بخش ۱۶، از پلنوم دیماه ۱۳۶۶ تا پلنوم فروردینماه ۱۳۶۹ (قسمت اول)
توضیح تحریریهٔ «مهر»: در بخش ۱۱ «آنچه در حزب گذشت»، در دو نوبت مصاحبه با رفیق محمد حقیقت، عضو مشاور هیأت سیاسی کمیتهٔ مرکزی وقت حزب تودهٔ ایران، انتشار یافت (۱). این مصاحبه به تشریح چگونگی تحولات درونی حزب تا برگزاری پلنوم دیماه ۱۳۶۶ اختصاص داشت.
در فاصلهٔ دو پلنوم دیماه ۱۳۶۶ و فروردینماه ۱۳۶۹، شاهد رویدادهای بسیار مهمی در عرصهٔ داخلی و بینالمللی بودیم: پایان جنگ ایران و عراق؛ فاجعه ملی کشتار زندانیان سیاسی؛ و آغاز روند سقوط حاکمیتهای سوسیالیستی در اروپای شرقی. و در حزب تودهٔ ایران بیسابقهترین اعتراضها و ریزشها، هم در سطح کمیتهٔ مرکزی و هم در بدنهٔ تشکیلات، صورت گرفت.
رفیق حقیقت در قسمت اول نوشتار خود به تشریح فعل و انفعالات درون حزبی تا جلسهٔ خردادماه ۱۳۶۷ هیأت سیاسی میپردازد و در قسمت پایانی نوشتهٔ خویش، که پس از این منتشر خواهد شد، به تشریح این رخدادها تا پلنوم فروردینماه ۱۳۶۹ خواهد پرداخت.
با درود بر شما و خوانندگانِ گرامیتان بخش دوم صحبتمان را شروع میکنیم. با این توضیح که، قسمت اول صحبتهای من با تارنگار «مهر» دردسترس همگان گذارده شده وعلاقهمندان میتوانند به آن مراجعه کنند. از همان موقع قرار ما بر این بود که در اولین فرصت دنبالهٔ این صحبتها گرفته شود و من بهعنوان یکی از کسانی که درآن شرایط عضو مشاور هیأت سیاسی کمیتهٔ مرکزی حزب بودم، یادماندههایم از پلنوم دیماه ۱۳۶۶ تا پلنوم فروردینماه ۱۳۶۹ را با رفقای تارنگار «مهر» در میان گذارم. متأسفانه بین دو بخش مصاحبه، وقفهای ناخواسته ایجاد شد و من بهعلت بیماری و یک سری مسایل و درگیریهای روزمرّه، نتوانستم زودتر از این به عهد خود وفا کنم؛ هرچند که در این فاصله هم، ذهنم همواره بهنوعی مشغول این مسأله بوده است.
راستش پس از گذشت این همه سال، برای یادآوری بسیاری از آنچه که گذشت، میبایستی بر ذهنم فشار میآوردم. در این کندوکاو حوادث و رویدادها، به هر سو که میچرخیدم، همواره با سیمای فراموش نشدنی رفقایم و خاطرات تلخ و شیرین آن مواجه میشدم، رفقایی که سالهای درازی از نزدیک با هم کار کردیم و اوقات زیادی را با هم گذراندیم. بهویژه رفقایی که در هیأت سیاسی با هم بودیم. که متأسفانه در حال حاضر هفت نفر از آنها، از جمله رفقا داود نوروزی، سیاوش کسرایی، حمید فام نریمان، حمید صفری، حبیبالله فروغیان، اکبر شاندرمنی و غنی بلوریان دیگر در قید حیات نیستند. یادشان گرامی.
همهٔ ما در دوران بسیار دشواری از حیات حزب در این مسئولیت قرار گرفته بودیم و البته از تجربیات یکسانی هم برخوردار نبودیم. تعدادی از ما در روش و شیوهٔ هدایت و رهبری حزب با هم اختلافنظرهای جدی داشتیم و رویهمرفته دوران آسانی را نگذراندیم. روزهایی بود که گذرانش بسیار دشوار مینمود. ولی با همه اینها امروز که از سکوی حال به آن روزها و آن شرایط مینگرم، میبینم که علیرغم اختلافنظر در شیوهٔ برخورد با مشکلات و مسایل، همگی برای حزب و در راه انسجام و اعتلای آن تلاش میکردیم. البته هر کس به ظّن خود و با باور خود سعی میکرد تا حزب را در آن شرایط از گزند بیشتر حوادث مصون نگهدارد و همبستگی و یکپارچگی آن را حفظ نماید. تعدادی از رفقا سعی میکردند با تکیه به تجربهها و شیوههای عمل در گذشته، حرکت در دایرهای هرچه محدودتر را دنبال کنند که میتوان گفت هیأت دبیران (رفقا خاوری و صفری) و همچنین رفیق لاهرودی بیشتر بر این خط تکیه میکردند. همانطور که در بخش اوّل صحبتهایم بدان اشاره کردم و تکرارش ملالآور میشود، آنها در آن شرایط چندان باوری به استفاده از خرد و کار گستردهٔ جمعی نشان ندادند و با برجسته کردن احتمال نفوذ و خرابکاری دشمن در صفوف حزب، اعضاء و فعالین حزبی را به خودی و غیرخودی تقسیم میکردند. عدهای از رفقا هم البته با خیراندیشی، اما با کم آگاهی و احاطه لازم و کافی به امکانات و مشکلاتی که بر سر راه حزب وجود داشت، در پی سازماندهی و استفاده هرچه بیشتر از اعضاء و کادرهای باقیماندهٔ حزبی، بهویژه رفقای باتجربهتر، در همهٔ زمینهها بودند. و این یعنی وجود دو نوع تفکر و دو نگرش و سیاست تشکیلاتی که در تمامی این سالها در مهاجرت وجود داشت و هنوز هم دارد و باعث بروز اختلافات و مشکلاتی گردیده و میگردد. بهطور مثال وقتی سئوال میشد که چرا مسایل حزب با همه اعضاء هیأت سیاسی در میان گذارده نمیشود و یا چرا جلسات هیأت سیاسی تشکیل نمیگردد، پاسخ شنیده میشد که: «اعتماد نیست، برای اینکه مسایل درون حزبی به بیرون درز پیدا میکند» که البته تا حدودی هم درست بود و اشاره به برخی از رفقای عضو هیأت سیاسی داشت که واقعاً هم با پارهای از رفقا که رودرروی حزب قرار گرفته بودند و همچنین بعدها با پیروان قطعنامه، ارتباطات تنگاتنگتری داشتند. بهطور مثال و برای نمونه هم که شده شما نگاهی بیندازید به صفحه ۴۴۶ و ۴۴۷ کتاب خاطرات رفیق غنی بلوریان تحت عنوان «ئاله کوک» بهمعنی برگ سبز که در ایران چاپ شده است.
بدیهی است که این دیدگاهها فقط در رهبری نبود و در بدنهٔ حزب هم هواداران و مدافعین خود را داشته و دارد. اجرای تام و تمام اساسنامه آنهم در مهاجرت گسترده و در آن آشفته بازار و شرایط دشواری که حزب در آن بهسر میبرد بسیار سخت مینمود. از همین رو هم حفظ یکپارچگی و همبستگی حزب مدارا، گفتگو و حتی سازشهای مقطعی معین میطلبید. کما اینکه دیدیم، در طول آن سالها در کنار بسیاری از عوامل دیگر، یکی از عمدهترین علل گسستها و آشفتگیهای تشکیلاتی هم پافشاری و اصرار تعدادی، از هر دو سو، بر این دیدگاهها و عدم وجود اعتماد و مدارا در سطوح مختلف بود. واضح است که شرایط دوران هم کمک میکرد تا دایرهها محدودتر و برخوردها تند و تندتر گردد؛ صفآراییها سختتر، شکیبایی و مدارا کمتر شود.
بهراستی هم برای عدهای چقدر آسان است تا بدون در نظر گرفتن شرایط ویژه و دشواریهای راه، به مجرد بروز اختلاف سلیقه و نظر، یاران دیروز خود را، کسانی را که در یک سنگر و با هم رزمیده بودهاند، متهم به خیانت و غیره نمایند. و متأسفانه در طول این راه دشوار و دراز، کم نبودند کسانی که این چنین کردند و حاشا که هنوز هم میکنند. نمیگویم که خودخواهیها، تکرویها، عدم تحمل نظر مخالف، عدم انتقادپذیری و غیره و غیره وجود ندارد و نداشته است. من در بخش اول صحبتمان، شرایط و دشواریهای دوران گذار بعد از یورش را بهطور خلاصه شرح دادم. در این زمینهها آنچه لازم بود گفته شده است و علاقهای هم به واگو کردن دوبارهٔ آن، بهدنبال مقصر گشتن و گله و گلهگذاریها ندارم. درها بهروی جامعه و مردم ما جهت تمرین دمکراسی باز نبوده است. از همین رو تحملِ نظرات مخالف، انتقادپذیری، گفتگو و هماندیشی و … آنطور که باید جا نیفتاده است. این ویژگیها تنها مختص نیروهای چپِ جامعهِ ما نیست، بلکه نیروهایِ راست و یا راستِ میانه سرمایهداری را هم دربر میگیرد؛ تا آنجا که همین نیروها هم علیرغم منافع ملی و بهمنظور ماهی گرفتن از آب گلآلود در جهت منافع خودخواهانه خود، در تمامی این سالها نخواستند و یا نتوانستند در راه ایجاد احزابی که منافع آنان را نمایندگی کند تلاشی جدی را سازمان دهند و همواره کوشیدند و میکوشند تا با ایجاد و استفاده از سازمانها و ارگانهای متعدد تحت عناوین مختلف بهجای حزب، آنهم بهصورت مخفی، نیمه علنی و نیمه رسمی، اهداف خود را در جامعه به پیش برند. اگر نیروهای راست که همواره سکان قدرت را در اختیار داشته و دارند، رسماً احزاب و نهادهای سیاسی خود را بهوجود میآوردند و کم کم بخشی از دمکراسی یعنی تحزب در جامعه را نهادینه میکردند، در این صورت جامعه ما میتوانست شرایط بهمراتب بهتر و آرامتری را در راه دمکراتیزه شدن و پیشرفت و توسعه تجربه نماید. امّا آنها نه تنها این کار را نکردند و متأسفانه هنوز هم نمیکنند، بلکه تمام کوشش و همّ و غم خود را در جلوگیری از تشکل و فعالیت نیروهای چپ در ایران بکار برده و میبرند. شیوههایشان هم که معلوم است؛ برای این نیروها در بیرون راندن طرف مقابل از میدان، هر ترفندی، راست یا دروغ، روا یا ناروا، پسندیده یا ناپسند، مجاز بوده و میباشد.
شما یک نگاه سرانگشتی به تاریخ حزب خودمان، حزب تودهٔ ایران بکنید؛ قدیمیترین حزبی که همین چندی پیش هفتاد و سه ساله شد؛ حزب و تشکلی که در طول حیاتش بیشترین و بزرگترین خدمت را به فرهنگ سیاسی و حزبی کشورمان انجام داده است. حزبی که از همان بدو تشکیل تاکنون هر دولتی که در ایران به قدرت رسیده اولین کارش دشمنی لجام گسیخته با آن بوده است. به حزب ما سخیفترین افتراهای ناروا و انواع اتهامات واهی زدهاند. بهترین و شایستهترین انسانهای شریفی را که بهمنظور خدمت به اقشار زحمتکش جامعه و پیشرفت و ترقی کشور در صفوفش گرد آمده بودند، روانهٔ شکنجهگاهها کرده، سر به نیست و یا اعدام کردهاند.
زندهیاد ناخدا بهرام افضلی، فرمانده نیروی دریایی ایران در زمان جنگ، انسانی شریف و فوقالعاده که یکی از قربانیان این نوع دشمنیهای کور با نیروهای چپ در ایران میباشد چه خردمندانه در دادگاه و در دفاع از خود میگوید: «در رژیم گذشته با پوست و گوشت و استخوان خودم فساد و ظلم و محرومیت را در جامعه احساس کرده بودم. برای خودم چنین تحلیل میکردم که برای فائق آمدن بر مشکلات و برای اینکه جامعه به طرف یک تعادل، به طرف یک قسط پیش برود، لزوم یک حزب چپ … که انگیزههای خدمت اجتماعی یکسان برای افراد جامعه را داشته باشد، برای مملکت ما ضروری است، تا با مطرح کردن شعارهای مردمی و با اعلام نقطه ضعفها ، با ارائه راهحلها … خدماتی را بتواند به جامعه انجام دهد.»
همه ما مردم یک سرزمینیم که تاریخ، خصایل و مشترکات بسیاری با هم داریم. نمیگویم که همه همینطورند. طبیعی است که در طول این سالها از سوی بسیاری تلاش گردیده و میگردد تا رفتارهای اجتماعی مدرن و دمکراتیک را ترویج و خود، دیگران و جامعه را با آن دمساز کنند. ولی اینکه تا چه اندازه در این راه موفق بودهایم هنوز جای بحث فراوان دارد. سی و اندی سال از انقلاب بهمن میگذرد و ما با پسرفت در این زمینهها، امروز در جایی ایستادهایم که اقلیتی محدود خود را صاحب کشور و مردم میدانند و دیگران همه و همه غیرخودی هستند. حتی احزاب نیمبند اسلامی هم که در طول این سالها شکل گرفته بودند، ممنوع شده و اعضاء آنان یا در زنداناند و یا اجازه هیچ حرکت و فعالیتی را ندارند. حالا اگر از انقلاب مشروطیت به این سو را هم که نگاه کنیم، بهجز یک دوران بسیار کوتاه، اوضاع علاوه بر اینکه تفاوت چندانی نکرده که میتوان گفت بازگشت به عقب هم داشته است. این است سیمای غمانگیز جامعهای که علیرغم از خودگذشتگیها و فداکاریهای بسیار در راه ایجاد و برقراری عدالت اجتماعی و آزادیهای دمکراتیک، هر بار و با اشکال گوناگون استبداد و دیکتاتوری را بازتولید میکند.
بنابراین دشواری راه و مبارزهای که در پیش داشته و داریم تا حدودی آشکار است. اینکه امروز بیائیم و بگوئیم فلانی اینطور بود و فلانی بهمان و اگر چنین میکردند و یا چنان میشد همه چیز روبراه و مرتب بود، این یک رویا و خواب و خیال است. بضاعت ما همین بود و همه ما وارد میدانی شده بودیم که روحیهای محکم، گذشت، فداکاری و استقامت میطلبید. یا بهقول امروزیها هزینه داشت و دارد. پس سطح توقعات هم میبایست بر همین مبنا تنظیم میگردید تا همه ما با هم در راه بازسازی حزب بکوشیم. نقد گذشته آنهم منصفانه و دقیق و با در نظر گرفتن تمامی عوامل و شرایط بهمنظور درس گرفتن برای تصحیح حرکت به جلو و پیشبرد اهداف حزب همواره لازم و ضروری است. امّا اینکه با بروز کوچکترین ناملایمتها و یا اختلافنظر راه خود را جدا کنیم و رودرروی حزب قرار گرفته و بر همه تاریخ آن و فدارکاریها و از جان گذشتگیهای شریفترین انسانها در این راه خط بطلان بکشیم این دیگر نقد نیست. هنوز هم از پس این همه سال که در خارج از کشور زندگی کردهایم و هر روز رسم و رسوم زیستن نظرات و دیدگاههای متفاوت را در کنار هم و با هم میبینیم و تجربه میکنیم، در بسیاری از ما تغییرات رفتاری چندانی محسوس نیست. این امر مستلزم کار و تلاش بسیار زیاد است و زمان میبرد. ما باید بتوانیم آنرا با هم تجربه و تمرین کنیم و برای ترویج و گسترش چنین روحیهای به همدیگر کمک نمائیم. هر کس که بگوید خودخواهیها و کجاندیشیها و عدم تحمل مخالف و یا منتقد، فقط در حزب تودهٔ ایران دیده شده و در سایر احزاب، گروهها و سازمانها و یا حتی نهادهای خصوصی، صنفی و فرهنگیِ دیگر دیده نمیشود، رک و راست دروغ میگوید و خاک بر چشم حقیقت میپاشد. مردم ما اصطلاح خوبی دارند که میگویند: بهجای نوشتن مار، نقش مار میکشد.
در طول سالیان سترون مهاجرت، دستهبندیها و جنجالهای بیرونی، به حق یا به ناحق، علاوه بر اینکه به دمکراتیزه کردن فضای درون حزبی در راه یک همبستگی و حفظ یکپارچگی آن هیچ کمکی نکرد، بلکه موجبات دلسردی و اُفتِ روحیهِ تعدادی از رفقا و در نتیجه کنارهگیری آنان از حزب و فعالیتِ حزبی را هم فراهم ساخت؛ و از همه مهمتر اینکه رفقای داخل را که در خطرناکترین شرایط به تلاش و فعالیت خود بهویژه برای پایان دادن به جنگ و آزادی زندانیان سیاسی ادامه میدادند زیر شدیدترین فشارهای روحی گذاشت.
در چنین هنگامهای مظلومیت حزب و فداکاریها و تلاش بیدریغ آن در دوران انقلاب که برای پیروزی خواستهای مردم ایران در راه خاتمه جنگ و استقرار صلح، عدالت اجتماعی و آزادیهای دمکراتیک از هیچ کوششی فروگذار نکرد، در سایه قرار گرفت و در فراز و فرود غوغای این جنجالها گم شد. و این در شرایطی بود که رفقایمان در زندانها شکنجه میشدند و هر روز تعدادی از آنها اعدام و یا سربهنیست. در این وضعیت پیچیده و دشوار، ما بهجای تشدید و گسترش کارزار نجات زندانیان سیاسی، پایان دادن به جنگ و استقرار صلح و گرفتن انگشت نشانه بهسوی دشمن و افشای جنایات آن، درگیر با خود شدیم و مشغول برچسبزنی و اتهام به همدیگر. با آغاز تغییر و تحولات در اتحاد شوروی و سایر کشورهای سوسیالیستی که نهایتاً منجر به تغییر سیستم حکومتی این کشورها شد و نیز بهرهبرداریهای گستردهِ بلندگوهایِ تبلیغاتیِ سرمایهداری از این تغییر و تحولات و تشدید جنگِ روانی آنها، حتی تعدادی از افراد باور خود را به حزب و آرمانهای طبقه کارگر و زحمتکشان نیز از دست داده و میدادند. همه اینها هجوم سنگینی بود که انرژی و توان حزب را میگرفت و نگاه را از مسایل اصلی منحرف میساخت. البته واضح است که هیچکدام از اینها نمیتواند رهبری را از مسئولیتی که در قبال حزب و سرنوشت آن داشت مبری سازد. مشکل این بود که در این میان آن تعدادی هم که در حزب و رهبری گلایهها و نظرات انتقادی جدی و سازنده داشتند و تعدادشان کم هم نبود، صدایشان در هیاهوی سایر صداها گم میشد و نمیتوانستند در چنین جوی آنرا بهطور مؤثر به پیش برند.
از آنجا که در بازسازی حزب در مهاجرت نیز همانطور که در بخشهای قبلی اشاره کردم، اعتماد و باورها با کج نهاده شدن برخی خشتها در بزنگاههای تعیین کننده تضعیف گردیده بود؛ عملکرد هیأت دبیران و هیأت سیاسی هم بدون کاستی، اشتباهات و ندانمکاریهای جدی نبود؛ و مهمتر اینکه، سکان رهبری حزب و امکانات در اختیار آن دیدگاهی بود که دایرهای محدود را کافی، زیستن در شرق را امنتر و رفتن به غرب را مسألهساز میدانست، صداها هر روز بلندتر و تخریب روحیه هر روز بیشتر میگردید.
اغراق نخواهد بود اگر بگویم که قبل از پلنوم دیماه ۱۳۶۶، بعد از آن و تا پلنوم فروردینماه سال ۱۳۶۹ در بهمان پاشنه میچرخید و در تمامی این سالها در مهاجرت این بگومگوها،گله و گلهگذاریها، نامه نوشتنها، رودرروییها، اخراجها، کنار کشیدنها و رفتنها ادامه داشت و با وجودِ این همه مسایل، تغییری بهوجود نیامد که هیچ، جلسات هیأت سیاسی هم کم کم با فواصل بسیار طولانی آنهم پس از پیگیریهای فراوان و اعتراضات گسترده تشکیل میشد.
بلافاصله پس از اتمام اجلاس پلنوم دیماه کمیتهٔ مرکزی و قبل از عزیمت اعضاء آن از محل، هیأت سیاسی یک جلسهٔ چند ساعته داشت. ماحصل آن جلسه نیز که درست در همان حال و هوای پلنوم تشکیل شده بود، تصویب بخشنامهای بود که همراه با توضیحاتی از سوی هیأت دبیران به جلسه پیشنهاد گردید. بخشنامه شامل حال کسانی میشد که به تأسی از بخشنامه دادستانی در ایران خود را معرفی کرده و یا از زندانهای رژیم آزاد گردیدهاند. این مصوبه نیز که عیناً مانند همان «آئیننامه» با عجله و بدون بررسی همه جانبه، یکباره و در فضایی آماده شده پیشنهاد و تصویب گردید، چنان اعتراضاتی را برانگیخت که هیأت سیاسی مجبور شد در اولین نشست خود که بعد از چهار ماه تشکیل شده بود آنرا تدقیق و تصحیح نماید.
در فاصله کوتاهی پس از پلنوم دیماه اعتراضات نسبت به آئیننامه و بخشنامه مورد اشاره از واحد حزبی باکو که قبلاً نیز پدیدهٔ انفصال از همانجا آغاز گردیده بود، بالا گرفت. این اعتراضات در نهایت منجر به صدور قطعنامه باکو گردید. اتفاقاً در همان موقع صدور قطعنامه، من نیز به اتفاق رفیق خاوری در باکو بودم. رفقای معترض در باکو قبل از آنکه حوادث منجر به صدور قطعنامه گردد، خواهان اعزام کمیسیونی متشکل از رفقا بلوریان و کسرایی برای رسیدگی به شکایات و نظرات خود بودند و این خواست خود را نیز قبلاً با رفیق خاوری در میان گذاشته بودند. امّا رفیق خاوری بهجای آن دو نفر مرا با خود به باکو برد. این اولین سفر من به یکی از مراکز مهاجرت حزب بود و تا قبل از آن شخصاً با هیچکدام از واحدهای حزبی و مسایل و مشکلات آنان جز از راه شنیدههایی چند در هیأت سیاسی اطلاع نداشتم. رفقای مقیم باکو بهعلت اینکه هیچکدام از افراد مورد نظر آنها در کمیسیون شرکت نداشتند، آنرا بهرسمیت نشناخته و فقط خواهان برگزاری یک جلسه عمومی با حضور دبیر اوّل حزب گردیدند تا یکبار دیگر در حضور او و در جمعی همگانی نظرات خود را اعلام دارند. در صحبتی که با تعدادی از نمایندگان این جمع داشتم، آنان خواهان انحلال کمیته باکو و تعیین کمیتهای بودند که مورد قبول اکثریت اعضاء باشد. رفیق خاوری در جلسه عمومی شرکت کرد و از آنان خواست که به حوزههای حزبی برگشته و مسایل خود را از طریق سازمانی و در درون تشکیلات حلوفصل نمایند و بعد از آن هم جلسه را ترک کرد. پس از خروج رفیق خاوری از جلسه، معترضین در همان جمع قطعنامهای را که قبلاً تهیه و تدارک دیده بودند، به امضاء نود نفر از اعضاء حاضر رسانیدند.
بدیهی است که با این شکل کار در درون یک حزب نمیتوان موافق بود. ولی بحث بر سر این است که این اعتراضات از کجا و چرا شروع شد و بر چه بستری رشد کرد تا به قطعنامه باکو رسید؟ رهبری حزب در راه برطرف ساختن مسایل و مشکلات عدیدهای که بعد از یورش در مهاجرت بهوجود آمد و هر روز هم از سوی تعدادی از رفقا مطرح میگردید کدام رویه و روش سازندهای را در پیش گرفت؟! پاسخ به چه مقدار از این مشکلات و مسایل در توان و امکانات رهبری بود؟! و چه اندازه از آن خارج از اراده و توان رهبری؟! مشکلات و مسایل عمدهای که شاید بتوان برخی از آنها را چنین فرموله کرد:
یورش گسترده و وحشیانه به حزب در داخل و درهم شکسته شدن ساختار رهبری آن؛
ناتوانی و بیتجربگی رهبری در مهاجرت بهویژه هیأت دبیران در برابر بار سنگینی که یکباره به دوش آنان افتاد؛
توهم غلّوآمیز برخی افراد حزبی از اوضاع کشورهای سوسیالیستی بهمثابه بهشت موعود که از ایران ایجاد شده بود؛
اصرار بر ادامهٔ شیوههای حزبمداری گذشته و توجیه آن بهعلت شرایط اضطراری و مخفی؛
فروریزی باورها با کج نهاده شدن برخی سنگپایهها در مهاجرت و آنهم از فردای بعد از یورش؛
عدم سازماندهی مناسب کار و در نتیجه عدم استفاده از بسیاری از رفقای کارکشته و باتجربه حزبی در محل و در جایی که میتوانستند مفید واقع گردند؛
تغییر و تحولات شتابان در اتحاد شوروی سابق و مخدوش شدن چشماندازها از سرنوشت این کشورها و سوسیالیسم موجود در غوغای تبلیغاتی؛
و بالاخره عدم علاقه به ماندن در مهاجرت شرق و رفتن به غرب.
میتوان گفت که رهبری حزب هم ناشی از همین نابسامانیها و آشفتگیهای ایدئولوژیک و سیاسی روز، شاید نخواست و یا نتوانست دیالوگی سازنده و یا خطمشی و روش مناسبی را در برخورد با چنین مشکلاتی سازمان داده و بکار بندد. هیأت دبیران برای حفظ موجودیت حزب از دیدگاه خود، بهعللی که در بالا هم به آن اشاره کردم، یعنی تقسیم ذهنی نیروهای حزبی به وفادار و غیروفادار و یا خودی و غیرخودی، ترجیح داد تا خود را در دایرهای محدود محصور کرده و در استفاده از نیروهای علاقمند و ورزیدهای که احساس عاطل و باطل بودن میکردند، دچار توهم و اشتباه گردد. دیگر اینکه گرایش غالب در رهبری حزب هنوز زیستن در سرزمینهای شرق را امنتر میدید و با وجود اینکه در غرب امکاناتِ بهمراتب وسیعتری برای دفاع از زندانیانِ سیاسی و پخش و گسترشِ نظرات و دیدگاههای حزبی وجود داشت، رفتن به غرب و حتی گرایش طبیعی رفتن از شرق به غرب نوعی «تابو» بود و میتوانست توأم با اتهاماتی گردد. عدم سازماندهی آگاهانه مهاجرت به غرب و استفاده درست از نیروهایی که امکان و توان خدمات بسیار خوبی را داشتند، خود یکی از نکات ضعف جدی در این دوران محسوب میشود که میتوانست تا حد زیادی از تنشهای بهوجود آمده و هرز رفتن نیروها بکاهد. پیآمد چنین نوع نگاهها به مسایل زیستی و تشکیلاتی خود موجب پیوستن بسیاری از این رفقا به نیروهای مسألهدار گردید. در چنین هنگامهای قطعنامه بهسرعت تبدیل به جریانی شد که بهزودی تقریباً تمامی واحدهای حزبی از باکو، کابل، مینسک و مسکو گرفته تا آلمان و فرانسه و انگلستان را درنوردید و بخشی از نیروهایی را که بهعلل گوناگون در صفوف مقابل قرارگرفته بودند با خود برد. و امّا اینکه بعدها این کادرها و فعالین چه شدند و در چه وضع و مواضعی قرار گرفتند، حزبی ماندند یا کنارهگیری کردند، خود مبحث جداگانهای است که هنوز هم نمیتوان بخش پایانی آنرا نگاشت.
پس از مراجعت ما از باکو، اولین اجلاس پنج روزه هیأت سیاسی بعد از گذشت بیش از چهار ماه در خردادماه سال ۱۳۶۷ تشکیل گردید. اکثر وقت این جلسه صرف مسأله قطعنامه و «قطعنامهچیها» شد. رفیق صفری بهعلت بیماری در این جلسه شرکت نداشت و نظرات خود را کتباً به هیأت سیاسی فرستاده بود. این نامه که خطاب به اولین اجلاس هیأت سیاسی بعد از پلنوم دیماه نوشته شده و با ذکر دلایل خواستار اخراج تعدادی از اعضاء کمیتهٔ مرکزی و فعالین قطعنامه میگردد، در حقیقت نشان دهنده سیاست برخورد رهبری با این قبیل حوادث در حزب بود. همانطور که در بخشهای گذشته هم مفصلتر اشاره کردم آن نگرشی است که ریشه نابسامانیها، گرفتاریها و مشکلات حزب را عمدتاً در عوامل ذهنی و اشخاص جستجو میکند و نه در شیوه عمل خود و عوامل عینی دیگر. یعنی اینکه تعطیل شدن دمکراسی درون حزبی به دلایل امنیتی و شرایط مخفی که در نتیجه به برجسته شدن جنبه سانترالیسم و محدودتر شدن جنبه دموکراتیکِ کارِ حزب منجر گردیده، عدم استفاده کافی از خرد جمعی، بیهویتی ارگانهای اساسنامهای و نقض حقوق این ارگانها، مشخص نبودن حدود وظایف و اختیارات شعب، دوایر و کمیسیونها و مسئولیتشان و غیره … در بهوجود آمدن چنین وضعیتی نقش و تأثیر چندانی نداشته است. اگر به این عوامل هم به اندازه کافی بها داده میشد، در آن صورت هیأت دبیران و هیأت سیاسی میبایست ضمن درخواست مجازات برای سازمانشکنان و معترضین، با استفاده از همه امکانات در صدد یافتن علل واقعی بروز این نابسامانیها ـ لااقل آن بخشی که میتواند در اثر عملکرد رهبری بهوجود آمده باشد ـ نیز برآید و برای رفع آن و عدم تکرار این نابسامانیها در آینده آنهم با این ابعاد چارهاندیشی کند.
در هر صورت و در چنین حالتی تکلیف این جریان و دستاندرکاران آن تا حدودی معلوم بود. بعد از بحث و جدلهای فراوان هیأت سیاسی در نشست خردادماه ۱۳۶۷ خود پس از بررسی مسأله، حاضر نشد صرفاً با استناد به «آئیننامه» این رفقا را از حزب اخراج نماید و فقط به تعلیق آنان رأی داد. این تصمیم که در غیاب رفیق صفری اتخاذ گردید، بهاتفاق آرا صورت گرفت. رفقا تأکید میکردند که باید این عده به پلنوم دعوت شوند و حق دفاع از خود را داشته باشند و کمیتهٔ مرکزی دربارهٔ آنان تصمیم بگیرد. دلیل آنان هم این بود که باید به اخراجهای غیابی اعضاء کمیتهٔ مرکزی که در این مدت تبدیل به یک سنت شده، پایان داده شود. پارهای از رفقا اصرار داشتند و تأکید میکردند که باید برای جلوگیری از تکرار این حوادث که سالهاست ادامه دارد، علل و عوامل عینی بروز چنین پدیدههایی در حزب مورد ریشهیابی جدی قرار گیرد.
در این جلسه همچنین نامهٔ زندهیاد رفیق دکتر احمد دانش که از زندان خطاب به آیتالله منتظری نوشته و از طریقی به هیأت سیاسی رسیده بود قرائت گردید. بهعلت محتوی تکان دهنده و افشاگرانه جنایات رژیم در زندانها که جسورانه در این نامه ذکر گردیده بود، و نیز بهخاطر مصالح حزب و جنبش، تصمیم گرفته شد تا علیرغم احتمال فشارهای فراوان به این رفیق، این نامه منتشر گردد و همزمان از همه سازمانهای بینالمللی خواسته شود تا ضمن یاری رساندن به زندانیان سیاسی در ایران، مراقب عکسالعمل رژیم بهویژه در این زمینه باشند. در این اجلاس دربارهٔ سرنوشت مبهم و نامعلوم رفقا ابراهیمی، آگاهی و مهرگان در زندان نیز بحث و تبادلنظر شد و قرار بر این گردید تا بیانیهای دربارهٔ مفقودالاثر بودن این رفقا تنظیم و سریعاً منتشر شود. از رفیقمان بلوریان خواسته شد تا به نامهنگاریهایی که مغایر مصوبات هیأت سیاسی و سایر ارگانهای حزبی است و بهجز تشدید تفرقه، کمکی به همبستگی حزب نمیکند پایان دهد.
بههرحال اولین اجلاس هیأت سیاسی کمیتهٔ مرکزی حزب بعد از پلنوم دیماه ۱۳۶۶ در این حال و هوا و بعد از تصحیح و تدقیق بخشنامه مورد اشاره در بالا (۲)، صدور چند رهنمود و پارهای تصمیمات تشکیلاتی و با تأکید مجدد بر این امر که جلسات هیأت سیاسی باید حتما هر دو ماه یکبار تشکیل شود، به کار خود پایان داد.
(۱) ـ «آنچه در حزب گذشت»: بخش ۱۱ ــ مصاحبه با رفیق محمد حقیقت (کریم)، عضو مشاور سابق هیأت سیاسی کمیتهٔ مرکزی حزب تودهٔ ایران (قسمت اول)
«آنچه در حزب گذشت»: بخش ۱۱ ــ مصاحبه با رفیق محمد حقیقت (کریم)، عضو مشاور سابق هیأت سیاسی کمیتهٔ مرکزی حزب تودهٔ ایران (قسمت دوم)
(۲) ـ مصوبهٔ هیأت سیاسی در مورد بخشنامه:
در تصحیح و تدقیق تصمیم جلسه دیماه ۱۳۶۶ هیأت سیاسی خاطر نشان میسازیم:
الف ـ رفقای حزبی در ایران نباید از کشور به قصد مهاجرت خارج شوند، مگر به صلاحدید و یا الزام سازمانی. بدیهی است که در غیر اینصورت حزب از کمک به این رفقا در انتقال به کشورهای دیگر معذور است.
ب ـ دربارهٔ رفقایی که با دادن تعهد از زندان آزاد شدهاند و یا خود را به مقامات «امنیتی» معرفی کردهاند، شعبه تشکیلات پس از بررسی دقیق و همه جانبه، مورد به مورد و بهصورت مشخص تصمیم خواهد گرفت.