شکلگیری جنبش چریکی / زمینههای اجتماعی رشد نفوذ روحانیت مبارز سنتی
نظریات و تئوریهای اجتماعی روحانیون مبارز و انقلابی بهخاطر وابستگی شدید به جامعه روحانیت هیچگاه نتوانسته است انعکاسدهنده عریان و آشکـار تئوریهای روشنفکران طبقات بینابینی باشد ولی بهعلت تمایل شدید بخش قابلتوجهی از فعالان سیاسی دمکراتهای انقلابی به استفاده از مفاهیم مذهبی برای بسیج و تهییج تودهها، آنها را به مواضع روحانیت مبارز نزدیکتر کرد. برخی از دموکراتهای انقلابی با وجود پیشبینی برخی پیامدهای منفی پیوند با یک نهاد اجتماعی مذهبی، (نهادی که فینفسه بیانگر منافع طبقاتی طبقات خاصی از جامعه نیست) امیدوار بودند تا با تکیه بر نهاد روحانیت، پایگاه اجتماعی خود را استحکام بخشند.
جو روانی حاصل از سمپاشی طبقات استثمارگر که همگی در تودهایستیزی منافع مشترکی داشتند، دستگاه پیچیده و عریض و طویل پلیسی ساواک را قادر ساخت در تک تک سلولهای جامعه رسوخ کرده و تخم کینه و بیاعتمادی را در دل جوانان و روشنفکران ناآگاه نسبت به اصلیترین و آشتیناپذیرترین مبارز راه آزادی، دمکراسی و سعادت زحمتکشان یعنی حزب توده ایران بکارد. اجنبی دیگر نه آمریکا و انگلیس و امپریالیسم جهانی بلکه شوروی محسوب میشد و اجنبیپرست دیگر نه به شاه و دربار که منافع خود را یکسره به آمریکا و امپریالیسم گره زده بودند بلکه به حزب توده ایران بهعنوان جاسوس و پایگاه شوری اطلاق میشد.
غایت فعالیت نیروهای اطلاعاتی و امنیتی رژیم شاه جهت نیل به اهداف خود در حوزه سیاسی، مدیریت روان اجتماع در دو بخش روشنفکری و مردم عادی بود.
ترور، زندان، شکنجه، تجاوز، فریب، تهدید، خیانت، دروغ، ریا، رشوه، تطمیع، ارعاب، تشویق، ترغیب، شایعه، استفاده از لغزشها و نقاط ضعف اخلاقی و رفتاری در زنـدگی خصـوصی و هزاران شیوه مذموم دیگر، از شـگردهای مجاز و متداول ساواک محسوب میشد. ولی مطمئنترین، باصرفهترین، کمهزینهترین، مؤثرترین، اثرگذارترین و ماندگارترین راه تأثیر بر روان اجتماع، تحریف حقایق تاریخی بهدست مرعوبین، سازشکاران، خائنان و وازدگانی بود که زمانی در متن جنبش قرار داشتند.
اگر دروغی توسط افراد ظاهرالصلاحی مانند شاعر، ادیب، محقق، استاد دانشگاه، دکتر، وکیل، مهندس و … دائما بهطور گسترده و یکطرفه (در نبود ارگانهای طرف مقابل جهت پاسخگویی) در ابعاد وسیع داخلی و خارجی هزاران بار تکرار شود کمکم بعد از مدتی در نظر افراد ناآگاه، بهعنوان یک سند تاریخی تداعی خواهد گردید. سیاست جذب نیروهای مرعوب، سازشکار، و خائن جبهه ملی و بریده از حزب توده ایران در قسمتهای فوقانی، اما نه چندان استراتژیک هرم دستگاههای دولتی و دانشگاهی، در همین راستا یعنی هویت بخشیدن به اسناد جعلی تاریخی انجام میپذیرفت. خائنان، جاسوسان و مرعوبان که در دوران مصدق، در پشت پرده به وی خیانت کرده و با جاسوسان آمریکا و انگلیس طرح توطئه میچیدند، برای سرپوش گذاشتن به خیانت خود تقصیر شکست مصدق را به گردن حزب توده ایران میانداختند و آنرا به بیعملی در قبال کودتا متهم مینمودند.
بعد از کودتای ۲۸ مرداد حقایق تاریخی بهصورت تحریف شده هزاران بار از طرف شخصیتهای روشنفکری که قبلاً وابستگیهای نیمبندی به افکار نیمبند آزادیخواهی و عدالت اجتماعی داشتند و یا جزء عناصر بریده و خائن به حزب توده ایران و یا به جبهه ملی بودند در سطح وسیعی ابراز گردید. این بخش از روشنفکران که زمانی صورتک دکتر محمد مصدقها و لنینها بر چهره داشتند و زبان مظفر بقاییها و خلیل ملکیها در کام، کوشیدند با سیاهنمایی و سیاه کردن دنیا، چهره سیاه خود را در تاریکیها بپوشانند. در این بین سندهای مجعول (که با کمک آمریکا و انگلیس از طرف سازمانهای امنیتی رژیم طراحی و پردازش میگردید) آنقدر از طرف آنها در دفعات فراوان واگویی شدند که نه تنها بسیاری از مبارزین جوان (از طیفهای مختلف) را به گمراهی کشاندند بلکه حتی برخی از یاران و کادرهای حزب توده ایران را نیز در برخی جزئیات به اشتباه و اظهارنظرهای غیرواقعبینانهای سوق دادند. بگذارید در این مورد مثالی بزنم که هم گویاست و هم تکاندهنده.
رفیق محمدعلی عمویی که اینجانب ارادت خاصی نسبت به ایشان دارم در کتاب خاطرات خود بهنام «درد زمانه» که بعد از زندان جمهوری اسلامی نگاشته است هنوز اعتقاد دارد که برای حزب توده ایران امکان عکسالعمل موفق در قبال کودتا وجود داشته است. این بخش از کتاب در چاپهای بعدی اصلاح گردید.
آقای علیرضا ثقفی در گفتوگویی نظر آقای پرویز بابایی (که به اظهار خود، از فعالان سالهای ۱۳۳۵ـ۱۳۲۷ حزب توده ایران بوده است) را در شماره ۱۱ نشریه «نقد نو» پیرامون همین اظهارنظر رفیق عمویی که در نقطه مقابل اظهارات دکتر نورالدین کیانوری قرار دارد جویا میشود. آقای پرویز بابایی با اسم بردن از افرادی چون محمود کوچک شبستری، وارطان سالاخانیان، لولاچی، سروان درمنشیان، دکتر شریعتی و دکتر پیمان با بیان «اگر»های فراوان (که البته در این اگرها نتوان نشست) و صغرا و کبراهای چندی که پشت سر هم ردیف میکند ضمن به زیر سئوال بردن صحت تلفن زندهیاد کیانوری به مصدق، چنین اظهار میکند: «احتمالاً آمده (یعنی رفیق کیانوری) به سفارت شوروی تلفن کرده» سپس ادامه میدهد «اگر آنروز مردم در خیابانها بودند، اگر مصدق آن اشتباه را نمیکرد، منظورم گذاشتن سرتیپ متین دفتری به ریاست شهربانی است امکان نداشت که اصلاً چنین چیزی اتفاق بیافتد البته آنها ]یعنی امپریالیستها به همراهی شاه و دربار] برنامههای درازمدت داشته ولی اگر واقعاً مردم در خیابان بودند، فقط طرفداران احزاب، ولی اگر واقعاً احزاب اراده میکردند و همچنین حزب توده جلوی اینها میایستاد، امکان نداشت آنها پیروز شوند … آن اراده مقاومت در حزب وجود نداشت، شورویها هم به آن سرعت نمیتوانستند جواب بدهند بعدها شاید میتوانستند … ولی حرکت سراسری و دستور حزبی برای مقاومت وجود نداشت …».
یعنی حداقل، یکی از «اگر»های آقای پرویز بابایی این است که اگر واقعاً احزاب ]یعنی احزابی به غیر از حزب توده ایران[ اراده میکردند … و تفسیر این جمله این است که تمامی احزاب ملی دیگر و از جمله مصدق و یارانش در جبهه ملی این اراده را نکردند، ولی باید آن اراده مقاومت در حزب وجود میداشت و شورویها هم به آن سرعت باید میتوانستند جواب بدهند با حرکت سراسری و دستور حزبی برای مقاومت، بدو، بدو به خیابانها میریختند (و اگر غیر از این بود در درگاه افرادی چون آقای پرویز باباییها نمیتوانست مقبول بیافتد) آن وقت (امکان نداشت آنها پیروز شوند ) … مرحبا … در خوشبینانهترین حالت باید از نهاد و صمیم قلب فریاد برآورد: «زهی بیشرمی» و یا «آه ای سادگی مقدس».
رفیق محمدعلی عمویی در مقالهای تحت عنوان «نقش چپ در حوادث مرداد ۱۳۳۲» ضمن اصلاح نظر قبلی خودشان، جواب آقایان پرویز باباییها را اینگونه میدهد: «انصاف را به داوری میخوانیم، چگونه به سکوت و بیعملی مصدق و یارانش در جبهه ملی خدمت، به اصطلاح «سکوت و بیعملی» حزب توده ایران «خیانت» گفته میشود؟ تاریخ حامل درسهای بزرگی است. حافظه تاریخی نه بر اساس آن جعلیات کینهتوزانه، بلکه بر اساس ارزیابی منصفانه به داوری مینشیند. حزب توده ایران هرگز در برابر اقدامهای ضدمصدق دم فرونبست و هر آنچه در توانش بود بهکار گرفت و زمانی که تمامی احزاب و سازمانهای ملی به توصیه مصدق میدان را خالی کرده و به خانه رفته بودند به میدان کشیدن اعضاء و هواداران حزب بهوسیله رهبری، فرستادن آنها به کشتارگاه و اثبات ادعای کذب بقایی و خلیل ملکی مبنی بر کودتای حزب توده ایران علیه دولت مصدق بود. در آن روزها بسیاری از اعضاء و هواداران حزب خواستار مقابله با کودتاچیان بودند و این تمایل بهویژه د ر میان افسران حزب شدید بود. نگارنده که خود در آن زمان بهطور عمیق معتقد به اقدام در برابر کودتاچیان بود، امروز به پایههای نگرش ارادهگرایانه آن نظر باور دارد و انتقادهای آن زمان در این باب را وارد نمیداند.»
باری ساواک که بر خر مراد سوار بود، توانست تخم تردید و کینه را نسبت به حزب توده ایران بهدست مرعوبین، سازشکاران، خائنان و وازدگانی که زمانی در متن جنبش قرار داشتند در سطوح مختلف روشنفکری بکارد.
از طرف دیگر همپای ممنوعیت منابع تئوریک مارکسیستی، ساواک با در اختیار گذاشتن منابع دست دوم، کماهمیت و مجعول مارکسیستی در سطح جامعه، که آنها نیز از طرف عناصر ضدکمونیست مذهبی و غیرمذهبی دستمایه نقدهای ضدکمونیستی قرار میگرفتند با مدیریت آگاهانه دست به تحریف مارکسیسم و نظرات حزب توده ایران زد. مدیریت افکار عمومی علیه حزب توده ایران که به اشاعه مارکسیسم تحریف شده عملی میگشت باعث گمراهی جوانان و روشنفکران شد. جوانان روشنفکری که بدون داشتن علم و آگاهی سیاسی قادر نبودند جامعه متحولی که در آن آرایش طبقات اجتماعی دچار دگرگونی اساسی شده بود را ببینند، بازشناسند و درک و هضم نمایند با الهام از مبارزات سایر خلقهای جهان از جمله چین، کوبا، ویتنام و فلسطین (که اتفاقاً مورد حمایت تاموتمام اردوگاه سوسیالیسم و احزاب کارگری و از جمله حزب توده ایران هم بود) در پی جستن راهی برای سرنگونی رژیم وابسته پهلوی بودند با استناد به منابع دست دوم و دست چندم مارکسیستی و با گرتهبرداری سطحی از انقلاباتی که شکل آن در قالب مبارزات مسلحانه نمود پیدا کرده بود پای در راه تشکیل گروههای چریکی گذاشتند. شکلگیری سازمان فدائیان خلق ایران و سازمان مجاهدین خلق ایران یک پروسه خلقالساعه نبود. تشکیل محافل روشنفکری متعددی که قبل از شکلگیری نهایی سازمانهای فدائیان خلق و مجاهدین خلق پا بهعرصه وجود گذاشته بودند نشانگر التهابات انقلابی خامی بود که بخش اعظم روشنفکران و جوانان را در اثر عدم آگاهی از تئوری انقلاب فراگرفته بود. ساواک با استفاده از خامی و احساسات انقلابی این نورسیدگان عرصه سیاسی، سعی نمود از آب گلآلود ماهی بگیرد و آنها را هرچه بیشتر در مقابل آگاهی و تجربه انقلابی انقلابیونی که سوسیالیسم علمی را پایه حرکت انقلابی خود ساخته بودند قرار دهد. شیوه کار نیز ساده بود. نفوذ در محافل دانشجویی و روشنفکری خارج از کشور و الغای درستی مشی انقلابی چریکی در مقایسه با نقش بهاصطلاح انفعالی و سازشکارانه حزب توده ایران در مقابل رژیم شاه.
بسیاری از روشنفکران متمایل به رادیکالیسم، اعم از مذهبی و غیرمذهبی که با شیوههای افراطی جدا از توده، در قالب گروههای مسلحانه چریکی (با حمایت فکری بخشی از پایگاه اجتماعی بورژوازی کوچک و خردهبورژوازی) پا بهعرصه مبارزات سیاسی گذاشته بودند یکی از دلایل خود را برای انتخاب شیوه مسلحانه، بیعملی، سازشکاری و ناامیدی تودهها از رهبران حزب توده ایران و نیروهای ملی عنوان مینمودند.
موضوع دیگری که در آنموقع تأثیر بهسزایی در افکار جوانان پُرشور ولی کماطلاع از مارکسیسم ایفای نقش نمود تشدید اختلاف مابین حزب کمونیست چین و حزب کمونیست شوروی بود. این اختلافات که از دهه ۶۰ قرن بیستم شدت گرفته بود بهطور سیستماتیکی از طرف ساواک علیه اعتبار حزب کمونیست شوروی، احزاب کشورهای سوسیالیستی، احزاب برادر و بهخصوص حزب توده ایران مدیریت و بهقول امروزیها مهندسی میشد. حزب کمونیست چین با وارد کردن اتهام رویزیونیسم به حزب کمونیست شوروی چنین تداعی مینمود که شوروی و کشورهای سوسیالیسی نه در سمتوسوی انقلابات جهانی بلکه درست برعکس در جهت انحراف انقلابات از مسیر ضدسرمایه داری و ضدامپریالیستی بهسمت سازش با امپریالیسم قرا گرفتهاند و لذا تنها حزب کمونیست چین صلاحیت پرچمداری انقلابات جهانی علیه امپریالیسم جهانی به سرکردگی آمریکا را دارد. این اتهامات تا آنجایی پیش رفت که از طرف حزب کمونیست چین، شوروی در ردیف آمریکا قرار گرفت. ساواک با برجسته کردن مواضع حزب کمونیست چین اهداف عدیدهای را دنبال میکرد که در اینجا مجال پرداختن به آنها نمیباشد ولی هدف عمده آن در داخل کشور لجن مال نمودن حزب توده ایران و بیاعتننایی جوانان به رهنمودهای این حزب بود.
با عمده شدن مواضع ضدانقلابی آن دوران حزب کمونیست چین، و رهنمودهای آشکار مائوئیستهای ساواک و سیا پرورده، عدهای از جوانان پُرشور و انقلابی را با این استدلال که حزب توده ایران به تبعیت از ارباب خود مبنی بر همزیستی مسالمتآمیز با آمریکا، در نهاد خواهان سیاست همزیستی با رژیم آمریکایی است. آنها اصل لنینی سیاست همزیستی مسالمتآمیز نظامهای متخاصم جهانی را حجتی برای سازش شوروی با امپریالیسم جلوه میدادند. از طرف مائوئیستها چنین تبلیغ میشد که (بنابر گفته مائو) آمریکا ببر کاغذی است و تنها با یک جرقه آتش دنیای سوسیالیسم میتواند به خاکستری بدل گردد و اینکه دنیای سوسیالیسم چنین جرقهای را روشن نمیکند دال بر سازشکاری آنهاست.
آنها که رهبران حزب توده ایران را پیر و پاتال و دایناسورهای خارجنشینی میخواندند که با روبلهای روسی شکم گنده کرده و عیاشی میکنند. بهزعم آنها، کار سیستماتیک تشکیلاتی، سازماندهی کارگران و زحمتکشان و روشنفکران موعظهای بود برای سازش در قبال رژیم شاه تا بن دندان مسلح. آنها سران حزب توده ایران را موعظهگرانی میدانستند که میخواهند با دستپاچگی راه انقلاب را بر انقلابیون و تودهها ببندند.
روشنفکران با این تصور که قدرت از لوله تفنگ برمیخیزد، و موتور سرد شده بزرگ تودهها منتظر تلنگر موتور کوچک روشنفکران است تا دور بگیرد و بهراه بیفتد، با بحثوجدلهای بهاصطلاح تئوریک در محافل و خانههای تیمی روشنفکری مبنی بر مطالعه بافت طبقاتی جامعه، برای خود این سئوال را مطرح مینمودند که آیا مثلاً شهرها مستعد انقلاباند یا روستاها؟ و آیا بهتر است شهرها را از طریق روستاها به محاصره درآورد و یا برعکس؟
مائوئیستهای خارج از کشور که انقلابیتر از جوانان جانباز جان بر کف داخلی شده بودند هر آن کس را که مبارزه مسلحانه را رد مینمود بیمقدار، سازشکار و ضدانقلاب خطاب میکردند. موتور کوچک ساواک موتور بزرگ مائوئیستها را بهراه انداخته بود و به جوانان داخل کشور رهنمود میدادند و آنها را از ثمربخش بودن حرکت خود که در دنیای خارج از کشور نیز طنینانداز شده بود مطمئن میساختند و به ترتیب گروه گروه جوانان را به مسلخ ساواک برای سلاخی هدایت میکردند.
بازی ساواک تنها به جوانان متمایل به مارکسیسم ختم نمیشد. بعد از اصلاحات ارضی و خاموش شدن جرقههای جبهه ملی دوم عدهای از دمکراتهای مذهبی که در سازمان مجاهدین خلق گرد آمده و راه مبارزه مسلحانه را در پیش گرفته بودند عامدانه از طرف ساواک مارکسیستهای اسلامی خوانده شدند. ساواک توانست با ترفندهای سیاسی و تبلیغاتی و با نفوذ معنوی مائوئیستها و احتمالاً بهدست عوامل خودی کودتای درون گروهی ترتیب دهد و میان دمکراتهای انقلابی مذهبی و غیرمذهبی تخم نفاق بکارد و آتش کین درو نماید.
کودتای درون گروهی در دل سازمان مجاهدین خلق در دستان خونآلود ساواک که به خون همه مبارزان راه آزادی و عدالت آغشته بود بهعنوان دستاویزی برای تکرار همان لاطائلات همیشگی یعنی خیانت کمونیستها علیه مسلمانان قرار گرفت. این زخم چرکین بعدها در دل سازمان مجاهدین با تشویق و جوسازی نیروهایی که سر به تن مجاهدین نمیخواستند ولی از خیانت کمونیستها علیه آنها دم میزدند سر باز نمود و آنها را بدبین و بیاعتنا در مقابل دعوت حزب توده ایران مبنی بر تشکیل جبهه واحد ضدامپریالیستی، ملی ـ دمکراتیک و ضدارتجاعی که ضامن و شرط ضروری پیروزی جنبشهای رهاییبخش است، در دامان ماجراجوییها و چپرویهایی قرار داد که سرانجام آن جز ضربه سخت و جبرانناپذیر بر پیکره انقلاب و نیروهای راستین آن چیز دیگری نبود.
متأسفانه رودررویی مسلحانه سازمان مجاهدین خلق ایران با انقلاب، موجب خیزش نیروهای بهغایت راست علیه انقلاب گردید و آنهایی را که در کمین نابودی انقلاب مردمی سنگر گرفته بودند زودهنگام از کمینگاه خود بیرون آورد و نهایتاً باعث شکلگیری نیروهایی (همانند خامنهای و سران فعلی سپاه) گردید که اکنون دیگر به کمتر از نابودی تمامی آزادیخواهان راضی نیستند.
باری با شروع اصلاحات ارضی آمریکایی جامعه متحول گردیده بود و آرایش طبقات اجتماعی دچار دگرگونی اساسی شده بود. با افلاس دهقانان و هجوم آنان به طرف شهرها، روشنفکران برخاسته از میان طبقات بینابینی (که در جمع آنها فرزندان خردهمالکان نیز فراوان یافت می شدند و بسیار زودتر از دهقانان و فرزندان آنها به شهرها روی آورده بودند) به پایگاه وسیعی دست یافتند. فرزندان بخش وسیعی از دهقانان رانده شده از دهات، که در حاشیه شهرها سکنی گزیده بودند و به اعتقادات و آداب و سنن مذهبی شدیداً پایبند بودند، خیل عظیم کارگران جوان را تشکیل دادند. آنها بهغیر از طبقه کارگر خیل عظیم ارتش ذخیره نیروی کار، نیمه پرولترها، خیل تهیدستان شهری و بخش وسیعی از قربانیان جامعه یعنی لومپن پرولتاریا را نیز تغذیه مینمودند. طبیعتاً آنها رهبران خود را در آن زمان در حزب طبقه کارگر که شدیداً سرکوب و محدود شده بود جستجو نمیکردند.
طبقه کارگر محروم از تشکلهای صنفی با سطح آگاهی نازل طبقاتی، رشد سریع خردهبورژوازی شهری، مهاجرت و بهعبارتی کوچ دستهجمعی و هجوم وسیع دهقانان ورشکسته و خردهمـالکان ناامید از روستاها به شهرهای بزرگ در فاصله زمانی بسیار کوتاه، بهعنوان ناقلان بلاواسطه سنتهای جوامع ماقبل سرمایهداری، و رشد سریع طبقه متوسط شامل کارمندان دولتی و غیردولتی، ترکیب جمعیت جامعه شهری ایران را پس از اصلاحات ارضی محمدرضا شاه پهلوی شکل میداد.
هر چند کارپایه اجتماعی ضدفئودالی و ضدامپریالیستی دهقانان به کارپایه اجتماعی ضدسرمایه داری بزرگ وابسته و ضدامپریالیستی تغییر یافته بود، ولی نباید فراموش کرد که دهقانان از یک طبقه اصلی جامعه ارباب ـ رعیتی به نیروهای اجتماعی عموماً غیرمتشکل و پراکنده تبدیل شده بودند. بنابراین، گذشت زمان نسبتا زیادی لازم بود تا آنها با جذب در طبقات گوناگون (از جمله طبقه کارگرصنعتی و کشاورزی، لومپن پرولتاریا، نیمه پرولتاریا، و یا احیاناً لایههای پائین خردهبورژوازی) موقعیت اجتماعی ـ اقتصادی خود را تثبیت نمایند. آنها با وجود شهرنشینی و کسب پایگاههای اجتماعی جدید، از نظر روانشناسی، هنوز هم، شیوهها، سنتها و مفاهیم کـهنه فرماسیون اجتماعـی ـ اقتصادی فئودالی و روستایی را کـارپایه مبارزات اجتماعی خود قرار داده بودند. عـدالت اجتماعـی این بخش از جامعـه نه با الگوهای سیاسی بلکه با الگـوهای مذهبی انطباق داشت.
دموکـراتهای انقلابی مذهبی بهعنوان رهبران این بخش از جامعه کـارپایه سیاسی ـ اقتصادی خود را با رفرمهایی در مذهب سنتی، باواسطه خیل عظیم روشنفکران اقشار بینابینی، در جامعه گستراندند. رشد نسبتاً زیاد شخصیتهای سیاسی مانند دکتر علی شریعتی که قرائت خاصی از مذهب ارائه میدادند مؤید همین امر است.
مواضع روحانیت سنتی مبارز به رهبری آیتالله خمینی نیز بهخاطر شرایط مساعد اجتماعی بیواسطه در جای جای سطوح پائینتر جامعه (اعم از شهرها و روستاها) بالقوه، توان نفوذ یافته بود. طرفه اینکه آنها به پایگاههای اجتماعی سنتی ـ مذهبی بیشماری مانند مساجد و تکایا نیز، در جای جای کشور دسترسی داشتند.
پیوند سیاسی دمکراتهای انقلابی با پایگاه اجتماعی خود بهخاطر سرکوبهای رژیم پهلوی، با سازمانهای اجتماعی و مدنی نوین، میسر نبود. بدین علت آنها نتوانستند با سازمانهای اجتماعی و سیاسی دلخواه و مخصوص خود، مستقیماً با تودهها ارتباط داشته باشند. بخش قلیل ولی فعال و سیاسی دمکراتهای انقلابی بهطور آگاهانه و بخش وسیع ولی پاسیف و حداکثر ناراضی آن، بهصورت خودبهخودی به پایگاههای اجتماعی سنتی ـ مذهبی روی آوردند. در این رهگذر بسیاری از آنها به دام انجمن حجتیه افتادند.
نظریات و تئوریهای اجتماعی روحانیون مبارز و انقلابی بهخاطر وابستگی شدید به جامعه روحانیت هیچگاه نتوانسته است انعکاسدهنده عریان و آشکـار تئوریهای روشنفکران طبقات بینابینی باشد ولی بهعلت تمایل شدید بخش قابلتوجهی از فعالان سیاسی دمکراتهای انقلابی به استفاده از مفاهیم مذهبی برای بسیج و تهییج تودهها، آنها را به مواضع روحانیت مبارز نزدیکتر کرد. برخی از دموکراتهای انقلابی با وجود پیشبینی برخی پیامدهای منفی پیوند با یک نهاد اجتماعی مذهبی، (نهادی که فینفسه بیانگر منافع طبقاتی طبقات خاصی از جامعه نیست) امیدوار بودند تا با تکیه بر نهاد روحانیت، پایگاه اجتماعی خود را استحکام بخشند.
تکیه دمکراتهای مذهبی ـ انقلابی ایران به یک نهاد اجتماعی در نبود نهادهای سیاسی منحصر به فرد نبود. مثلاً دمکراتهای انقلابی مصر توانسته بودند با تکیه بر نهاد ارتش بدون داشتن حزب سیاسی به قدرت سیاسی دست یابند. اما کرنش سیاسی دمکراتهای انقلابی در مقابل روحانیت، بهعلت ضعف تشکیلاتی و نیاز شدید آنها به استفاده از پایگاههای اجتماعی سنتی ـ مذهبی، از یکسو و عدم تسلط و ضعف شدید آنها در بهکارگیری مقولات و ریزهکاریهای آئینهای مذهبی در مقایسه با ضعیفترین افراد روحانی از سو ی دیگر اتوریته آنها را در رقابت با روحانیت در بین تودهها تقلیل داد.
زمانی که نظریات اجتماعی ـ اقتصادی و سیاسی که لاجرم حاصل مبارزات طبقاتی است در میان انبوهی از نظرات (و حتی نه الزاماً نظریات) ماوراء طبقاتی رنگ ببازد درک تمایز اغراض و اهداف سیاسی اشخاص، برای تودهها دشوار خواهد گردید و عرصه را برای انقلابی نمایی بیمحتوا، و سوءاستفاده از احساسات پاک تودهها مهیا خواهد نمود. برای مثال استفاده سیاسی روحانیون از مفاهیم و داستانهای مذهبی، (و بهقول آنها قصص اسلامی) که در طول سالیان دراز بهصورت روایتهایی گیرا در بین تودهها درآمدهاند و در آنها حماسه، عرفان، عشق، زهد، مظلومیت … پرورانده شده و جان گرفتهاند و بهشکل آواهای موسیقیایی تا اعماق جان تودههای درمانده و مستأصل طنین انداختهاند، تنها از بدایع و شگردهای روحانیون مبارز نبود. این شیوه کهن علاوه بر اینکه نفوذ روحانیون مبارز را در مقایسه با دمکراتهای مذهبی ـ انقلابی افزایش میداد، مورد استفاده گسترده روحانیون مرتجع نیز قرار میگرفت. در چنین فضایی نقالان و نوحهخوانان خوشصداتر و باتکنیکتر، از انقلابیون جان بر کف مذهبی، انقلابیتر و موجهتر بهنظر میآمدند.
(ادامه دارد …)