بررسی رویدادها در دولت‌های‌ هاشمی ‌و خاتمی‌

Print Friendly, PDF & Email

با انتخاب حجت‌الاسلام خامنه‌ای به مقام رهبری تاکتیک یک‌دست جلوه دادن حاکمیت که زمان آیت‌الله خمینی دنبال می‌شد، عوض نشد. این امر سه علت عمده داشت.

اول اینکه انتخاب حجت‌الاسلام خامنه‌ای به‌معنای پایان کار برای جناح چپ نیروهای انقلابی درون حاکمیت نبود. تا زمانی که آیت‌الله خمینی زنده بود جناح محافظه‌کار و راست حاکمیت جرأت نیافت با جناح چپ حاکمیت تسویه حساب کامل نماید، زیرا با وجود تسلط کامل بر اهرم‌های اقتصادی شهامت بیان صریح امیال سیاسی خود را در بین زحمتکشان بپا خاسته که خود را وارثان بلافصل انقلاب می‌دانستند، نداشت. تاکتیک آن‌ها بر این نکته استوار بود که به‌جای تهاجم بی‌موقع و پر خطر برای روبیدن حاکمیت از جناح چپ، آن را یک‌دست جلوه نماید و اختلافات بنیادین طیف‌های مختلف حاکمیت را تا حد اختلاف سلیقه‌ها (و یا چنانچه خامنه‌ای رئیس‌جمهور وقت ادعا کرد در حد اختلاف تلفظ کلمه «کمیسیون» به لهجه‌های انگلیسی و فرانسوی) تنزل دهند. بعد از مرگ آیت‌الله خمینی نیز به‌خاطر ترس از واکنش توده‌ها شرط عقل برای نیروهای راست حکم می‌نمود که با احتیاط به‌سمت اهداف نهان خود گام بردارند. آن‌ها وجود چپ ضعیف شده و بی‌خطری را که در بدنه انقلاب و سپاه نیز دارای پایگاه بودند به‌نفع مطامع دلخواه خود لازم و مفید می‌دانستند. آن‌ها که شاخه‌های درخت انقلاب را در بالا شکانده بودند ولی هنوز موفق به خشکاندن تنه و ریشه آن که از طرف توده‌های زحمتکش حراست می‌گردید نشده بودند، همراهی چپ ضعیف شده را به‌عنوان زیور‌آلات دمکراسی خالی از لطف نمی‌دیدند.

دوم اینکه حجت‌الاسلام خامنه‌ای هر چند یک‌شبه به آیت‌اللهی ارتقاء درجه یافته بود ولی هنوز از نظر هویت و شخصیت مذهبی و همچنین از نظر ساختار تشکیلاتی در جایگاه مطمئنی قرار نداشت، وی به‌لحاظ اینکه در زمان جنگ در حاشیه قرار گرفته بود (همه امور مربوط به جنگ به حجت‌الاسلام رفسنجانی محول گردیده بود) و به‌خاطر مخالفتش با مهندس میرحسین موسوی به‌عنوان نخست‌وزیر دوران جنگ، مورد اعتماد کامل بدنه و حتی برخی از سرداران سپاه نیز نبود و لذا در موارد پیش‌بینی نشده معلوم نبود که آیا به‌عنوان رهبر خواهد توانست همه نیروهای سیاسی و اجتماعی و سپاه و ارتش را بسیج نماید، یا نه؟

سوم اینکه بخش دیگر حاکمیت که از حجت الاسلام‌ هاشمی‌ رفسنجانی تبعیت می‌نمودند وزنه کمتری از آیت‌الله خامنه‌ای محسوب نمی‌شدند. نیت اولیه آقای رفسنجانی از گماردن آقای خامنه‌ای در سمت رهبری درست بدین منظور بود که اولاً خامنه‌ای به‌عنوان ضعیف‌ترین فرد، هم به لحاظ موقعیت مذهبی و هم به لحاظ سیاسی نتواند در مقابل نیات و اهداف وی قرار گیرد، ثانیاً وی بتواند با این تدبیر سوء‌ظن‌های مربوط به قبضه قدرت در دستان خود را بزداید.

در آن سال‌ها با اختلافاتی نه چندان کلی، خامنه‌ای به‌همراه و به‌دنبال رفسنجانی، در ساختار عمومی ‌و عملی نظام در یک راستا قدم برمی‌داشتند.
 
با انتخاب حجت الاسلام ‌هاشمی ‌رفسنجانی به مقام ریاست‌جمهوری و حذف مقام نخست‌وزیری جناح راست حاکمیت از دست مهندس موسوی یا بهتر بگوییم از شر مهندس موسوی خلاص شد.

حذف مهندس میرحسین موسوی که به‌عنوان نخست‌وزیر امام شناخته می‌شد بدون حذف پست مقام نخست‌وزیری در قانون اساسی آنهم بلافاصله بعد از فوت آیت‌الله خمینی برای رفسنجانی که می‌خواست همه قدرت را یکجا در اختیار داشته باشد اندکی دردسر‌ساز می‌نمود. خود وی در آن موقع در این مورد می‌گوید «واقعاً توجیهی ندارد که رئیس‌جمهور این همه رأی بیاورد و بعد هم اختیار نداشته باشد، همه کارها در دست دولت بود و این فلج‌کننده بود». وی با گفتن این مطلب تلویحاً دوران نخست‌وزیری موسوی را دوران مفلوج نظام می‌داند.

حذف مهندس میرحسین موسوی با ممنوع‌التصویری وی کامل‌تر شد.

رفسنجانی که خود را بر خر مراد سوار می‌دید جفت پا با کوبیدن به شکم خرش در جهت اجرای برنامه‌های اقتصادی اتحادیه اروپا چهار نعل خیز برداشت. وی برای اجرای برنامه توسعه اقتصادی به وضع قوانین غیرانحصاری ادعایی خود روی آورد.

ولی معنای قوانین غیرانحصاری چه می‌توانست باشد؟

نکته ای که در مورد روابط بوروکراسی حاکمیت دولت‌های بورژوایی مخصوصاً در کشورهایی با اقتصاد ضعیف، شایان ذکر است تأکید این اصل مهم است که بوروکراسی هر چند لازمه نظام‌های سرمایه‌داری است با این وجود مانع رشد خودپوی سرمایه نیز می‌گردد. ‌اگر در اوایل سال‌های پس از انقلاب ۱۳۵۷ بوروکرات‌های هوادار نظام سرمایه‌داری در مجموع از رشد بوروکراسی خشنود بودند و رشد آن را برای زمین‌گیر نمودن اصلاحات دمکرات‌های انقلابی و اشاعه منویات سرمایه‌داری کارساز می‌یافتند ولی در ادامه، بخشی از آن‌ها به‌بهانه‌های مختلف از جمله به‌بهانه عدم کارآمدی اقتصاد دولتی سعی نمودند با توجه به پشتوانه سرمایه انباشته‌ای که در اثر چپاول منابع ملی به چنگ آورده بودند قدرت سیاسی دولت را­با قواعد بازی حاکم بر جهان سرمایه­داری­ آزاد تصاحب نمایند تا بتوانند با سوق دادن جامعه به‌سوی جهان متمدن، بدون دغدغه و ترس از توطئه‌های سیاسی متداول جهان غیرمتمدن که همواره در سطوح بالای حاکمیت در جریان است با نعمت سرمایه‌های باد‌آورده در مکنت و لذت، زندگی کثیفی برای خود و وارثان خود فراهم کنند و به ملت عزیز موهبت رقابت آزاد را در جنگل بازار آزاد سرمـایه اعطا نمایند.

آن‌ها متمدنانه به بخش دیگر دوستان خود در حاکمیت گوشزد می‌کردند که رشد و تکامل سرمایه‌داری همانند شکل کلاسیک آن ایجاب می‌نماید که قدرت اقتصادی به ایجاد قدرت سیاسی بیانجامد و نه برعکس. ‌هاشمی ‌رفسنجانی که خود  ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام را نیز به‌عهده داشت، مصلحت نظام را در رعایت این اصل بدیهی سرمایه‌داری می‌دانست.

اگر آن‌ها دم از آزادی  می‌زنند در کل آزادی برای حرکت سرمایه را در نظر دارند. آن‌ها که آزادی جامعه را به مسئولیت فردی افراد بدون چشم‌داشت از دولت تفسیر می‌کردند، می‌خواستند زحمتکشان را بفریبند و به آن‌ها تلقین نمایند که بهتر است دولت دست از سر تصمیمات اقتصادی مردم بردارد و آن‌ها را در تصمیم‌گیری  برای یافتن راه زندگی فردی (و نه راه زندگی اجتماعی) آزاد  بگذارد. آن‌ها با این ترفند می‌کوشیدند از انتظارات مردم زحمتکش از نقش دولت در حمایت از منافع آن‌ها بکاهند و راه را برای پایمال نمودن حقوق قانونی و انسانی آنان هموار نمایند. آن‌ها حمایت دولتی را به‌بهانه عدم نیاز ملت به داشتن آقا بالا‌سر‌، نکوهش می‌کردند .

از این نوع آزادی‌ها فقط جمع قلیلی از افراد جامعه سود خواهند برد. جمع کلان سرمایه‌داران و وابستگان‌شان.

آن‌ها برای پیوستن به سرمایه‌های جهانی و اخته کردن کامل اهداف انقلاب ۱۳۵۷ راه عملی و میانبری را می‌شناختند که می‌توانست مانع ایجاد حساسیت  توده‌های زحمتکش گردد. برنامه آن‌ها بر این اصل استوار بود که می‌توان با باز کردن پای سرمایه‌های اتحادیه اروپا و کشورهایی مانند ژاپن و کره جنوبی (که در بین توده‌ها و روشنفکران طبقات متوسط کمتر به‌نام امپریالیسم شناخته شده‌اند) ایران را به شاهراه سرمایه‌های جهانی متصل نمایند.

رفسنجانی به‌عنوان یکی از نقش‌آفرینان فعال ایران ـ کنترا در بهار ۱۳۶۵ از امکان دستیابی به مصالحه با غرب و آمریکا آگاه بود. وی که محرم و مورد اعتماد کامل آیت‌الله خمینی بود و از وضع سلامتی وی آگاهی داشت با قدرت چرخشی که در مواضع خود داشت قبل از فوت آیت‌الله خمینی وی را متقاعد به پذیرش قطعنامه ۵۹۸ سازمان ملل و پایان جنگ هشت ساله با عراق نمود. رفسنجانی که با وجود آنکه یکی از ۲۸ عضو اولیه و موسس جامعه روحانیت مبارز بود یک راست‌گرای سنتی ناب محسوب نمی‌شد. وی که همواره سعی می‌نمود موضعی میانه اتخاذ کند، می‌کوشید با تعدیل مواضع چپ انقلابی و راست محافظه‌کار، در جهت اهداف راست‌روانه و متجددانه‌ای که دل در گرو پیوستن به دنیای غرب داشت گام بردارد. ‪

وی که زمانی خود را از مناقشات و اختلافات میرحسین موسوی ‪ و علی خامنه‌ای در اواسط دهه شصت دور نگاه داشته بود این‌بار بی‌طرف نماند و با تغییرات لازم در قانون اساسی و حذف شرط‪ ‬مرجعیت در سال ۱۳۶۸ راه را برای رهبری علی خامنه‌ای هموار نمود تا بتواند خود نیز بر مسند قدرت ریاست‌جمهوری تکیه زند. یکی از دلایلی که صحه بر حدس آیت‌الله منتظری مبنی بر صدور احکام در دو سال واپسین سال‌های عمر آیت‌الله خمینی نه از طرف وی بلکه از طرف سیداحمد خمینی و چند نفر دیگر می‌گذارد، حرکت از پیش طراحی شده رفسنجانی و خامنه‌ای برای تغییر قانون اساسی است. آن‌ها با بازیچه قرار دادن احمد خمینی طی حکمی‌ به‌نام آیت‌الله خمینی، درست چهل روز قبل از وفات وی، دستور بازنگری در اصول قانون اساسی را به‌نام رئیس‌جمهور وقت یعنی سیدعلی خامنه‌ای ابلاغ نمودند. بدین ترتیب آن‌ها خودشان برای خودشان حکم ابلاغ کردند تا مقاصد شوم خود را عملی سازند. سه ماه بعد یعنی بعد از وفات آیت‌الله خمینی تغییرات قانون اساسی به رأی گذاشته شد. بدین ترتیب آن‌ها از دو سو با هماهنگی همدیگر برای قبضه کامل قدرت، خیز برداشتند. ‌هاشمی ‌رفسنجانی علاوه بر ریاست‌جمهوری از طرف سیدعلی خامنه‌ای در مقام ریاست مجمع تشخیص مصلت نظام  نیز ابقا گردید.

در این سال‌ها قدرت عملاً در دست‌ هاشمی ‌رفسنجانی متمرکز بود. او موقتاً به اهداف اولیه خود دست یافته بود. وی به‌عنوان سردار سازندگی لقبی که خود برای خود ساخته بود خود را معمار ایران نوین معرفی می‌کرد. ‌هاشمی ‌رفسنجانی که عملاً با موذیگری، خامنه‌ای را در موضع مقام تشریفاتی نظام قرار داده بود، خود رأساً سیاست‌های کلی نظام را تعیین می‌کرد و رهبر واقعی کشور محسوب می‌شد، امری که برای خامنه‌ای به‌عنوان نقش چرخ پنجم گاری نظام، چه در دوران ریاست‌جمهوری و چه اوایل رهبری زبون و آزاردهنده بود.

رفسنجانی از چهره اسلام آیت‌الله خمینی نگرش معتدل‌تری ارئه می‌داد. وی به‌بهانه کاستن حاکمیت حکومت بر افکار و زندگی عمومی‌ مردم سعی در فروکاستن از اعتبار رهبریت برآمد و برای خیز برداشتن در جهت اهداف اقتصادی خود که به غرب متمایل بود به ترمیم روابط با اتحادیه اروپا برآمد.

رفسنجانی که در پیشبرد سیاست‌های اقتصادی خود اصل ۴۴ قانون اساسی را زیر سئوال برده بود و در جهت اهداف اتحادیه اروپا دست به خصوصی‌سازی‌های گسترده‌ای زده بود، پایه‌های اقتصاد ملی را دگرگون کرد و صنایع ملی را به‌سوی نابودی سوق داد. وی که در دوران قبل از انقلاب بساز ـ بفروش بود با تسهیل امر ساختمان‌سازی، با فروش مجوز ساخت توسط شهرداری، به سرمایه‌گذاران کلان بخش مسکن اجازه داد تا شهر تهران را با ساخت خانه‌های به‌دور از نظارت دقیق سازمان نظام مهندسی و شهرسازی به جنگل برج‌ها مبدل نمایدند.

در دوران ریاست‌جمهوری رفسنجانی ورود بی‌رویه کالاهای خارجی به‌حدی گسترده گردید که کاروان حمل‌و‌نقل دولتی و خصوصی توان حمل آن همه کالا را به داخل کشور نداشت. وی با تسهیلاتی خرید کامیون و تریلر را سهل و آسان نمود. عده کثیری از کارگران و کارمندان دولت می‌توانستند با بازنشستگی زود هنگام در ازای دریافت مبلغ قابل‌توجهی از دولت و شرکت‌های دولتی موفق به خرید کامیون و تریلر گردند و به کاروان حمل کشوری اضافه شوند. همه این تدابیر تحت لوای سازندگی انجام می‌پذیرفت. درماندگی کاخانجات دولتی و رشد تجارت و دلالی از نظر وی سازندگی تلقی می‌گردید.

هاشمی ‌رفسنجانی با نزدیک شدن پایان دور دوم ریاست جمهوریش، تلاش نمود با کمک مجلس راه را برای سومین دوره ریاست‌جمهوری خود قانونی و هموار نماید که راه به‌جایی نبرد. با مأیوس شدن از این ترفند وی برای اینکه نام نیکی برای خیزش‌های بعدی از خود بر جای گذارد با ترتیب دادن نمایشات تلویزیونی دوان دوان یا پروژه‌ها را دوباره و سه‌باره افتتاح می‌نمود و یا در بیابان لخت و عور کلنگ بر زمین می‌کوفت تا نشان دهد که اگر مانده بود چه‌ها که نمی‌خواست انجام دهد.

رفسنجانی با یکه‌تازی‌های خود و حذف کامل جناح چپ حاکمیت از دولت در دوره دوم ریاست جمهوری (که برای همراه نمودن جناح چپ مجلس سوم در دوره اول ریاست‌جمهوری‌اش آن‌ها را تحمل می‌کرد) و رماندن بورژوازی تجاری سنتی از خود، به چوب دو سر نجس تبدیل شد. قدرت عملی رفسنجانی با پایان یافتن دوران ریاست‌جمهوری‌اش و قدرت معنوی وی با افشای قتل‌های زنجیره‌ای رو به افول گذاشت.

خامنه‌ای که چهره کاریزماتیکی نداشت با نشان دادن چهره‌ای دلسوز با اظهار نگرانی از تهاجم فرهنگی غرب، ماسک آیت‌الله خمینی را بر چهره زد و با بهره‌برداری از نگرانی نمایندگان بورژوازی تجاری سنتی که با عملکرد‌های اجتماعی و اقتصادی رفسنجانی موقعیت خود را در خطر می‌دیدند خود را به آن‌ها نزدیک‌تر نشان داد. مخالفت با عادی‌سازی روابط با غرب و آمریکا برای سیدعلی خامنه‌ای تنها مستمسکی بود که می‌توانست جناح راست محافظه‌کار را گرد خود بسیج نماید. مستمسکی که تاکنون هم به آن آویزان است. سیاست نزدیکی به بورژوازی سنتی ـ تجاری که شریان‌های اقتصادی کشور را در دست داشتند برای خامنه‌ای سیاستی آزموده و موفقی بود. آن‌ها به کمک همدیگر به بهانه آرمان‌خواهی و حفظ آرمان‌های امام خمینی گروه شبه‌نظامی‌ انصار حزب‌الله را علم کردند تا با گروه‌های رقیب تحت عنوان اعتراضات خودجوش مردمی‌ در کف خیابان‌ها، به مقابله برخیزند.

انتخابات دوم خرداد جانی دوباره به پیکره انقلاب بخشید. جناح چپ حاکمیت به بازسازی خود در بدنه جامعه امیدوارتر گشت و قدم‌های اولیه خود را از آنجا شروع نمود و سازمان داد. محافظه‌کاران که بازی سیاسی را در بدنه جامعه به حریف باخته بودند با توسل به اهرم‌های اقتصادی سعی نمودند مردم را از ناکارآمدی دولتی که برگزیده بودند سرخورده نماید. در نبود آیت‌الله خمینی به‌مثابه حامی‌ جناح چپ و نبود یک شخصیت کاریزما در رأس هرم روحانیت حتی به‌عنوان حامی‌ معنوی و نه الزاماً سیاسی رئیس‌جمهور جدید، موفقیت حجت‌الاسلام محمد خاتمی‌ سخت در‌هاله‌ای از ابهام قرار گرفت. آیت‌الله مهدوی کنی یاران خود را با قریب‌الوقوع بودن شکست خاتمی ‌به خویشتن‌داری دعوت می‌نمود.

تنها حمایت میلیونی توده‌ها می‌توانست خلاء آیت‌الله خمینی را پر نماید. ولی حجت‌الاسلام محمد خاتمی‌ که عموماً به جناح میانی چپ نظر داشت امیدوار بود با در دست گرفتن قدرت قوه مجریه و همراه نمودن قوه مقننه با خود، با مصالحه با جناح‌های موجود حاکمیت یعنی گروه رفسنجانی و خامنه‌ای به بازسازی سیاسی جامعه همت گمارد. وی که به پشتوانه ملت به بازی سیاسی در بالا امیدوار شده بود به حضور پُرشور توده‌های مردم و جوش و خروش جناح چپ دمکرات‌های انقلابی در بدنه نظام بی‌توجهی نشان داد و تحقق آرمان‌های عمومی‌ نظام را آن‌چنانچه خود می‌فهمید منوط به تعامل (داد و ستد) و دلجویی و جلب اعتماد تمامی‌ جناح‌ها نمود.

ریشه‌های خواست‌های عمومی ‌مردم که ریشه در خواست‌های عدالت‌جویانه اجتماعی اعم از سیاسی و اقتصادی داشت متاعی نبود که در سر سفره همه گروها قرار گیرد. محافظه‌کاران که به اهرم‌های اقتصادی کشور از سال‌ها پیشتر چنگ انداخته بودند برای بازسازی اهرم‌های قدرت حلقه خود را به دور رهبریت (که خود وی نیز از راست‌ترین آن‌ها محسوب می‌شد) تنگ‌تر کردند و برای ارتقاء موقعیت خودشان شروع به خلق سیمای کاریزماتیک از رهبر نمودند. حجت‌الاسلام خامنه‌ای که یک‌شبه بعد از انتخاب شدن به مقام رهبری، به آیت‌اللهی ارتقاء درجه یافته بود به صفت امامی ‌هم متصف شد. آن‌هایی که در زمان اوج قدرت رفسنجانی با رهبر حفظ فاصله می‌نمودند حال که دست رفسنجانی را خالی می‌یافتند به جمع محفل رهبر پیوستند. آن‌ها خواست و منویات رهبر را با خواست و منویات آیت‌الله خمینی و انقلاب مترادف جلوه می‌دادند.
 
متأسفانه، این توهم که حفظ استقلال، آزادی و عدالت اجتماعی را با بازسازی و گسترش روابط سالم سرمایه‌داری در داخل و خارج قابل حصول می‌داند (خاصه بعد از فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم) همواره هوادارانی در بین بخش قابل‌توجهی از دمکرات‌های انقلابی داشته و دارد.

آن‌ها شناخت مبهمی ‌از دمکراسی بورژوایی اروپایی و همچنین از روابط طبقاتی و اجتماعی و مخصوصاً روابط پیش‌برنده تضاد کار و سرمایه‌ دارند و عامل پیشرفت اقتصادی اروپائیان را در سلامت دمکراسی دولت‌های آن‌ها و یا آن‌چنانچه خود با تعبیر شفافیت و رعایت قواعد بازی از آن یاد می‌کنند، می‌دانند. آن‌ها با امید به مردم‌سالاری دینی (که پسوند دینی را به لحاظ هویت دادن به وجوه افتراق سرمایه‌داری شرق و غرب و همچنین نرماندن و نترساندن جناح محافظه‌کار به آن می‌افزایند) در پی توهماتی هستند که هرگز جامه عمل نخواهد پوشید. ولی گذر از این توهمات، مانند راه بادیه رفتن شاید برای آن‌ها «به» از نشستن باطل باشد. آن‌ها اگر چه مراد نخواهند نیافت ولی با کوششی به قدر وسع خواهند توانست تجربه بیاندوزند. تنها هنر گام زمان قادر خواهد بود که راه رسیدن به سعادت اجتماعی را به آن‌ها نشان دهد.

اگر زمانی گسترش روابط سرمایه‌داری شرط ضرور و لازم برای رستن جامعه از عقب‌ماندگی محسوب می‌شد (و این فرصت تاریخی دیر زمانی است که سپری گشته است) اکنون دیگر هرگونه تلاشی برای شکوفا کردن نظام سرمایه‌داری (با ذکر این واقعیت که اهرم‌های اقتصادی در دست سرمایه جهانی است) جز ایجاد زمینه‌های عینی اجتماعی ـ اقتصادی و حتی سیاسی برای چپاول و تاراجگری امپریالیسم جهانی، ثمری در پی نخواهد داشت. تلاش‌های مصالحه‌گرایانه محمد خاتمی ‌بدون تحدید مواضع اقتصادی جناح محافظه‌کار حاکمیت نمی‌توانست به اصلاحات سیاسی فرا روید.

محافظه‌کاران یا به‌عبارتی نمایندگان سیاسی راست‌ترین و سیاه‌ترین بخش بورژوازی ایران که غایت تلاش خود را برای چپاول سرمایه‌های ملی و حقوق اساسی زحمتکشان قرار داده بودند سعی نمودند مماشات‌های دولت خاتمی ‌را که کاسه صبر روشنفکران چپ را لبریز کرده بود نقطه قوت خود قرار دهند و روشنفکران را با ماجراجویی‌هایی نظیر ترور‌های زنجیره‌ای و کوی دانشگاه به حساب دولت خاتمی‌، بر وی بشوراند.

این سیاست آزموده که همواره مستمسک راست‌ترین جناح حاکمیت‌هاست یک‌بار دیگر به مرحله اجرا گذاشته شد ولی این‌بار با شکست کامل رسوا گردید.

وزارت اطلاعات از زیر چنبره رهبر خلاص شد و دانشجویان با اطلاع از سر نخ تمامی ‌توطئه‌ها قصد راهپیمایی به‌سمت بیت رهبر نمودند. فشارهای وارده از طرف توده‌های مردم و روشنفکران که عمدتاً متوجه رهبر و نیروهای انتظامی ‌بود مورد استفاده کامل جهت تحدید اهرم‌های نیروهای راست از طرف دولت خاتمی‌ قرار نگرفت. خاتمی‌ برای نشان دادن روحیه مصالحه‌جویانه خود گهی به میخ میزد و گهی به نعل.

برای مثال برای شناخت روحیه آقای خاتمی ‌در اوایل دوران ریاست‌جمهوری‌اش، می‌توان به بیانات وی در دیدار عمومی ‌با مردم همدان که به فاصله یک ماه بعد از وقایع کوی دانشگاه ایراد نمود، استناد کرد. وی که از کنه ماجرا باخبر بود و عوامل آن را خوب می‌شناخت و وقایع کوی دانشگاه را با قتل‌های زنجیره ای و نهایتاً سرنگونی دولت خود بی‌ارتباط نمی‌دانست در این سخنرانی اظهار داشت: ‪

«بعد از حادثه‌ کوی دانشگاه، شورش پیش آمد. شورش و بلوا در تهران، حادثه‌ زشت و نفرت‌آوری بود که ملت عزیز و مقاوم و صبور و منطقی ما را مکدر کرد. آنچه در تهران پیش آمد، لطمه به امنیت ملی بود، تلاشی بود برای برهم زدن آرامش مردم شریف و تخریب اموال عمومی ‌و خصوصی و بالاتر از آن، اهانت به نظام و ارزش‌های آن و مقام معظم رهبری .‬ آنچه پیش آمد، حادثه‌ ساده‌ای نبود، تلاشی بود برای مرزشکنی و برای ابراز کینه‌توزی علیه نظام که نه رابطه‌ای با این ملت شریف داشت و نه نسبتی با دانشگاه و دانشگاهیان. حادثه‌ شورش، یک حرکت کور، یک بلوا، یک حرکت ضدامنیتی، با شعارهای منحرف‌کننده بود که به‌نظر من برای مخدوش کردن شعارهای مطرح‌ شده در دوران جدید ریاست‌جمهوری به‌وجود آمد. تحریک احساسات مردم متدین و دل‌سوز و وطن‌خواه که تاب تحمل حمله به ارزش‌ها، رهبری، و مقدسات خود را ندارند، فقط از آن جهت صورت گرفت که ملت به خشونت واداشته شود. در واقع این شورش، نه تنها یک اقدام ضدامنیتی بود بلکه اعلام جنگی بود به رئیس‌جمهور و شعارهای او.»

در این سخنرانی آنجایی که وی رهبری را بری از این جریانات جلوه می‌دهد به نعل می‌کوبد.

محافظه‌کاران که خود را در جو عمومی ‌و مردمی‌ در محاصره می‌دیدند با سازماندهی ارگان‌های اطلاعاتی موازی به محوریت بیت رهبری و سپاه سعی در پر کردن خلاء وزارت اطلاعات نمودند.

۲۴ تن از سران سپاه به خاتمی ‌نامه سرگشاده نوشته و وی را متهم به سکوت، مسامحه و سهل‌انگاری نمودند. آن‌ها پا پیش گذاشتند تا پس نیافتند.

بورژوازی تجاری، الیگارشی سپاه و بیت رهبری که شریان‌های اصلی اقتصادی مرتبط با دولت را در دست گرفته بودند از راه‌های غیرقانونی و با دور زدن دولت با گسترش اسکله‌های نظامی ‌و وارد نمودن کالاهایی که با چشم‌پوشی مأمورین انتظامی ‌به راحتی به داخل کشور قاچاق می‌شدند در راه سازندگی اقتصادی دولت برای راه‌اندازی صنایع داخلی سد بزرگی قرار دادند و سود هنگفت حاصل از آن را در راه بسیج کلیه روحانیون راست و ارتجاعی، ایجاد گروهای سیاه ضربت و لباس شخصی، خرید کارمندان مهم دولتی، ایجاد فشار و خرید روسای بانک‌ها و هزاران فجایع سیاه مالی و حقوقی نمودند. همه این کارها برای به شکست کشاندن دولت از کارهای روزانه سپاه و بیت رهبری بود.
 
کامیون‌های نظامی ‌سپاه با بارگیری از اسکله‌های نظامی‌، و کامیون‌های کاروان حمل کشوری، با بارگیری از اسکله‌های دولتی فوج، فوج در جاده‌ها، با اجناس قاچاق، در حال تردد بودند. بنزین را به کشور امارات متحده عربی به‌شکل آشکاری قاچاق می‌کردند. کار به جایی رسیده بود که قاچاقچیان غیرمرتبط با سپاه نیز با رشوه به سران سپاه از کامیون‌های نظامی ‌برای قاچاق کالای خود استفاده می‌کردند. کار قاچاق کالا آنقدر حدت یافت که از سوی دولت، ستاد مرکزی مبارزه با قاچاق کالا و ارز، زیرمجموعه‌ای از نهاد ریاست‌جمهوری، که ریاست آن نماینده رئیس‌جمهور محسوب می‌شد در سال ۱۳۸۱ تأسیس گردید. به‌علت نبود همت مبارزه با کارشکنی‌های سپاه، این ستاد نیز کاری از پیش  نبرد. صنعت کفش، پوشاک و تولیدات صنایع سبک و کشاورزی مخصوصاً در بخش پر محصول آن از جمله حبوبات، برنج و چای و چغندر قند، ابریشم و … نابود و زمین‌گیر شدند. سرمایه‌ها به‌سوی مسکن نیز هجوم آوردند و مشکل مسکن را برای زحمتکشان صد چندان نمودند.

همه این‌ها بخشی از چپاول مردم و سیاه‌کاری‌های سپاه و بیت رهبری بودند. این فجایع همگی در جلوی چشمان دولت و محمد خاتمی ‌به‌وقوع می‌پیوستند. وی که از اغراض سپاه و بیت رهبری آگاه بود به لحاظ منش سیاسی خود از افشای این فجایع امتناع می‌نمود. چشم‌پوشی و اغماض در برابر کجروی‌های رقبا تا بدان حد پیش رفت که در دوران دولت وی تقلب آشکار انتخابات، لااقل در مورد آقای کروبی و به‌نفع احمدی‌نژاد، از طرف وزارت کشور این دولت مهر تأئید خورد. وی برای خلاصی از عذاب وجدانی که در خود احساس می‌کرد دولت خود را فاقد قدرت تصمیم‌گیری اعلام نمود و با بیان اینکه وی حداکثر به‌عنوان یک تدارکاتچی بوده است، اذعان نمود که تصمیمات اقتصادی و حتی اجرایی کشور در جای دیگری به‌غیر از دولت وی گرفته می‌شدند.

می‌توان دوران ریاست‌جمهوری آقای محمد خاتمی‌ را از نظر سیاسی آغاز دوران انشقاق کامل نیروهای سیاسی موثر در حاکمیت و آغاز حرکت توده‌ها با گام‌های آگاهانه نام برد.

اگر رأی مثبت توده‌ها به آقای خاتمی ‌در دوره اول ریاست‌جمهوری، نفی جناح محافظه‌کار حاکمیت بود، رأی بعدی توده‌های مردم، در دوره دوم ریاست­جمهوری را باید اثبات جناح چپ و نفی جناح راست حاکمیت تلقی نمود. (نیروهای چپ‌نما دوست دارند به این‌گونه حرکات سیاسی توده‌ها، انتخاب بد در مقابل بدتر نام نهند. آن‌ها به این عبارت علاقه وافری دارند.)

فرارویش نفی به اثبات، توده‌ها را در زندگی سیاسی وارد مرحله آگاهانه‌تری از مبارزات طبقاتی نمود. بیداری نیروهای چپ بعد از کمای شکست دوران اولیه و استمداد آن‌ها از توده‌ها، حل مسائل سیاسی را به عرصه زندگی اجتماعی آن‌ها (توده‌ها) سوق داد. از این پس توده‌ها به دمکراسی ارج بیشتری نهادند. مشارکت توده‌ها در عرصه سیاسی اهمیت انتخابات را افزایش داد و از حالت فرمالیته آن درآورد. از این دوران به بعد انتخابات چهره واقعی‌تری به‌خود گرفت و موضع‌گیری نیروهای سیاسی حول انتخابات به‌عرصه عملی‌تری در مبارزات اجتماعی ـ سیاسی و اقتصادی بدل گشت. در ادوار بعدی، دیگر مبارزات انتخاباتی نمی‌توانست نمایشی از دمکراسی، و عرصه بازی‌های سیاسی حاکمیت تلقی گردد. وفاداری احزاب سیاسی و اشخاص به آرمان‌های انقلاب به محک سنجش توده‌ها تبدیل شد. حرکت آگاهانه و دینامیسم خودجوش آن به آرایش سیاسی نیروها سرعت بیشتری بخشید و آن‌ها را برای اینکه از حرکت رو به رشد توده‌ها عقب نیافتند به تکاپو انداخت.

چنانچه قبلاً نیز اشاره گردید آقای محمد خاتمی‌ این توان سیاسی توده‌ها را عمیقاً درنیافت و در صدد افزایش تمامی ‌توان آن‌ها برنیامد و به‌خاطر امید به اصلاح قواعد بازی سیاسی در بالا، که آن را به قواعد بازی شطرنج تشبیه می‌کرد از طرف مقابل درخواست می‌نمود، تا به هنگام باخت، مهره‌های آن را بر هم نریزد. آقای خاتمی‌ دوران ریاست‌جمهوری‌اش را با این روحیه شروع کرد و با این روحیه نیز به پایان برد.

هر چند که می‌توان نیات خاتمی‌ را مصلحانه خواند ولی واقعیت‌های بعدی نشان داد که رهبری نه در جهت اصلاح بلکه در جهت تشدید مخاصمات خود گام می‌نهاد.

پیوند سیاسی ـ اقتصادی بیت رهبری و الیگارشی نظامی ‌سپاه پاسداران توانست و خواهد توانست به سد آشکار اصلاحات دولت‌هایی که خارج از راستای منافع محافظه‌کاران گام برمی‌دارند بدل شود. آن‌ها با اهرم‌های اقتصادی ـ سیاسی و حقوقی ویژه‌ای که در حاکمیت به‌دست گرفته‌اند خواهند توانست تمام طرح‌های اقتصادی دولت‌های مخالف خود را عقیم گذارند.

به‌هر حال با دستور روز قرار گرفتن مبارزات دمکراتیک، تحول عمیقی در جبهه‌بندی نیروهای سیاسی شکل گرفت.

با چرخش کامل الیگارشی نظامی ‌سپاه پاسداران به‌سمت رهبری قطب نیرو‌های محافظه‌کاران شکل قطعی به‌خود گرفت.

انزوای سیاسی‌هاشمی‌ رفسنجانی و ریزش نیروهای محافظه‌کار از اطراف ایشان که دست وی را از قدرت و مردم خالی می‌دیدند کاسه وی را از کاسه رهبری جدا نمود. وی به‌خاطر مطرود شدن از رهبری خود را به اصلاح‌طلبان نزدیک‌تر نمود.

محمد خاتمی ‌به‌عنوان مبدع اصلاح‌طلبی و به‌عنوان بارزترین چهره آن با وجود آنکه قابل احترام و معزز باقی ماند اما نتوانست همه اصلاح‌طلبان را حول خود متمرکز نماید.

شکست اصلاح طلبان در انتخابات بعدی ناشی از فاصله گرفتن جناح رادیکال‌تر اصلاح‌طلبان از وی بود. آن‌ها که به‌دنبال چهره کاریزماتیک‌تری بودند نتوانستند آقایان کروبی و مصطفی معین را برای پاسداشت اصلاح‌طلبی مناسب بیابند. در جوامعی که طبقات در آن‌ها در حال شکل‌گیری هستند و هنوز نقش اقتصاد خرد و اقتصاد طبقات میانی در این جوامع نقش قاطعی دارند به‌علت عقب‌ماندگی تاریخی اقتصادی، سیاسی و اجتماعی جامعه، نقش شخصیت‌ها در حیات سیاسی احزاب به نقش قاطع و کلیدی تبدیل می‌شود.

 

بخش اول از نوشتار «مرور اجمالی و بررسی تاریخ سیاسی ایران از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تا امروز» ـــ رفتن به ریشه‌ها یا زدن تیشه به ریشه‌ها؟

بخش دوم از نوشتار «مرور اجمالی و بررسی تاریخ سیاسی ایران از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تا امروز» ـــ از اصلاحات امینی تا اصلاحات ارضی شاه

بخش سوم از نوشتار «مرور اجمالی و بررسی تاریخ سیاسی ایران از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تا امروز» ـــ درباره ماهیت بورژوازی ملی ایران

بخش چهارم از نوشتار «مرور اجمالی و بررسی تاریخ سیاسی ایران از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تا امروز» ـ شکل‌گیری جنبش چریکی / زمینه‌های اجتماعی رشد نفوذ روحانیت مبارز سنتی

بخش پنجم از نوشتار «مرور اجمالی و بررسی تاریخ سیاسی ایران از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تا امروز» ـ از پیروزی انقلاب بهمن ۵۷ تا پایان ریاست‌جمهوری بنی صدر

بخش ششم از نوشتار «مرور اجمالی و بررسی تاریخ سیاسی ایران از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تا امروز» – روند تسلط بورژوازی تجاری بر ارکان اقتصاد و پیامدهای سیاسی آن

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *