تحلیل ژرف تاریخ دیروز، درس‌هایی ارزشمند برای امروز و فردا

پروفسور یرواند آبراهامیان، دانشمند برجسته تاریخ، نامی آشنا و بسیار محترم در میان ایرانیانی است که تاریخ تحولات ایران معاصر را پیگیری می‌کنند. پس از دو کتاب بسیار مهم  «ایران میان دو انقلاب» و «تاریخ ایران مدرن» که مورد توجه جامعه‌ی ایران قرار گرفتند و در واقع به جایگاه کتاب‌های مرجع ارتقاء یافتند، اینک کتاب دیگری از این نویسنده ارجمند منتشر شده است با نا «کودتا: ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، سیا و ریشه‌های جدید روابط ایران و ایالات متحده‌ی آمریکا» (۱). نویسنده به شیوه پژوهش علمی ابتدا مسئله‌ی مورد پژوهش را به صورت کاملاً دقیق و شفاف مطرح می‌کند: درباره کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ بسیار نوشته‌اند. درباره بحران نفتی ۱۳۳۲ ـ ۱۳۳۰ هم مطالب بسیاری نوشته شده است. پس این پرسش ممکن است مطرح شود که چرا باز هم باید کتاب دیگری راجع به همین موضوعات نوشته شود؟ هدف کتاب حاضر این است که تصور عرفی و رایجی را که تحت تأثیر نوشته‌های قبلی در این باره شکل گرفته است، در دو زمینه متفاوت به چالش بکشد: نخست این تصور که انگلیسی‌ها با حسن نیت مذاکره می‌کردند و ایالات متحده به عنوان «میانجی درستکار» اقداماتی جدی برای پا درمیانی به عمل آورده است، اما مصدق به دلیل کله شقی‌اش که منشأ آن، بنا به این ادعا به «ساختار روانشناختی» شخصی و «عقده شهادت» شیعی او مربوط می‌شده، نتوانسته است با ‌آنها به سازشی برسد(ص ۲۱). دوم آنکه کتاب «این تصور عمومی و رایج را زیر سوال می‌برد که کودتا را مستقیماً و یکسره در متن جنگ سرد، تضاد بین شرق و غرب، بین اتحاد شوروی و ایالات متحده، بین بلوک کمونیستی با دنیای به اصطلاح آزاد، قرار می‌دهد(ص ۲۲). اما کدام گروه ازمورخان و پژوهشگران این تصور عمومی را در طی سال‌های پس از ۲۸ مرداد و بویژه در یک دهه‌ی اخیر ایجاد کرده‌اند و همچنان در این باره می کوشند؟ باری روبین «که متخصص برجسته روابط ایران و آمریکاست»، ادعا می‌کند که بریتانیا و آمریکا «ملی شدن را پذیرفتند» و ایالات متحده «بیطرف» بود و «گرایشی به هواداری از ایران» هم داشت و مذاکرات به دلیل «ناتوانی مصدق در مصالحه» شکست خورد (ص ۱۴۷). پیتر اوری استاد مطالعات شرقی در کمبریج، مصدق را کودک بهانه‌گیر و کج‌خلقی ترسیم می‌کند که از این که جهان را به لبه پرتگاه یک بحران بزرگ بین‌المللی کشانده است،‌ به خود می‌بالد(ص ۱۴۷) رضا شیخ‌الاسلامی استاد مطالعات ایرانی در آکسفورد، همان دیدگاه آماده و کلیشه‌ای غربی‌ها را تکرار و چون آینه‌ای نظرات آن‌ها را بازتاب می‌دهد. دیدگاهی که سیاست‌سازان انگلیسی و آمریکایی را خردمند، عمل‌گرا و خونسرد اما مصدق را لوس، دمدمی، دروغگو، غیرقابل پیش‌بینی، ناسپاس و در رأس همه این‌ها فردی خودکامه معرفی می کند(ص۱۴۷). شیرین‌ هانتر ادعا می‌کند مصدق به علت امتناع سرسختانه‌اش از پذیرفتن راه حلی برای فیصله «قضیه» شکست خورد(ص۱۴۷). رونالد فریه، مورخ رسمی بریتیش پترولیوم اظهار نظر می‌کند که مذاکرات به علت «احساس ناامنی کردن‌های مصدق و ژن‌هایی که در کالبد سیاسی ایران وجود دارد» به شکست انجامید(ص۱۴۷). حتی مولفینی که نسبت به مصدق همدلی و همدردی دارند هم تحت تأثیر این القائات قرار گرفته و اینگونه نظرها را مطرح می‌کنند. به عنوان نمونه سم فال پس از اعتراف به وجهه مردمی مصدق، حساسیت و تنگ نظری انگلستان و بیمناکی آمریکا از ملی شدن نفت، سرانجام مدعی می‌شود که مصدق در نهایت به این دلیل سقوط کرد که بر خلاف گاندی «غیر منطقی بود(ص۱۴۸). جورج مک گی معمار طرحی که مورد قبول مصدق قرار گرفت اما ایدن وزیر خارجه انگلستان با آن مخالفت کرد «ماجرای ایران» را با نقل قولی از دین اچسون به پایان می‌برد که چگونه مصدق باد کاشت و طوفان درو کرد زیرا او یک ایرانی ثروتمند، مرتجع، با ذهنیت فئودالی بود که از نفرتی تعصب‌آمیز نسبت به انگلستان الهام می گرفت(ص۱۴۸). مارک گازیوروسکی اصرار دارد که بریتانیا ملی شدن را پذیرفته و آمریکا هم پیشنهادهای معقولی برای سازش ارائه کرده بود اما مصدق همه آن‌ها را رد کرد(ص ۱۴۸). استیفن کینزر نیز می گوید که مذاکرات نفت سرانجام به علت «آرمان شیعی پیگیری عدالت حتی تا نقطه شهادت» به شکست انجامید(ص ۱۴۸). اما برای غربی‌ها هیچ چیز لذت‌بخش‌تر از آن نیست که مورخان و نویسندگان بومی نظرگاه‌های آنان را تأیید و تحسین کنند. فرح دیبا، در خاطرات اخیر خود اعلام می‌کند که مذاکرات سرانجام به علت «سرسختی» مصدق و «خودداری او از قبول پیشنهادهای انگلستان «شکست خورد(ص۱۴۹). عباس میلانی، مولف زندگی نامه ستایش آمیزی از شاه، غیر مستقیم می‌خواهد به خواننده القا کند که مصدق مانع اصلی حل مسئله بود، زیرا ترومن خیلی زود به این نتیجه گیری رسیده بود که «ملی شدن نتیجه محتوم قضیه» است(ص۱۴۹). غلامرضا افخمی، ادعا می‌کند که چرچیل و ترومن ملی شدن را پذیرفتند اما «بیگانه هراسی» ایرانی‌ها مانع حل و فصل مسئله شد(ص ۱۴۹). مارک گازیوروسکی استدلال می‌کند که کودتا ارتباط چندانی با نفت نداشت و بیشتر معطوف به ژئوپلتیک، به ترس از کمونیسم و تهدید شوروی مربوط می‌شد. به این طریق او نظر بسیاری از کسانی را بیان می‌کند که در این باره مطلب نوشته اند. گازیوروسکی می نویسد: در ابتدا ایالات متحده تصمیم گرفت خارج از این نزاع بماند. این کشور بریتانیا را تشویق کرد ملی شدن نفت را بپذیرد و کوشید برای حل و فصل این منازعه پا درمیانی کند، و بریتانیا را از حمله به ایران منصرف سازد. ایالات متحده این موضع بیطرفی را تا پایان دولت ترومن در دی ماه ۱۳۳۱ حفظ کرد، گر چه در همین زمان هم بسیاری از مقامات رسمی ایالات متحده فکر می کردند خودداری مصدق از حل و فصل منازعه نفت دارد بی‌ثباتی سیاسی ایجاد می‌کند که ایران را در خطر سقوط به پشت پرده آهنین قرار می‌دهد(ص ۲۲). پروفسور آبراهامیان پس از طرح مسئله مورد پژوهش، به منابع و سرچشمه‌های پژوهش خود می پردازد و امکانات و محدودیت‌های خود را روشن و آشکار برمی‌شمارد: «برای شناخت بحران سال‌های ۳۲ـ۳۰ شماری از منابع گوناگون وجود دارند که می‌توان آن‌ها را در کنار هم قرار داد و تصویر جامعی به دست آورد. شرکت نفت انگلیس وایران که بعدا بریتیش پترولیوم نامیده شد، آرشیوهای گسترده خود را در اختیار دانشگاه وارویک در انگلستان قرار داده است. دولت بریتانیا نیز برخی اوقات در مقام رعایت قانون سی ساله خود برخی از پرونده‌های خود، از جمله پرونده‌های هیأت دولت، وزارت خارجه، کنسولگری‌ها و وزارت سوخت و نیرو را از طبقه‌بندی خارج و آن‌ها را علنی کرده است(ص ۲۴). وزارت خارجه ایالات متحده نیز پس از آن که برای مدتی بیش از سه دهه عمداً در این زمینه طفره رفت، سرانجام در سال ۱۹۸۹ برخی اسناد مفید را در کتاب‌های سالانه خود به نام روابط خارجی ایالات متحده- با نام اختصاری فروس- منتشر کرد(ص ۲۴). سند مهم دیگری بررسی مهمی است که از طرف سیا به عمل آمده و به سند ویلبر موسوم است و در سال ۲۰۰۰ میلادی به نیویورک تایمز درز کرد(ص ۲۵). این سند هم در ایران و هم در غرب جایگاه یک متن رسمی و معتبر- حتی تاریخی معتبر و کامل- را کسب کرده است(ص ۲۶). افزون بر این‌ها، پروژه‌های تاریخ شفاهی هم اطلاعات ارزشمند تازه‌ای را به دست می‌دهند که مهم ترین آنها پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه‌ هاروارد- تحت نظارت دکتر حبیب لاجوردی- و پروژه تاریخ چپ ایران با نظارت دکتر حمید احمدی در برلین است(ص ۲۸). با وجود این منابع ارزشمند، پروفسور آبراهامیان از کمبود‌های حیرت‌آور نیز یاد می‌کند: «ناگفته پیداست که پرونده‌های MI6 همچنان بسته مانده‌اند»(ص ۲۴). در جلدهای مربوط به ایران در مجموعه فروس، پس افتادگی‌ها و گسستگی‌های وسیع و بدون توضیحی وجود دارند. انجمن تاریخ امریکا شکایت دارد که وزارت امور خارجه از رعایت مقررات خودش هم در زمینه خارج کردن اسناد از طبقه بندی شانه خالی کرده است و برای به تأخیر انداختن انتشار اسناد مربوط به ایران- و نیز گواتمالا و کنگو- به بهانه‌های گوناگون متوسل شده است(ص ۲۴). سازمان سیا هم به نوبه خود بهانه می‌آورد که منابع مالی لازم برای عملی کردن فرمان اجرایی ۱۹۹۵ رئیس جمهور دایر بر خارج کردن اتوماتیک اسناد از طبقه‌بندی پس از گذشت ۲۵ سال را ندارد. سیا در یک چرخش غیر منتظره، اعلام کرد که همان مدارک در اوایل دهه ۶۰ به دلیل حاکم بودن نوعی فرهنگ معدوم سازی به صورت تصادفی ریزریز شده و از میان رفته است(ص۲۵). این سازمان اعلام می‌کند که حدود ۱۰۰۰ صفحه از این اسناد، در مخزن‌های قفل شده سازمان باقی مانده اما باید در حال حاضر مسکوت و در حال تعلیق بمانند. سیا توضیح می‌دهد که انتشار این اسناد به اعتماد بریتانیایی‌ها به ما لطمه وارد خواهد کرد. زیرا آن‌ها هنوز رسما ادعا می‌کنند که مطلقا هیچ نقشی در کودتای ۳۲ نداشته‌اند(ص ۲۵). در سند ویلبر تنها بخشی که محرمانه باقی ماند، ضمیمه‌ای است که در آن فهرست اسامی روزنامه‌نگاران و سیاستمدارانی آمده که در جریان کودتا از MI6 و سیا پول گرفته بودند(ص۲۶). پرفسور آبراهامیان در یک جمع بندی حیرت‌آور از اسناد و منابع مربوط به کودتای ۲۸ مرداد می‌نویسد: عبور شتر از سوراخ سوزن، آسان‌تر از دست یافتن یک مورخ به پرونده‌های سیا و MI6 درباره کودتای ۲۸ مرداد ماه ۱۳۳۲ است(ص ۱۹۹). پروفسور آبراهامیان پس از طرح مسئله و سرچشمه‌ها، دو فرضیه مهم و اصلی خود را پیش می‌کشد۱-استدلال متقابل کتاب حاضر این است که سازش بریتانیا و آمریکا از یک طرف و دولت دکتر محمد مصدق از طرف دیگر، به این دلیل ساده قابل حصول نبود که در قلب این کشمکش، این سوال صریح قرار داشت که صنعت نفت-اکتشاف، تولید، استخراج و صدور آن –تحت کنترل چه کسی باشد؟ آیا قرار است این صنعت تحت کنترل ایران باشد، یا تحت کنترل شرکت نفت انگلیس و ایران یا احتمالاً تحت کنترل کنسرسیومی از شرکت‌های بزرگ نفتی که در آن زمان به هفت خواهران معروف بودند؟ برای ایران ملی شدن، به معنای کنترل دولت بر این صنعت بود. برای شرکت‌های نفتی هم ملی شدن مورد نظر ایرانی‌ها به معنای از دست رفتن کنترل غرب بر این صنعت بود، چیزی که در سال‌های اولیه دهه ۱۹۵۰ هنوز برای آن‌‌ها غیر قابل تحمل بود. ملی شدن ظاهری و کاذب-ملی شدن در شکل نه در ماهیت، ‌در حرف نه در عمل-گرچه از طرف انگلیسی‌ها و آمریکایی‌ها در همه جا به عنوان «سازشی عادلانه» جار زده می شد، اما در واقعیت امر، این ادعا در بهترین حالت، نقیض‌گویی بی معنا و در بدترین حالت، سرپوشی عوام فریبانه برای پنهان نگاه داشتن واقعیت امر بود. در سال‌های ۱۳۳۰ تا ۱۳۳۲ نه انگلیسی‌ها و نه آمریکایی‌ها، هیچ یک، به هیچ طریق حاضر به قبول ملی شدن واقعی صنعت نفت نبودند(ص ۲۱). ۲- این کتاب می‌کوشد کودتا را به طور کامل و قطعی در چار چوب تضاد بین امپریالیسم و ناسیونالیسم، بین جهان اول و جهان سوم، بین شمال و جنوب، و بین اقتصاد‌های توسعه یافته صنعتی و کشورهای توسعه نیافته‌ای قرار دهد که به صادرات مواد خام خود وابسته بودند. از آنجا که نزاع بر سر نفت بود، این کتاب توضیح می‌دهد که ایالات متحده در این بحران همان قدر سرمایه گذاری کرده بود که بریتانیا. به این ترتیب آنقدرها که ترس آمریکا از بازتاب‌های ملی شدن نفت در جاهای دور دستی مانند اندونزی و آمریکای جنوبی و صد البته خلیج فارس در مشارکت این کشور در کودتا دخالت داشت، ترس از خطر کمونیسم در ایران،‌ در این کار دخیل نبود(ص ۲۲). این کتاب نشان خواهد داد که گر چه آمریکا و بریتانیا برای توجیه کودتا، زبان دوران جنگ سرد را به کار می بردند اما نگرانی اصلی آن‌ها از کمونیسم در ایران، چندان نبود که از بازتاب‌های خطرناکی که ملی کردن نفت می توانست در سراسر جهان داشته باشد، نگران بودند(ص ۲۳). پرفسور آبراهامیان با این بینش به بررسی وضعیت نفت و صنعت نفت در ایران می پردازد و می کوشد فرضیه‌های خود را اثبات کند. سرگذشت نفت در ایران با واگذاری امتیاز ننگین نفت به دارسی آغاز می‌شود. او در سال ۱۹۰۱ / ۱۲۸۰ حق انحصاری ۶۰ ساله اکتشاف، استخراج، پالایش و صدور کلیه فرآورده‌های نفتی را در سراسر ایران به استثنای استان‌های مجاور روسیه از شاه دریافت کرد. دارسی در برابر این امتیاز، ۵۰هزار پوند استرلینگ را به شکل نقدی به شاه پرداخت و ۲۰هزار پوند استرلینگ هم سهام منتشر کرد و به سایر رجال معروف داد و تعهد کرد که ۱۶ درصد از منافع خالص سالانه خود را هم به عنوان حق امتیاز به دولت بپردازد. به نظر می‌رسد که او در قرارداد خود با شاه ایران، از این گفته معروف لئوپولد پادشاه بلژیک تبعیت می‌کرد که گفته بود «معاهدات باید تا حد ممکن خلاصه و کوتاه باشند و بومیان باید همه چیز را به موجب یکی دو ماده به ما واگذارند.»(ص ۲۸) نفت در سال ۱۹۰۸/۱۲۸۷ در مسجد سلیمان فوران کرد و یک سال بعد شرکت نفت انگلیس-پرشیا (بعدها شرکت انگلیس و ایران)تشکیل شد. در این دوران نیروی دریایی بریتاینا سوخت خود را از ذغال سنگ به نفت تغییر می‌داد. چرچیل که چند سالی وزیر دریاداری بریتانیا بود؛ با فخر فروشی می‌گفت: «نفت ایران موهبتی بود خیلی بالاتر از درخشان‌ترین رویاهایمان که از عالم غیب برایمان نازل شد.»(ص۳۱) پس از جنگ جهانی دوم این شرکت برای امپراتوری بریتانیا اهمیتی حیاتی پیدا کرد و با تولید ۳۵۷هزار بشکه نفت در روز در ردیف هفت شرکت جهانی معروف به هفت خواهران قرار گرفت(ص ۳۱). شرکت نفت انگلیس و ایران سالانه بیش از ۴۲ میلیون پوند به عنوان مالیات و ۹۲ میلیون پوند به صورت ارز خارجی روانه خزانه‌داری بریتانیا می‌کرد. چنین مبالغی در سال‌های ریاضت اقتصادی پس از جنگ جهانی دوم، به راستی قابل توجه بود(ص ۳۲). ذخایر نفت شرکت در ایران، سومین ذخیره بزرگ نفت در جهان برآورد شده بود. تولید آن در ایران بیشترین میزان تولید در خاورمیانه و چهارمین در جهان پس از آمریکا، شوروی و ونزوئلا بود. شرکت در عرصه صادرات نفت خام پس از ونزوئلا دومین رتبه در جهان را در اختیار داشت. پالایشگاه آبادان با تولید سالانه ۲۴ میلیون تن، بزرگ‌ترین پالایشگاه جهان بود و سالانه بیش از ۳۴۷ میلیون پوند، روانه حوزه مالی استرلینگ می‌کرد. این پالایشگاه نیازهای سوختی ناوگان دریایی و نیروی هوایی سلطنتی بریتانیا را در آسیا تأمین می‌کرد. ماهانه بیش از ۲۰۰ نفتکش این شرکت در آبادان پهلو می‌گرفتند و شرکت بیش از ۳۰۰۰ نفتکش اقیانوس پیما در سراسر جهان داشت. این شرکت ۵۰ درصد شرکت نفت قطر، ۳۴ درصد شرکت نفت انگلیس و مصر و ۵۵ درصد شرکت کانسا لیدیتر ریفاینریز اسرائیل را در مالکیت خود داشت(ص ۳۲-۳۳). در اواخر دهه ۱۹۴۰/۱۳۲۰، روزنامه‌های ایران-حتی روزنامه‌های وابسته به دستگاه قدرت از قبیل روزنامه اطلاعات – یادآوری می‌کردند که طی این سال‌ها، شرکت نفت رقم ناچیزی برابر ۱۰۵ میلیون پوند به عنوان حق امتیاز به ایران پرداخت کرده است، در حالی که ۱۷۰ میلیون پوند فقط به عنوان مالیات به دولت بریتانیا و ۱۱۵ میلیون پوند به عنوان سود به سهامداران انگلیسی پرداخت کرده و بیش از ۵۰۰ میلیون پوند هم در طرح‌های خارج از ایران سرمایه گذاری کرده است(ص ۳۷). تمام این داده‌ها بیانگر آن است که کنترل منابع و صنایع نفتی و تضمین این کنترل، برای دولت بریتانیا حیاتی، استراتژیک و غیر قابل سازش بود(ص ۳۱). درعین حال پروفسور یرواند آبراهامیان تأکید می‌کند که تضاد منافع شرکت نفت ایران و انگلیس و مردم ایران تنها به موضوع حق امتیاز نفت محدود نمی‌شد. شرکت نفت از بریتانیک‌ هاوس لندن به دقت همه چیز را سازماندهی و کنترل می‌کرد و همه چیز از اکتشافات زمین شناختی گرفته تا حساب‌های سالانه شرکت را اسرار دولتی می‌دانست و آن‌ها را بویژه از دولت ایران پنهان نگاه می‌داشت(ص ۳۸). شرکت، فروش سوخت به مردم ایران را به قیمت‌های جهانی اما به نیروی دریایی و هوایی بریتانیا ارزان‌تر و با تخفیف‌های محرمانه می فروخت(ص۳۸). گاز طبیعی را به جای آن که به مراکز شهری لوله‌کشی کند، در بیابان‌ها می‌سوزاند(ص ۳۸). از پرداخت حقوق و عوارض گمرکی که بر کالاهای وارداتی‌اش تعلق می‌گرفت، خودداری می‌کرد(ص ۳۸). با قطع درختان برای احداث جاده‌ها و خطوط لوله مورد نظر خود خسارات گسترده و سنگینی به محیط زیست وارد می‌کرد(ص ۳۸). توافق‌هایی با روسای قبایل محلی می‌کرد، قراردادهای جداگانه اخذ امتیاز نفت با خوانین بختیاری امضا می‌کرد و از شیخ خزعل حاکم قسمتی از خوزستان،‌ حمایت سیاسی می‌کرد(ص ۳۸). برای جا دادن دوستان خود در پست‌های حساس اعمال نفوذ می‌کرد. در سرتاسر خوزستان نهایت تلاش خود را به عمل می‌آورد که در تعیین فرمانداران، فرماندهان پلیس، شهرداران و حتی سران قبایل اعمال نفوذ کند(ص ۳۹). تعداد ایرانیانی را که می‌توانستند به پست‌های مدیریتی برسند، محدود کرده بود و کارگران نیمه ماهر خود را از هند و پاکستان وارد می‌کرد(ص ۳۹). بسیاری از کارگران پالایشگاه در حلبی آباد‌ها و کارگران میدان‌های نفتی در چادرها زندگی می‌کردند(ص ۳۹). دیدگاه غالب آنان نسبت به کارگران یعنی آن ۵۰هزار نفر مزدبگیری که هر روز با آن‌ها در تماس بودند، به گونه‌ای بود که انگار این کارگران از جنس و نژاد جداگانه‌ای بودند: از نژاد کاکاسیاها، حرامزاده‌ها، شپشوهای نکبت، بنابراین می‌گفتند تنها راه حل اداره آن‌ها تحکم و ارعاب است(ص ۴۷). با وجود این شرایط شگفت‌‌آور نیست که کارگران و زحمتکشان ایران از مدت‌ها پیش به مبارزه برخاسته بودند. اعتصابات گسترده سال ۱۳۰۸ و ۱۳۲۵ بیانگر آشکار و در عین قهرمانانه این مبارزات است. «روز اول ماه مه ۱۹۲۹(۱۱ اردیبهشت ۱۳۰۸) ۱۱۰۰۰ کارگر پالایشگاه- که حزب کمونیست مخفی ایران آن را سازماندهی کرده بود- دست به اعتصاب زدند و خواهان کار روزانه ۸ ساعته، دستمزدهای بهتر، مسکن،‌ حق تشکیل اتحادیه‌های کارگری، دستمزد برابر برای کارکنان ایرانی و هندی و نیز دریافت حقوق برای تعطیلات سالانه از جمله روز جهانی کارگر شدند(ص ۴۱). انگلیسی‌ها ناوچه‌های توپدارشان را به آبادان فرستادند. دولت حکومت نظامی اعلام و بیست و نه نفر از اعتصابیون را بازداشت کرد. ۵۰۰ کارگر دیگر را اخراج کردند و دولت بریتانیا از رضاشاه به خاطر «برخورد سریع و موثر تشکر کرد»(ص ۴۱). اعتصاب بزرگ و بسیار مهم دیگری در سال ۱۹۴۶/۱۳۲۵ آغاز شد که آن را حزب توده(ایران)-به عنوان وارث حزب کمونیست ایران- رهبری می‌کرد. این اعتصاب در روز اول ماه مه و با یک گردهمایی ۸۰هزار نفری آغاز شد و طی آن خواسته‌های سال ۱۳۰۸ درکنار خواست پرداخت حقوق برای روز جمعه و اجرای دقیق قانون کاری که به تازگی تصویب شده بود، مطرح شد(ص ۴۲). در این همایش یک سخنران زن شرکت نفت را به باد اعتراض گرفت و گفت: برادران، تولید نفت در سرزمین ما تولید جواهر است باید تلاش کنیم که این جواهرات را پس بگیریم وگرنه افراد بی‌ارزشی هستیم(ص ۴۲). پرفسور آبراهامیان پس از این توصیف، در جمله‌ای مهم می‌افزاید: این سخنان احتمالاً نخستین درخواست ملی شدن نفت بود که به طور عمومی مطرح و شنیده شد. این اعتصاب در تیر ماه همان سال بار دیگر شعله ور شد. این اعتصاب که بزرگترین اعتصاب خاورمیانه تا آن زمان بود، ۶۵۰۰۰ نفر را در بر می‌گرفت(ص ۴۲). برای مقابله با این اعتصاب، ‌انگلیسی‌ها دو ناو جنگی را به آبادان و یک تیپ هندی را به بصره اعزام کردند (ص ۴۳). وزارت امور خارجه آمریکا یک وابسته کارگری را برای سفارت خود در تهران منصوب کرد و سفارت بریتانیا نیز وابسته کارگری خود را برای بررسی اوضاع به خوزستان فرستاد(۴۴). در عین حال کارگران به پیروزی‌های مهمی دست یافتند: دستمزد روزهای جمعه پرداخت شد و حداقل دستمزدها افزایش یافت. پرداخت دستمزد روزهای جمعه یک میلیون پوند برای بریتانیا آب خورد(ص ۴۴). بر بستر ستمگری‌های شرکت نفت و دیگر خصومت‌های امپراطوری بریتانیا (ص۵۴) نسبت به مردم ایران و نیز در زمینه مبارزات کارگران و زحمتکشان ایران بود که دکتر محمد مصدق در ۲۳ مهر ۱۳۲۸ در صحنه‌ای هیجان‌انگیز و در اعتراض به تقلب در انتخابات مجلس شانزدهم دوباره وارد سیاست شد. مصدق اعلام کرد که این تظاهرات فقط یک شعار دارد و آن هم سکوت است، و با دقت و وسواس اصل عدم خشونت گاندی را رعایت می‌کند(ص ۸۱). محمد مصدق –قهرمان ملی شدن نفت- از اوایل سده بیستم همواره چهره‌ای برجسته در عالم سیاست ایران به شمار می‌رفت. او ابتدا در مدرسه علوم سیاسی پاریس و سپس در دانشگاه نوشاتل سویس تحصیل کرد و دکترای خود را در رشته حقوق دریافت کرد. او در مسئولیت‌های سیاسی مهم خود به صراحت و فساد ناپذیری شهرت داشت. در سمت والی فارس، کودتای ۱۲۹۹ سید ضیا و کلنل رضاخان را محکوم کرد. مصدق با قرارداد ۱۹۱۹ انگلیس و ایران هم مخالفت کرد و وثوق‌الدوله نخست وزیر را که اتفاقاً از خویشاوندان او هم بود به کوشش برای تبدیل ایران به کشوری تحت‌الحمایه بریتانیا متهم کرد(ص ۶۷) بلافاصله پس از این اعتراض- که به تحصن انجامید-چهره‌های برجسته این معترضین در خانه مصدق گرد آمدند و جبهه ملی (ایران) را تشکیل دادند(ص ۸۳). در هفته‌های بعد جبهه ملی (ایران) حزب ایران و شماری از سازمان‌های حرفه‌ای دیگر را در صفوف خود پذیرفت و در ماه‌های بعدی حمایت حزب زحمتکشان بقایی و مجمع مسلمانان مجاهد ( توضیح : این جمعیت را نواب صفوی تاسیس کرد و شمس قنات آبادی اولین رئیس آن بود) آیت‌اله سید ابوالقاسم کاشانی را هم به دست آورد(ص ۸۴). جبهه ملی ایران به طور ناخواسته و غیر مستقیم از پشتیبانی حزب توده (ایران) هم برخوردار شد. اگر چه این حزب غیر قانونی بود، اما روزنامه‌ای غیر رسمی به نام به سوی آینده منتشر می کرد. حزب در عین حال سازمان‌های دیگری هم تشکیل داده بود که هر یک روزنامه خاص خود را داشتند: جمعیت هواداران صلح، جمعیت ملی مبارزه با شرکت استعماری نفت(بعدها جمعیت ملی مبارزه با استعمار)، انجمن کمک به دهقانان، انجمن مبارزه با بی‌سوادی، سازمان زنان ایرانی و مهم‌تر از همه شورای مرکزی اتحادیه‌های کارگری ایران (شورای متحده مرکزی). این تشکل‌ها و جعیت‌ها از تایید دو تن از روحانیون یکی شیخ احمد لنکرانی (توضیح: شیخ حسین لنکرانی) و دیگری آیت‌اله سید علی اکبر برقعی معروف به آیت‌اله سرخ برخوردار بودند(ص ۸۸). دکتر مصدق که در مجلس شانزدهم وارد مجلس شده بود با تکیه بر این حمایت‌ها، در ۱۷ اسفند ۱۳۲۹، ماده واحده‌ای را مبنی بر ملی شدن نفت به مجلس ارائه داد: به نام سعادت ملت ایران و به منظور تأمین صلح جهان، امضا کنندگان ذیل پیشنهاد می‌نمایند که صنعت نفت ایران در تمام مناطق کشور بدون استثنا ملی اعلام شود یعنی تمام عملیات اکتشاف، استخراج و بهره‌برداری در دست دولت قرار گیرد(ص ۹۴). یک هفته بعد در روز ۲۳ اسفند مجلس با اکثریت آراء پیشنهاد کمیسیون نفت را تصویب کرد. درست در این لحظه‌های حساس بود که اعتصاب گسترده کارگری به رهبری حزب توده ایران و سندیکاهای کارگری شرایط را برای پیروزی مردم ایران علیه شرکت نفت آماده کرد. در این اعتصاب سراسری که از اواخر فروردین ماه ۱۳۳۰ آغاز شد، بیش از ۵۰ هزار نفر از کارگران مناطق نفتی، کارگاه‌های تعمیراتی، بندرگاه‌ها و از همه مهم‌تر پالایشگاه آبادان شرکت کردند. دولت برای مقابله با اعتصاب، حکومت نظامی اعلام و ۲۵۰۰۰ نیروی نظامی به منطقه اعزام کرد(ص۹۹). انگلستان با این توجیه که «اهمیت نفت ایران برای اقتصاد و امور دفاعی بریتانیا و جامعه کشورهای مشترک‌المنافع آن قدر عظیم است که نمی‌توانیم کمترین احتمال دردسرهای کارگری یا ناآرامی‌های اجتماعی را هم تحمل کنیم»(ص ۹۸) ناو جنگی را در آبادان مستقر کرد و محرمانه به اعضای گزیده جامعه مشترک‌المنافع اطلاع داد که بریتانیا آماده است «با یا بدون درخواست ایران» به آبادان سرباز بفرستد(ص۱۰۰). در پی این اعتصاب که در جریان آن در بندر معشور دو زن و یک کودک و در آبادان ۹ کارگر کشته شده و ۳۰ نفر زخمی شدند دولت مجبور شد برای سرکوب اعتصاب از ۱۴ تانک، ۶ خودروی زره پوش ارتش و ۴۰ کامیون مملو از سرباز استفاده کند(ص۱۱۰). این اعتصاب نفتی کمک عمده‌ای به مبارزه برای ملی شدن نفت کرد، اما تاریخ نگاران ایرانی، حتی آنهایی که نسبت به مصدق همدلی دارند- و باید بگوییم مخصوصا آن‌ها که نسبت به مصدق همدلی دارند- عموماً تمایل دارند بر این موضوع سر پوش بگذارند. هم همایون کاتوزیان و هم فرهاد دیبا در زندگی نامه‌های جداگانه‌ای که برای مصدق نوشته‌اند، به طور کامل این اعتصاب و نتایج آن را نادیده گرفته و از قلم انداخته‌اند. سپهر ذبیح – که تا وقتی هنوز به عنوان پژوهشگر ثابت، مقیم دایمی انستیتوی هوور نشده بود، هوادار دو آتشه جبهه ملی بود- بدون آنکه ذکری از اعتصاب نفت کند، می‌نویسد که مصدق «سوار بر موج ستایش ملی به راحتی و به سرعت به سمت قدرت رانده شد». فخرالدین عظیمی در شرح بسیار مفصل خود پیرامون جنبش ملی فقط یک پاراگراف کوتاه را به این اعتصاب اختصاص می‌دهد و آن پاراگراف کوتاه هم تلویحاً حاکی از آن است که این اعتصاب چندان اهمیتی نداشت، زیرا پیش از آن که مصدق عملاً به نخست وزیری انتخاب شود، پایان یافته بود. هدایت‌اله متین دفتری هم مطلقاً هیچ ذکری از اعتصاب نفت به میان نمی‌آورد(ص ۱۰۵). اما پرفسور آبراهامیان تأکید می‌کند، این اعتصاب گسترده کمک عمده‌ای به جنبش ملی کردن نفت کرد. دکتر مصدق با پشتوانه این جنبش عظیم کارگری در روز پنجم اردیبهشت-یک روز پس از اعتصاب عمومی- طرح تفصیلی‌تری را برای ملی کردن نفت تقدیم مجلس کرد (توضیح: قانون اجرای ملی کردن صنعت نفت)(ص ۱۰۷). با استعفای علاء در هشتم اردیبهشت ۱۳۳۰، رئیس مجلس با این تصور که مصدق نخواهد پذیرفت، پست نخست وزیری را به او پیشنهاد کرد ( توضیح : پیشنهاد دهنده اصلی جمال امامی از مرتجعان معروف بود و پس از او رضا حکمت رئیس مجلس این پیشنهاد را بطور رسمی بیان داشت) اما مصدق نخست وزیری را به این شرط پذیرفت که طرح نه ماده‌ای او فوراً تصویب و به قانون تبدیل شود. او تأکید کرد که اولین وظیفه‌اش اجرای کامل و بدون معطلی این طرح خواهد بود. از یکصد نفر نماینده‌ای که در مجلس حاضر بودند هفتاد و نه نفر به او و طرح او رای موافق دادند. دو روز بعد مجلس سنا هم به اتفاق آرا همین کار را کرد(ص ۱۰۷-۱۰۸) شاه قانون ملی شدن نفت را در روز اول ماه مه –با آگاهی کامل از اهمیت نمادین این روز- امضا کرد. مصدق در یک سخنرانی رادیویی ضمن تبریک اول ماه مه به عنوان جشن کارگری جهان اظهار داشت که کارگران «برای او به اندازه فرزندانش عزیزند.»(ص ۱۱۰) اما در عین حال مصدق در سخنرانی‌های بعدی به نکته‌ای پرداخت که در واقع یکی از مهم ترین دلایل عدم اتحاد نیروهای پیشرو جامعه در برابر امپریالیسم انگلستان و آمریکا بود و دشمنان مردم ایران از این حربه برای پیروزی کودتا استفاده کردند. او توضیح می‌داد که ملی شدن نفت از فشار تبلیغات کمونیستی نیز خواهد کاست و سالانه ۱۲۰ میلیون دلار عواید نفتی،‌ شرایط اقتصادی را بهبود خواهد بخشید و به این ترتیب نارضایی‌های اجتماعی را تخفیف خواهد داد(ص ۱۱۰). با این بینش، دولت نخست دکترمحمد مصدق ، دولتی دست راستی بود. در این دولت وزارت کشور به سرلشگر زاهدی واگذار شد که بعدها نقش قابل ملاحظه‌ای در جریان کودتا ایفا کرد. زاهدی یکی از فرماندهان نظامی زمان رضاشاه بود که در جنگ دوم جهانی از سوی بریتانیایی‌ها به خاطر روابطی که با آلمانی‌ها داشت، بازداشت شده بود. زاهدی بخشی از دوره بازداشت خود را هم با آیت اله کاشانی گذرانیده و با او روابط نزدیکی برقرار کرده بود. او از طرف شاه هم برای ایجاد توازن با قدرت رو به افزایش رقیب شخصی‌اش یعنی رزم آرا به عنوان سناتور انتخاب شده بود. هفت نفر دیگر اعضای کابینه عمدتا سیاستمداران قدیمی بودند که با دربار ارتباط و به آن وابستگی داشتند: این هفت نفر عبارت بودند از: امیر تیمور کلالی(سردار نصرت) خان ثروتمند (توضیح:ایل تیموری خراسان) و یکی از سران عشایر(وزیر کار)جواد بوشهری(امیر همایون) بازرگان و سرمایه‌دار بزرگ(وزیر راه) حسنعلی فرمند(ضیاء الملک) ملاک (توضیح:خانزاده بزرگ قراگوزلوی همدان) و اشراف زاده (وزیر کشاورزی)، دکتر حسن ادهم(حکیم الدوله) برادر پزشک دربار(وزیر بهداری)، محمدعلی وارسته، عضو کابینه‌های پیشین(وزیر دارایی)، علی هیئت، قاضی دادگستری و دارای روابط نزدیک با دربار(وزیر دادگستری) و سپهبد علی اصغرنقدی (وزیر جنگ) ( توضیح : سرلشکر علی نقدی ملقب به سردار رفعت ، پدر سپهبد علی اصغرنقدی بود ) (ص ۱۱۱). سفیر انگلیس نیز این کابینه را دست راستی توصیف کرد و در کمال حیرت در نخستین دیدار با دکتر محمد مصدق خواهان اخراج همه «آشوب گران» از صنعت نفت شد و بویژه اخراج ۱۳۰ تن از کارگران توده‌ای را که در اعتصاب شرکت نفت فعال بودند، خواستار شد(ص۱۱۱). در ۲۹ خرداد ۱۳۳۰، پرچم شرکت نفت ایران و انگلیس از مراکز نفتی پایین آورده شد و پرچم ملی ایران به اهتزار درآمد. جواهر لعل نهرو از نخستین رهبران خارجی بود که برای ایران پیام فرستاد. ملی شدن نفت برای ایران، همانند استقلال ملی برای بسیاری از مستعمره‌های پیشین در آفریقا، آسیا، آمریکای لاتین و منطقه کارائیب بود(ص ۱۱۳). با اعلام حاکمیت ایران بر منابع و صنایع نفتی خود، مدیران عالیرتبه شرکت نفت ایران و انگلیس کشور را ترک گفتند و تکنسین‌های آنها هم تهدید کردند که به طور دست جمعی استعفا می‌دهند. چتربازهای انگلیسی در کشور همسایه عراق تجمع کردند و نیروی دریایی سلطنتی انگلیس هم ۹ کشتی جنگی را نزدیک آبادان مستقر ساخت(ص ۱۱۳). آمریکا هم که از احتمال گسترش نگاه ایران به نفت که مبتنی بر کنترل بود به دیگر کشورهای جهان نگران بود(ص ۱۲۳ و ۱۳۰و۱۳۹) نه به عنوان «میانجی درستکار» آن گونه که دیپلمات‌های آمریکایی ادعا می‌کنند، بلکه به عنوان یک طرف دعوا که خود نیز در معرض برد و باختی سنگین بود، به این ستیزه کشیده شد(ص ۱۱۷). بریتانیا و ایالات متحده شاید راجع به برخی جزئیات بی‌اهمیت با هم اختلاف داشتند، اما در مخالفت شدیدشان با ملی شدن نفت با یکدیگر به توافق رسیده بودند(ص ۱۱۷). پرفسور آبراهامیان با اصرار بر واژه بسیار مهم «کنترل» تأکید می‌کند که دراین مبارزه امکان سازش میان دکتر مصدق و دولت ایران از یک طرف و شرکت نفت انگلیس و ایران و بریتانیا وجود نداشت، زیرا از دیدگاه «مصدق و ایران، ملی شدن به معنای حاکمیت ملی، و حاکمیت ملی به معنای کنترل اکتشاف، استخراج و صدور نفت بود. برای بریتانیا و شرکت نفت انگلیس و ایران، معنای ملی شدن درست عکس این بود. برای آن‌ها این رویدادها به معنای از دست دادن کنترل اکتشاف، استخراج و صدور همان نفت بود»(ص ۱۱۵). او اضافه می کند:«طی بیست و هشت ماه پر تلاطمی که از ملی کردن نفت در ۲۹ اسفند ۱۳۲۹ آغاز شد و با کودتا در مرداد ماه ۳۲ پایان یافت واژه مهم و تعیین کننده‌ای که اساس تمامی این بحران بود «کنترل» بود(ص ۱۱۶). اما بریتانیایی‌ها و آمریکایی‌ها طی این بحران ۲۸ ماهه، با دقت وسواس آمیزی از کاربرد این واژه «کنترل» پرهیز می‌کردند. به جای آن بر تمایل خود به سازش، مصالحه، رسیدن به یک معامله منصفانه که به نفع هر دو طرف باشد حل و فصل دوستانه، امضای قرارداد منصفانه و البته پذیرفتن اصل ملی شدن تأکید می‌ورزیدند(ص ۱۳۶). آن‌ها برای توضیح علت شکست مذاکرات فوراً و به آسانی به «ویژگی‌های ملی» ایرانی‌ها و به خصوص در مورد مصدق به «شخصیت» او متوسل می‌شدند. ایرانی‌ها بی منطق،‌ لجوج، خسته کننده، خودرأی، خشن، دمدمی مزاج، بی‌ثبات، ناراضی، ناکارآمد، نادان، بیگانه هراس، کودک صفت، گریزان از قبول واقعیت، عارف مسلک، فاقد عقل سلیم، احساساتی و … توصیف می‌شدند(ص ۱۳۶). آن‌ها مصدق را هم غیر منطقی، نامتعارف، خشک اندیش، وسواسی، وحشی، هیستریک، نمایشی، احساساتی، علیل، فاقد ثبات روانی، دیوانه، عوامفریب، زن صفت، حیله‌گر شرقی، درویش سرگشته، اسب درشکه، ناشنوا و … می‌خواندند(ص ۱۳۷). به محض اوج‌گیری بحران، سفارت انگلیس در ایران از بی بی سی درلندن درخواست کرد که برنامه‌های خود به زبان فارسی را دو برابر کند و گزارشگر خود در ایران را هم که با آن‌ها همکاری نمی‌کرد، عوض کند. بی بی سی، با به راه انداختن جنگ «تبلیغاتی» با سماجت و اصرار می‌خواست ثابت کند که ملی کردن نفت، با خراب کردن و از کار انداختن پالایشگاه، سپردن قدرت به افراد بی‌صلاحیت، ترساندن و فرار دادن تکنیسین‌ها و سرازیر کردن درآمدها به جیب مقامات فاسد دولتی، به طور اجتناب ناپذیری کشور را به فقر و ورشکستگی خواهد کشاند(ص ۱۴۳). در حالی که بانک بین‌المللی (که بعدها نام آن به بانک جهانی تغییر کرد) در همان سال اذعان داشت که شرکت نفت پس از ملی شدن، تأسیسات نفتی را در وضعی عالی نگاه داشته و بیش از تکافوی نیازهای داخلی‌اش تولید کرده است(ص ۱۲۵). پس از این که دولت ایران تأسیسات نفتی را در اختیار خود گرفت، بریتانیا شکایتی را در دیوان دادگستری بین‌المللی لاهه علیه ایران(خرداد-تیر ۱۳۳۰) مطرح کرد. دولت بریتانیا در شکایت خود تصریح کرده بود که چون از مدت اجرای قرارداد ۱۹۳۳/۱۳۱۲، ۴۲ سال دیگر باقی مانده و سود ناخالصی که در سال ۵۰-۱۹۴۹ عاید بریتانیا شده بالغ بر ۳/۴۸ میلیون لیره بوده، منافع ممکن الحصول در طول مدت قرارداد به مبلغ خارق‌العاده ۲۸۲۰۰۰۰۰۰۰ لیره بالغ می‌شود(ص ۱۵۰). جالب آن که بعدها وزارت امور خارجه بریتانیا محرمانه تصدیق کرد که آن‌ها رقمی «نجومی» را مطالبه کردند، تا ایران هرگز قادر به پرداخت آن نباشد ودر نتیجه مجبور شود کنترل عملیات و فروش نفت دربازار جهانی را به آن‌ها واگذار کند(ص ۱۵۰). اما دولت دکتر مصدق با این استدلال که دیوان در این قضیه فاقد صلاحیت است زیرا مناقشه کنونی عملاً بین دو دولت نبوده، بلکه بین یک دولت دارای حاکمیت مستقل و یک شرکت خصوصی است(ص ۱۵۱). شکایت دولت بریتانیا را به چالش کشید.۱۳ ماه بعد (تیر ماه ۱۳۳۱ ) دادگاه لاهه با رای خود عملاً از موضع ایران حمایت کرد و به قول پرفسور آبراهامیان «دیوانگان» تهران، برنده دعوی حقوقی طرح شده در لاهه شدند(ص ۱۵۳). امپریالیسم انگلستان و آمریکا به طور همزمان سیاست چماق و هویج همسانی را برای وادار کردن دکتر مصدق به خودداری از دفاع از منافع ملی مردم ایران در پیش گرفتند. دولت انگلیس دارایی‌های ایران در لندن را که بالغ بر ۲۵ میلیون لیره استرلینگ می شد، توقیف و قابلیت تبدیل سایر وجوه به دلار را محدود کرد. انگلیس در عین حال برای محدودیت صادرات آهن، فولاد، روغن موتور، ورق قلع، شکر و لوازم یدکی بهانه‌های اداری و قانونی پیدا کرد و به شرکت‌ها هشدار داد که هر کشتی نفتکشی را که بنادر ایران را با نفت مسروقه ترک کند، ضبط خواهد کرد(ص ۱۵۴). ارتش انگلیس هم طرحی تفضیلی برای اشغال آبادان تهیه کرد(ص ۱۵۵). سیاست هویج آمریکا در این مرحله را هم اورل هریمن بیش می‌برد. این وزیر پیشین تجارت آمریکا و میلیونر کنونی در ظاهر به دنبال راه حلی برای سازش بود که «برای دو دوست» آمریکا قابل قبول باشد، اما ماموریت واقعی او متقاعد کردن ایران به این بود که ملی کردن لزوماً به معنای «کنترل» تمام عیار نیست(ص ۱۵۷). هریمن می‌کوشید سیلی از اطلاعات و اعداد و ارقام مربوط به قیمت‌ها، نرخ‌ها، نوسانات بازار و … را به سوی مصدق سرازیر کند، به طوری که او نتواند همه آن‌ها را با همان سرعت هضم و بر آن‌ها مسلط شود و تصمیم بگیرد چه واکنشی نشان دهد. اما مصدق کوشید مسیر مذاکرات را تغییر دهد و دوباره آن را به سوی مسئله اصلی و کانونی یعنی این که چه کسی کنترل تولید و فروش نفت ایران را به دست خواهد داشت، هدایت کند(۱۵۷). نماینده دایم بریتانیا در سازمان ملل بعدها نوشت که هریمن پیش از عزیمت به ایران، جلسات متعددی با نمایندگان صنعت نفت آمریکا داشت که در آن نمایندگان نفتی خواهان اتخاذ و حفظ «خط مشی‌ای سخت» در قبال ایران و دنبال کردن «جبهه‌ای واحد» دربرابر بحران ایران بودند. آنان از این بابت نگران بودند که «دادن امتیازات زیادی به ایران» در «دیگر کشورهای تولید کننده نفت» از جمله ونزوئلا بازتاب‌های «منفی و زیان‌باری خواهد داشت»(ص ۱۵۷). پرفسور آبراهامیان با دقت تأکید می کند که «جزئیات اساسی و مهم مذاکرات و بررسی تفضیلی این مذاکرات ، به خوبی افشا می‌کند که نه انگلستان و نه ایالات متحده آمریکا هیچ یک مایل نبودند بر سر مسئله اصلی و کانون ملی شدن کوتاه بیایند. سد راه و مانع اصلی آنان بودند نه ایران(ص ۱۴۹). آمریکا ورود هریمن را که ظاهراً به قصد پا در میانی صورت گرفته بود با عملیات چماق دیگری که سیا طراحی کرده بود همراه ساخت. هریمن روز ۲۳ تیر وارد تهران شد. این روز مصادف بود با بزرگداشت اعتصاب سراسری سال ۱۳۲۵ حزب توده (ایران). درست همان زمانی که هریمن پا به فرودگاه گذاشت، حزب زحمتکشان بقایی و حزب ناسیونال سوسیالیست ایران(سومکا)- گروه اصلی نازی‌های ایران- به گردهمایی حزب در میدان بهارستان حمله کردند. پیامد این یورش ۱۶ کشته و ۱۸ زخمی بود. سال‌ها بعد فاش شد که این حمله۲را سازمان سیا تشویق و ترغیب کرده بود.۳ (ص ۱۵۸). با وجود این که گردهمایی حزب ارتباط چندانی به هریمن نداشت، اما روزنامه‌های امریکایی و انگلیسی کل این رویداد را اقدام خشونت‌آمیز کمونیستی قلمداد کردند که به منظور خرابکاری در مأموریت هریمن طراحی شده است(ص ۱۵۸). در ادامه این تحریک آشکار سازمان‌های جاسوسی امریکا و انگلستان بود که نورمن سدان در گزارش خود نوشت: بسیار تردید دارم که تا زمانی که دولت کنونی بر سر کار است، امکان رسیدن به توافقی وجود داشته باشد(ص ۱۶۱). در همین حال سر ریچارد استوکس هم از طرف کابینه بریتانیا برای مذاکره مستقیم با دولت ایران و پیش بردن سیاست هویچ به تهران آمد. کابینه بریتانیا، در رهنمودهایی به او خاطر نشان کرده بود که هدف‌های نهایی عبارتند از حفظ جریان نفت از طریق کنترل شرکت انگلیسی بر آنها، حفظ امنیت تراز پرداخت‌های بریتانیا، آسیب وارد نشدن به منافع بریتانیا در کشورهای دیگر و جلوگیری از مداخله ایرانی‌ها در راهبری شرکت نفت انگلیس و ایران(ص ۱۶۱). استوکس علاوه بر دیدار با شاه و مصدق با کاشانی، سید ضیاء و پشتیبان اصلی مالی او، روسای مجالس شورای ملی و سنا، بیست سناتور دیگر، معاون وزیر دربار، سردبیر روزنامه کیهان و رئیس سندیکای اصلی ضد توده‌ای هم ملاقات کرد(ص ۱۶۴). در حالی که استوکس سرگرم دیدارهای خود بود، هندرسون- سفیر جدید آمریکا در تهران- در یک گفتگوی خصوصی طولانی با شاه- سعی کرد به طور غیر مستقیم نظر شاه در مورد امکان برکناری مصدق را از زیر زبان او بیرون بکشد(ص ۱۶۴). شفرد سفیر بریتانیا در ایران از این ماموریت‌های به اصطلاح دوستانه جمع بندی زیر را ارائه می‌دهد: برای ما لحظه‌ای فرا رسیده است که تلاش کنیم تا مصدق را از صحنه خارج سازیم … معنای شکست مذاکرات این است که ما هیچ(و تکرار می‌کنم هیچ) امیدی به این که در آینده با دولت فعلی ایران به توافق برسیم، نداریم(ص ۱۶۷). دکتر مصدق که با مقاومت شدید انگلستان و امریکا مواجه شده بود، در بازگشت از آمریکا و به دنبال استقبال گسترده‌ی مردم از او، در آذر ماه ۱۳۳۰ کابینه خود را تغییر داد، رأی اعتماد قاطعی به دست آورد و تاریخ برگزاری انتخابات مجلس هفدهم را معین کرد. همانطور که گفته شد کابینه اول مصدق متمایل به راست بود، اما کابینه دوم به روشنی گرایش به چپ داشت(۱۷۶). در واکنش به این تغییر کابینه، لوی هندرسون محرمانه به فرانسیس شفرد نوشت که در مورد فروش نفت به کشورهای پشت پرده آهنین «قانون باتل» را برای مصدق بخواند. براساس این قانون صدور کالاهای استراتژیک از امریکا به کشورهای بلوک شوروی ممنوع اعلام شد و برای صدور کالاهای دیگر به این کشورها نیز محدودیت‌هایی پیش بینی شده بود. بر اساس قانون باتل، کمک‌های نظامی، اقتصادی و مالی آمریکا فقط به کشورهایی داده می‌شد که آنها هم تحریم‌های مشابهی را نسبت به اتحاد شوروی و سایر کشورهای سوسیالیستی اعمال کنند(ص ۱۷۶). آمریکا و انگلستان بر این باور بودند که دولت مصدق به دلیل خصومت نیروهای مسلح، دشواری‌های اقتصادی، تشویق سفیر آمریکا به برکناری آرام مصدق و از همه مهم‌تر مخالفت فزاینده سنا و مجلس، ضعیف می‌شود و سقوط می‌کند. در این رابطه لازم به یادآوری است که در فوریه ۱۹۵۲ در لندن، نشستی بین مقام‌های سطح بالای آمریکا و انگلستان برای بحث درباره ایران تشکیل شد. اسناد و سوابق این جلسه از بین رفته است(ص ۱۷۸). انتخابات مجلس دوره هفدهم و افتتاح آن در هفدهم اردیبهشت ۱۳۳۱ برای بریتانیا و آمریکا برای ساقط کردن دولت مصدق فرصتی فراهم آورد. به عبارت دیگر در نتیجه آرایش جدید نیروها در مجلس مصدق تا زمانی می‌توانست در برابر مخالفان بایستد که پشتیبانی کاشانی یا برخی از مستقل‌ها را داشته باشد. سفیر انگلیس گزارش داد که نشانه‌های روشنی وجود دارد حاکی از این که شاه می‌کوشد با کاشانی به نوعی تفاهم برسد و کاشانی هم به هواداران خود دستور داده است که انتقاد از خانواده سلطنتی را متوقف سازند. سرلشکر عبدالحسین حجازی استاندار پیشین خوزستان که هم مورد اعتماد دربار بود و هم مورد اعتماد انگلستان به انگلیسی‌ها اطمینان می‌داد که دربار قصد دارد به محض افتتاح مجلس، مصدق را سرنگون کند(۱۸۰). بنابراین برکناری مصدق و به قدرت رسیدن قوام در دستور کار قرار گرفت. گزارش شد که بقایی برای تجدید حمایت از قوام، مبلغی را دریافت کرده است(ص ۱۸۳). اما کاشانی که به دلیل دستگیری‌اش در سال ۱۳۲۵ به وسیله قوام از او کینه شخصی به دل داشت، نامزدهای دیگری را برای جانشینی مصدق به علاء وزیر دربار توصیه می‌کرد(ص ۱۸۳). مصدق که از این دسیسه‌ها اطلاع داشت با استناد به قانون اساسی خواستار آن شد که شاه سلطنت کند و نه حکومت و اعضای کابینه و از جمله وزیر جنگ باید در برابر ملت پاسخگو باشند. با مخالفت شاه، دکتر مصدق در ۲۵ تیر ماه ۱۳۳۱ استعفا کرد. مجلس در یک جلسه غیر علنی که هواداران مصدق آن را تحریم کرده بودند، قوام را به نخست وزیر منصوب کرد. احتمالاً بقایی، مکی و حائری زاده هم به نخست وزیر جدید رای دادند(ص ۱۸۶). قوام درمورد ترکیب کابینه خود با سفارت انگلیس مشورت کرد(ص ۱۸۶). شایعاتی بر سر زبان‌ها بود مبنی بر این که کمک‌های مالی آمریکا به قوام هم اعطا شده است(ص ۱۸۷). قوام در سخنرانی خود از جمله گفت: ریاکارانی که به بهانه مبارزه با افراطیون سرخ، ارتجاع سیاه را تقویت نموده‌اند، لطمه شدیدی به آزادی وارد ساخته‌اند(ص ۱۸۶). حسن ارسنجانی مشاور قوام اذعان کرد که این سخنرانی اشتباه، دوباره کاشانی را- که از مصدق فاصله گرفته و مذاکره با شاه را آغاز کرده بود- به طرف جبهه مصدق رانده است(ص ۱۸۷). بنابراین کاشانی در فراخواندن مردم به اعتراضات توده‌ای در ۳۰ تیر ۱۳۳۱ به جبهه ملی و اصناف بازار پیوست(ص ۱۸۷). این اعتراضات توده‌ای مورد پشتیبانی و تأیید حزب توده (ایران) نیز قرار گرفت. این نخستین بار بود که حزب به پشتیبانی کامل از مصدق برخاسته بود. سفارت انگلستان تخمین می زد که بیش از ۹۰ درصد کارگران سازمان یافته در تهران، بویژه در صنایع به فراخوان حزب توده(ایران) پاسخ مثبت دادند(ص ۱۸۷). تا آن زمان چپ‌های افراطی بر رهبری این حزب مسلط بودند و مصدق را نوکر هوادار آمریکا توصیف می‌کردند. از این نقطه به بعد، رهبران عمل گراتر، به ویژه نورالدین کیانوری۴ که مصدق را وطن پرستی ضد امپریالیست می‌دانستند(ص ۱۸۷) در کمیته مرکزی اکثریت یافتند. نقطه اوج بحران در ۳۰ تیر ماه آشکار شد. پس از سه روز تظاهرات و اعتصاب و تعطیلی کار، در روز سی تیر اعتصابات عمومی و تظاهرات توده ای، بیشتر شهرها را تکان داد … اواخر ساعات پیش از ظهر تظاهر کنندگان از محلات کارگر نشین جنوب شهر و نیز بازار مرکزی شهر در میدان بهارستان به یکدیگر پیوستند. سربازان‌، خودروهای نظامی و تانک‌ها آن‌ها را محاصره کرده بودند … در ساعت دو بعد از ظهر ، شاه که از این هراس داشت که فشار بیش از حد بر سربازان و افراد عادی ارتش موجب سرپیچی و عصیان آن‌ها شود، به ارتش فرمان داد به پادگان‌های خود برگردند(ص ۱۸۸). میدلتون گزارش داده است که او و هندرسون نهایت تلاش خود را به عمل آوردند که اراده شاه را تقویت و حفظ کنند(ص ۱۸۹) او اضافه می‌کند که «هیچ امکان دیگری برای برکناری مصدق از طریق قانون اساسی وجود ندارد(ص ۱۸۹). در نتیجه مبارزه مردم، قوام وادار به استعفا شد و مصدق با رای مردم به نخست وزیری بازگشت. جمعیت عظیمی در بیرون از مجلس برای بزرگداشت قیام گرد آمده بود. بانیان و پشتیبانان این گردهمایی بزرگ را مشترکاً حزب توده(ایران) جبهه ملی ایران و کاشانی تشکیل می‌دادند . این امر دروغ بودن افترای بعدی کاشانی را مبنی بر این که کمونیست‌ها می‌خواهند بر اوضاع مسلط شوند و او از این موضوع بیمناک است برملا می‌کند۵ (ص ۱۹۰). مصدق پیروزی خود را با یک رشته از ضربات کوبنده به شاه دنبال کرد. او مسئولیت وزارت جنگ را شخصاً بر عهده گرفت و نام آن را به وزارت دفاع تغییر داد … ۱۳۵ افسر ارشد را بازنشسته کرد … بودجه دربار را شفاف و ضابطه مند کرد. دسترسی شاه به سفیران کشورهای خارجی را محدود کرد … املاک وسیع سلطنتی را که از رضا شاه به خانواده او به ارث رسیده بود، به دولت برگرداند و به این ترتیب با یک ضربه قدرتمند کاری آن نظام اربابی و فرمایشی را که شاه از آن برخوردار بود از کار انداخت(ص ۱۹۳). در ارزیابی از این قیام است که میدلتون گزارش می‌دهد که او و هندرسون اکنون هر دو متقاعد شده‌اند که تنها راه حل این بحران، کودتایی نظامی است(ص ۱۹۶). در همین اثنا وزارت جنگ انگلیس از وابسته نظامی خود می‌خواهد که در زمینه تهیه یک گزارش فوری و اضطراری راجع به میزان وفاداری نیروهای مسلح ایران و میزان توانایی آنان برای عملی کردن یک کودتا و این که چه کسی عملاً می‌تواند این نقش را ایفا کند، اقدام به عمل آورد(ص ۱۹۷). وابسته نظامی در پاسخ می‌نویسد که این کودتا باید با نام شاه انجام شود(ص ۱۹۷). برای انجام کودتا امریکا و انگلستان هر یک سرمایه‌های خود را به میدان آوردند: انگلستان با پنج سرمایه خود وارد سرمایه گذاری شد: ۱- انگلستان کارشناسان خبره‌ای داشت که دارای تجارب بسیاری در ایران بودند و بر زبان فارسی کاملاً مسلط بودند و پیوندهای شخصی نزدیکی با نخبگان قدیم کشور (اعضای هزار فامیل) داشتند. ۲-انگلیسی‌ها در بطن نیروهای مسلح ایران شبکه‌ای غیررسمی۶ داشتند. سرلشکر ارفع رئیس سابق ستاد ارتش، سرهنگ تیمور بختیار از بستگان ملکه ثریا، سرهنگ هدایت گیلانشاه، خلبان آموزش دیده در انگلستان و آجودان شاه، سرهنگ حسین قلی خان اشرفی، فرمانده یکی از تیپ‌های ارتش در تهران و از همه مهمتر سرهنگ حسن اخوی ریاست اداره رکن دوم ستاد ارتش از زمره مهم ترین اعضای این شبکه بودند(ص ۲۰۱). این شبکه نظامی اعضا خود را ارتقاء داده و دیگران را به حاشیه رانده بود و نهایت کوشش خود را به عمل آورده بود که چپ‌ها را از پادگان‌های حساس تهران دور نگاه دارد(ص ۲۰۲). این شبکه، بانک اطلاعاتی در خور توجهی از نظامیان و افسران ارتش در دست داشت که سازمان سیا به شدت به آن نیازمند بود(ص ۲۰۲). ۳-ام.آی سیکس از مدت‌ها قبل یک شبکه غیر نظامی بومی و ریشه داری در ایران داشت که سه برادر ظاهراً تاجر به نام‌های اسداله، سیف اله و قدرت اله رشیدیان آن را اداره می‌کردند(ص ۲۰۳). این شبکه ماهانه بیش از ۱۰هزار پوند بین روحانیون، روزنامه نگاران و سیاست مداران ناشناس به ویژه نمایندگان مجلس پخش می‌کرد(ص ۲۰۳). آنها احتمالا حسام لنکرانی، یکی از سازمان دهندگان رده متوسط حزب توده ایران را هم استخدام کرده بودند و هنگامی که نقش او افشا شد، او را ترور کردند۷(ص ۲۰۳). منشأ اصلی قدرت این شبکه در بازار تهران، میادین میوه و تره بار، زورخانه‌ها، و وعاظ سطح پایین هوادار فدائیان اسلام از قبیل شیخ محمدتقی فلسفی بود(ص ۲۰۴). روبین زاهنر می نویسد: دلیلی وجود ندارد که انگلستان و فدائیان اسلام نتوانند همکاری با یکدیگر علیه جبهه ملی را ادامه دهند … چون علاقه و نگرانی اصلی فدائیان اسلام اجرای دقیق قوانین شرعی در زمینه الکل، فحشا و حجاب است و از آنجا که بریتانیا واقعاً بابت هیچ یک از این موارد نگرانی ندارد، پس هیچ دلیلی هم وجود ندارد که این دو نتوانند با یکدیگر کار کنند(ص ۲۰۴). از طرفی دیگر ژنرال گلوب، فرمانده انگلیسی لژیون عرب در اردن هم، پیامی را از سوی اخوان المسلمین مصر به انگلیس ارسال می‌کند که در آن اخوان المسلمین پیشنهاد می‌کند که از نفوذ خود در ایران برای کمک به انگلستان استفاده کند(ص ۲۰۴). ۴-سفارت انگلیس جلسات منظمی با مجموعه بزرگی از سیاستمداران با نفوذ داشت. ارنست پرون، دوست دوران نوجوانی شاه در سوئیس که علیرغم اعتراض‌های ملکه ثریا به طور دایم در کاخ شاه زندگی می‌کرد، احمد هومن نائب رئیس تشریفات دربار، شاهپور ریپورتر خبرنگار ویژه تایمز لندن در تهران، شیخ‌هادی طاهری و‌هاشم ملک مدنی(نمایندگان کهنه کار مجلس) و البته سید ضیاء که در جلسات منظم خود با سفارت، درباره ملاقات‌های هفتگی خود با شاه به آ ‌نها گزارش می‌داد(ص ۲۰۵). سید ضیاء آیت اله کاشانی را به ایستادگی در برابر مصدق به ویژه هنگامی که زمان سرنگونی او برسد تشویق می کرد(ص ۲۰۵). سفارت با دو پسر آیت اله محمدرضا بهبهانی و سید محمدصادق طباطبائی (توضیح:سید محمدرضا بهبهانی و سید محمد صادق طباطبائی پسران سید عبدالله بهبهانی و سید محمد طباطبائی از رهبران معروف انقلاب مشروطیت بودند) هم جلسات پی در پی داشت(ص ۲۰۶). و ۵- انگلیسی‌ها با سرلشکر فضل اله زاهدی از همان مهر ماه ۱۳۳۱ تماس برقرار کرده بودند(ص ۲۰۷). قدرت اصلی زاهدی در جناح مذهبی جبهه ملی (ایران) متشکل از کاشانی و قنات آبادی رهبر مجمع مسلمانان مجاهد و بقایی و مکی و حائری زاده نهفته بود(ص ۲۰۷). امریکایی‌ها هم ، امکانات و سرمایه‌های خود را روی میز گذاردند که مهم‌ترین آنها خود سفارت آمریکا بود(ص ۲۰۹). حضور سیاسی آمریکا در ایران، با سازمان اصل ۴ و سه هیئت مستشاران نظامی تقویت شده بود(ص ۲۰۹). در واقع اصل ۴ برنامه‌ی پوششی برای فعالیت‌های جاسوسی بود(ص ۲۰۹). اردشیر زاهدی پسر سرلشکر زاهدی، برای اصل ۴ کار می کرد و از آمریکایی‌ها برای پدرش که مخفی بود و از پدرش برای امریکایی‌ها پیغام می‌برد و می‌آورد(ص ۲۰۹). سیا دو کارشناس آکادمیک در زمینه مسائل ایران داشت: دونالد ویلبر، افسر اطلاعاتی حرفه‌ای که تحت پوشش باستان شناس و مورخ هنری فعالیت می‌کرد و کوتام(عضو سابق کلیسای مورمون و از پژوهشگران بورسیه فولبرایت در دانشگاه تهران) ، کوتام در تهران به جمع‌آوری اطلاعات درباره حزب توده (ایران) می‌پرداخت و آن را سخاوتمندانه در اختیار انگلیسی‌ها هم می‌گذاشت(ص ۲۱۱). سیا سه مامور مخفی بومی هم داشت: سرهنگ عباس فرزانگان و دو جاسوس با تجربه به نام‌های مستعار سیلی و نرن و اسامی واقعی فرخ کیوانی و علی جلالی که به برادران بوسکو مشهور بودند(ص ۲۱۲). آن‌ها به لوطی‌های جنوب شهر و زورخانه‌ها به ویژه باشگاه ورزشی تاج پول می‌دادند(ص ۲۱۳). به علاوه به روزنامه‌هایی چون ملت ایران، ملت ما، آتش، داد، ستاره اسلام، آسیای جوانان، ندای سپهر و آرام، پول می‌رساندند(ص ۲۱۳) و سرانجام امریکایی‌ها- به ویژه پس از قیام سی تیر- نزدیکی به آیت اله کاشانی را تشدید کردند. کاشانی در سه فعالیت جداگانه- و در دو سه مورد پشت درهای بسته- با لوی هندرسون دیدار و مذاکره کرد(ص ۲۱۴). صورت مذاکرات این جلسه‌ها هنوز در زمره اسناد طبقه بندی شده قرار دارد و بر ملا نشده است(ص ۲۱۴). سفیر آمریکا این پیام را دریافت کرد که کاشانی به این نتیجه رسیده است که فقط یک کودتا می‌تواند ایران را نجات دهد(ص ۲۱۴). در همان حال که سیا وام آی سیکس زمینه کودتا را می‌چیدند، دولت‌های آن‌ها در پشت صحنه برای تشدید فشارهای اقتصادی به ایران، فعالیت می‌کردند(ص ۲۱۴). آنان با هیاهوی بسیار از طریق بانک بین‌المللی پیشنهاد نهایی موسوم به سازش را به ایران پیشنهاد کردند که خودشان هم می‌دانستند غیرقابل قبول است(ص ۲۱۴). جرج میدلتون کاردار سفارت انگلیس که در مذاکرات بانک بین‌المللی شرکت داشت، سال‌ها بعد اذعان کرد که این توافق انگلیسی –آمریکایی وجود داشت که تحت هیچ شرایطی نباید اجازه داد این ملی شدن موفق شود(ص ۲۱۵) و در واقع این «آخرین پبشنهاد» برای این طراحی شده بود که افکار عمومی را گمراه و به طرفی هدایت کند که مانع اصلی بر سر راه توافق تهران است و نه لندن(ص ۲۱۶). سیاستمدارانی که منتظر و آماده تخریب مصدق بودند و حتی برخی هواداران مصدق هم این ادعا را پذیرفتند. هما کاتوزیان چهره برجسته دانشگاهی هوادار مصدق ادعا می کند که، ‌تصمیم مصدق به رد میانجیگری بانک، اگر نگوییم بزرگ ترین اشتباه او در تمام زندگی سیاسی‌اش، دست کم بزرگ‌ترین اشتباه او در دوران نخست وزیری‌اش بود(ص ۲۱۷). این گونه ناآگاهی‌ها و کج فهمی‌ها تا همین امروز هم ادامه دارد(ص ۲۱۷). فشار علیه دولت ملی دکتر مصدق از هر طرف تشدید می‌شد. در خرداد ماه ۱۳۳۱ نیروی دریایی بریتانیا یک نفتکش پا‌نامایی را که از آبادان نفت حمل می‌کرد، در دریای آزاد ضبط کرد که به عقیده‌ی برخی مصداق دزدی دریایی بود. در طول مدت ۱۸ ماهی که از دی ماه ۱۳۳۱ تا کودتا طول کشید، ایران فقط توانست ۱۱۸۰۰۰ تن نفت- معادل یک روز تولید خود- صادر کند(ص ۲۱۸). با آن که دکتر مصدق برای مقابله با تحریم نفتی، بودجه بدون نفت را تدوین کرد(ص ۲۱۹) مشکلات اقتصادی علاوه بر سلطنت طلبان و نمایندگان هوادار انگلیس به بقایی، مکی و حائری زاده و همچنین به کاشانی و قنات آبادی هم این فرصت را داد که حملات خود را به مصدق تشدید کنند. در اواخر سال ۱۳۳۱، ۹ تن از ۲۰ نفری که جبهه ملی را پایه گذاری کرده بودند، از آن جدا شدند(ص ۲۲۰). مکی مصدق را با هیتلر یکسان دانست(ص ۲۲۱) و بقایی او را «بدتر از هیتلر» توصیف کرد(ص ۲۲۱). خلیل ملکی با آن که به مصدق اطمینان می‌داد که «ما تا پایان راه حتی تا دروازه‌های جهنم همراه شما خواهیم بود … در عین حال از سیا پول می‌گرفت(ص ۲۲۲). هنگامی که مصدق با ظن نسبت به تحرکات دربار گفت که شاه باید برای گذراندن تعطیلات به خارج از کشور برود، هواداران کاشانی به سرکردگی شعبان بی‌مخ، در تظاهرات بیرونی کاخ شاه، به سلطنت طلبان پیوستند(ص ۲۲۳). در هفته‌های پیش از کودتا هواداران کاشانی تقریباً به صورت هر روزه در بیرون خانه مصدق با تظاهرکنندگان هوادار مصدق درگیری و برخورد داشتند. وارثان کاشانی پس از او این ماجرا را از تاریخچه زندگی او حذف کردند تا پیشینه مخالفت خود با مصدق را به حداقل برسانند(ص ۲۲۴) و سرانجام هنگامی که مصدق درخواست رفراندوم و مراجعه به آرا عمومی را کرد، کاشانی او را متهم کرد که قانون اساسی را نادیده گرفته و کشور را به سوی نظام دیکتاتوری می‌برد. در ان زمان دست کم یک سوم نمایندگان مجلس در لیست حقوق بگیران سیا و ام آی سیکس قرار داشتند(ص ۲۲۴). در واکنش به این فشارها، مصدق که حقوق دانی تربیت شده سوئیس بود- و در اغلب موارد در برابر شاه به قانون اساسی استناد می‌کرد- از این قوانین فاصله گرفت و مستقیما به اراده مردم متوسل شد. این اعیان زاده لیبرال که در گذشته به طور عمده به طبقات متوسط تکیه می‌کرد، حال توده مردم را مورد خطاب خود قرار می‌داد. این اصلاح گر میانه رو که حتی زمانی پیشنهاد کرده بود حق رای به افراد با سواد محدود شود، اکنون آشکارا در جستجوی حمایت توده‌های پایمال شده بود(ص ۲۲۵). او هنگام مراجعه به آرای عمومی طی نطقی گفت: این تنها ملت ایران یعنی به وجود آورنده قانون اساسی و مشروطیت و مجلس و دولت است که می‌تواند در این باره اظهار نظر کند. قانون‌ها، مجلس‌ها و دولت‌ها همه برای خاطر مردم به وجود آمده‌اند نه مردم به خاطر آن‌ها. وقتی مردم یکی از آنها را نخواستند، می‌توانند نظر خود را درباره آن ابراز کنند. در کشورهای دموکراسی و مشروطه هیچ قانونی بالاتر از اراده ملت نیست(ص ۲۲۵). نقشه کوتاه نخستین بار در اواخر آوریل(فروردین ۳۲) به صورت پیش‌نویس در واشنگتن تهیه و جزئیات تفضیلی آن در اواخر آوریل (اوایل اردیبهشت) در پایگاه نظامی بریتانیا درقبرس مشخص شد. در اوایل ژوئن(خرداد) در بیروت آن را اصلاح و تکیمل کردند و در اواخر ژوئن(اوایل تیر ماه) در لندن این طرح نهایی شد. درروز اول ژوئیه(ده تیر) وزیر خارجه آمریکا و وزیر خارجه انگلستان آن را امضا‌ کردند و در روز ۱۱ ژوئیه (بیست تیر) هم به امضای آیزنهاور و چرچیل رسید. دفاتر ارتباطی کودتا در تهران، نیکوزیا و واشنگتن ایجاد شد(ص ۲۲۷). کرمیت روزولت به عنوان رئیس و مسئول عملیات میدانی تعیین شد(ص ۲۲۷) و نام عملیات را آژاکس گذاشتند(ص ۲۲۸). نقشه کودتا از دوقسمت تشکیل شده بود: آشوب برای بی‌ثبات کردن دولت و کودتای نظامی برای سرنگونی دولت(ص ۲۲۸). بخش‌های اساسی و حساس کودتا عبارت بودند از: تأکید بر تهدید کمونیست‌ها، مرتبط کردن جبهه ملی و حزب توده (ایران)، اغراق در قدرت حزب توده (ایران)، بزرگ‌نمایی گردهمایی‌های آن، جعل اسنادی برای اثبات رخنه حزب در دولت، طرح این ادعا که حزب خود را برای کودتای نظامی آماده می‌کند و اخطار در این زمینه که مصدق دانسته یا ندانسته راه را برای ادغام ایران در بلوک شوروی هموار می‌کند(ص ۲۲۸). در تابستان ۱۹۵۳(تابستان ۱۳۳۲) در میان روزنامه‌های اصلی امریکا و انگلستان حتی یک روزنامه وجود نداشت که دست کم یکی از مقالات اصلی خود را به تهدید سرخ‌ها اختصاص نداده باشد(ص ۲۲۸). سازمان سیا در گزارش‌های محرمانه خود اذعان می‌کرد که حزب توده ایران مسلح نیست، اعضای آن در نیروهای مسلح به حاشیه رانده شده‌اند واین حزب خود را برای انقلاب، قیام و مبارزه مسلحانه آماده نمی کند(ص ۲۳۳). گزارش سازمان سیا حاکی از آن است که «هدف عمده و اصلی حزب توده، تقویت و نگهداری مصدق و بوجود آوردن جبهه واحد است» (ص ۲۳۳) و «حزب به اعضای خود آموزش و دستور داده است که از دولت در برابر کودتای احتمالی پشتیبانی کند»(ص ۲۳۳). بعدها دکتر مصدق در جلسات دادگاه خود این توطئه‌ها را آشکار کرد و گفت که تهدید کمونیسم، موضوعی انحرافی برای منحرف ساختن اذهان عمومی از مسائل واقعی و مهم بوده است. او افزود: من هیچ نگرانی بابت حزب توده نداشتم زیرا آن‌ها حتی یک تانک یا یک مسلسل نداشتند(ص ۲۳۱) بخش اصلی و نظامی کودتا اتکا سنگینی به شاه داشت(ص ۲۳۷). امریکا و انگلستان این موضوع را برای شاه روشن کردند که اگر او همراه آن‌ها نیاید، آن‌ها بدون او، این راه را خواهند رفت و هشدار دادند که در آن صورت دیگر از سلسله پهلوی حمایت نخواهند کرد و در نتیجه این سلسله خود به خود از میان خواهد رفت(ص ۲۳۸). نخستین عملیات کودتا در آخرین ساعات روز ۱۵ اوت (۲۴ مرداد) آغاز شد. سه دسته از نیروهای گارد شاهنشاهی از باغشاه راه افتادند. سرهنگ نصیری با یک کاروان نظامی مرکب از یک خودروی زرهی، دو جبپ ارتشی و دو کامیون نفربر پر از افراد مسلح گارد مستقیماً به طرف خانه مسکونی مصدق حرکت کرد. دسته دوم به سمت شمال تهران و دسته سوم به سمت تلگراف خانه و ستاد کل ارتش در مرکز تهران راه افتادند(ص ۲۴۱). قراربود ۱۰۰ نفر از فعالان فوراً بازداشت شوند و چهار هزار نفر دیگر در روزهای بعد دستگیر شوند. برای انحراف توجه از عملیات اصلی کودتا، قرار بود اوباش خیابانی به دفاتر و مراکز حزب توده ایران و جبهه ملی حمله کنند. در طرح تصریح شده بود که اگر بخش شبه قانونی کودتا شکست خورد، بخش آشکارا نظامی‌تر آن به اجرا درآید. نیروهای تقویتی از پادگان‌های استان‌های دیگر- از کرمانشاه به فرماندهی سرهنگ بختیار و از قزوین به فرماندهی سرهنگ قرنی(توضیح:سرتیپ محمد ولی قرنی در هنگام کودتای ۲۸ مرداد فرمانده تیپ رشت بود ) سریعاً به تهران بیایند. اما اگر همه این اقدامات شکست می‌خورد به شورش‌های عشایری –به ویژه بختیاری‌ها در اطراف اصفهان و شاهسون‌ها در آذربایجان – متوسل می‌شدند(۲۳۹). سرهنگ نصیری وقتی به خانه مصدق رسید، ناگهان خود را در برابر نیروی بسیار بزرگتری دید. به جای آن که نصیری، نخست وزیر را بازداشت کند، مصدق دستور داد نصیری را بازداشت کنند(ص ۲۴۲). واقعیت این بود که افسر جوان عضو گارد شاهنشاهی به نام سروان مهدی همایونی عضو سازمان نطامی مخفی توده ایران راجع به کودتایی که در شرف وقوع بود به مسئولین بالاتر حزبی خود هشدار داد. سازمان نظامی این اطلاعات را به نورالدین کیانوری که رابط اصلی کمیته مرکزی حزب و سازمان نظامی بود، گزارش داد کیانوری این اطلاعات را سریعاً به مصدق رساند. او طی تماس تلفنی اجرای کودتا و جزئیات اقدامات نصیری را به اطلاع مصدق رساند(ص ۲۴۲). روز بعد دولت حکومت نظامی را لغو کرد و حکم بازداشت ۳۰ نفر را صادر کرد. نصیری و ۱۴ تن از افراد گارد سلطنتی از جمله سروان مهدی همایونی قبلاً بازداشت شده بودند. زاهدی در منزل یک دیپلمات آمریکایی پنهان شده بود. شاه همان گونه که قرار شده بود در صورت شکست کودتا عمل کند، همراه همسر و خلبان شخصی خود به بغداد پرواز کرد(ص ۲۴۴). اما روزولت مسئول مستقیم کودتا معتقد بود که فقط بخش شبه قانونی کودتا شکست خورده و طرح اصلی و اولیه کودتا را هنوز می‌توان اجرا کرد. هندرسون وقتی خبر ناکامی کودتا را شنید فورا از بیروت به تهران بازگشت و در فرودگاه مورد استقبال پسر دکتر مصدق قرار گرفت. هندرسون بی درنگ و مستقیم به دیدار روزولت در سفارت آمریکا شتافت. آنگاه درخواست ملاقاتی فوری و رسمی با مصدق کرد. برای فردای همان روز یعنی روز ۲۷ مرداد به او وقت ملاقات داده شد(ص ۲۴۷). اهمیت حیاتی این ملاقات را غالباً نادیده گرفته‌اند کسانی که مصدق را فقط می‌ستایند ترجیح می‌دهند بر این ملاقات سرپوش بگذارند. جلسه با مصدق یک ساعت کامل طول کشید. مصدق انگلیسی‌ها را به خاطر اقدام کودتا سرزنش کرد. اگر چه باید از گزارش رکن دو خود اطلاع می‌یافت که آمریکایی‌ها در این ماجرا دست داشته‌اند. اما هنگامی که هندرسون به مسئله فوق العاده جدی مورد بحث، یعنی ضعف وحشتناک دولت در اجرای قانون در زمینه حفاظت از جان اتباع آمریکایی برمی‌گشت فضای این گفتگو ناگهان به شدت تغییر کرد. هندرسون این اولتیماتوم صریح و مستقیم را به مصدق داد که اگر مقامات مسئول برای برقراری نظم و قانون در خیابان‌ها قدرتمندانه اقدام نکنند، او هیچ راه دیگری جز این نخواهد داشت که در خواست کند همه آمریکایی‌ها فوراً ایران را ترک کنند. او تأکید کرد که چون دولت دیگر نمی‌تواند خیابان‌ها را کنترل کند، ایالات متحده نمی‌تواند از این پس مصدق را به عنوان رئیس دولت به رسمیت بشناسد. او متذکر شد که شنیده است که شاه او را برکنار کرده است(ص ۲۴۹). هندرسون نقل می‌کند که مصدق کنترل اعصاب خود را از دست داد، گوشی تلفن را برداشت و به رئیس پلیس خود دستور داد «نظم را به خیابان‌ها برگردانید» آمبروز نتیجه‌گیری می کند که این دستور، اشتباه مهلک پیرمرد بود(ص ۲۵۰). اینجا پرفسور آبراهامیان از مهمترین دلیل پیروزی کودتاگران سخن می‌گوید که از چشم بسیاری از تحلیل گران دور مانده و یا عامدانه خود را دور نگه داشته‌اند. اکنون مصدق به دام افتاده بود. او دستور رسمی ممنوعیت هر گونه تظاهرات را صادر کرد. سرتیپ ریاحی رئیس ستاد ارتش مصدق نیز اعلام کرد که سربازان او دستور دارند در صورت لزوم، تیراندازی کنند(ص ۲۵۰). مجله تایم پس از پیروزی کودتا نوشت که بلافاصله پس از دیدار دکتر مصدق و هندرسون «سیر حوادث آغاز شد(ص ۲۵۰) پس از این دیدار، مصدق که متزلزل شده بود به طرف تلفن رفت و به ارتش و پلیس دستور داد که کمونیست‌های شورشی را از خیابان‌ها برانند. این تلفن که دست ارتش را کاملاً باز می‌کرد تا نسبت به قدرتمندترین پشتیبانی خیابانی مصدق آنچه را می‌خواست انجام دهد، اشتباه مهلک مصدق بود»(ص ۲۵۰). دیرگاه همان روز سرهنگ اشرفی فرمانده تیپ سوم کوهستانی و فرماندار نظامی تهران نمایندگان حزب توده (ایران) و جبهه ملی را فراخواند تا دستورات صریح مصدق را در زمینه خالی کردن خیابان‌ها از جمعیت برای آنها بخواند(ص ۲۵۲). از فردا صبح حزب توده ایران و جبهه ملی ایران دستورات مصدق را اجرا کردند(ص ۲۵۲). نیروی سوم اعلام کرد که خطر دست راستی‌ها مرده و دفن شده است اما خطر حزب توده همچنان کاملاً زنده است. برادران بوسکو کار خود را در نیروی سوم خوب انجام داده بودند(ص ۲۵۲). در همان حال شش روزنامه مخالف دکتر مصدق که علیرغم کودتا، هنوز آزادانه منتشر می‌شدند، فرمان شاه مبنی بر نخست وزیری زاهدی را در صدر اخبار خود به طور برجسته‌ای منتشر ساختند. ستاره اسلام، روزنامه کاشانی، هم در زمره این شش روزنامه بود(ص ۲۵۲). آیت اله طالقانی بعدها فاش کرد که جاعلان در تمام طول شب در منزل آیت اله بهبهانی سرگرم کار بودند و اعلامیه‌هایی به نام حزب توده تهیه و تکثیر می‌کردند که از برقراری «جمهوری دمکراتیک خلق» خبر می‌دادند. در این اعلامیه‌ها همچنین تهدید شده بود که رهبران روحانی از جمله آیت اله العظمی بروجردی را از تیرهای برق آویزان می‌کنند(ص ۲۵۲). در حدود ۸ صبح روز ۲۸ مرداد ۳۲ دسته‌ای مرکب از حدود سیصد نفر مسلح به چاقو، سنگ و چماق از جنوب تهران و از طریق بازار به سمت مناطق شمالی تهران حرکت کرد. سرکرده این دسته را طیب همپالگی شعبان بی مخ به عهده داشت. نیویورک تایمز نوشت که این لات‌های خیابانی محله‌های فقیر نشین «بهانه لازم را برای مداخله نظامی و سرکوب جامعه فراهم آورند»(ص ۲۵۳). هنگامی که این دار و دسته به مرکز شهر رسیدند، برخی از هواداران فدائیان اسلام، اعضای حزب زحمتکشان، سومکا و حزب آریا، دهقانانی که از املاک سلطنتی در ورامین آن‌ها را بار کامیون کرده و به محل آورده بودند و مهم‌تر از همه، زندانیانی که آنها را از زندان مرکزی شهر آزاد کرده بودند به‌آنها پیوستند(ص ۲۵۵). باید توجه داشت که نیروی این بلواگران در کودتا نقش اساسی و مهمی نداشت، بلکه فقط حکم سر و صدای جنبی در کنار نمایش اصلی و واقعی یک کودتای نظامی متعارف را بازی می‌کرد(ص ۲۵۵). هنگامی که اوباش سرگرم غارت بودند، فرماندهان با تانک‌های خود به سمت شهر یورش آوردند. شب قبل از کودتا یعنی شب ۲۷ مرداد دکتر مصدق به صدیقی وزیر کشور تلفن زده و دستور داده بود که پست‌های ریاست پلیس و فرماندار نظامی تهران به سرتیپ دفتری تحویل داده شود(ص ۲۵۶). زیرا مصدق احساس می‌کرد خویشاوند نزدیک او بهتر از هر کسی در آن وضعیت حساس عمل خواهد کرد(ص ۲۵۶). بنابراین یکی از توطئه‌گران اصلی یعنی سرتیپ دفتری، سه مسئولیت حساس و کلیدی را در دست داشت: فرماندهی نظامی تهران، ریاست پلیس و فرماندهی گارد گمرک(ص ۲۵۶). دستیار فاطمی در روزنامه باختر امروز سال‌ها بعد اعلام کرد که خود مصدق به پادگان‌ها دستور داده بود که اجازه دهند تانک‌ها از پادگان‌ها خارج شوند تا نظم و قانون را در شهر برقرار کنند(ص ۲۵۷). به این ترتیب مانع اصلی که برای جلوگیری از کودتا ایجاد شده بود از سرراه آن برداشته شد. هنگامی که حدود ۳۲ تانک همراه با کامیون‌های نفربر پر از سرباز اجازه یافتند از سرباز خانه‌های خود خارج شوند، نه به طرف دار و دسته‌های آشوبگر بلکه مستقیماً به طرف هدف‌های استراتژیکی که در طرح اصلی کودتا برای آنها تعیین شده بود، حرکت کردند(ص ۲۶۷). تانک‌ها ستاد مشترک ارتش، ساختمان تلفن و تلگراف را گرفتند و ارتباط بین دولت و پادگان‌هایی را که تحت فرماندهی هواداران مصدق بود، قطع کردند؛ وزارت کشور و ایستگاه رادیو را گرفتند و زاهدی، برادر شاه، پسر کاشانی و سردبیران روزنامه‌های اصلی هوادار شاه در زمره نخستین کسانی بودند که از رادیو خطاب به مردم صحبت کردند(ص ۲۵۷). روزنامه نگاری ادعا کرده که مصدق درست در آخرین لحظه تسلیم شده است زیرا زاهدی داشت آماده می‌شد که دستور حمله هوایی به خانه او را بدهد(ص ۲۶۰). در آن روز پرآشوب، هواداران جبهه ملی ایران از مصدق درخواست کردند که یک نیروی ملی تشکیل دهد، طرفداران خود را به خیابان‌ها فراخواند و در صورت لزوم بین آنها اسلحه توزیع کند. به همین گونه، حزب توده ایران هم –پس از یک جلسه اضطراری کمیته اجرایی- هیئت نمایندگی خود را به خانه مصدق فرستاد و با اصرار از او خواهش کرد همین کار را بکند. کیانوری مجدداً به او تلفن کرد و اطلاع داد که افراد گارد شاهنشاهی را با کامیون‌های نفربر به شهر می‌‌آورند. به او گفته شده که نگران نباشد، زیرا اوضاع تحت کنترل است.۸ (ص ۲۵۸). اگر چه این درخواست‌ها مورد حمایت فاطمی، سنجابی و خان قشقایی که در آن جلسات حضور داشت، قرار گرفت اما مصدق با این استدلال که نمی‌خواهد «روی آتش نفت بریزد» این درخواست‌ها را رد کرد(ص ۲۵۹). سفارت انگلستان بعدها تأکید کرد که در آن روز، مصدق هر درخواستی را در زمینه توزیع سلاح سرسختانه رد کرد(ص ۲۵۹). شاه روز ۳۱ مرداد به تهران بازگشت و در فرودگاه مورد استقبال زاهدی، نصیری، باتمانقلیچ، دفتری و شعبان بی مخ قرار گرفت(ص ۲۶۰). آن شب زاهدی از کاشانی دیداری به عمل آورد و خود شاه هم روز بعد بی سر و صدا با کاشانی دیدار کرد(ص ۲۶۰). سفیر عراق محرمانه برای خبرگزاری رویترز نقل کرده که «شاه، کاری بی‌سابقه کرده که به کاشانی در منزل او سر زده تا از او برای همکاریش در اعاده سلطنت تشکر کند»(ص ۲۶۰). هفته بعد از آمدن شاه، روزنامه‌های اصلی کشور عکس‌های بزرگی از زاهدی را با کاشانی، بقایی، مکی، حائری زاده و قنات آبادی منتشر کردند(ص ۲۶۰). به این ترتیب پرفسور آبراهامیان دو فرضیه‌ای را که مطرح کرده بود به اثبات می رساند: ۱-کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در مخالفت سرسختانه آمریکا و انگلستان با کنترل منابع نفتی توسط ایران ریشه داشت نه در لجاجت دولت ایران. ۲-آمریکا و بریتانیا برای توجبه کودتا از زبان جنگ سرد- گفتمان مسلط زمانه- استفاده می‌کردند، اما نگرانی عمده آنها تهدید کمونیسم نبود، بلکه آن‌ها بیشتر به پیامدهای ملی شدن نفت در سراسر جهان توجه داشتند. پرفسور آبراهامیان در آخرین بخش کتاب به نام «میراث کودتا» با نقل قولی از ویلیام شکسپیر «شرارت‌هایی که انسان‌ها مرتکب می‌شوند پس از مرگشان نیز زنده می‌ماند»، پیامدهای کودتای ۲۸ مراد ۳۲ را بر می‌شمارد: ۱-این کودتا عواقب و تأثیرات گسترده بسیاری در دیگر مناطق جهان داشت. این کودتا سیاست سازان آمریکا را جری تر کرد و این نتیجه‌گیری را در ذهن آنان شکل بخشید که می‌توانند در جاهای دیگر هم دولت‌های دردسر ساز را به آسانی سرنگون کنند. در سال‌های بعد سیا کودتاهای دیگری را در گواتمالا، اندونزی و شیلی انجام داد که به طور چشمگیر و آشکاری شبیه کودتای ایران بودند. کشتارگاه‌های گواتمالا و اندونزی را می‌توان کاملاً با معروف‌ترین کشتارگاه دهشتناک قرن بیستم برابر دانست(ص ۲۶۹). ۲-این کودتا بسیاری را متقاعد کرد که امریکا در حال برنامه‌ریزی برای انجام کودتا در جاهای دیگر جهان هم هست. هر گاه و هر جا – از کنگو گرفته تا برزیل، آرژانتین، ویتنام جنوبی، کامبوج، عراق یا پاکستان- که ارتش دولت‌ها را سرنگون می‌کرد. سوء‌ظن عمومی متوجه سازمان سیا بود. امریکا که در دهه‌های پیش مایل بود از خود تصویری شبیه قهرمان دموکراسی لیبرالی ترسیم کند، پس از این کودتا به عنوان کشوری شناخته شد که از دیکتاتوری‌های نظامی دست راستی و قدرت طلب حمایت می‌کند(۲۶۹). ۳-کنسرسیوم همه آنچه را که می‌خواست، به دست آورد، به قول سر دنیس رایت، کاردار تازه سفارت بریتانیا و سفیر آینده این کشور در ایران «فرمولی» یافته شد که ظاهراً نشان دهد ایران «حاکمیت مستقل» خود را حفظ کرده است، اما در همان حال کنسرسیوم «کنترلی که آن را برای پیشبرد وا داره عملیات خود ضروری می‌دانست، برای خود حفظ کرده باشد»(ص ۲۷۳). با توجه به اینکه بریتیش پترولیوم ۴۰ درصد و شل ۱۴ درصد سهام شرکت نفت ایران و انگلیس را در دست گرفتند عملاً انگلستان سهام کنترل کننده را در کنسرسیوم در دست گرفت. به محض اینکه موافقتنامه پس از کودتا نهایی شد ارزش سهام شرکت نفت انگلیس و ایران سه برابر شد و این شرکت ۸۰ میلیون پوند استرلینگ را به عنوان سود سهام بین سهامداران خود توزیع کرد(ص ۲۷۴). ۴-موافقتنامه نفتی پس از کودتا عملاً یادآور موافقتنامه ۱۹۳۳/۱۳۱۲ بود. اعضای کنسرسیوم بدون مشاوره یا حتی اطلاع شرکت ملی نفت ایران توانستند ترتیباتی خاص در زمینه نفت و میزان تولید اتخاذ کنند. رجز خوانی‌های شاه هم به نوعی پنهان کردن این واقعیت بود که کنسرسیوم پس از کودتای ۱۳۳۲ عملاً کنترل نفت ایران را همچنان در اختیار خود نگه داشت(ص ۲۷۶). ۵-کودتا حداقل به مدت دو دهه کل روند ملی کردن نفت را در سراسر جهان- بویژه خاورمیانه و شمال آفریقا- به تعویق انداخت. پس از کودتا، هفت خواهران نفتی از فرصت استفاده کردند و هزینه‌های لغو «قراردادهای مقدس» را به رخ کشورهای تولید کننده نفت کشیدند(۲۷۰). ۶-کودتا سیاه‌ترین سایه خود را بر ایران انداخت. برخی اظهار نظر می‌کنند که اگر مصدق سرنگون نشده بود، کثرت‌گرایی سیاسی در ایران ریشه می دوانید و سرانجام در قالب یک دموکراسی کامل شکوفا می‌شد(ص ۲۷۰). ۷-کودتا سوءظنی را که از قبل بر عرصه سیاست ایران غالب بود شدیدتر کرد. به عبارت دیگر کودتا نه تنها بر سیاست و اقتصاد کشور بلکه بر فرهنگ عمومی مردم هم تأثیر عمیقی بر جای گذاشت(ص ۲۷۱). ۸-و سرانجام آن کودتا اپوزیسیون ملی و چپ ایران را در هم شکست و صحنحه سیاسی ایران را خالی کرد. بر چیدن جبهه ملی ایران نسبتاً آسان بود. زیرا ستون اصلی آن حزب ایران از تأسیس سازمان‌های مردمی خود‌داری ورزیده و وظیفه خود را به انتخاب وزیران و مشاوران برای دولت مصدق محدود کرده بود. ۲۳ نفر از شخصیت‌های دولت مصدق بی‌درنگ بازداشت در دادگاه نظامی محاکمه و به اتهام خیانت به وطن به مجازات اعدام محکوم شدند ولی سرانجام پس از حبس‌های کوتاه مدت-غالباً سه ساله- آزاد شدند(ص ۲۷۶). خود دکتر مصدق در برابر یک گروه تماشاچی ۱۵۰ نفری دستچین شده در پادگان سلطنت آباد محاکمه شد. او قضات نظامی را به عنوان دلقک‌های عامل بیگانه محکوم کرد و اظهار داشت که او را بدین جهت محاکمه می‌کنند که با ملی کردن صنعت نفت در برابر امپریالیسم مقاومت کرده است. محکمه نظامی، او را به دلیل کبرسن به سه سال زندان انفرادی محکوم کرد. مصدق پس از پایان دوران زندان به روستای احمدآباد تبعید شد و پس از ۹ سال در همان جا درگذشت(ص ۲۷۷). در جریان محاکمه، حزب توده ایران پیشنهاد کرد که ترتیب فرار مصدق را بدهد ولی او با این پاسخ که به هیچ وجه مایل نیست بقیه عمر را در خفا به سر ببرد، پیشنهاد را رد کرد(ص ۲۷۷). از چهره‌های برجسته جبهه ملی ایران تنها دو نفر کشته شدند: دکتر حسین فاطمی که پس از هفت ماه زندگی نهانی در مخفی گاه حزب توده ایران دستگیر شد. فاطمی را از بیمارستان بردند و اعدام کردند(ص ۲۷۸). جان باخته دیگر کریم پورشیرازی بود که در روزنامه‌اش خانواده سلطنتی را مورد هجو قرار داده بود. در زندان روی او نفت ریختند و زنده زنده آتش زدند و کشتند(ص ۲۷۸). ( توضیح: یکی دیگر از کشته شدگان برجسته طرفدار دکتر مصدق، سرهنگ سخائی رئیس شهربانی کرمان است) سرکوب و کشتار حزب توده ایران و سازمان‌های وابسته به آن،‌ به ویژه سندیکاهای کارگری بسیار سخت‌تر از جبهه ملی بود رژیم به سرعت و با اشتیاق این اصل شوم را که از طرف سفارت آمریکا بیان شده بود، پذیرفت که چون کمونیسم در نتیجه نارضایی از شرایط اجتماعی و اقتصادی به وجود نیامده، سرکوب گسترده توده‌ای تنها راه مطمئن برای خرد کردن آن است(ص ۲۷۸). رژیم کودتا ۱۲۰۰ عضو این حزب را بلافاصله پس از کودتا بازداشت کرد. این رقم در ماه‌های بعد به ۲۵۰۰ و پس از کشف سازمان نظامی حزب به کمک سیا و دستگاه اطلاعاتی به ۳۰۰۰ نفر رسید. ۳۱ نفر اعدام شدند، یازده نفر زیر شکنجه جان باختند، اعدام ۵۲ نفر به حبس ابد تبدیل شد. نود و دو نفر دیگر به حبس ابد محکوم شدند و صدها نفر دیگر را هم به زندان‌های مختلف از پانزده سال یا یک سال محکوم کردند. هفت نفر از این زندانیان تا انقلاب ۵۷ در زندان ماندند و در کنار نلسون ماندلا به قدیمی‌ترین زندانیان سیاسی جهان تبدیل شدند(ص ۲۷۹). کودتا با نابودن کردن جبهه ملی ایران و حزب توده ایران، گسستگی و خلائی را در کشور بوجود آورد که در نهایت با جنبش اسلامی پر شد(ص ۲۸۱). نوام چامسکی درباره این کتاب می‌گوید: کودتای امریکایی-انگلیسی سال ۱۳۳۲، رویدادی تعیین کننده در تاریخ ایران مدرن است… این بررسی جدید به همراه درکی عمیق و پژوهشی بی‌نقص، به شکل مستدل نشان می‌دهد که بررسی‌های پیشین موجود چندان مطمئن نیستند.
____________________________________________________________

۱ـ کودتا یرواند آبراهامیان، ترجمه: ناصر زرافشان، موسسه انتشارات نگاه، چاپ اول، ۱۳۹۳ از این کتاب تا کنون دو ترجمه دیگر منتشر شده است (استنادهای این مقاله به ترجمه ناصر زرافشان است.) کودتا، یرواند آبراهامیان ترجمه محمدابراهیم فتاحی، نشر نی، چاپ دوم ۱۳۹۲ کودتا، یرواند آبراهامیان ترجمه عبدالرضا(هوشنگ) مهدوی، نشر البرز، چاپ اول ۱۳۹۲.
۲- روزولت در خاطراتش یادآوری می کند که حمله به گردهمایی حزب توده ایران در این روز را برادران بوسکو- فرخ کیوانی و علی جلالی- طراحی کرده بودند(ص ۲۱۳)
۳- در افشای اسنادی معروف به پرونده‌های سدان- تنها مدیر باقی مانده از شرکت نفت انگلیس و ایران -هم حزب زحتکشان بقایی مکاتبات تحریف شده ای را به این پرونده‌ها اضافه کرد که ادعا می شد بین شرکت نفت انگلیس وایران و حزب توده (ایران) صورت گرفته است. این دسیسه این تصور را تقویت می کرد که انگلیسی‌ها و شوروی‌ها منافع مشترکی علیه ایران دارند و شرکت نفت انگلیس و ایران و حزب توده (ایران) برای راه انداختن اعتصاب عمومی سال ۱۳۳۰ با یکدیگر همکاری کرده اند(ص ۱۶۵)
۴- در ترجمه آقای فتاحی نام نورالدین کیانوری از قلم افتاده است. (ترجمه فتاحی ص ۲۰۰)
۵-این مسئله مهم در ترجمه آقای فتاحی به گونه‌ای نادرست ثبت شده است. گر چه این مسئله از طریق نقدها، تذکر داده شد، ولی جای پرسش است که در چاپ سوم این اثر که ناشر غلط نامه‌ای را همراه کتاب چاپ کرده این اشتباه تصحیح نشده است. در واقع در متن ترجمه آقای فتاحی باید واژه «واقعی» به واژه «غیر واقعی» تغییر یابد. (ترجمه فتاحی ص ۲۰۲)
۶-جالب است که در رسانه‌های امپریالیستی و ارتجاعی سازمان نظامی حزب توده ایران با دقت و تمام جزئیات زیر ذره بین قرار دارد اما از شبکه نظامی انگلیس کمترین سخن به میان نمی‌آید.
۷-رسانه‌های امپریالیستی و ارتجاعی همواره قتل او را به گردن سازمان نظامی حزب توده ایران می انداختند.
۸-در ترجمه آقای فتاحی، به اشتباه آمده به مصدق اعلام شد که هول نکند زیرا اوضاع تحت کنترل است. (ترجمه فتاحی ص ۲۷۲). عجیب است که این خطای فاحش حتی در چاپ سوم که ناشر غلط نامه‌ای چاپ کرده تصحیح نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *