دریغی بزرگ

احسان طبری، دانشمند فرهیخته و مبارز سیاسی و اجتماعی کم نظیر، و سرنوشت دردناک و اندوهبار او، برای مردم و تاریخ ایران و جهان نماد یک دریغ و حسرت بزرگ است.
 

 

زندگی سایه سرگردان
سخنان لغو یک دلقک
پنجه تدریجا خفه کننده یک سرنوشت دژخیم
پرپر احتضار یک پروانه در تابش فرار آفتاب نیست.
جویی جوینده است
غلتان بر ریگ‌های زرین
رزمنده با خزه‌ها و جلبک‌ها
که همواره به سوی دریای فراخ نیل فام می‌رود
تا به بخشی از تاریخ بدل شود.
در آن رزم و رنج توامانند
تا قلب تپنده را به سنگواره‌ای از لعل بدل کنند
و به گنجور زمانه بسپرند.
آن را زنگ و کپک و موریانه نمی‌جود
از آن آجری برای کاخ سرنوشت
 در سیاره لاژوردی ما می‌سازند.

احسان طبری «از میان ریگ‌ها و الماس‌ها»

 

مجلهٔ «مهرنامه» در آخرین شمارهٔ خود (۳۷) به «بررسی میراث سیاسی و ادبی احسان طبری» پرداخته و نام پرونده را هم «مرده ریگ مارکسیسم ایرانی» گذاشته است. کاربرد واژهٔ مرده ریگ به‌معنای «مال و اسبابی که از مرده باقی مانده باشد»؛ نه برای طبری و نه برای حزب تودهٔ ایران بلکه برای مارکسیسم و کاربرد برچسب «ایرانی» برای جهان‌بینی جهان‌شمول مارکسیسم از همان آغاز تردید خواننده را نسبت به غرض مهرنامه برمی‌انگیزد.

این پرونده پنج مقاله را در برمی‌گیرد که نویسندگان آن عبارتند از: بیژن مومیوند، دبیر بخش تاریخ مهرنامه؛ فرزین وحدت، مولف کتاب رویارویی ایران و مدنیت؛ مهدی یزدانی خرم، دبیر گروه ادبیات و هنر مهرنامه؛ علیرضا پنجه‌ای، شاعر و پژوهشگر ادبی و فتح‌الله بی‌نیاز، نویسنده ومنتقد ادبی.

از این پنج مقاله سه مقاله ( یزدانی خرم، پنجه‌ای و بی‌نیاز) حتی یک منبع ندارند. فقدان حتی یک منبع برای نوشته‌هایی که به نظریه‌پردازی دست می‌زنند؛ حیرت‌آور نیست؟ جالب این که در مقالهٔ بی‌نیاز حتی یک بار هم نامی‌ از طبری آورده نشده است و خواننده از حضور این مقاله در پرونده احسان طبری در شگفت می‌ماند. در اینجا تنها بخشی از این نظریه‌های بی منبع آورده می‌شود.

۱. گاهی مخاطب او (طبری) از میزان شناخت تاریخی و فلسفی او در این حوزه‌ها حیرت می‌کند اما فقدان استنتاج عالمانه و توسل به‌ ایده‌های ژدانفی عملاً طبری را به مبلغی برای رئالیسم سوسیالیستی تبدیل می‌کند. ( یزدانی خرم، ص ۱۹۳)

۲. نظریات طبری در حمایت از خلقی بودن هنر چیزی نیست جز تأیید هنر مردم باور که نازل‌ترین نوع هنر بازاری و عوامانه است. (یزدانی خرم، ص ۱۹۳)

۳. او در دههٔ بیست و در کنگرهٔ نویسندگان و شاعران ایران که در سال ۱۳۲۵ برگزار شد احتمالاً نظری‌ترین مقاله اجتماع مذکور را خواند و تلویحاً از آزادی ذاتی هنر سخن گفت. اما دیری نپایید و با فرمان استالین و بخش‌نامه‌های ژدانف، او سمت و سوی نگاه نظری مذکور را به‌ این گرایش سوق داد. در واقع می‌توان اذعان کرد که دانش و شناخت طبری تحت دستورالعمل حزبی برای توجیه رئالیسم سوسیالیستی به کار برده شد. ( یزدانی خرم، ص ۱۹۳)

۴. از نمونه شاعرانی که در چارچوب تحزب ابتدا نامدار شدند اما پس از چندی از غنا و پیشرفت شعرشان کاسته شد می‌توان به سیاوش کسرایی، میرزاآقا عسگری، خسرو گلسرخی، سعید سلطان‌پور، هوشنگ ابتهاج و … اشاره کرد. ( پنجه‌ای، ص ۱۹۶)

۵. یک شاعر سیاسی و ایدئولوژیک وقتی بیشترینه وقتش برای اعتقادات و مناسبات مربوط به آن معطوف است بنابراین دغدغه‌اش سرودنی‌ست که بتواند از مخاطبان در الویت خود، پاسخ بگیرد، این جاست که تعهد او به ذات هنر که بیان زیبایی‌ست نخ نما می‌شود. ( پنجه‌ای، ص ۱۹۶)

۶. اصولاً تفکر حزبی همه چیز را در خدمت نه فرم که محتوا می‌داند و محتوایی که در خدمت بنیان‌های فکری مارکسیسم نباشد، جایگاهی در کارگاه فکری طبری و جریانات ملهم از مارکسیسم ـ لنینیسم نمی‌توانست داشته باشد، آن‌ها به هر چیزی به‌عنوان وسیله‌ای برای رسیدن به آمال حزبی می‌نگریستند. ( پنجه‌ای، ص ۱۹۶)

۷. آن چه موجب تأثیر معنا و اسلوب کار نویسندگان روسیه بعد از ۱۹۱۷ بر داستان‌سرایی ایرانی شد، امری مربوط به حوزهٔ ادبیات نیست بلکه کاملاً ایدئولوژیک ـ سیاسی بوده است. (بی‌نیاز، ص ۱۹۹)

۸. پراتیک سیاسی استالین، که می‌توان به هر چیزی متهمش کرد جز عدول از راه لنین، به خودی خود ذهنیتی پدید آورد که موجب شد نویسندگان ایرانی همان شیوه‌ها و الگوهایی را در دستور کار خود قرار دهند که اتحادیهٔ دولتی نویسندگان شوروی برای نویسندگان آن کشور و کل جهان تعیین کرده بود. (بی‌نیاز، ص ۱۹۹)

۹. برشت از اعدام‌های میلیونی استالین دفاع کرد و به مخالفین خودش گفت: «هر چه ‌این اعدامی‌ها بیگناه‌تر باشند، بیشتر مستحق مجازاتند.» (بی‌نیاز، ص ۱۹۹)

مقاله چهارم، مقاله دبیر بخش تاریخ، ظاهری علمی‌دارد یعنی دارای سه منبع است اما این منابع هیچ کدام به آثار طبری استناد نمی‌کنند. هر سه منبع از نویسندگانی هستند که به مخالفت با اندیشه‌های طبری مشهورند (مازیار بهروز، عبدالله شهبازی و اصغر شیرازی). دبیر محترم، حتی برای نقل قول از آثار طبری، به‌ این منابع استناد کرده و زحمت مراجعه به آثار طبری را بر خود هموار نکرده است. آیا این روش استفاده از منابع، در خور دبیر بخش تاریخ مجلهٔ مهرنامه هست؟

با این همه باید از نبوغ حیرت‌آور دبیر محترم در سرهم‌بندی کردن ناجوانمردانه مسائلی که از آن‌ها بوی خطر به مشام می‌رسد یاد کرد: «بعد از دستگیری و بازداشت سال ۶۲، نگاه و رویکرد طبری به اسلام و مارکسیسم دگرگون شد که‌ این تحول در دو کتاب «شناخت و سنجش مارکسیسم» و «کژراهه» به‌خوبی قابل ردیابی است.» (مومیوند، ص ۱۸۵)

دبیر بخش از خود نمی‌پرسد که چه تفاوتی بین دو واژه دستگیری و بازداشت وجود دارد و آیا مرحلهٔ دستگیری و بازداشت باید از اردیبهشت ۶۲ تا اردیبهشت ۶۸ طول بکشد؟ آیا یک مورخ نباید از خود بپرسد که دادگاه طبری کی تشکیل شده و محکومیت وی چند سال بوده است؟

اما ناجوانمردی‌های دبیر به‌همین جا پایان نمی‌یابد؛ او به نقل از عبداله شهبازی می‌نویسد: «اقامت کوتاه در محیط بازداشتگاه وی را به مطالعه وسیع کتاب‌های اسلامی و بحث‌های جدی و طولانی با برخی صاحب‌نظران اسلامی‌ فراخواند.» (مومیوند، ص ۱۸۵)

آیا تاکنون به «به هم‌آیی» دو واژهٔ اقامت و زندان فکر کرده بودید؟ آیا تاکنون به «به هم‌آیی» واژهٔ «کوتاه» و عبارت «زندان از سال ۶۲ تا ۶۸ (که مرگ به آن پایان داد)» اندیشیده بودید؟ به «به هم‌آیی»، «اقامت کوتاه» و «مطالعه وسیع» و «بحث‌های طولانی» چطور؟ ناراحت نباشید بین منطق شما که آدم معمولی هستید و منطق نبوغ‌آمیز آقایان مومیوند و شهبازی تفاوت وجود دارد! باز آفرین بر «پیر تاریخ»، انور خامه‌ای و انصاف شرمگینانهٔ مازیار بهروز.

– «اعترافاتش بی‌خود است و مطالب بی‌خودی گفته و دلیل‌های اشتباهی آورده است. (انور خامه‌ای، ص ۱۸۶)

– «چون این متن‌ها در شرایط ویژه نوشته شده‌اند، استناد به آن‌ها باید مشخص و با حفظ در نظرگیری شرایط نگارش صورت پذیرد.» (بهروز، ص ۱۸۷)

تنها مقاله‌ای که می‌توان از آن با عنوان «خوب و منصفانه» نام برد؛ مقالهٔ فرزین وحدت است که در آن از منابعی که به احسان طبری تعلق دارد؛ استفاده شده است. او به رابطه فرد و فردیت از نگاه طبری می‌پردازد و نقل قولی را از او می‌آورد:

«ترکیب زندگی مستقل فردی با زندگی به‌هم بسته جمعی بر پایه قبول داوطلبانه هر انسانی است. زیرا که هرگز نباید اقتدار جمع، شخصیت فردی را خرد و ناچیز کند و هرگز نباید استقلال فرد، نظام و انظباط و هم‌زیستی جمعی را خدشه‌دار سازد. یافتن تناسب درست این دو قطب متضاد و دیالکتیکی که در عین‌حال، یافتن تناسب بین «آزادی» انسان‌ها و انتظام اجتماعی است، از بغرنج‌ترین مسائلی است که لازمهٔ حل آن، حل مقدماتی انبوهی از معضلات اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی است و حل جداگانه ممکن نیست. سرمایه‌داری هرگز نتوانسته‌ این معضل را حل کند. محصول او یا هرج و مرج بود یا استبداد یا هر دو در عین‌ حال. سوسیالیسم نیز هنوز با همه دستاوردها در این زمینه امکان ندارد در زیر فشار سرمایه‌داری و نیز در سطح تکامل امروزی انسان آن را تماماً حل کند. (وحدت، ص ۱۹۲)

با این وجود وحدت از بیان چنین جمله‌ای آن هم بدون هیچ منبع معتبری خودداری نمی‌کند: «شکی نیست که طبری به جزم‌های کلاسیک مارکسی اعتقاد داشت.» (وحدت، ص ۱۹۲)

از میان مصاحبه‌ها، گفتگو با انور خامه‌ای و مقاله یا گفتگو ـ واقعاً معلوم نیست ـ با ابراهیم گلستان از هیچ اطلاع سودمندی برخوردار نیستند وآکنده‌اند از یادآوری‌های پریشان پیرمردانی عاشق مصاحبه که به راحتی به آلت دست دیگران تبدیل می‌شوند. از مهرنامه باید پرسید که‌ آیا این مقاله یا گفتگو یا هر چیز دیگر، که از ابراهیم گلستان آورده ارزش چاپ دارد؟

«طفلک طبری اساساً گل خاری بود که باد آن را می‌راند و می‌کشاند. شکل آن گل را داشت اما مثل همان گل بذرهایی بود که با باد می‌رفت. و چندان هم بارآور نبود تا به کلی رفت. وقتی که پس از شهریور ۲۰ از زندان درآمد، در محیط‌هایی بود که او خود را بشناساند. این از برجستگی او نبود از خلاء محیطی او بود. هر چه شد از خردسالی دیگران بود نه از سالخوردی یا عقل سالخورده شخصی او. آدمی‌ ساده بود که بدجوری در موقعیت خاص آدم‌های پیچیده و غامض افتاده بود. قضا و قدر کار کرده بود نه قوت و قدرت شخصی … هنری که طبری داشت همان بی هنری محیط بود.» (ابراهیم گلستان، ص ۱۹۸)

گفتگو با محمود معتقدی، گفتگو با مردی شرمسار و فاقد جسارت است. او حقیقت را می‌داند: «احسان طبری دانشی مردی بود که در روزگارش چهره‌ای سختکوش و مدرن بوده است، که به‌عبارتی از جایگاه و آرمان‌گرایی به چشم‌انداز ادبیات زمانه نظر داشت و در آنچه که می‌گفت و می‌نوشت؛ مردمی‌ و عدالت‌خواهانه حرکت می‌کرد.» (معتقدی، ص ۱۹۷)

اما چون از دفاع جسورانه واهمه دارد؛ شرمسارانه پشت واژگان و عبارت‌های بی‌معنایی چون  «تفکرات و نظریه‌پردازی ارتدوکسی»، «تعلقات مسلکی‌اش به اردوگاه شرق»، «چپ سنتی»، «جزمیتی خاص» و … پنهان می‌شود و سرانجام با بیان جمله‌ای دو پهلو به رنج میان حقیقت و دروغ ایستادن دردناک خود پایان می‌دهد.

«احسان طبری بیش از نیم قرن، در افت‌و‌خیزهای اجتماعی و سیاسی، همواره حضوری فعال داشت؛ چه در ایران، چه در غربت. در حوزهٔ نگرش سیاسی و اجتماعی، چهره‌ای برجسته و صاحب‌نظر بوده است اما در قلمرو فرهنگ، در زمانهٔ خودش، چهره‌ای عامیانه بود و به‌همین خاطر با خاموشی‌اش در این سال‌ها ، جز پژوهشگران و اهل نظر، کمتر کسی به سراغ یافته‌هایش رفته و می‌روند.» (معتقدی، ص ۱۹۸)

در مصاحبه‌ای دیگر، مازیار بهروز که عنوان دانشیار تاریخ دانشگاه‌ ایالتی سانفرانسیسکو را یدک می‌کشد؛ با آن که طبری را «نویسنده‌ای قابل، اهل نظر و نظریه‌پرداز حزب می‌داند»؛ اما از زدن اتهامات بدون دلیل و مدرک ابایی ندارد:

«وظیفهٔ وی همانند وظیفهٔ تمامی‌ نظریه‌پردازان احزاب کمونیست موجه جلوه دادن سیاست‌های گوناگون حزب بود که توسط رهبری پی‌ریزی می‌شد.» (بهروز، ص ۱۸۷)

یا «از گزارشات دوستان وهمرزمان وی برمی‌آید که وی از شهامت شخصی بالایی برخوردار نبوده است و راحتی شخصی برایش مهم بود و شاید این دلیل دیگری برای غایب بودن نقد وی در زمان تعلق به حزب و اردوگاه شوروی باشد.» (بهروز، ص ۱۸۷)

بهروز با این سطح از دانش احتمالاً باید بداند که اعضای حزب کمونیست نظرات و انتقادات خود را در نشست‌های حزبی مطرح می‌کنند تا پس از بحث و بررسی و با در نظر داشتن قانون محوری «سانترالیسم دموکراتیک» به راهنمای گفتار و رفتار تمام حزب تبدیل شود. اعضای حزب کمونیست برای جلوه‌فروشی‌های بورژوایی در مبارزات سیاسی و اجتماعی شرکت نمی‌کنند، آن‌ها می‌خواهند همراه با یاران خود، در عمل، در جهت بهبود جامعه خویش بکوشند.

اتهام راحت‌طلبی به احسان طبری ـ آن هم از طرف «بهروز» که هرگز در مبارزات مردم ایران مشارکت نداشته ـ نشان دهنده آنست که اتهام‌زننده چیزی از معنای فروتنی درک نمی‌کند.

ما شاهد را از خود مطالب همین شمارهٔ مهرنامه می‌آوریم که تصادفاً از زبان یکی از منتقدان طبری آورده شده است: «سرانجام من احسان طبری را پس از سی سال دوری از وطن دیدم. مردی خوش اندام و خوش سیما با بیانی گرم و شیوا. بی‌هیچ پرده‌پوشی گفتم: من شما را شخصی اهل علم و حکمت شناخته‌ام. امیدوارم شما دیگر کار سیاست را به سیاست پیشگان واگذاشته باشید و فرصت کنید به نشر نوشته‌ها و کتاب‌های خود بپردازید. ظاهراً از این حرف خوشش نیامد. چون بی‌درنگ گفت: من بزرگ علوی نیستم که آرمان‌های خود را رها کرده و به‌ ایران آمده تا حق تألیف کتاب‌های خود را دریافت کند و به سر کار درس و تدریسش در آلمان برگردد. و بعد این شعر را خواند: «من نمی‌گویم سمندر باش یا پروانه باش ـ چون برای سوختن استاده‌ای، مردانه باش. من آمده‌ام که در این جا بمانم و بمیرم.» (پارسی‌نژاد، ص ۱۹۵)

چهارمین گفتگو با هوشنگ ماهرویان است که ظاهراً هیچ تخصصی جز پریشان‌گویی حیرت‌آور ندارد. بارها مصاحبه‌گر می‌کوشد تا او را به گفتگو باز گرداند، اما ماهرویان بدون توجه به پرسشگر هر چه را در دل تنگش جمع کرده بدون لحظه‌ای تأمل بیرون می‌ریزد.

او حداقل سه بار به اعترافات و نوشته‌های دوران زندان ـ که دیگر طشت رسوایی آن‌ها از آسمان به زمین افتاده ـ به‌عنوان منبع استدلالش استناد می‌کند:

«کژراهه طبری زیر سوال بردن لنینیسم است.» (ماهرویان، ص ۱۹۰)
«به‌نظر من کتاب کژراهه یکی از کتاب‌های بسیار خوب در نقد سوسیالیسم روسی است.» (ماهرویان، ص ۱۹۰)
«به‌نظر من تردیدهایی در ذهن خود طبری وجود داشت و فقط از ترس زندان و اعدام این نقد‌ها را ننوشته است. از نظر من کتاب کژراهه کتاب قابل استنادی است.» (ماهرویان، ص۱۹۱)

بعید است بعد از خواندن نظر خامه‌ای و بهروز درباره ‌این کتاب‌ها و نوشته‌ها، به وجدان ماهرویان تلنگری وارد شود. او بی‌باکانه از حق نصیری رئیس ساواک و فرخ رو پارسا برای داشتن وکیل ـ که البته بر حق است ـ دفاع می‌کند، اما یادش می‌رود که حتی همان دادگاه بدون وکیل برای طبری تشکیل نشد:

«شما وقتی نصیری، رئیس ساواک را محاکمه می‌کنید، نصیری حق داشت که وکیل داشته باشد. این‌ها حقوق متهم است.» (ماهرویان، ص۱۹۱)

خبرنگار که از پاسخ‌های بدون استناد ماهرویان شگفت زده شده، از او می‌پرسد: «پس چرا هیچ وقت حزب توده دست به کودتا نزد؟ در تاریخ هیچ جا سندی از اقدام حزب توده برای کودتا وجود ندارد.»

اما ماهرویان بیدی نیست که از این حقیقت‌ها بلرزد، بنابراین خیلی ماهرانه آسمان را به ریسمان می‌بافد و پاسخ می‌دهد: «حزب توده هیچ وقت کارگران و دهقانان را دنبال خود نداشت بلکه همیشه یک چشمش به افغانستان بود که شوروی در آن جا کودتا کرده بود. همیشه به فکر همین کودتا بود. اگر کودتا نکرد، ارباب مجوز نداده بود.» (ماهرویان، ص۱۹۱)

گاهی پریشان‌گویی‌هایش جنبه خنده‌آور پیدا می‌کند: «من البته طبری را شاعر نمی‌دانم اما طبری دوست داشت که خودش را شاعر قلمداد کند.» (ماهرویان، ص ۱۹۰)

آیا او که مدعی است آثار طبری را خوانده، به‌ این جمله احسان طبری برخورد نکرده است؟: «با آن که سراسرعمر، در طیفی فراخ «شعر» سروده‌ام، با این حال هرگز خود را «شاعر» نپنداشته‌ام. و این سخنی است به حق، بی فروتنی دروغین و ریاکارانه.» (احسان طبری، پچپچه‌های پاییز، ص ۳)

«من این موضوع را برجستگی طبری می‌دانم که وقتی می‌بیند واقعیت‌های قرن بیستم چیست و چگونه سوسیالیسم باعث بوجود آمدن توتالیتاریسم شده است، آن را نقد می‌کند حتی اگر این نقد در سن ۸۰ سالگی باشد.» (ماهرویان، ص ۱۹۰)

کینه است و هزار درد بی‌درمان. او فراموش کرده است که طبری در زمان جان باختن تنها ۷۳ (۱۳۶۸- ۱۲۹۵) سال داشت.

ایرج پارسی‌نژاد که «نیمی‌ از سال را در آمریکا به سر میبرد و نیمی‌ را در ایران مشغول تحقیقات و پژوهش‌های خود است» (پارسی‌نژاد، ص ۱۹۴) و بر این باور است که «طبری دلیری آن را نداشته که با نظریات تعصب‌آمیز کمونیسم روسی در آویزد و با احکام جزمی‌ آن درباره ادبیات و هنر ستیز کند» (پارسی‌نژاد، ص ۱۹۴) و بدون آن که رئالیسم سوسیالیستی را تعریف کند یا به نقل از پیروان این نوع از رئالیسم تعریفی ارائه کند با حمله شدید به‌ این مکتب ادبی می‌نویسد که «مکتبی که نبوغ هنرمندانی چون ماتیس و پیکاسو را به‌عنوان مدرنیسم منحط سرمایه‌داری مردود می‌شمارد و رئالیسم نویسندگان میان مایه‌ای چون گورکی و شولوخوف را بر شاهکارهای کافکا و جویس و پروست و فاکنر ترجیح می‌داد» (پارسی‌نژاد، ص ۱۹۴)

پارسی‌نژاد که فراموش می‌کند که شولوخوف برندهٔ جایزه نوبل ادبیات است، آکادمیک‌تر و صریح‌تر از دیگران نظر خود و مجلهٔ مهرنامه را بیان می‌کند.

«حرف آخر من درباره احسان طبری بیان این واقعیت است که سهم واقعی او را در ترویج تفکر انتقادی و گسترش ادبیات و هنر نوین باید به جا آورد و حساب کارهای سیاسی‌اش را از کارنامهٔ علمی‌اش جدا کرد. او به‌راستی از استعداد‌های شگفت نسل خود بود که به جای بهره گرفتن از هوشمندی و فرزانگی خود برای روشنگری زوایای تاریک تاریخ و ادبیات و فلسفه و فرهنگ ایران و پرورش دانشجویان با استعداد ایرانی به کژراهه رفت و بال سیاست او را رها نکرد و بخش مهمی‌از اوقات خود را در خدمت سیاست پیشگان وابسته به بیگانه صرف کرد و سرانجام در پی حبس و گرفتاری و بیماری و سکته قلبی و فلج پاره‌ای از بدن به تلخی جان داد.» (پارسی‌نژاد، ص ۱۹۵)

با مطالعه مقالهٔ پارسی‌نژاد، خواننده احساس می‌کند که خود طبری در پی حبس، گرفتاری و بیماری و سکته قلبی و فلج پاره‌ای از بدن و سرانجام جان باختن خود در زندان بوده است. هیچ یک از مقاله‌نویسان و گفتگوکنندگان از خود نپرسیده‌اند که چرا احسان طبری در زندان بوده است؟

به‌طور کلی این پرونده می‌خواهد بگوید:

۱. احسان طبری چندان آدم مهم و تأثیرگذاری نبوده است.

۲. اگر هم استعدادی داشته به‌خاطر عضویت در حزب ـ به‌ویژه اگر این حزب، حزب تودهٔ ایران باشد ـ این استعداد نابود شده است.

با مطالعه‌ این مقاله‌ها و مصاحبه‌ها و بررسی زاویه نگاه مهرنامه، خواننده از خود می‌پرسد که تحقیر و نفی سرمایه‌های معنوی بزرگ یک ملت ـ با اندیشه‌ها و آرا گوناگون ـ چه تأثیری بر روند بالندگی یک کشور باقی می‌گذارد؟ آیا کشورهایی که در قافله تمدن پیشگام‌ترند با فرهیختگان کشور خود چنین می‌کنند؟

جالب است که برخی نویسندگان ما که چنین بی‌رحمانه سرمایه‌های معنوی میهن ما را مورد تاخت و تاز قرار می‌دهند، در برابر نویسندگان و شخصیت‌های دیگر کشورها ـ به‌ویژه اگر غربی باشند ـ با فروتنی خاضعانه سر فرود می‌آورند.

در عین‌حال در حالی که اکثر روشنفکران کشور بر اهمیت حضور احزاب در کشور تأکید دارند و آن را یکی از ضرورت‌های پیشرفت کشور قلمداد می‌کنند؛ اما ظاهراً گروهی از روشنفکران ـ از جمله ماهرویان، یزدانی خرم، ایرج پارسی‌نژاد، پنجه‌ای و … ـ عضویت در احزاب را مانع داشتن اندیشه‌ای مستقل می‌دانند و آن را فلج‌کننده استعدادها و توانایی‌های روشنفکر و هنرمند تصور می‌کنند.

آیا فقط استعداد طبری به‌خاطر عضویت در حزب تودهٔ ایران پژمرده شده است؟ آیا ناظم حکمت، شاعر بزرگ ترکیه عضو حزب کمونیست ترکیه نبود؟ آیا پابلو نرودا، ویکتور خارا، عزیز نسین، میکوس تئودراکیس عضو احزاب چپ و پیشرو کشور خود نبوده‌اند؟

در عین‌حال باید از مجلهٔ مهرنامه به‌خاطر چا پ مقالهٔ درخشان احسان طبری که در سال ۱۳۲۶ یعنی در ۳۱ سالگی نویسنده نگاشته شده (ص ۱۸۸)، کتاب شناسی احسان طبری، علیرغم کاستی‌ها و کلی‌گویی‌ها (حسین میرزایی، ص ۲۰۱) و سرانجام عکس تاریخی و دردناک صفحات ۱۸۲ و ۱۸۳ سپاسگزاری کرد.

ما ضمن دعوت از خوانندگان برای مطالعهٔ آثار احسان طبری به‌ویژه «برخی بررسی‌ها دربارهٔ جهان‌بینی‌ها و جنبش‌های اجتماعی در ایران»، «نوشته‌های فلسفی و اجتماعی» و «گزیده‌ای از آثار احسان طبری» و آثار شعری او «با پچپچه‌های پاییز»، «از میان ریگ‌ها و الماس‌ها (ترانه خوابگونه)»، توجه آن‌ها را به برخی نقل‌قول‌ها که از او در پروندهٔ مهرنامه آمده؛ جلب می‌کنیم.

طبری: «اگر محتوای زندگی انسانی را اندیشیدن، کوشیدن و رزمیدن در سمت تکامل عمومی‌ تاریخ بشری بشمریم؛ نه تنها سخنی درست گفته‌ایم بلکه کاری بسزا کرده‌ایم. در اینجا آرام آرام به نوعی جاودان بودن، به نوعی پیروزی برمرگ دست می‌یابیم، زیرا اگر درست است که من نوایی از تندر تاریخ، برگی از بیشه‌اش، قطره‌ای از اقیانوسش، و پرتوی از خورشیدش هستم؛ پس هستی من، رنج من و تلاش من عبث نیست … اگر مرگ از جهت شخصیت ویژه و معین من و تو مطلق است؛ ازجهت شخصیت بشری ما نسبی است، در اینجا مطلق، حرکت تکاملی تاریخ است.» (وحدت، ص ۱۹۲)

طبری: «در نبرد انسان با طبیعت، انسان با مرگ، آری انسان نیرومندتر است. آری انسان پیروز نهایی است. او خاربن دوزخی نیستی را ریشه کن نخواهد ساخت ولی بر گوهر پرتکاپوی زندگی چندان خواهد افزود که مرگ در پرتو آن سایه‌ای بی‌رنگ شود.» (وحدت، ص ۱۹۲)

طبری: «برای آنکه مبارز تمام عیاری باشیم، کافی نیست که به زبان، مرام و نظام حزب را بپذیریم؛ در حوزه‌ای حاضر شویم، حق عضویت بپردازیم و کارت حزبی را در بغل نگه داریم؛ اینها تشریفات ظاهری برای پیوستن به صفوف پیش‌آهنگان کارزار اجتماعی است و قاعده مطلب نباید به همین تشریفات ظاهری ختم شود. ما باید در آستانهٔ حزب، آن جبه چرکین آداب و رسوم، رفتار و پندار غلط را که اجتماع عقب ماندهٔ کنونی بر دوش ما انداخته است؛ فروافکنیم و روح خود را تجدید و تربیتی بدهیم و از خود انسان نوینی بسازیم. پیکار حزب فقط در این راه نیست که احوال اقتصادی طبقات زحمتکش و مستمند رو به خوبی بگراید؛ این اگرچه سرفصل مبارزه است؛ ولی تمام موضوع مبارزه نیست. پیکار حزب همچنین در این راه است که شیوه نوین زندگی، شیوه متکی بر خردمندی، اصول بشری و روح اجتماعی جانشین اسلوب کهن، یعنی اسلوب متکی بر روح انفرادی و خودخواهانه شود. اگرچه در اثر تحول و تکامل وضع اقتصادی جامعه روح انفرادی که زاییده وضع اقتصادی موجود است به روح اجتماعی که محصول وضع اقتصادی مطلوب خواهد بود، بدل خواهد شد؛ ولی علاوه بر حرکت قسری و طبیعی، باید به افکار، حرکتی قصدی و مصنوعی نیز بدهیم تا تکامل روحی زودتر انجام پذیرد.» (احسان طبری، ص ۱۸۸)

طبری: «حضرت علی تا آخر عمر نمایندهٔ جناح دموکراتیک، برابری‌طلب و عدالت‌پرست اسلام بود و نهج‌البلاغه گواه دانش و صدق انقلابی و اسلامی‌ اوست … دکتر شریعتی، دکتر یدالله سحابی و حتی مهندس بازرگان به‌خاطر آنکه برای مدرنیزه کردن اسلام تلاش کرده‌اند؛ مورد احترام مارکسیست‌ها هستند.» (مومیوند، ص ۱۸۴)

احسان طبری در ۱۹ بهمن ۱۲۹۵ در شهر ساری به دنیا آمد. او در سال ۱۳۱۶، در دوران استبداد رضاشاهی، در شمار گروه پنجاه و سه نفر یاران دکتر ارانی به زندان افتاد و تا سال ۱۳۲۰ در زندان باقی ماند. پس از شهریور ۱۳۲۰ در ایجاد جنبش توده‌ای و رهبری آن نقش به‌سزایی داشت. در سال ۱۳۲۸، به‌دنبال اتهام واهی ترور شاه به شکل غیابی به اعدام محکوم شد و بنا به دستور حزب کشور را ترک کرد. احسان طبری تحصیلات خود را در آکادمی‌ علوم اجتماعی مسکو ادامه داد و مقام علمی‌ نامزد علوم فلسفی را کسب کرد و سپس آن را در آکادمی‌ علوم اجتماعی برلین ادامه داد و به مقام علمی‌ دکتر‌هابیل در فلسفه رسید. او سراسر زندگی پربار خود را در مبارزات سیاسی و اجتماعی گذراند و آثار بسیاری را در زمینه‌های سیاسی، اجتماعی، شعر کلاسیک و نو، قصه و رمان، پژوهش‌های ادبی و فلسفی، بررسی‌های لغوی و زبانی و فرهنگ عامیانه آفرید. طبری بر زبان‌های روسی، آلمانی، انگلیسی، فرانسوی، ترکی، عربی و پهلوی احاطه داشت.

احسان طبری به محض پیروزی انقلاب سال ۱۳۵۷ به‌ ایران بازگشت و تمام کوشش و دانش خود را در راه به سرانجام رساندن آرمان‌های انقلاب به کار بست. در اردیبهشت ۱۳۶۲ بازداشت و زندانی شد و همان‌طور که خود گفته بود در زندان سرزمینی که به آن عشق می‌ورزید، در ۹ اردیبهشت ۱۳۶۸ جان باخت.

احسان طبری، دانشمند فرهیخته و مبارز سیاسی و اجتماعی کم نظیر، و سرنوشت دردناک و اندوهبار او، برای مردم و تاریخ ایران و جهان نماد یک دریغ و حسرت بزرگ است.

آفرینندگان معنوی بشر چه بسا در عصر خود ملعون و مطرود شدند، نا مفهوم ماندند، و پیش از زوال پیکر، روانشان با تیر افترا به قتل رسید و هنوزکه هنوز است، برخی از آن‌ها هزاران سال پس از مرگشان از این لعنت نرسته‌اند؛ آری دریغ و حسرت. دریغ و حسرتی از آن‌گونه که هنگام شنیدن نام‌هایی چون گالیله ئو گالیله ئی، کامپانلا، جوردانو برونو، میرزا تقی خان امیرکبیر، دکتر تقی ارانی، دکتر محمد مصدق، خسرو روزبه ، بیژن جزنی، خسرو گلسرخی و … در جانمان طنین می‌اندازد.

آتشی مرد و سرا پر دود شد
ما زیان دیدیم و او نابود شد
آتشی خاموش شد در محبسی
درد آتش را چه می‌داند کسی
او جهانی بود اندر خود نهان
چند و چون خویش به داند جهان
بس که نقش آرزو در جان گرفت
خود جهان آرزو گشت آن شگفت
آن جهان خوبی و خیر بشر
آن جهان خالی از آزار و شر
خلقت او خود خطا بود از نخست
شیشه کی ماند به سنگستان درست
جان نازآیین آن آیینه رنگ
چون کند با سیلی این سیل سنگ
از شکست او که خواهد طرف بست
تنگی دست جهان است این شکست

ه. ا. سایه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *