«الگوی» امپریالیستی آلمان
سرمایهداران آلمانی با همدستی سندیکاهای کشور و احزاب چپ بورژوا، تقریباً کاملاً موفق شدهاند پرولتاریای آلمان را در هم بشکنند. نیروی کار آلمان تحت مقررات، ملزم به رعایت بازده کاری بسیار بالایی است؛ بهگونهای که ستون فقرات این پرولتاریا در اثر ضرباهنگ جهنمی کار، خم میشود … آلمان در بحران اضافه تولید (نسبی) قرار گرفته است و لزوم یافتن بازارهای جدید، کشور را بهسوی در گیری با رقبای آمریکایی، ژاپنی و چینی میکشاند.
همانگونه که در ادامه این متن ملاحظه خواهید کرد، نه «معجزه»ای در آلمان بهوقوع پیوسته است و نه «الگوی امپریالیستی» در آن وجود دارد. با وجود این، ویژگیهای تاریخی و اجتماعی در توسعه امپریالیستی آلمان مشاهده میشود.
چهار اصل اقتصاد سیاسی
پیش از این که بهاصطلاح «الگوی» توسعه آلمان را مورد بررسی قرار دهیم، چهار اصلی را که تجزیه تحلیل ما بر روی آن قرار گرفته است، ارائه میدهیم. بر اساس نظریه مارکسیستی، اقتصاد سیاسی توسعه سرمایهداری در مرحله امپریالیستی، بر بنیاد چهار اصل زیر تنظیم شده است:
۱ـ برتری ضرورت اقتصادی بر ضرورتهای سیاسی و ایدئولوژیکی مبارزه طبقاتی؛
۲ـ ادغام سیستمیک (Sistemique) (۱) و وابسته به یکدیگر اقتصادهای «ملی» بهگونهای کلی و جهانشمول؛
۳ـ تبانی و همدستی موقت و رقابت دائم بین قدرتها؛
۴ـ شکل گرفتن بحرانها و جنگها، توسعه بینظم و قانون و آشفتهِ اقتصاد سیاسی امپریالیستی.
پایبندی به این اصول است که اقتصاددانان مارکسیست را رودررو با اقتصاددانان اپورتونیست و رفورمیست قرار میدهد.
نخستین اصل قید میکند که بشریت همواره از لحاظ اجتماعی خود را بهگونهای سازمان داده است که بتواند مواد لازم را برای توسعه جامعه تولید و توزیع نماید. این آن چیزی است که مارکس آن را شیوههای گوناگون تولید اجتماعی نام نهاده است. بر اساس شیوه تولید و توزیع ابزار تولید موجود در جامعه، و نیز خدمات و محصولات مصرفی، انسانها مناسبات تولیدی به وجود میآورند (طبقات اجتماعی، روبنای سیاسی، فرهنگی، اخلاقی، علمی، اداری، نظامی و غیره) که در واقع پیامد آن، شیوه تولید، ابزار تولید و نیروهای مولده است. در تحلیل نهایی، این توسعه اقتصادی یک جامعه است که سمتگیریهای سیاسی و ایدئولوژیکی آن جامعه را تعیین میکند.
اصل دوم قید میکند که در مرحله امپریالیسم، شیوه تولید سرمایهداری بر مجموعه اقتصاد جهانی شده (ادغام شده در یک مجموعه عظیم که البته برنامهریزی نشده باقی مانده ولی با وجود این بهصورت یک کل بههم متصل است) مسلط میشود. چنین حالتی ایجاب میکند که یک بحران مالی، بورسی، پولی، یک بحران اضافه تولید یا یک عدم تعادل در ترازنامه ملی یک جامعه، موجب بروز واکنشهایی در کشورهای دیگر، شرکاء و رقباء بشود. بدین گونه است هنگامی که ایالات متحده دلارهای کاهش یافته (Quantitative easing) خود را پخش میکند، بازارهای تبدیل ارز تمام دنیا را بههم میریزد و به تعادل بودجهای متحدان و همچنین رقبای خود حمله میکند.
سومین اصل قید میکند که پیوندهای متعددی که سرمایهداران مونوپولیست بینالمللی ایجاد میکنند یا از هم میگسلند، دایمی نیستند و حکایت از تعادلی ناپایدار دارند که ابزار تولید، آنها را پیوسته زیر سئوال میبرد. «دولتـملت»ها مهرههایی هستند که به کار برانگیختن بخشهای گوناگون طبقه بورژوازی میآیند، در پشت مونوپولیست هژمونیک قرار میگیرند تا تهاجمهای جنگطلبانه خود را توجیه کنند و طبقه کارگر ملی را بهسود این یا آن دار و دسته سرمایهداران به صف درآورند.
چهارمین اصل قید میکند که تعادل و وحدت، موقعیتهای شکننده و گذرایی هستند در حالیکه بحرانها، متون دایمی ومزمناند. موقعیتهای تنشی و بحرانی [که در اثر کاهش گرایشی نرخ سود بهوجود میآید] جنگهای امپریالیستی را برای تقسیم بازارها، در اختیار گرفتن حوزههای منابع و نیز بهرهکشی از نیروی کار بهدنبال میآورد. این جنگهای منطقهای، احیاناً به جنگهای عمومی تبدیل میشود.
«معجزه» آلمان
همان گونه که شما در ادامه متن ملاحظه خواهید کرد، نه «معجزه»ای برای امپریالیسم آلمان وجود دارد و نه «الگوئی» برای آن. با وجود این، ویژگیهای تاریخی و اجتماعی در توسعه امپریالیستی این کشور مشاهده میشود. در پی شکست کامل آلمان بهدست مجتمع نظامی شوروی-آمریکایی، سرمایهداران مونوپولیستی آلمانی سرانجام تصمیم گرفتند با ورق آمریکایی بازی کنند. به مدت نیم قرن، یعنی از ۱۹۴۵ تا ۱۹۹۵، آنها ابزار تولید صنعتی، نیروی مولده مدرن و اتحادهای بازرگانی بینالمللی خود را بهسوی کشورهای اسکاندیناوی و شرق و غرب اروپا (۴۰ در صد از بازرگانی بینالمللیشان را) و سپس بهسوی آسیای پاسیفیک گسترش دادند. ولی همواره در سایه ناوهای هواپیمابر و بمبافکنهای غول پیکر ایالات متحده. از سال ۱۹۹۵ تا کنون، امپریالیسم آلمان خود را در بطن پیمان آتلانتیک محدود مییابد و در جستوجوی بهترین راهحل برای دفاع از منافع سلطهجویانه خود در اروپاست.
امپریالیسم آلمان قدرت اقتصادی نیرومندی را در زمینه صنعت مکانیک، ساخت ماشینـابزارها، صنعت شیمی، الکترونیک، دستگاههای برقی، وسائط نقلیه، خودروها و تجهیزات نظامی برای خود ایجاد کرده است. توسعه امپریالیستی آلمان در زنجیره مالی بینالمللی از طریق سرمایه مالیاش، بانکهایش، شرکتهای بیمهاش و جایگاههای بورسیاش در جهان برقرار شده است. سودهای حاصل از سرمایه مالی آلمان، جزو تفکیک ناپذیر بخشی از ارزش افزوده روند جهانی ارزشگذاری سرمایه است که در تقسیم بینالمللی کار مزدبگیری شرکت مینماید. این از سوی چپ بورژوازی تلاشی بیهوده است که خواستار توزیع عادلانهتر میراث جهانی شود در حالیکه مجموعه ساختار اقتصادی و بازرگانی امپریالیسم دارای سمتگیری متمرکز کردن فزاینده سرمایه است، که از جمله بنیادهای «معجزه» آلمان بهشمار میرود.
چنین قدرت صنعتیای (که سومین در جهان محسوب میشود)، امپریالیسم آلمان را به سمت رو در رویی با سالارهای آمریکائیش سوق میدهد. زیرا اگر برخورد بین شغالهای بینالمللی موقت است، درگیری برای تقسیم منابع مواد اولیه، بازارها و نیروهای مولده برای بهرهکشی، دایمی است. امروزه، بهنظر میرسد که غل و زنجیر ایالات متحده بیش از حد محدود کننده باشد بهگونهای که توسعه آلمان را در قید و بند قرار میدهد. اما چگونه میتوان از شر یک همپالکی مزاحم، آزمند، مأیوس کننده که بهسوی ورشکستگی میرود، خلاص شد؛ با علم به این خطر که امپریالیستهای آلمانی را بههمراه خود در جدالهایش بکشاند؟ چگونه میتوان از شر شریکی بیخاصیت خلاص شد که اندوختههای طلای شما را برای سوداگریهای بورس بازی و مالیاش در اختیار گرفته و با این شگرد پول مشترک اروپا را در قید و بندی قرار داده است که در نهایت سفینه اروپایی را واژگون خواهد کرد؟ چگونه میتوان از شر متحدی خلاص شد که در یک رشته نبرد نظامی مداخله میکند و پیوسته در آنها شکست میخورد؛ با علم به این مطلب که هر شکست بدون امید انتقام، شرایط شکست بعدی را فراهم میکند؟
«نشانگان بیماری» آلمانی
«نشانگان بیماری» آلمانی، بهاصطلاح «معجزه» آلمانی را پنهان میکند. اگر اقتصاد آلمان را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم همانند این است که دنیای سرمایهداری را واژگونه مورد بررسی قرار دهیم. در واقع، فرانسه در بحران تولید ناکافی قرار دارد زیرا حکومت فرانسه برای درهم شکستن جنبش کارگری این کشور در راستای بهرهکشی بیشتراز نیروی کار و افزایش سطح تولیدش، ناکام مانده است. همین مطلب در ایتالیا، اسپانیا، پرتغال و یونان نیز صدق میکند. فرانسه، مانند بسیاری از کشورهای امپریالیستی دیگر، در حال از دست دادن صنعت خود است. زیرا کارگران فرانسوی از پذیرش استثمار شدن خود بیش از سطح معینی سر باز میزنند. بهگونهای که بسیاری از سرمایهداران فرانسوی به رباخوارانی (یا به قول لنین به چمن زنان کوپن) تبدیل شدهاند که در شرکتهای آلمانی، آمریکایی یا فرا ملی فرانسوی سرمایهگذاری میکنند؛ یعنی در شرکتهایی که کارخانههای خود را درکشورهایی جا به جا کردهاند که در آنها نیروی کار مطیع و گرسنه است. سپس، آنان سودهای خود را از آن کشورها بیرون میآورند (هرچند که این روند رو به کاهش است) تا بار دیگر آنها را در چنان بخشی سرمایهگذاری کنند که چرخه دیگری از بازتولید گسترش یافته را به مرحله عمل در آورد. سرمایهداران فرانسوی در خاک کشورشان از عهده چنین کاری بر نمیآیند زیرا از سویی بار مالیاتی، با وجود سبکتر شدن آن، بیش از حد سنگین است و از دیگر سو، بیکاری مزمن، قدرت خرید اجتماعی زحمتکشان، کاسبکاران خرده پا و تولیدکنندگان مواد مصرفی معمولی را کاهش داده است. مقروض شدن خانوارها به سطح بیسابقهای رسیده است و دولت دیگر درآمدی در اختیار ندارد که بهوسیله آن از خرید کالاها پشتیبانی کند. فرانسه در اثر کاهش آشکار تولید، در بحران اضافه تولید نسبی قرار گرفته است.
سرمایهداران آلمانی کارخانههای خود را به کشورهای دیگر منتقل نکردهاند. حد اقل نه به اندازه سایر قدرتهای امپریالیستی (۶٫۵ میلیون خودرو آلمانی در خاک کشور تولید میشود و ۴٫۸ میلیون در کشورهای دیگر).
سرمایهداران آلمانی با همدستی سندیکاهای کشور و احزاب چپ بورژوا، تقریباً کاملاً موفق شدهاند پرولتاریای آلمان را در هم بشکنند. نیروی کار آلمان تحت مقررات، ملزم به رعایت بازده کاری بسیار بالایی است؛ بهگونهای که ستون فقرات این پرولتاریا در اثر ضرباهنگ جهنمی کار، خم میشود. این «معجزه» امپریالیستهای آلمانی به سالهای ۱۹۳۰ بر میگردد که در آن زمان، بورژوازی آلمان، خرده بورژوازی کمونیست و سوسیال دموکرات آلمان را مجبور کرد که به عضویت کورپوراتیسم (۲) ملی دولت درآید. این کورپوراتیسم را در آن زمان ناسیونال سوسیالیسم مینامیدند که ایدئولوژی آن بهرغم شکست نازیسم، تا زمان ما ادامه یافته است.
در همان زمان، در فرانسه امپریالیسم بینالمللی به زایش فرمولی جایگزین دست یافت. سوسیال دموکراسی با تبانی شبه کمونیستهای فرانسوی فرزندی به نام جبهه ملی تودهای را به دنیا آورد که در واقع سازشی از سوی بورژوازی بود که سرمایهداری را سر پا نگه میداشت و در عوض آن، ساعات کاری را کاهش و ساعات فراغت را افزایش میداد. افزون بر آن، چند چیز بیارزش به زحمتکشان عرضه میشد که سرمایه بزرگ، آنها را با تورم، افزایش ضرباهنگ کاربه سرعت پس میگرفت. نتیجه این دو فرمول، یعنی کورپوراتیسم در آلمان و جبهه ملی تودهای در فرانسه، جنگ دوم جهانی بود.
پس از پایان جنگ جهانی دوم، سرمایهداران آلمانی با یاری ایالات متحده، «الگوی معجزهآسای کورپوراتیسم ملی آلمان» را نگه داشتند و نشانگان ملی میهندوستی افراطی پرولتاریای آلمان را از طریق شریک جرم کردن پرولتاریا در جنگ نسلکشی با سرمایهداران اروپا، تشدید کردند. امپریالیسم آلمان، مسئول این قصابی جهانی، با تبانی چپ بورژا کفاره جنایاتی را که سرمایهداران انجام داده بودند بر دوش خلق آلمان گذاشت. طبقه کارگر آلمان هنوز هم در حال جبران این شکست است. این پرولتاریا، تا زمانی که کاملا خود را از ایدئولوژی کورپوراتیست نازیها رها نکند نخواهد توانست بهگونه مناسبی در شورش جهانی شرکت کند.
سرمایهداران آلمانی مشغول چمن زنی کوپنهای شرکتهایی هستند که در آلمان و سایر کشورهای قاره اروپا قرار گرفتهاند. این تولید لگام گسیخته، یک بازار ملی برای مواد اولیه، انرژی و تولیدات کارخانهای لازم برای ساختن تولیدات تمام شدهای ایجاد میکند که باید به فروش برسد. برای مدت زمان محدودی، سرمایهدار آلمانی موفق میشود در آلمان هنوز بهگونه سودآورندهای دوباره سرمایهگذاری کند تا این سرمایه بتواند ارزش افزوده جدیدی ایجاد کند که آن هم بهنوبه خود در چرخه باز تولید گسترش یافتهای قرار گیرد. این کار درستی است که سرمایهدار آلمانی سودهای خود را دوباره در آلمان سرمایهگذاری کند؛ نه بهخاطر میهندوستی کورپوریستی بلکه به این دلیل که او هیچ مکان دیگری را در دنیا نمیشناسد که در آن پرولتاریا تا این اندازه مطیع و دارای بازدهی بالا باشد. با وجود این، سکه «موفقیت» آلمان، دارای یک روی دیگر مهم نیز هست. پرولتاریای فرانسه، ایتالیا، بلژیک، اسپانیا یا پرتغال زمان برای مصرف کردن در اختیار دارد، اما پولی برای سیر کردن و ارضای خود در اختیار ندارد. پرولتاریای آلمان بهطور متوسط کمی پولدارتر است ولی نه وقتی در اختیار دارد، نه انرژی و نه توان مصرف کردن کالاهای بینهایتی که کارخانههای بسیار کارآمد آلمان تولید میکنند. آلمان باید اجباراً اضافه تولیداتش را صادر کند. ولی کدامین بازار جدید است که قادر باشد این انبوه کالاهای با کیفیت را خریداری کند؟
آلمان در بحران اضافه تولید (نسبی) قرار گرفته است و لزوم یافتن بازارهای جدید، کشور را بهسوی در گیری با رقبای آمریکایی، ژاپنی و چینی میکشاند. در چنین چارچوبی ضعف صنعتی روسیه، نزدیک شدن دو کشور را در پی دارد؛ بههمان صورتی که ذخیرههای بینهایت مواد اولیه در سیبری، اقرار به داشتن منافع دو جانبه است. آمریکائیان اشتباه نمیکنند که به تازگی میگویند : «از منظر آمریکا، آلمان در تلفیق خطرات بالقوه قرار دارد؛ آلمان شریک بازرگانی غربی ممتاز ایران است که خود روابط تنگاتنگی با روسیه دارد.»
ایالات متحده و شرکای اروپای غربیاش از یک سو و چین در شیب آسیایی اورال از سوی دیگر، دو سدی هستند که مانع ائتلاف آلمان و روسیه میشوند. از این پس برای درک دنیای امپریالیستی در حال فرار، باید هم به شرق اورال نگریست و هم به غرب آن. طبقه کارگر جهان نمیتواند از این دسیسهها بین قدرتهای بزرگ جهت برپایی جنگ ابراز شادی کند. جنگ راهحلی معمول برای برونرفت از درگیریها با هدف در اختیار گرفتن بازارهاست.
آلمان به زبان اعداد
آلمان دارای ۸۰ میلیون جمعیت (رتبه شانزدهم در دنیا) و درآمد سالانه ناخالص ملیای برابر با ٣٣٧۶ میلیارد دلار (رتبه چهارم در دنیا) است. افزایش درآمد سالانه ناخالص ملی در سال ٢۰١۴، برابر با ۱٫۵ درصد است. سهم صنعت در این افزایش درآمد برابر با ٣۰ درصد است. صنعت بزرگ، ۸ میلیون مزدبگیر یعنی ٣٣ درصد از نیروی فعال آلمان را به کار مشغول کرده است. آلمان سومین سازنده خودرو در دنیاست و بههمراه چین، ژاپن، کره و تایوان، پنجمین کشورـکارگاه دنیا محسوب میشود.
در سال ٢۰۱٢، صادرات آلمان به ١۴٧۰ میلیارد دلار (رتبه دوم در دنیا) و واردات به ١٢۵٣ میلیارد دلار (رتبه چهارم در دنیا) بالغ شد. هر سال، تراز بازرگانی کشور سود نشان میدهد. این امر ایجاب میکند که آلمان بانک اروپا شده باشد. بدهی آلمان ۶۹۰۵ میلیارد دلار یعنی ٨١ درصد درآمد ناخالص ملی است.
نرخ رسمی بیکاری برابر با ۵٫۵ در صد اعلام شده است که به سختی میتوان آن را باور کرد؛ و سن باز نشستگی ۶٧ سال است (در کانادا ۶۰ سال است). از سال ٢۰۰۰ تاکنون، درآمد میانگین خانوارها ٣ درصد کاهش یافته است. این کاهش درآمد برای ١۰ درصد از تنگدستترین خانوارها، ۵ درصد است. فقر در افزایش دایم است و شامل ۲۰ درصد از کودکان میشود. در سال ٢۰۰٩، زحمتکشان تنگدست ٢۰ درصد از نیروی فعال جامعه را تشکیل میدادند. در سال ٢٠١۵ حداقل دستمزد ۸٫۵ یورو در ساعت تعیین شده است. برای زنانی که تمام وقت کار میکنند، زندگی به جهنم تبدیل شده است. یا مهد کودک وجود ندارد یا شمار آنها اندک است. و چون بعدازظهرها در مدارس درس داده نمیشود اگر کودک ورزش را دوست نداشته باشد، تنها راهحل باقی مانده، نشاندن او تمام بعدازظهر جلوی تلویزیون تحت سرپرستی مادر بزرگ یا عمه جان است، با این امید که خانهاش زیاد دور نباشد. سعادت و رونقی که فرهیختگان دربارهاش داد سخن میدهند، در عمل برای خانواده آلمانی وجود ندارد. در عوض، مایه غرور نیست که در نتیجه ده سال کاهش دستمزد و پسرفت اجتماعی، ترازنامه مالی کشور به حد تعادل رسیده است و تنگدستی به اوج خود!
توضیحات مترجم:
۱ـ سیستمیک: رشتهای است که به کمک آن، سیستمها با هدف حل مسایل بغرنج مورد تجزیه و تحلیل قرار میگیرند در حالیکه همزمان اثرات و دلایل وجودی آنها بررسی میشود.
۲ـ کورپوراتیسم دولتی: دکترینی است اقتصادی و اجتماعی که بر اساس آن مشاغل گوناگون در بطن نهادهایی گرد هم میآیند و کورپوراسیون به دفاع از منافع آنها میپردازد. در حالی کارگران و کارمندان سندیکاهای ویژه خود را دارند چنین ادعا میشود که در پرتو وجود کورپوراتیسم، آنان در سطحی برابر قرار میگیرند و کورپوراسیون بهعنوان میانجی بین منافع واگرای آنان عمل میکند. کورپوراتیسم مبنای ایدئولوژیک فاشیسم است.