گفتگوهای گسترده بهترین ضامن صلح در منطقه!
در رسانههای گفتاری و نوشتاری جهان در سالهای حول و حوش عطف هزارهٔ سوم این تعبیر داشت جا میافتاد که با برافتادن نظام دو قطبی و توقف مسابقهٔ تسلیحات هستهای جهان از پرتگاه جنگهای خانمانسوز دورتر شده و با از بین رفتن مسابقهٔ سیستمها مردم جهان بهویژه مردم کشورهای در حال رشد و عقب مانده با طیب خاطر راه رشد برتری را که از بوتهٔ آزمایش تاریخ پیروزمند بدر آمده است انتخاب خواهند کرد و گام به شاهراه رشد و ترقی خواهند گذاشت که محتوای آن رعایت حقوق انسانی و استقرار مناسبات دمکراتیک میان آنان است.
اینکه ترسیم چنین دورنمایی آرمانخواهی سادهلوحانهای است که هیچ گونه سازگاری با واقعیات جان سخت زندگی این کشورها ندارد چنان آشکار و بدیهی بود که زندگی خود بیعبث و پوچ بودن آن را حتی پیش از آن که در گسترهٔ فکر و اندیشه بر ترازوی سنجش گذاشته شود نشان داد. در واقع یکبار دیگر آشکار شد که درهای سیاست بر همان پاشنههای قدیمی میچرخند و پنداربافی و رنگ آمیزی واقعیت نمیتواند راههای سیاست را ذرهای از مسیری که همیشه از آن عبور کرده منحرف کند.
لشگرکشیهای آمریکایی دههٔ نخست سده نوین و جنبشها و هیجانات اجتماعی دههٔ دوم در کشورهای عربی و مسلمان نشین شمال آفریقا و خاورمیانه بسیاری از مفسران واقعبین را واداشت تا از افتادن به دام برپا کردن «دهکدههای پوتمکینی» پرهیز کنند و به برداشتها و فرایافتهای آزمون پس داده سیاست رجعت کنند و پشت رویداد سیاسی شبکهای از علل و عواملی را جستجو کنند که در گذشته نیز در تحلیلهای سیاسی و اجتماعی کارآمدی خود را به اثبات رسانده است.
آن سلسله رویدادهایی در کشورهای عربی که در سالهای اخیر «بهار عربی» نام گرفت، جنبشی بود امیدبخش که میرفت ساختارهای کهنهٔ اجتماعی و سیاسی در یک سری از کشورهای حوزهٔ شمال آفریقا و خاورمیانه در هم ریزد و عقب ماندگیهای عظیمی را که در وضعیت زندگی مردم این کشورها بازتاب مییافت جبران کند و به جای تلاطمهای ادواری سیاسی ثبات و آرامشی نسبی برای پیریزی شالودههای رشد و ترقی برقرار سازد. اما چیزی که از این جنبش امیدبخش باقی مانده است نمایانتر و چشمگیرتر شدن یک وهم تاریخی، و علاوه بر آن تجسم بافتهای کهنهٔ اجتماعی است، که اکنون به عیان این واقعیت را دیکته میکند که در برابر کشورهای عربی منطقه فقط دو گزینه باقی نماینده است: یا دیکتاتوریهای نظامی و یا برپا شدن حکومتهای اسلامگرا!
بلا استثناء در همهٔ کشورهای عربی، چه در کشورهایی که تغییر حکومت عملی شده و یا در کشورهایی که هنوز هیأتهای حاکمه توان مقاومت و پایداری در برابر هجوم نیروهای سیاسی مخالف را به کل از دست ندادهاند آشکار شده است که بافتهای سنتی و زیربنای عشیرهای دست در دست باورهای ریشهدار مذهبی، اکثراً سنی مذهب اسلامی و به ندرت شیعی، چنان قدرتی را دست و پا کردهاند که به موازات نهادهای موجود دولتی مشغول سامان دادن به امورات حکومتی شدهاند و در اغلب موارد از اعتباری برتر از نهادهای دولتی برخوردار گشتهاند. اعتبار از دست رفتهٔ حکومتهایی که در پارهای موارد ادعایی سکولار داشتهاند و از اعتبار رنگ و رو باختهٔ جنبشهای مبتنی بر ناسیونالیسم عربی تغذیه میکردند و میکنند سبب ایجاد خلاء بزرگی در جامعه شده که نیروهای اسلامگرا اکنون به یاری استقامت و سازماندهی پایدار و کمکهای بیدریغ خارجی در حال پر کردن آن هستند. شکست حکومتهای ملیگرای عربی شکست برنامههای مبتنی بر پیشرفت کنترل شده در همهٔ جوانب بود، که نمیتوانست دو عنصر را در زیربنای جامعه دود کند و به هوا بفرستد: مذهب و بافت سنتی جامعه. و همین دو به پشتیبان و تکیهگاه مطمئنی برای همهٔ آن مردمی شدند که از «پیشرفت» سودی حاصلشان نشد و به حاشیهٔ جامعه رانده شدند. حاشیهٔ جامعه برای اکثریت مردم این کشورها جایی بود آشنا، که هم زبانشان را میفهمید و هم نیازشان را درک میکرد و میتوانست سادهترین و فهمپذیرترین پاسخها را به آنان ارائه کند. هم نانی برای سد جوع و هم سرپناهی برای خانوادههای پرتاب شده به حاشیه شهرها.
در کنار این موضوع جنبههای دیگر سیاست بینالمللی و منطقهای را نیز باید در نظر گرفت تا تصویر جامع زمینهساز رویدادهای کنونی در منطقه قابل فهمتر شود. از این جملهاند نقش سلطهگرانهٔ غرب، ایالات متحده آمریکا و اروپا در این منطقه که اوج آن در حمایت بی چون و چرا از اسرائیل و عربستان سعودی تبلور مییابد، و دیگر قدرت گرفتن جمهوری اسلامی و تلاش آن در تحقق «هلال شیعی» در منطقه نفتخیز خاورمیانه و تثبیت نفوذ خود بر آن.
لشگرکشی آمریکا به عراق و تشدید آشوبهای سیاسی و اجتماعی در سوریه در کنار وضعیت ناپایدار سیاسی در مصر سبب آن شده است که عوامل اصلی و قدرتمند استخوانبندی نظم سیاسی منطقه از ایفای نقش ثباتساز خود برنیایند و نیروهایی در تلاشند این خلاء را پر کنند که هیچ قرابتی، نه فکری و نه اجتماعی با گذشتهٔ نزدیک این منطقه ندارند. از یکسو ترکیهٔ تحت فرمان اردوغان زمزمههای بازسازی نظم پانصد سالهٔ گذشته را در افکار عمومی زنده میکند. از سوی دیگر قطر و امارات به پشتوانه تزریق درآمدهای هنگفت نفتی، قدرتهای منطقهای، عربستان سعودی و مصر را به چالش میکشند. در لابلای این صفبندی نیروهایی قد علم میکنند که تاکنون کسی کارنامهای سیاسی از آنان سراغ نداشته و با قدرت و سرعتی گیج کننده جایی برای خود در معادلات سیاسی منطقه دست و پا میکنند. اگر در گذشته «اخوان المسلمین» نیرویی افراطی قلمداد میشد و «القاعده» آنان را به مماشاتگری با قدرت متهم میکرد، امروز «داعش» دست همهٔ این نیروها را در وحشیگری و خشونت از پشت بسته و با کاروانی از مدرنترین تسلیحات و تجهیزات غربی دهکده به دهکده و شهر به شهر را درنوردیده و رد پای خونینی از خود بر جای میگذارد تا بی چون و چرایی عزم و ارادهٔ خود را در کوبیدن پرچم این بار سیاه خلافت اسلامی خود را به گوش همگان برساند.
اگر در گذشتهای نه چندان دور، حداقل از دهههای پنجاه میلادی فرایافتهای ملیگرایی، دمکراسی و سوسیالیسم در میان جریانات بانفوذ سیاسی کشورهای عربی از نفوذ بلامنازعی برخوردار بودند و در همان حال اختلافات میان شیعیها وسنیان در سطحی بود که از وحدت اسلامی سخن گفته میشد و به نوشتهٔ حمید عنایت در حدی نبود که ارکان اصلی دین را به خطر اندازد (اندیشه سیاسی در اسلام، تهران ۱۳۶۲) اکنون در همین منطقه گروههای نوپای اسلامی در ستیز با آنچه که بهزعم آنان غیراسلامی و بیگانه است، حتی پیروان فرقههای رنگارنگ اسلامی، گوی رقابت را از هم میربایند و در برابر شیعیان نیز نفی مطلق و نابودی و ریشهکن سازی را پیشه کردهاند. برنارد لوئیس در کتاب خاورمیانهٔ خود یادآوری کرده است که در دورههای طولانی تاریخ خلافت اسلامی اهل ذمه از وضعیت زندگی بهتر از آن چیزی که قوانین اسلامی جایز شمرده است داشته است، ولی اکنون تمام اهالی مسیحی شهرها و روستاهای عراق و سوریه برای نجات جان خود آوارهٔ دشت و بیابان شدهاند.
تغییر تناسب قدرت در جهان بهسود امپریالیسم و بلامنازع شدن قدرت اقتصادی و نظامی آن فقط در مقیاس بینالمللی با فروپاشی اتحاد شوروی قابل توضیح نیست. در سطح پائینتری هم، بههمین علت، و با ژرفتر شدن بحران و بروز تلاطمهای سیاسی و اجتماعی در بسیاری از نقاط جهان، چندین مولفهٔ نظم جهانی نیز اهمیت و جایگاه خود را از دست دادهاند. کنفرانس کشورهای اسلامی، اتحادیهٔ عرب، اتحادیههای کشورهای آفریقایی، اتحادیه کشورهای غیرمتعهد و غیره دیگر جایی در معادلات سیاسی ندارند. از سیاست حفظ صلح جهانی و حل مناقشات منطقهای چیزی جز یک اعلامیههای خیرخواهانه و «حسن نیت» باقی نمانده است.
در هفتهٔ گذشته دو خبر به سر تیتر بسیاری از رسانههای نوشتاری و اینترنتی بدل شد. یکی وقوع درگیریهای نظامی میان نیروهای داعش در مرزهای شمال غربی ایران با نیروهای مسلح جمهوری اسلامی و دیگری تغییر مسئولین عراق سپاه قدس پاسداران جمهوری اسلامی ایران. اگرچه هر دو خبر بلافاصله تکذیب شدند، ولی بخودی خود نشانگر حساسیت آن برای ایران و جهان بود. مفسران سیاسی چنین ابراز امیدواری میکردند که ایالات متحده و جمهوری اسلامی، که در حال مذاکره برای سرو سامان دادن به مناسبات خود، بهویژه حول موضوع دستیابی ایران به تکنولوژی هستهای هستند شاید در عراق فرصتی برای همکاری، حتی نظامی برای سرکوب خطر «داعش» و تقویت حکومت مرکزی عراق را بهدست آورده باشند. اما بهزودی روشن شد که این امید نیز برخواسته از یک خواستاندیشی کوتهبینانه است. ایران و ایالات متحده اهداف درازمدت متفاوتی را دنبال میکنند که انطباق لحظهای مواضع نمیتواند آن را پرده پوشی کند.
علیرغم تمام تبلیغات جمهوری اسلامی نه خطری از داخل و نه خارج بهویژه از ناحیه «داعش» ایران را تهدید نمیکند. «داعش» نیرویی مزدور است که هدف خاصی را در منطقه دنبال میکند و آن برهم زدن توازن نیرو در منطقه است. ترکیه، قطر و عربستان سعودی از سالها پیش پشتیبانیهای لجستیکی و مالی فراوانی را در اختیار «داعش» گذاشتهاند؛ جوانان مسلمانی که حتی در اروپا زاده شده ولی نتوانستهاند دورنمایی برای خود دست و پا کنند، جوانانی که به حاشیه جامعه به مساجد سربازگیری نیروهای افراطی پناه بردهاند به ارتش «داعش» میپیوندند و به کمک مرزبانان ترک به داخل عراق و سوریه نفوذ میکنند تا به جهاد علیه «بیدینان» بپیوندند. ترکیه حتی به منطقهٔ عقب نشینیهای تاکتیکی آنها تبدیل شده است.
یکی از عوامل بهوجود آمدن این عدم توازن در منطقه جمهوری اسلامی است که بهویژه در عراق با پشتیبانی یکجانبه و مطلق از حکومت فاسد مالکی شیعی در عراق، سبب به حاشیه رانده شدن جمعیت سنی آن و انبوه کردن صف حامیان «داعش» شده است. باید کوشید «داعش» را در میان جمعیت سنی این کشورها منزوی ساخت. حکومت جمهوری اسلامی با حمایت از رژیم اسد اکثریت سنی سوریه را نیز بهسوی مقاومت و خصومت، از جمله علیه ایران رانده است. بسیاری از مفسران بر این عقیدهاند که هدف اصلی مخاصمات کنونی سنگینتر کردن کفهٔ ترازو بهسود سنیهای این دو کشور است تا حداقل نیروهای غالب به میز مذاکره کشانده شوند، در صورت غیر تشکیل حکومت سنی در مناطق سنی نشین عراق و سوریه واقعهای قریبالوقوع خواهد بود. ادامهٔ این سیاست از سوی جمهوری اسلامی خود خطرزا است و تهدیدی است برای امنیت و صلح در مرزهای ایران.
تنها راهحل در گام نخست سپردن حل مسأله به ارگانهای بینالمللی و در رأس آن شورای امنیت سازمان ملل متحد است تا بتواند به دور از پیگیری مقاصد سلطهگرانه برای حل معضلات عاجل پناهندگان و آوارههای این کشورها راهحلهای درازمدتی را بجوید. آنچه مسلم است اینست که سلطهٔ شیعی و تا حدی «علوی ـ مسیحی» در خاورمیانه به تاریخ سپرده شده است. واقعیات در راستای برتری یافتن اکثریت سنی این کشورها و حکومتهایی مبتنی بر تعادل وزنهٔ «قومی ـ مذهبی» سیر خواهد کرد. هر نیرویی که بخواهد این تعادل را برهم زند در راستای به مخاطره انداختن صلح حرکت میکند. ایران، ترکیه، مصر و عربستان سعودی میتوانند نقش سازندهای در استقرار نظمی صلحآمیز در منطقه داشته باشند، که در گامهای بعدی باید همهٔ کشورهای منطقه را دربر گیرد. به موازات آن حل مسألهٔ فلسطین از راه تشکیل دولت مستقل فلسطینی و شناسایی اسرائیل بهمثابه یکی از کشورهایی که میتواند نقش مؤثری در فردای صلحآمیز منطقه داشته باشد دارای اهمیت دورنمایی است که در آینده دربارهٔ آن سخن خواهیم گفت.