همگرایی «راه توده» با دکتر محیط در نظرات غیرمارکسیستی

Print Friendly, PDF & Email

آقای دکتر سروش سهرابی، دوست عزیز؛ مگر جبر تاریخی چیست که شما حیران ماندهاید که معلوم نیست در مورد کشورهایی چون کشور عزیز شما چرا عمل نکرده و نمیکند؟ … ««نسج جامعه فوقالعاده بغرنج است: قوانین آن گرایشهای پُرتضاریس هستند که میتواند جای «سفسطه» به ما بدهد، و علیّت و قانونمندی تاریخی و وجود آن گرایشهای پُرتضاریس را بالکُل منکر شویم. یک پدیده واحد در تاریخ جامعه، هرگز همانند نیستـ زندهیاد احسان طبری ـ»

 

ب ـ انتقاد از مانیفست 

آقای محیط در برنامه‌های زنده تلویزیونی خود تحت عنوان «استقلال، آزادی و عدالت اجتماعی» به آن بخش از «مانیفست حزب کمونیست» که اعلام می‌کند: «بورژوازی با تکمیل سریع هرگونه افزار تولید و با حد اعلای تسهیل ارتباطات و مواصلات، همه ملل و حتی بربرترین آن‌ها را به مدار تمدن می‌کشاند. ارزان قیمتی کالا‌های او توپخانه سنگینی است که بورژوازی به مدد آن تمام دیوارهای چین را ویران می‌سازد و شدیدترین بی‌زاری بربران از بیگانگان را به تسلیم وا‌می‌دارد. بورژوازی تمام ملت‌ها را وادار می‌سازد تا اگر نخواهند نابود شوند، شیوه تولید بورژوازی را بپذیرند و به اصطلاح تمدن را در کشورهای خویش رواج دهند و به بیان دیگر بورژوا شوند. کوتاه سخن، بورژوازی جهانی بسان و سیمای خویش نقش می‌زند.» را به باد انتقاد می‌گیرد و مانیفست را متهم می‌نماید که در پی القای این باور است که کشورهای پیشرفته سرمایه‌داری درصدد هستند تا کشورهای عقب‌مانده آسیایی را به مانند خودشان به پیشرفتهای صنعتی نائل آورند. 

لازم است در ابتدا گوشزد نماییم که نه مارکس و نه انگلس در سالیان بعد، هیچ‌وقت این اظهار‌نظر خود را مردود ندانستند. 

اگر دوباره متونی که در ابتدای مقاله آورده شده است را مرور کنیم آشکارا متوجه خواهیم شد که اولاً در متن مانیفست، مارکس و انگلس از ترکیب کلمات «به اصطلاح تمدن» استفاده می‌کنند و انگلس در مقاله خود تمدن را در داخل گیومه قرار می‌دهد. 

ثانیاً باید از خود سئوال نماییم چرا مانیفست کالا را به توپخانه سنگین تشبیه می‌نماید و نقش کالا به‌عنوان یک عامل عینی و مستقل از بیانات «مانیفست حزب کمونیست» و یا حتی مستقل از اراده جوامع پیشرفته صنعتی و جوامع عقب‌مانده در چیست؟ 

پس، قبل از وارد شدن به موضوع بحث، لازم است مختصری درباره برخی ویژگی‌های کالا که به موضوع ما مرتبطند توضیحی ارائه گردد. 

کالا به‌مثابه سلول اولیه نظام سرمایه‌داری دارای ارزش مصرف و ارزش مبادله‌ای است. ارزش مبادلهای که براساس مقدار کار اجتماعاً لازم در کالا عینیت مییابد دارای خصوصیت اجتماعی ـ اقتصادی است که به مناسبات میان انسانها در امر تولید مربوط میشود. بدون تولید کالا، امر استثمار انسان از انسان یا تصاحب ارزش اضافی در نظام تولید سرمایهداری مقدور نیست.

تولید کالا، همزمان، مصرف هم هست. بدین معنی که در امر تولید، هم بخشی از وسایل تولید مصرف می‌شود (اصطحلاک می‌یابد) و هم بخشی از مواد اولیه یا مواد خام (که جذب کالا شده) مصرف می‌گردد. 

مثلاً مواد خام کشاورزی و یا دامپروری مانند سالامبور برای حمل به دوردست‌ترین نقاط یعنی کشورهای صنعتی باید با کیفیتی تولید می‌شدند که مناسب استفاده در کارخانجات باشند. سالامبور بدون عمل‌آوری اولیه با مواد شیمیایی مناسب، قابلیت استفاده در کارخانجات اروپایی را نداشت. در این مورد یعنی در مورد حداقل‌های کیفی مواد اولیه برای قابل استفاده بودن در کارخانجات، در کتاب «کاپیتال» به تفصیل بحث شده است. برای استفاده از هر ماده اولیه و مواد خامی ‌مانند پنبه، ابریشم، دانه‌های گیاهی و روغنی و همه و همه در کارخانجات، رعایت حداقل کیفیت‌هایی برای قابل‌استفاده بودن آن‌ها لازم است. آقای محیط که دستی در خانه‌داری و آشپزی هم دارد بهتر می‌داند که اگر «سبزی خوردن»، به شکل درهم و برهم و به‌هم ریخته عرضه گردد کدبانو را از خرید و پاک کردن آن منصرف می‌سازد و (حتی اگر این کدبانو پزشک هم بوده باشد و ویتامین‌ها و فیبرهای گیاهی را برای سلامت و دستگاه گوارش حائز اهمیت بداند) به سراغ سایر سبزیجات مانند کاهو سوق می‌دهد. پس برای فروش «سبزی خوردن» و یا مصرف آن در منزل، کشاورز مجبور است به حداقل‌هایی در کیفیت چینش و بسته‌بندی دقت نماید. به طریق اُولی کارخانجات هم، چنین هستند. هرچه این حداقل‌ها در مورد مواد اولیه به‌سمت حداکثری میل نماید (به شرط آنکه از نظر قیمت قابل توجیه باشد) برای تولید کالا نیروی کار کمتری مصرف خواهد شد. نمی‌توان ابریشم را بدون عمل‌آوری پیله‌های ابریشم و تبدیل آن به رشته‌های ابریشم خام به دم دستگاه‌های بافندگی سپرد. نمی‌توان مواد معدنی را بدون غربال صحیح که برای کاستن هزینه حمل آن ضروری است، به کارخانجات دوردست روانه نمود. کیفیت بهتر مواد اولیه باعث افزایش کیفیت محصول و راندمان کار می‌شود. از این‌رو بهبود کیفیت مواد اولیه در سرزمین‌هایی که تولید می‌شدند برای کارخانجات اروپایی حائز‌ اهمیت بود. همین امر محرکی بود تا کشورهای پیشرفته و صنعتی برای دست یافتن به مواد اولیه با‌کیفیت‌تر، به حداقل‌هایی برای صدور و ابزار کار و تولید به ممالک عقب‌مانده‌تر ترغیب شوند. 

علاوه بر این‌ها واحدهای سنجش (وزن و حجم و طول) نیز باید تابع استانداردهایی می‌شد. علاوه بر واحدهای سنجش، پول نیز باید جنبه جهانی پیدا می‌کرد. همه این امور که باید تابعی از روابط تولید کالایی سرمایه‌داری و بازار جهانی می‌شد بورژوازی را وادار می‌نمود تا در جهت جهانی کردن کالا و بازار آن، دست به اقدامات و اصلاحاتی بزند. این اصلاحات هر‌چند به‌معنای صدور تکنولوژی نبود ولی به‌معنای دستکاری در مناسبات تولیدی موجود در آن سرزمین‌ها به‌حساب می‌آمد. اگر رابطه دیالکتیکی تولید و مصرف را درک نکنیم، و مابین تولید و مصرف در مغز خود دره عمیقی حفر نماییم، به مفهوم بازار جهانی هم پی نخواهیم برد. 

از این منظر بازار جهانی که به‌قول مانیفست مورد بهرهکشی واقع می‌گردید تنها محل فروش کالاهای تولیدی نمی‌توانست به‌حساب آورده شود. مارکس در دوران روزنامه‌نگاری خود نیز به تأثیر مواد خام تولیدی در جوامع مستعمراتی در به‌وجود آمدن بحران‌های اقتصادی در جوامع بورژوایی اشارات مفصلی دارد. 

«مواد خام این صنایع از دورترین مناطق وارد میشد و فرآوردههای آن نه تنها درون کشور بلکه در تمام مناطق گیتی به مصرف میرسید» و این چرخه همواره باید تکرار می‌گردید و این تکرار تنها در بازار جهانی میسر بود، بازاری که یک سرش در کشورهای صنعتی و سر دیگرش در کشورهای غیر‌صنعتی بود.  

از طرفی یک فرآورده زمانی کالاست که از طریق خرید و فروش و مبادله به مصرف برسد و یا توزیع گردد. ولی توزیع، پیش از آنکه توزیع فرآورده باشد، توزیع وسایل تولید هم هست. 

آری مسئله درست همین‌جاست. ماهیت بهره‌کشی از بازار جهانی درست در همین‌جا نهفته است. یعنی از منظر توزیع وسایل تولید است که بازار جهانی مورد بهره‌کشی واقع می‌گردد. اگر توزیع را نیز به مانند امری جهانی، در‌نظر آوریم باید بپذیریم که توزیع وسایل تولید نیز در جهان دو جنبه پیدا می‌کند. 

از این منظر کالا نیز باید هویت جهانی پیدا می‌کرد. ارزش مبادله‌ای کالای جهانی (کالای ارزان) که براساس مقدار کار اجتماعاً لازم در کالای جهانی (در این کالای جهانی بخشی از کار اجتماعاً لازم  توسط نیروی کار ارزان کشورهای صادرکننده مواد اولیه عینیت می‌یابد که اتفاقاً بخشی از ارزانی کالا نیز مربوط به آن است پس کار اجتماعی هم جهانی می‌گردد) عینیت می‌یابد دارای خصوصیت اجتماعی ـ اقتصادی است که به مناسبات میان انسان‌ها در امر تولید (تولید جهانی) مربوط می‌شود. بدون تولید کالای جهانی، امر استثمار انسان از انسان در ابعاد جهانی یا تصاحب ارزش اضافی در نظام تولید سرمایه‌داری مقدور نیست. بدون شک و بدون اغراق تمامی، آری تمامی روابط اجتماعی ـ اقتصادی انسانهای جهان سرمایهداری در کالا مستقر و مستتر است

 از نظر مارکس و انگلس کالای سرمایه‌داری که دیگر هویت جهانی پیدا کرده بود، به‌عنوان فرآورده ارزان قیمت خارج از اراده جوامع عقب‌مانده، تمامی ‌موانع صعب‌العبور را پشت سر می‌گذاشت و به‌عنوان سفیر مناسبات اجتماعی نوین (که در ماهیت خود نهان داشت) مناسبات اجتماعی کهن را درهم می‌کوبید. 

قبل از به‌وجود آمدن مناسبات سرمایه‌داری تجارت ماهیت سرمایه‌داری نداشت. تجار معمولاً کالاهای مورد نیاز مناطق مختلف را جابجا می‌نموند. ادویه هندوستان در اروپا با طلا برابری می‌کرد و هیچ ضابطه خاصی مگر در دوره‌هایی در امر تجارت جهانی وجود نداشت. کسی هم به‌قول معروف زیره به کرمان نمی‌برد. ولی با طلایه‌داری سرمایه‌داری کالاهای سرمایه‌داری تنها وظیفه برآورده کردن نیازهای مصرف جوامع دوردست را بر عهده نداشتند. آن‌ها علاوه بر اینکه ارزش مصرف داشتند با ارزش مبادله‌ای که به‌واسطه صنایع، به ارزانی تولید می‌شدند کوبنده مناسبات تولیدی جوامع سنتی نیز بودند.  

اگر تولید سرمایه‌داری را وسیع‌تر از روابط تنگ محصور در کارخانه‌ای مفروض در‌نظر بگیریم، اگر تولید سرمایه‌داری را در عرصه جهانی مورد بررسی قرار دهیم پُر‌واضح است که بازار جهانی را آئینه مناسبات سرمایه‌داری خواهیم یافت. جهانی که در یک‌سو کشورهای پیشرفته سرمایه‌داری به‌مثابه دارندگان وسایل تولید قرار دارند و در سوی دیگر کشورهای عقب‌مانده‌ای که به‌مثابه نیروی کار ارزان در خدمت تولید و تهیه مواد خام هستند و مورد بهره‌کشی مضاعفی قرار می‌گیرند. 

مارکس و انگلس هرگز بر این باور نبودند که سرمایه‌داری مایل است کشورهای عقب‌مانده را به‌مانند کشورهای خود بازآفرینی نماید. 

مناسبات سرمایهداری با پیشرفت صنعتی و رشد نیروهای مولده مترادف نیست. «مانیفست» صراحت دارد که: «بورژوازی مدام در حال مبارزه بوده است: نخست علیه اشراف، سپس علیه بخش‌هایی از خود بورژوازی که منافعش با پیشرفت صنعت در تضاد است و به‌طور دائم علیه بورژوازی همه کشورها.» اگر سرمایه‌داری علیه بورژوازی ممالک دیگر حساس است چطور می‌تواند مایل باشد که با دست خودش یک عده را در ممالک دوردست موی دماغ خود کند؟ بورژوازی فقط تمایل داشت دنیا را دستکاری نماید تا بساط بازار را بگستراند. ولی همه این مناسبات نه به خواست این و نه به خواست آن بلکه مستقل از خواست و اراده صاحبان سرمایه در حال انجام و شدن بود. به‌قول مارکس «… تاریخ است که روابط اجتماعی را بهوجود میآورددر حقیقت فرد باید بهطور کلی فاقد هرگونه شناخت تاریخی باشد که نداند، این صاحبان قدرت هستند که در تمام اعصار مجبور به تبعیت از مناسبات اقتصادی بودهاند و اینها هرگز نتوانستهاند قوانین اقتصادی را دیکته کنند …».  

در جهان سرمایه‌داری حاکم واقعی کالاست. 

جالب است بدانیم که در دوران کنونی افتادن در دام سرمایه‌داری مانع رشد نیروهای مولده نیز خواهد شد. 

هر کس از این جملات مانیفست یعنی «بورژوازی با تکمیل سریع هر‌گونه افزار تولید و با حد اعلای تسهیل ارتباطات و مواصلات، همه ملل و حتی بربرترین آن‌ها را به مدار تمدن می‌کشاند. ارزان قیمتی کالا‌های او توپخانه سنگینی است که بورژوازی به مدد آن تمام دیوارهای چین را ویران می‌سازد و شدیدترین بی‌زاری بربران از بیگانگان را به تسلیم وا‌می‌دارد. بورژوازی تمام ملت‌ها را وادار می‌سازد تا اگر نخواهند نابود شوند، شیوه تولید بورژوازی را بپذیرند و به اصطلاح تمدن را در کشورهای خویش رواج دهند و به بیان دیگر بورژوا شوند. کوتاه سخن، بورژوازی جهانی بسان و سیمای خویش نقش می‌زند.» را اگر نفهمیده باشد معنی کالا را نفهمیده است. آقای محیط که می‌خواهد به ریشه برود و ریشه‌ها را بشناسد، بهتر است اول کالا را بشناسد. رفیق طبری می‌گوید: «صدها و هزارها پدیده اقتصاد جامعه سرمایه‌داری را مارکس با یک رشته قوانین جنبش کالا توضیح می‌دهد.»

مارکس در کتاب «مقدمه‌ای بر نقد اقتصاد سیاسی» در بررسی کشورگشایی‌ها (که به سه نتیجه می‌انجامد) یکی از نتایج را اینگونه بیان می‌دارد که: «ملت فاتح ممکن است شیوه خود را به ملت مغلوب تحمیل کند (این مثلاً، در طی این سده توسط انگلیس‌ها در ایرلند، و تا درجهای در هندوستان، روی داد …)» و نتیجه آنکه: «تا زمانی كه در خود بریتانیای كبیر طبقات حاكم توسط پرولتاریای صنعتی برانداخته نشود، یا تا زمانی كه خود هندوها آنقدر قدرتمند نشوند كه یوغ انگلستان را بهطور كامل دور اندازند، هندیها میوههای عناصر جدید جامعهای را كه بورژوازی بریتانیا میانآنها پراكنده است نخواهند چید.» ـ به نقل از مقالات مارکس در مورد هندوستان. 

رفیق احسان طبری در همین معنا در مقاله ارزشمند خود به نام «فروپاشی نظام سنتی و زایش سرمایه‌داری در ایران» می‌نویسد: … ایران … آماده بود که در نیمه قرن نوزدهم در دوران سلطنت ناصرالدین شاه، علیرغم تمام تقلاهایی که برای دمساز کردن خود با تمدن جدید به خرج داده بود به یک کشور نیمه مستعمره بدل شود، زیرا این تقلاها که به صورت کاریکاتوری از اقدامات واقعی و ضرور بود، بندهای اسارت اقتصادی و سیاسی را یکی پس از دیگری محکم‌تر ساخت. در این دوران با ورود روزافزون کالاهای خارجی مانند ساعت و چاقو و ماهوت و چیت و قند و کبریت و چای و ظروف چینی و شیشه‌ای و غیره و پیدایش نمایندگی‌های بازرگانی در شهرهای شمالی و انگلیس در شهر‌های جنوبی و نیز در تهران، قشر نوینی در بورژوازی بازرگانی ایران پدید می‌شود که آن‌ها را قشر واسطه یا دلال (کمپرادور) می‌خوانند. این قشر پایه اجتماعی آن سیاست میهن‌فروشانه‌ای قرار گرفت که بیش از پیش به‌وسیله دولت‌های دست‌نشانده در قرن نوزدهم و بیستم دنبال شد. این تطور مهمی ‌در قشربندی داخلی بورژوازی ایران بود. صادرات ایران نیز مانند پنبه، برنج، ابریشم، پوست، ماهی خاویار، گیاهان طبی، قالی و منسوجاتی از قبیل شال کرمان و زری و مخمل و تافته کاشی و قلمکار اصفهان و غیره به‌ویژه در روسیه بازار بزرگی داشت. ورود کالاهای خارجی به ایران دو نتیجه مهم به بار آورد: 

نخست، رقابت خرد‌کننده با تولید کارگاهی، پیشه‌وری و خانگی در شهر و روستا و عشیره که پیآمد‌های آن به‌تدریج ظاهر شد. 

دوم، ایجاد یکنواختی در کالاهای مصرفی و تسریع روند پیدایش بازار ایران‌شمول که کار را به جامعه انگل و مصرفی دوران محمدرضا پهلوی رساند. 

بدین‌سان رخنه دولت‌های استعماری اروپا در کشور ما نقش متناقضی ایفا کرد و در کنار اسارت سیاسی و تاراج اقتصادی، موجب تندتر شدن زوال و از‌هم‌پاشی مناسبات جامعه سنتی و بسط مناسبات جامعه نوین سرمایهسالاری شد، منتها سرمایهسالاری ناهنجار، وابسته و بیمار

اگر بخواهیم موضوع را خیلی ساده خلاصه کنیم اینچنین خواهد بود: مارکس و انگلس می‌دانستند که دوران برگشت‌ناپذیر تثبیت سرمایه‌داری در جهان فرارسیده است و سیمای جهان به‌وسیله کالای ارزان‌قیمت عوض خواهد شد. 

ولی آیا تثبیت و رشد سرمایه‌داری به‌منزله رفاه و سعادت انسان‌ها خواهد بود؟  

مارکس و انگلس به تضاریس جامعه جهانی که در اثر رشد و نفوذ سیستم سرمایه‌داری به‌وقوع می‌پیوست واقف بودند و مسائل را نه براساس آمال و آرزوهای خود بلکه از زاویه علمی ‌و تاریخی بررسی می‌کردند. 

احکام مانیفست فقط به بیان عام شرایط واقعی مبارزه طبقاتی موجود یعنی آن جنبش تاریخی که در برابر دیدگان آنها انجام میگرفت میپردازد. به‌عبارتی آن‌ها بدون دخل و تصرف در محتوای وقایع، آن‌ها را آنگونه که به‌وقوع پیوسته بود و یا می‌پیوست، بیان می‌کردند. 

آن‌ها به‌عنوان منادیان (علمی ‌و نه تخیلی) جامعه انسانی فارغ از استثمار، جامعه سرمایه‌داری را با وجود تضاریس انسانی  که در سرشت خود نهفته داشت، به‌عنوان مرحله اجتماعی ـ اقتصادی برتر و یک پله از پلکان رو به «صعود» جامعه بشری ستودند ولی آن را مترادف با «صعود» بشریت در‌نظر نگرفتند. این صفت برتر را نباید به‌مثابه صفتی انسانی‌گرایانه در‌نظر گرفت و ارزش‌گذاری نمود. این صفت، تنها از زاویه تاریخی قابل ارزش‌گذاری می‌باشد بدین معنی که در یک برهه از تاریخ بشری، سرمایهداری، دورانی ضرور و گریزناپزیر برای رشد ابزارهای تولید و نیروهای مولده بوده است. در این مرحله سرمایه‌داری از‌نظر تاریخی در رأس دوران و مرحله‌ای از تاریخ جهانی قرار داشت که محتوای نظام اجتماعی ـ اقتصادی آن راستای تکامل بشری را معین می‌کرد و الگو‌ها و پتانسیل‌های عینی و ذهنی برای گذار از یک صورت‌بندی اجتماعی ـ اقتصادی به یک صورت‌بندی اجتماعی ـ اقتصادی بالاتر در عرصه جهانی فراهم می‌نمود. 

در مرحله‌ای از تاریخ  بشری که گریزی از ورود بشریت به مرحله سرمایه‌داری برای رشد ابزار تولید و نیروهای مولده وجود نداشت مرحله سرمایه‌داری مرحله‌ای انقلابی محسوب می‌شد. 

در این مرحله از پیشرفت صنایع، که بورژوازی حامل اجباری آن بود و براساس سرشت خود آن را گستردهتر نیز میکرد اتحاد انقلابی کـارگران که منافع آن‌ها برانداختن مالکیت خصوصی و الغای سیستم استثمار انسان از انسان بود را فراهم می‌نمود. ولی برای طبقه کارگر این هنوز آغاز راه بود. 

هر‌گونه قائل شدن به اراده آگاه برای دگرگونی چهره جهان از طرف سرمایه‌داری در مراحل اولیه گسترش آن به‌عنوان سیستم اقتصادی و اجتماعی نوظهور که اتفاقاً از طرف روشنفکران بورژوا‌مسلک نیز به آن دامن زده می‌شود ما را از درک واقعیت‌های عینی عاجز می‌سازد. 

واقعیت این است که اگر سرمایه‌داری به‌مثابه سیستم اجتماعی ـ اقتصادی اکمل در جامعه جهانی آن دوران با استفاده از کالای ارزان خود به‌مثابه توپخانه سنگین، به مصاف سیستم‌های اجتماعی ـ اقتصادی اسفل می‌شتافت، قصد داشت سیمای جهانی را در جهت منافع نظام برتر، نظامی ‌که متکی به ایجاد بازارهای جهانی برای فروش محصول کار یعنی کالا و تهیه مواد اولیه ارزان‌قیمت برای تولید مجدد بود، تغییر دهد. 

ولی نکتهای که دانستن آن ضروری است و باید توضیح داده شود این است که رشد و توالی و جابجایی تمامی صورتبندیهای اجتماعی و اقتصادی شناخته شده بشری بهغیر از سوسیالیسم در اثر دینامیسم درونی این سیستمها بهصورت جبری و خودبهخودی بهوقوع پیوسته است و هیچ اراده آگاهی در شکلگیری اولیه آنها وجود نداشته است

تنها گذار به جامعه سوسیالیستی است که عنصر طبقه آگاه و حرکت آگاهانه در جهت ضروریات اجتماعی را میطلبد. گذار از عرصه جبر به عرصه اختیار، از عرصه ضرورت به عرصه آزادی. 

در دوران اول سرمایه‌داری چنین عنصر آگاهی وجود نداشت. 

انگلس در زمینه خود‌به‌خودی بودن بسیاری از روندهای اجتماعی و اقتصادی دوران تسلط سرمایه‌داری می‌نویسد: 

«هزاران سال برای ما لازم بود که کمی یاد بگيریم که اثرات طبيعی دورتر اقدامات خود را در زمينه توليد بياموزیم ولی یاد گرفتن اثرات اجتماعی دورتر مشکلتر بوده استانسانهایی که در قرنهای هفده و هيجده میزیستند و برای بهوجود آوردن ماشين بخار زحمت میکشيدند تصور این را هم نمیکردند که دارند ابزاری بهوجود میآورند که بيش از هر ابزار دیگری در مناسبات توليدی در سراسر جهان انقلاب پدید خواهد آورد. بهخصوص در اروپا با تمرکز ثروت در دست یک اقليت و سلب مالکيت از یک اکثریت عظيم، این ابزار مقدور بود که در ابتدا باعث تسلط اجتماعی و سياسی بورژوازی شود ولی بعداً باعث مبارزه طبقاتی بين بورژوازی و پرولتاریا گردد، که این فقط میتواند منجر به سرنگونی بورژوازی و از بين رفتن تمام آنتاگونيسمهای طبقاتی گردد. ولی در این زمينه نيز در اثر تجربه طولانی و غالباً بيرحم و بهوسيله جمعآوری و تحليل مواد تاریخی، ما بهتدریج یاد میگيریم که بينش روشنی از اثرات غيرمستقيم و دورتر فعاليت توليدی خود کسب کنيم و بدین طریق فرصتی بدست میآوریم که این تاثيرات را کنترل کرده و تنظيم نمائيم

ولی این تنظيم چيزی را بيش از شناخت ایجاب میکند. این تنظيم یک انقلاب کامل در شيوههای توليدی که تا کنون وجود داشته و همراه با آن یک انقلاب در کل نظام اجتماعی معاصر را میطلبد. (یعنی تنها در دوران سوسیالیسم است که فعالیت تولیدی قابل کنترل است. ـ توضیح از من است ـ

تمام شيوههای توليدی که تاکنون وجود داشتهاند صرفاً بهمنظور کسب فوریترین و مستقيمترین اثر کار بودهاند. عواقب بعدی که فقط بعداً ظاهر شدهاند و از طریق تکرار تدریجی و تراکم موثر واقع میشوند کاملاً مورد غفلت قرار میگرفتند…. تمام انواع عالیتر توليد منجر به تقسيم نفوس به طبقات مختلف و بنابراین آنتاگونيسم طبقات حاکم و تحت ستم گردیدند. بدینطریق منافع طبقه حاکمه عامل محرکه توليد شد، چه توليد دیگر محدود به تدارک سادهترین مسائل معاش برای مردم تحت ستم نبود. این امر در شيوه توليد سرمایهداری که امروز در اروپا غربی حاکم است به کاملترین وجهی عملی شده است. افراد سرمایهدار که توليد مبادله را تحت تسلط دارند، قادرند که صرفاً به فوریترین اثرات نافع اعمالشان بپردازند. در حقيقت حتی این اثر مفيد ـ از آنجا که مسئله مفيد بودن یک کالاست که توليد یا مبادله میشود ـ از نظر دور میشود و نفعی که از فروش بهدست میآید بهصورت تنها انگيزه درمیآید

اقتصاد سياسی کلاسيک، علوم اجتماعی بورژوازی عمدتاً اثرات اجتماعی اعمال انسان را در زمينههای توليد و مبادله هدف گرفته و مورد مطالعه قرار میدهد. این کاملاً منطبق است با آن سازمان اجتماعی که خود بيان تئوریک آن است. وقتی که افراد سرمایهدار درگير توليد و مبادله برای نفع بلافاصله هستند بنابراین در ابتدا فقط نزدیکترین، بلافاصلهترین نتایج باید بهحساب آید. تا زمانی که فرد توليدکننده یا تاجر، یک کالای ساخته شده یا خریداری شده را با منفعت مطلوب معمولی میفروشد، او راضی است و نگران آن نيست که بعدها چه بر سر کالا یا خریدارانش میآید.» 

پس در ابتدای این دوران ضرورت‌های اجتماعی به‌گونه‌ای پیش می‌رفتند که عوامل صرف اقتصادی آن‌ها را دیکته می‌نمودند و هیچ اراده آگاهی در شکل‌گیری آن‌ها حتی از طرف سرمایه‌داری نیز نمی‌توانست وجود داشته باشد. 

استعمار نیز مانند هر روند تاریخی به‌دنبال اغراض اقتصادی نمایان گردید. باید در ابتدا یک عامل قوی اقتصادی به‌وجود می‌آمد تا به‌دنبال آن، هم طبقات جوامع پیشرفته و هم طبقات ذینفع جوامع عقب‌مانده خواهان مقاصد سیاسی منطبق با آن مقاصد اقتصادی بر‌می‌آمدند. استعمار زمانی توجیه خواهد داشت که سودمند باشد. زمانی استعمار سودمند گردید که کشورهای پیشرفته توانستند با گسترش وسایل ارتباطات و حمل‌ونقل فروش کالا و حمل مواد اولیه را مقرون به صرفه نمایند. مارکس و انگلس در مانیفست حزب کمونیست در درجه اول به‌دنبال توضیح عامل‌ها بودند و نه معلول‌ها. همچنانچه استعمار معلول مواد اولیه مقرون به صرفه بود مستعمرات نیز به‌وجود آورنده تجارت جهانی بود. مارکس می‌گوید: «مستعمرات تجارت جهانی را به‌وجود آورد و تجارت جهانی شرط صنعت بزرگ می‌باشد.» 

روشنفکران بورژوا‌مسلک چنین ادعا دارند که آنچه سرمایه‌داری و یا اروپای غربی را به نفوذ در جوامع عقب‌مانده تشویق می‌کرد رسالتی بود که در خود برای ترویج و شکوفایی تمدن و به‌منظور نجات بشریت از جهل و توحش هزاران ساله احساس می‌کردند. ولی واقعیت این است که آنچه بورژوازی را تشویق به نفوذ در جوامع عقب‌مانده می‌کرد نه از جنس معنوی بلکه از جنس مادی بود. تولید ماشینی، تولید مازاد بر توان مصرف بازارهای ملی و محلی نیاز به بازار روزبه‌روز گسترده‌تر برای فروش کالا، بورژوازی را به سراسر گیتی می‌راند و بورژوازی ناچار می‌شد همه جا رخنه کند، همه جا مستقر شود و با همه جا رابطه برقرار سازد. 

این رابطه که محرک آن متکی بر منافع اقتصادی و فتح بازارهای جهانی بود همواره به یکسان چهره نشان نمی‌داد. ایجاد روابط دیپلماسی، رشوه، فریب، تزویر، تهدید، جنگ و خونریزی و اشغال نظامی ‌و یا حتی اتحادهای نظامی ‌دروغین با حکمرانان محلی جهت نفوذ در بازارهای آن‌ها چهره‌های دیگر این روابط بود. علاوه بر این‌ها مطامع اقتصادی همواره لباس‌های مادی بر تن نداشت. سیطره و نفوذ سیاسی، فرهنگی با تبلیغ و ترویج تمدن غربی و جهت گسترش بازار جهانی و فروش راحت‌تر کالاهای تولید شده در غرب لباس  دیگری بر تن منافع اقتصادی بود. 

مانیفست این مفهوم را یعنی این جهانی‌سازی تمدن براساس اغراض اقتصادی را با این جملات بیان می‌دارد که: این مطلب (که باید به‌جای نیازمندی‌های پیشین که با محصولات داخلی برآورده می‌شد، نیازمندی تازه‌ای پدید می‌آمد) هم در مورد تولید مادی و هم در مورد آفرینش معنوی، به یک اندازه صادق است. باید آفریده‌های ملل مختلف به دستاوردهای مشترک آنان بدل می‌گشت. باید محدود ماندن و فرو رفتن در لاک ملی بیش از پیش غیرممکن می‌شد و از شمار بسیار ادبیات ملی و محلی یک ادبیات جهانشمول پدید می‌آمد. 

مارکس و انگلس که به‌صورت علمی‌ ناظر بر عملکرد کالا بودند ماهیت فروپاشی نظام‌های ماقبل سرمایه‌داری را نه در عوامل ذهنی و یا ضعف نظامی ‌آن‌ها بلکه در اثر وجود عوامل عینی و برتری اجتماعی و اقتصادی که ارزان‌قیمتی کالا‌ها، توپخانه سنگینی در اختیار سرمایه‌داری قرار داده بود، می‌دانستند. 

ولی همه این‌ها فقط یک طرف ماجرا است. طرف دیگر ماجرا سرزمین‌هایی هستند که مورد هجوم کالا‌های ارزان‌قیمت قرار گرفته بودند. بعد از یورش کالا‌های ارزان‌قیمت، جوامع ماقبل سرمایه‌داری دیگر امکان شکوفایی اقتصاد محلی در چارچوب نظام‌های موجود خود نداشتند. اگر قبل از هجوم کالا‌های ارزان‌قیمتِ جهان سرمایه‌داری، حاکمان نظام‌های ماقبل سرمایه‌داری می‌توانستند چند صباحی با فتوحات نظامی ‌و یا با تدابیر اصلاحی در چارچوب نظام‌های اجتماعی خود، به اقتصاد سرزمین‌های خود پویایی ببخشند بعد از هجوم کالا‌های ارزان‌قیمتِ کشورهای سرمایه‌داری به این سرزمین‌ها، امکان هرگونه اصلاح، بهبود و پویایی حتی در چارچوب آن نظام اجتماعی کهن (بر فرض اگر در مرحله شکوفایی هم می‌بودند) از بین می‌رفت و لذا نیرو‌های اجتماعی باید به یک نیاز مبرم اجتماعی پاسخ می‌دادند، یا اتخاذ راه رشد جامعه به شیوه سرمایه‌داری و یا نابودی ناگزیر آن، زیرا دیگر راه سومی ‌باقی نمانده بود. در آن برهه از تاریخ جهانی، طبقه پیشرو یعنی طبقه سرمایهدار به میزانی از کفایت رشد و ثبات اجتماعی و سیاسی جهانی دست یافته بود که بدون رهبری آن تغییر سیمای جهانی در مسیر  تکامل اجتماعی مسیر نبود

پُرواضح است که امکان رشد خلق‌الساعه طبقه سرمایه‌دار در کشور‌های عقب‌مانده وجود نداشت و لذا این جوامع پس از چند صباحی سردرگمی، در اثر عدم وجود پایه‌های مادی و معنوی مکفی برای رشد مناسبات سرمایه‌داری و عدم شناخت مکانیسم‌های سرمایه‌داری (چه از طرف دولت‌مردان و چه از طرف اندیشمندان کشورهای عقب‌مانده) بعد از مقاومت‌ها و دست‌و‌پا زدن‌هایی صنایع ملی آن‌ها راه اضمحلال در پیش می‌گرفتند و عرصه‌های ملی به بازاری برای بهره‌کشی سرمایه‌داری جهانی تبدیل می‌شدند. عرصه بازار جهانی آوردگاه نبردی بود که پیروزی سرمایهداری را تضمین مینمود. چنانچه قبلاً نیز گفتیم، اگر تا دیروز تجارت مابین ملل مختلف جنبه مبادله کالاهای مورد نیاز بود و به اصطلاح هیچ تاجری زیره به کرمان نمی‌برد، در دوران هجوم کالا‌های ارزان کشورهای سرمایه‌داری، تجار کشورهای مصرف‌کننده با وارد نمودن کالاهای ارزان‌قیمت مشابه داخلی تیشه به ریشه صنایع کشورهای خود می‌زدند و با صادر نمودن مواد عمدتاً خام مورد نیاز صنایع کشورهای پیشرفته به اقتصاد یک‌سویه دامن می‌زدند و این چیزی نبود جز فرجام نهایی پیروزی نظام‌های سرمایه‌داری بر نظام‌های ماقبل سرمایه‌داری در عرصه جهانی. بهرهکشی از بازار جهانی مصرح در مانیفست مصداقی است از بهره کشی سرمایهداری از سایر ملل در عرصه جهانی. 

 

در اینجا «آقای دکتر سروش سهرابی» نیز به ما می‌پیوندند. 

ایشان در شماره ۴۵۰ «راه توده» ـ ۲۱ فروردین ۱۳۹۳ ـ تحت عنوان «تأثیرات فروپاشی شوروی بر انقلاب ایران» نرم نرمک خواننده را با این جملات می‌نوازند که: 

«… چنان که پیشتر نیز اشاره کردهایم آثار مارکس در مورد پیدایش سرمایهداری دارای کمبودها و نارسایی‌‌هایی میباشد. برجستهترین کار مارکس تبیین و تحلیل سازوکار سرمایهداری و رشد و تحول و تضادهای آن است که وی در نمونه کشور انگلستان بررسی کرده است. این قسمت از میراث مارکس مورد توجه ایدئولوگهای لیبرال و نولیبرال نیست. آنچه مورد توجه آنان (یعنی ایدئولوگهای لیبرال و نولیبرال) است همان کمبودهایی است که در درک مارکس از پیدایش سرمایهداری وجود دارداز همان دهه هفتاد میلادی برخی روشنفکران ترقیخواه غرب مسئله پیدایش سرمایهداری را مورد توجه قرار دادند

ایشان با توسل به این  برخی روشنفکران ترقیخواه غرب میفرمایند

«مارکس بهویژه در آثار اولیه خود درک دقیقی از استعمار نداشته با توجه به اینکه درک مارکس از پیدایش سرمایهداری از اساس نارساست، تصور او در مورد چگونگی گذار از فرماسیون فئودالی به سرمایهداری نیز نمیتواند همهجانبه باشداین رشد روابط زمینداری فئودالی نیست که به روابط سرمایهداری میانجامد. آنچه درواقع روی میدهد عبارتست از آنکه عناصری که در نظام فئودالی نقش حاشیهای داشتند یعنی تجارت و پیشهوری رشد میکنند و بهشکل اصلی نظام تولید ثروت تبدیل میشود.»  

حال که ایشان خود نیز به آن برخی روشنفکران ترقیخواه پیوستهاند توصیه بسیار مهمی به چپ دارند که

«این بخش از تجربه تحولات جوامع بشری بایستی مورد توجه چپ باشد زیرا در ایجاد همگرایی میان تجارت و پیشهوری بیش از جبر تاریخی ـ که معلوم نیست در مورد کشورهایی چون ما چرا عمل نکرده و نمیکند ـ عوامل مختلفی از تصادفهای مساعد، درک بهتر از اقتصاد سیاسی، هوشمندی و مداخله نظام دولتی موثر بوده است.» 

آیا شما هم مثل من کوک ناکوکی از تک‌مضراب‌های «محیطی» در ساز ایشان نمی‌شنوید؟ چقدر آشنایند این صداها!  

ایشان که علاقه وافری در به‌کارگیری واژه‌های همگرایی و واگرایی دارند چقدر مانند دو دایره موجی که از یک نقطه شروع شده باشند همگرایند با دکتر «محیط»! 

نقطه‌ای که این دو دایره از یک موج برخاسته‌اند همان نقطه نشست سنگی است که ضدمارکسیست‌های هوشیار بر مرداب روشنفکری انداخته‌اند. سنگ در یک لحظه به ته رفته و ناپیداست ولی امواج میرنده، سینه‌کشان خود را رو به جلو می‌سایند. 

دوست عزیز؛ مگر جبر تاریخی چیست که شما حیران مانده‌اید که معلوم نیست در مورد کشورهایی چون کشور عزیز شما چرا عمل نکرده و نمی‌کند؟ 

«نسج جامعه فوق‌العاده بغرنج است: قوانین آن گرایش‌های پُرتضاریس هستند که می‌تواند جای «سفسطه» به ما بدهد، و علیّت و قانونمندی تاریخی و وجود آن گرایش‌های پُرتضاریس را بالکُل منکر شویم. یک پدیده واحد در تاریخ جامعه، هرگز همانند نیست. حتی در اروپای غربی، در فاصله سده‌های ۱۴ تا ۱۸ بروز و تکامل مراحل اولیه سرمایه‌داری ماقبل انحصار، در هیچ دو کشوری یکسان انجام نگرفته است. وقتی ما انقلاب‌های بورژوایی هلند، انگلستان، آمریکا (در آنجا برده‌داری که به‌قول انگلس تاریخ آن در جامعه بشری به‌سر رسیده بود باعث رشد سرمایه‌داری گردید ـ یادآوری از من است ـ) و فرانسه را که در فاصله زمانی نسبتاً نزدیک به‌هم تحقق پذیرفته مقایسه می‌کنیم، در کنار همانندی‌ها، اختلافات جدی می‌بینیم. اگر کسی بخواهد منکر تکامل تاریخی شود، می‌تواند انبوهی از واقعیات متفاوت را برجسته کند و بگوید: هیچ دلیلی ندارد که ما این چهار واقعه را تحت عنوان واحد «انقلاب بورژوایی» عرضه کنیم … چنانچه اگر کسی تفاوت‌های مهم نژادی گوناگون مثلاً «سگ» را برجسته کند و وحدت نوعی آن‌ها، کلیت آن‌ها را منکر شود، آنگاه دیگر سگی وجود ندارد! 

ماهیت، کیفیت بنیادی که شخصیت و هویت اشیاء و پدیده‌ها را معّین می‌کند، پنهان است. در انبوه پدیده‌ها مستحیل است. آن را نمی‌توان دید. آن را باید با انتزاع و تعمیم درک کرد، و همین جا برای لااِدریت باز می‌کند.» ـ رفیق احسان طبری ـ 

(ادامه دارد …) 

 

مفهوم دوران ـ بخش نخست 

مفهوم دوران ـ بخش دوم 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *