتهٔ مشترک اقتصادی کنگرهٔ آمریکا»، ۱۴ اکتبر ۱۹۷۶، ص ۶۲۹.
[۵۸] «تاریخ حزب کمونیست اتحاد شوروی»، انتشارات حزب تودهٔ ایران، ۱۳۵۸، صص ۶۶۳ ـ ۶۵۳.
[۵۹] همان، ص ۷۲۴.
[۶۰] همان، صص ۶۶۹ ـ ۶۶۸.
[۶۱] موری یانوویچ، مقالهٔ «انقلاب درآمد در شوروی» در «ماهنامهٔ اسلاویک ریویو»، جلد ۲۲، شمارهٔ ۴، دسامبر ۱۹۶۳، صص ۶۹۵ ـ ۶۹۳.
[۶۲] امیلی کلارک براون، مقالهٔ «تدام و تغییر در بازار کار شوروی»، در کتاب م. بورنشتاین و د. ف. فاسفلد، «اقتصاد شوروی: مجموعهٔ مقالات»، هوم وود، ایلینویز، بنگاه ریچارد د. ایروین، چاپ چهارم، ۱۹۷۴، ص ۱۷۶.
[۶۳] شرودر و سِوِرین، همان منبع، ص ۶۲۹.
[۶۴] همانجا.
[۶۵] همانجا.
[۶۶] گرترود شرودر، مقالهٔ «مصرف در اتحاد شوروی: یک بررسی»، در کتاب بورنشتاین و فاسفلد، صص ۳۰۳ ـ ۳۰۲.
[۶۷] همان، ص ۳۰۴.
[۶۸] ژانت چَپمَن، همان منبع، ص ۱۴۰.
[۶۹] گرترود شرودر، همان منبع، ص ۳۰۳.
[۷۰] همان، صص ۲۸۱ ـ ۲۷۹.
[۷۱] همان، ص ۲۷۶.
[۷۲] همان، ص ۲۸۸.
[۷۳] برای ارقام مربوط به سالهای ۱۹۲۸ و ۱۹۳۴ رجوع کنید به: ا. برگسون، همان منبع، «ضمیمهٔ د»، جدولهای ۹ و ۱۰، صفحات ۲۲۳ و ۲۲۷. برای ارقام سالهای ۱۹۶۶، رجوع کنید به: پ. ج. د. وایلز و استفان آرکوفسکی، «توزیع درآمد در کمونیسم و سرمایه داری»، بخش دوم، در نشریهٔ «بررسی های شوروی»، دورهٔ ۲۲، شمارهٔ ۴، آوریل ۱۹۷۱، صفحهٔ ۵۰۶. (ارقام بهمنظور برابرسازی دورههای زمانی تجدید محاسبه شده اند.)
[۷۴] شرودر و سِوِرین، همان منبع، ص ۶۲۹.
[۷۵] گریگوری و استوارت، همان منبع، ص ۳۷۸.
[۷۶] «تاریخ حزب کمونیست اتحاد شوروی»، انتشارات حزب تودهٔ ایران، ۱۳۵۸، ص ۷۳۸.
[۷۷] همان، ص ۷۵۲.
[۷۸] برنامهٔ حزب کمونیست اتحاد شوروی، مصوب کنگرهٔ بیست و دوم حزب کمونیست اتحاد شوروی، ۳۱ اکتبر ۱۹۶۱؛ منتشره در کتاب لئونارد شاپیرو، «اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و آینده: تحلیلی بر برنامهٔ جدید حزب کمونیست اتحاد شوروی»، پریجر، نیویورک و لندن، ضمیمهٔ الف، ص ۲۹۳.
[۷۹] «تاریخ حزب کمونیست اتحاد شوروی، همان، صص ۷۵۸ ـ ۷۵۷.
[۸۰] همان، ص ۷۵۶.
[۸۱] همانجا.
[۸۲] همان، ص ۷۶۰.
[۸۳] همانجا.
[۸۴] همان، ص ۷۹۶.
[۸۵] همان، صفحات ۵۴۲، ۶۸۷، ۷۱۹، ۷۹۳، ۸۵۲ و ۹۱۷.
[۸۶] همان، ص ۸۲۷.
[۸۷] همان، ص ۸۲۳.
[۸۸] برنامهٔ حزب کمونیست اتحاد شوروی، همان، صفحات ۲۶۸ و ۲۷۱.
[۸۹] همان، ص ۲۶۵.
[۹۰] تاریخ حزب کمونیست اتحاد شوروی، همان، صص ۷۴۸ ـ ۷۴۷.
[۹۱] همان، ص ۷۴۹.
[۹۲] برنامهٔ حزب کمونیست اتحاد شوروی، همان، ص ۲۶۶.
[۹۳] تاریخ حزب کمونیست اتحاد شوروی، همان، ص ۸۴۹.
[۹۴] همان، ص ۸۴۷.
[۹۵] همان، ص ۸۴۹.
[۹۶] انستیتوی بینالمللی تحقیقات صلح استکهلم (سیپری)، «تسلیحات و خلع سلاح در جهان: سالنامهٔ سیپری، ۱۹۷۷؛ نقل شده در مایکل مایرسون و مارک سولومون، «پیشگیری جنگ جهانی سوم»، از انتشارات شورای صلح آمریکا، نیویورک، ۱۹۸۱، ص ۷۲.
[۹۷] همانجا.
[۹۸] گریگوری و استوارت، همان منبع، جدول ۱، صفحهٔ ۳.
[۹۹] محمد حسنین هیکل، «دیداری تازه با تاریخ»، ترجمهٔ حسن فرامرزی، انتشارات هفته، تابستان ۱۳۶۹، ص ۲۱۰.
[۱۰۰] همان، ص ۲۱۱ ـ ۲۱۰.