مارکسیسم و تاریخ خاورمیانه
مورخان غربی، اگر اصولا درباره خاورمیانه اطلاعی داشته باشند، آن را مدیون مطالعات “شرق شناسی” هستند. اما مورخان خاورمیانه بهطور عمده رشته خود را از طریق پژوهشهای پربار گونههای مارکسیسم میشناسند. از آغاز سده بیستم که مارکسیسم وارد خاورمیانه شد تا دهه ۱۹۶۰، روشنفکران خاورمیانه از آن به گرمی استقبال کردند تا جهان را تغییر دهند. تقریبا تمام این روشنفکران رزمندگانی بودند که به شخصیتهای فعال مارکسیست تبدیل شدند. الن جان پرسیوال تیلر مورخ سرشناس بریتانیایی،مینویسد: “به برکت وجود مانیفست کمونیست، نحوه اندیشه کسی که دغدغه مسائل سیاسی و اجتماعی داشته باشد، دگرگون میشود.” بنابراین در خاورمیانه، بخش اعظم روشنفکران این دوره، در چارچوب این نظر ا. ج. پ. تیلر قرارمیگیرند: “روشنفکر کسی است که بهگونهای صاحب اندیشه است”. اما از دهه ۱۹۶۰ تاکنون، شمار فزایندهای از مورخان به مارکسیسم روی آوردهاند نه فقط برای آن که جهان را تغییر دهند بلکه بیش از آن، برای آن که آن را درک کنند. این مورخان به این نتیجه رسیدهاند، که جوامع خود را پیش از آن که تغییر دهند؛ لازم است که بشناسند. بنابراین داستان مارکسیسم در خاورمیانه رامیتوان بهصورت گذار از مارکسیسم سیاسی – که بهطور عمده بر مانیفست کمونیست اتکا داشت – به مارکسیسم آکادمیک تعریف کرد که نه تنها تحت تأثیر آثار متاخر مارکس قرار دارد، بلکه از آنتونیو گرامشی (مارکسیست ایتالیایی)، مارکسیستهای بریتانیایی، “ساب آلترن ” (۱-م) و حتی مکتب آننلز (۲-م) متأثر است. مارکسیسم آکادمیک ـ در گونههای فراوانش، در خاورمیانه پرنشلط و پویاست
وقتی از مارکسیسم آکادمیک سخن میگویم، منظورم تحلیل جامعه بهویژه تاریخ آن، تأکید بر اهمیت طبقه، تأکید بر اهمیت شرایط عینی بدون نادیده گرفتن فرهنگ، تأکید بر اهمیت ارتباط شبکههای اجتماعی در حوزه عمومی از یک طرف و تأکید بر اهمیت نیروهای اجتماعی – اقتصادی در جامعه بزرگتر از طرف دیگر و سرانجام آخرین و نه کم اهمیتترین نکته، تأکید بر اهمیت پذیرش اصول “عصر روشنگری” است که در آن انسان از حقوق تفکیکناپذیر آزادی و برابری برخوردار است. مارکسیسم آکادمیک، پذیرش مراحل رشد تاریخی و باور مارکس به “سیر اجتنابناپذیر تاریخی” را الزامی نمیداند.
در مارکسیسم آکادمیک، حقوق فردی مورد توجه قرار میگیرد زیرا در شرایط حاضر بسیاری از اسلامگرایان رادیکال – که غالبا عنوان نادرست بنیادگرا بر آنها اطلاق میشود – بخش عمدهای از ویژگیهای مارکسیسم بهویژه مبارزه طبقاتی رامیپذیرند، اما از پذیرش مفاهیمی چون آزادی و برابری طفره میروند. بهعنوان نمونه علی شریعتی، نظریهپرداز انقلاب اسلامی ایران، به صراحت اصول “عصر روشنگری” را رد، اما پیگیرانه از اندیشه تضاد طبقاتی حمایت میکند. او تاریخ جهان را از زمان هابیل و قابیل بهصورت نبرد همیشگی میان ثروتمندان و فقیران، قدرتمندان و ضعیفان، حاکمان و محکومان و کاخ نشینها و کوخ نشینها تفسیر میکند. اگر تنها، نبرد طبقاتی را جوهر مارکسیسم در خاورمیانه در نظر بگیریم، دامنه کار را بسیار وسیعتر از آنچه باید در نظر گرفتهایم؛ با این وجود این حقیقت که متفکران اسلامی، اندیشه مبارزه طبقاتی را که تا اندازه زیادی با تعلیمات سنتی آنان بیگانه است از مارکسیسم اقتباس کردهاند؛ بیانگر تأثیر گسترده مارکسیسم بر اسلام است. طرفه آن که این تأثیر همواره جنبه مثبت و روشنگرانه نداشته است. (۱)
پیش از دهه ۱۹۶۰
نخستین مارکسیستهای خاورمیانه بهطور عمده رزمندگان جنبشهای دموکراتیک اجتماعی و پیروان آنها – دموکراتهای بومی، بلشویکها، منشویکها و آنارشیستها – بودند. منابع و آثاری که به آنها استناد میکردند در درجه اول عبارت بودند از: مانیفست کمونیست، ایسکرای لنین، نشریات زیرزمینی که راه خود را به این منطقه از جهان گشوده بودند، اسناد و رهنمودهای کنگره خلقهای شرق که به سال ۱۹۲۰ در باکو برگزار شده بود، اشعار انقلابیونی چون ابوالقاسم لاهوتی که به اتحاد شوروی پناه آورده بود و محمد فرخی یزدی که در سال ۱۹۳۹ (۱۳۱۸) در زندان رضا شاه به قتل رسید و برخی مقالات نشریات کوچکی چون ایران نو، حقیقت، و مجله دنیا. برگردان پنج فصل نخست کاپیتال ( سرمایه ) اثر کارل مارکس، برای نخستین بار در دهه ۱۹۳۰ انجام شد، اما در سال ۱۹۶۶ بود که برای اولین بار متن کامل این اثر به زبان فارسی منتشر شد. مترجم کاپیتال خاطر نشان میکند که تا نیمه نخست سده بیستم تنها چند اثر انگشت شمار مارکسیستی به زبان فارسی ترجمه شده بود. (۲) این مطلب در مورد بسیاری از کشورهای عربی نیز صادق است.
گرچه در این دههها آثار آکادمیک مارکسیستی اندکی نوشته و منتشر شد، اما رزمندگان کارآزمودهای که به اجبار به اتحاد شوروی مهاجرت کرده بودند – حداقل آنهایی که از تصفیههای دهه ۱۹۳۰ جان سالم بدر برده بودند – رسالهها و خاطراتی را بر اساس تجربههای خود به نگارش در آوردند. این رسالهها هنوز از آرشیو دانشگاهها خارج نشدهاند، اما خاطرات مبارزان کارآزموده ایرانی مانند اردشیر آوانسیان و عبدالصمد کامبخش، گهگاه در طی دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ در مجله دنیا منتشر شد. (۳) این خاطرات فاقد تحلیل اما از اطلاعات پربار اولیه درباره سازماندهی جنبشهای کارگری و کمونیستی برخورداراست. همین سخن را میتوان درباره نخستین مبارزان کارآزموده جنبش کمونیستی در دنیای عرب هم گفت. (۴)
در نیمه نخست سده بیستم، در مورد مسائل خاورمیانه، دانشمندان مارکسیست مهمی پدید آمدند که در میان آنها چند شخصیت سرشناس برجسته وجود دارد. مشهورترین آنها ماکسیم رودینسون (۳ـم) است؛ نویسنده آثاری چون “محمد” (۱۹۶۱)، “اسلام و سرمایهداری” (۱۹۶۶)، “مارکسیسم و جهان عرب” (۱۹۸۱) و “جذابیت اسلام” ( ۱۹۸۰) که در بسیاری از جهات با کتاب ” شرق شناسی” اثر ادوارد سعید متناظرند. رودینسون که در سال ۱۹۱۵ در پاریس به دنیا آمد ، از معدود مارکسیستهای نسل گذشته بهشمار میآید. او زبانهای سامی را در دهه ۱۹۳۰ مورد مطالعه قرار داده و در مبارزات احزاب کمونیست فرانسه و لبنان تا سال ۱۹۵۸ شرکت کرده بود و بهعنوان یک شرق شناس مهم شناخته میشد، اما بهطور عمده پس از دهه ۱۹۶۰، پژوهشگران جوان تحت تأثیر رودینسون قرار گرفتند. یکی از شاگردان او، گیلبرت اشکار، از کاربرد اصطلاح “شرق شناسی” استادش رودینسون در برابر “شرق شناسی” ادوارد سعید در کتابی تحت عنوان “مارکسیسم، شرق شناسی، جهان وطنی” (۲۰۱۳) دفاع کرد. برخلاف رودینسون، دیگر دانشمندان هم عصر او که تحت تأثیر مارکسیسم بودند، ترجیح دادند که چارچوب نظری خود را – احتمالا بهخاطر دوران مک کارتیسم – آشکار نکنند. اخیرا خوانندگان نشریه “تایمز لیترری ساپلمنت” وقتی دریافتند که برنارد لوئیز، پیش کسوت نومحافظهکاران، پژوهشهای آکادمیک خود را تحت تأثیر آثار مارکسیستی نوشته است؛ سخت حیرتزده شدند. البته او خیلی زود مارکسیسم را “آبله و سرخک” کودکی خواند و از آن دوری جست. (۵) این موضوع نشان میدهد که چرا نخستین آثار او هنوز هم ارزش خواندن دارند.
در جهان عرب، مشهورترین مارکسیستهای آکادمیک عبارتند از سمیر امین و انور عبدالمالک. سمیر امین که “شیوههای تولید” را تئوریزه کرد، همانطور که هابسبام میگوید؛ بر کتاب “اریک ولف” تحت عنوان “اروپا و مردمان بدون تاریخ” تأثیر اساسی باقی گذاشت. (۶) عبدالمالک نویسنده کتاب “مصر؛ جامعه نظامی: رژیم نظامی، چپ و تغییر اجتماعی در دوران ناصر” (۱۹۶۲)، سالها بعد وقتی مقالاتش در دو جلد، باعنوان “دیالکتیک اجتماعی” (۱۹۸۱) در غرب منتشر شد؛ تأثیر بسیاری بر محافل آکادمیک غربی باقی گذاشت.
در ایران هم گروهی از روشنفکران مارکسیست بودند که معمولا از منابع دست دوم مارکسیستی استفاده میکردند و در آثار خود از عبارات کلی بهره میبردند. آنها ناچار بودند اتهام مارکسیستی را از خود بزدایند. نام مارکس در کشوری که رسانههای آن در کنترل کامل دولت قرار داشت؛ ممنوع بود. وقتی سخن از مارکس بود، غالبا از او بهعنوان “فیلسوف مشهور سده نوزدهم” نام برده میشد. با این وجود شبح او در جامعه ایران در گردش بود. مرتضی راوندی، وکیل و روزنامه نگار، بیست و هفت سال از عمرش را صرف نگارش کتاب ده جلدی خود “تاریخ اجتماعی ایران” کرد که تحولات اقتصادی، سیاسی، روشنفکری و فرهنگی مردم ایران را از دوران هخامنشیان تا سده بیستم، در برمیگیرد. (۷) او بعدها در گفتگویی اعلام کرد که این اثر را به این دلیل نوشت که استادان پیشکسوت او در کتابهایشان هرگز به “حقوق مردم و تضاد طبقاتی” نپرداخته بودند. (۸) عبدالحسین نوشین، کارگردان مشهور تئاتر، تفسیر کاملا نو و متفاوتی از شاهنامه فردوسی ارائه کرد و مدعی شد که این حماسه عظیم نه در ستایش ، بلکه در نکوهش تاج بر سران سروده شده است. (۹) این کتاب در مسکو منتشر شد. نجف دریابندری، نویسنده و مترجم، اثری دوجلدی به نام “کتاب مستطاب آشپزی” نوشت. این کتاب افزون بر رهنمودهای آشپزی غذاها و نیز آداب و رسوم محلی و ملی مردم ایران، بخش زیادی از تاریخ اجتماعی ایران را هم در برمی گیرد. (۱۰) این نوع آثار که در آنها تاریخ اجتماعی آشپزی رامینویسند؛ در غرب پیشینه دارد. در همین حال، یحیی آریان پور، کارمند دولت، کتاب دو جلدی “از صبا تا نیما” را در تحلیل اجتماعی ادبیات نوین فارسی به رشته تحریر در آورد. (۱۱) و سرانجام احسان طبری، نویسنده و روشنفکر تودهای، یک سری مقاله با نام “جامعه ایران در دوران رضا شاه” منتشر کرد. (۱۲) بسیاری از این نویسندگان نگارش آثار خود را در زندان آغاز کردند. آنان بهخاطر عضویت در حزب کمونیست توده در زندان بسر میبردند. در واقع نوشین در سال ۱۹۵۰ چنان غرق نگارش کتابش درباره شاهنامه بود که تمایلی به فرار از زندان نداشت. این آثار همچون آبادیهایی بودند در بیابان متون جدلی و انتقادی فعالان و مسئولان حزبی. تأکید این نویسندگان بر تحلیل طبقاتی، مخاطبین علاقمندی را در میان روشنفکران جوان مییافت.
بعد از دهه ۱۹۶۰
مارکسیسم آکادمیک در خاورمیانه در دهههای پس از ۱۹۶۰ بود که کاملا شکوفا شد. دانشجویان فارغ التحصیل کشورهای غربی که دهه پر تلاطم ۱۹۶۰ اروپا را از سر گذرانده بودند؛ مایوس و سرخورده از مطالعات و دستاوردهای “شرق شناسی”؛ با نگرشهای دوران جنگ سرد و از همه مهمتر با نظریههای “مدرنیزه شدن”، به سوی آرای آنتونیو گرامشی (مارکسیست ایتالیایی)، ای.پ. تامپسون و دیگر مارکسیستهای بریتانیایی گرایش یافتند. این جریان را امواج مداوم دانشجویان تبعیدی که از سرکوب حکومتهای خاورمیانه میگریختند؛ تقویت میکرد. کشورهای این دانشجویان که “دولتهای پلیسی” خوانده میشدند؛ دشمن تمام عیار هر شکلی از مارکسیسم بودند. حتی دولتهایی که چنان گرفتاری ذهنی برای امنیت خود نداشتند، با این تصور که موضوع تاریخ برای کشورهای در حال توسعه، مسئلهای تجملی و غیر ضرور است، حمایتی از بنیادهای تحقیقاتی تاریخ نمیکردند. با برداشتی متناقض، رشته تاریخ را خطرناک و در عینحال غیر ضرور به حساب میآوردند. در نتیجه مارکسیسم آکادمیک در ایران و جهان عرب نه در درون این کشورها بلکه بهطور عمده در کشورهای غربی شکوفا شد.
جنبشهای چریکی معاصر نیز که در ایران پدیدار شدند ، به تاریخ مدرن علاقهمند بودند. اما کتابهای مرجع و کلیدی آنها از جمله مبارزه مسلحانه؛ هم استراتژی هم تاکتیک” اثر مسعود احمدزاده، “تاریخ سی ساله” اثر بیژن جزنی و نوشتههای مطول مصطفی شعاعیان، کمتر بر منابع اولیه و بیشتر بر منابع دست دوم، گفتهها و اظهارات بی مرجع و برداشتهای شخصی تکیه داشتند. این آثار بیشتر بر اساس بحثها و مجادلههای مفصل، و کمتر بر اساس اطلاعات تاریخی نوشته شده بودند.
اگرچه آثار آکادمیک مارکسیستی خاورمیانه، از جریانهای گوناگون مارکسیسم غربی متأثر بودند، اما همواره بر ماتریالیسم تاریخی، عوامل اقتصادی و از همه مهمتر تحلیل طبقاتی تأکید میکردند. در این آثار کوشش میشد تا هویتهای گوناگون مردم از جمله ملت، قوم، قبیله، منطقه، فرقه و دین مورد توجه قرار گیرد. این گونههای هویت، گاه اندیشه مبتنی بر تحلیل طبقاتی را تقویت و گاه تضعیف میکردند. خود مارکس هم در آثار خود که به بریتانیای معاصر پرداخته؛ از جمله در کتاب ماندگار “مسئله ایرلند”، اهمیت این هویتها را خاطر نشان کرده است. (۱۳)
تا زمان حاضر، برجستهترین آثار پژوهشی مارکسیستی موج نو درباره خاورمیانه را هانا بطوطه نوشته است، از جمله “طبقات اجتماعی کهن و جنبشهای انقلابی عراق: بررسی طبقات زمیندار و تجاری کهن عراق، کمونیستها، بعثیها و افسران آزاد”. بطوطه سه دهه از عمرش را ، البته به تناوب – زیرا او راننده کامیون بود و هزینه زندگی را از این طریق تأمین میکرد – به کنکاش در اطلاعات مهم و ارزشمند موجود در اسناد پلیس و اسناد حزبی، مصاحبه و گفتگو با فعالان سیاسی و نیز اسناد وزارت خارجه انگلیس صرف کرد تا بتواند تاریخ ۱۳۰۰ صفحهای عراق مدرن را بنویسد. این کتاب – در جزئیات و کلیات، از جریانهای کلیتر تا بررسی گروهی خاص و روایت و تفسیر – اثر تاریخی فوقالعادهای به حساب میآید. این کتاب را این گونه توصیف کردهاند: “اثری شکوهمند”. (۱۴) بطوطه خودش تأکید میکند که کتابش را تحت تأثیر انقلاب ۱۹۵۸ عراق، انقلاب ۱۹۱۷ روسیه، انقلاب ۱۶۴۲-۱۶۴۹ انگلستان، مارکس، ماکس وبر، ر. ه. تونی، کریستوفر هیل و لورنس استون به نگارش در آورده است. (۱۵) در سالهای بعد، بطوطه کتاب کوچکی هم با عنوان “رعایای سوریه” (۱۹۹۹) منتشر کرد.
نویسنگان دیگری که در خاورمیانه مدرن تحت تأثیر مارکسیسم آثاری آفریدند؛ همچون بطوطه چند بعدی نبودند. برخی از این نویسندگان در درجه نخست روی مسئله دولت متمرکز شدند. بهعنوان نمونه، جیاکومو لوسیانی در کتابی که تحت عنوان “دولت عرب” (۱۹۹۰) ویرایش نموده، بر اهمیت سهم درآمد نفت در کشورهای صادرکننده نفت تأکید میکند. حسین مهدوی، اقتصاددان جوان، در سال ۱۹۷۰، مقالهای با عنوان “الگوها و مشکلات توسعه اقتصادی در دولتهای نفتی، مورد ایران” نوشت؛ و برای نخستین بار اصطلاح “دولت رانتی” را به کار برد که به دولتهایی اطلاق میشود که منبع اصلی درآمد آنها نفت است. (۱۶) او در مقاله خود مینویسد که در دولتهای رانتی تضاد طبقاتی ابعاد دیگری نیز به خود میگیرد یعنی مبارزه طبقاتی نه تنها بر سر مسائلی چون دستمزد، سود و محصولات کشاورزی بلکه در عین حال بر سر سهم ثروت ملی ناشی از درآمد نفت، هم درمیگیرد. در این کشورها مبارزه سیاسی حول این مسئله بوجود میآید که چه کسی و چه مقدار از چنین درآمدی را به دست میآورد. او نتیجه میگیرد:
“از نظرسیاسی، این نوع دولتها نسبت به دولتهای دیگر از قدرت و امکان بیشتری برای رشوه دهی یا خریدن گروههای فشار و زیر فشار گذاردن مخالفان، برخوردارند. در همان حال قدرت و امکان این نوع دولتها به شدت آسیب پذیر است زیرا قطع درآمدهای نفتی میتواند به درآمدهای این دولتها آسیب جدی بزند.”
به همین ترتیب، علی عبدالطیف احمیدا در اثرش “شکل گیری لیبی مدرن” (۲۰۰۰) رابطه پویا میان شکل گیری دولت و مقاومت ضد استعماری را مورد بررسی قرار میدهد. هوشنگ امیر احمدی در “انقلاب و گذار اقتصادی” ( ۱۹۹۰) و “اقتصاد سیاسی ایران در دوران قاجار” (۲۰۱۲) رابطه بین دولت مرکزی و جامعه بزرگتر را توصیف میکند. فرد هالیدی (ایرلندی-انگلیسی) ، شاید برجستهترین دانشمند مارکسیستی باشد که در مجموعه کتابهایی که نوشته است؛ بر نقش دولت تأکید میکند. مشهورترین آثار او عبارتند از: “عربستان بدون سلطان” (۱۹۷۵) و “ایران: دیکتاتوری و توسعه” (۱۹۷۹).
برخی دیگر از محققان، توجه خود را بر طبقه کارگر و جنبش کارگری متمرکز کردهاند. برجستهترین نویسندگان این حوزه عبارتند از: جوئل بینین و ذاکری لاکمن در اثرشان به نام “ملیگرایی، کمونیسم، اسلام و طبقه کارگر مصر در سالهای بین ۱۸۸۳-۱۹۵۴” (۱۹۸۷)، بینین در آیا آنجا پرچمهای سرخ به اهتزاز در آمدند؟” (۱۹۹۰) لاکمن (ویراستار) در “کارگران و طبقه کارگر در خاورمیانه” (۱۹۹۴)، آصف بیات در “کارگران و انقلاب ایران” (۱۹۸۷)، الیس گلدبرگ در “تاریخ اجتماعی کارگران در خاورمیانه” (۱۹۹۶)، فرهاد نعمانی و سهراب بهداد در “طبقه و کار در ایران: آیا مسئله انقلاب ایران بود؟” (۲۰۰۶)، حبیب لاجوردی در “اتحادیههای کارگری و استبداد در ایران” (۱۹۸۵)، کاوه احسانی در “تاریخ اجتماعی کارگران در صنعت نفت ایران” (۲۰۱۴)، جان چالکرافت در “رانندگان اعتصابی قاهره: صنعت و اصناف در مصر در سالهای۱۸۶۳ –۱۹۱۴ ” (۲۰۰۴) و تورج اتابکی (ویراستار) در شماره ویژه نشریه “تاریخ بین المللی کار و طبقه کارگر” با موضوع “کارگران صنعت نفت ایران، شماره ۸۴ (پاییز ۲۰۱۳)
گروهی دیگر توجه ویژه خود را به سوی فقیران شهری و “تاریخ از فرودست” معطوف کردند: آصف بیات در “سیاستهای خیابانی: جنبشهای مردم فقیر در ایران” (۱۹۹۷) و “زندگی بهعنوان سیاست: چگونه مردم عادی خاورمیانه را تغییر میدهند؟” (۲۰۱۰)، ادموند برک (ویراستار) در “مبارزه و بقا در خاورمیانه مدرن” (۱۹۹۳)، استفانی کرونین در “فرودستان و نیروهای اجتماعی: تاریخ از فرودست در خاورمیانه و شمال آفریقا” (۲۰۰۸) و “سربازان و فرودستان: مخالفت، اعتراض و شورش از ۱۹۲۱ تا ۱۹۴۱”(۲۰۱۰)، تورج اتابکی در “دولت و فرو دستان: نوسازی، جامعه و سیاست در ترکیه و ایران (۲۰۰۷) و علی عبداللطیف احمیدا در “صداهای فراموش شده: قدرت و نمایندگی در لیبی دوران استعمار و پسا استعمار” (۲۰۰۵) و “فراتر از استعمار و ملیگرایی در مراکش: تاریخ، فرهنگ و سیاست” (۲۰۰۹) بعضی دیگر از مورخان بهویژه در سالهای اولیه دهه ۱۹۷۰ و سالهای پیش از اصلاحات ارضی مسئله رعایا را مورد توجه قرار دادند. بهترین این آثار عبارتند از: هوگلاند در “زمین و انقلاب در ایران از ۱۹۶۰ تا ۱۹۸۰” (۱۹۸۲) و “افسانه نجم آبادی در “اصلاحات ارضی و تغییر اجتماعی در ایران” (۱۹۸۷).
دیگرانی هم رابطه ایدئولوژی، بهویژه اسلام، و نیروهای اجتماعی را مورد مطالعه قرار دادهاند. مایکل فیشر در “ایران: از بحث و جدل دینی تا انقلاب”(۱۹۸۰)، سم زوبایدا در “قانون و قدرت در جهان اسلام” (۲۰۰۵)، علی رهنما و فرهاد نعمانی در “اعجاز سکولار: دین، سیاست و خط مشی اقتصادی در ایران” (۱۹۹۰)، سعید رهنما و سهراب بهداد در “ایران پس از انقلاب: بحرانهای دولت اسلامی” (۱۹۹۱)، انوشیروان احتشامی در “پس از {آیتالله} خمینی: جمهوری دوم ایران” (۱۹۹۵)، استفانی کرونین (ویراستار) در “اصلاحات و انقلابها در ایران مدرن: نگرش نوین چپ ایران” (۲۰۰۴)، تورج اتابکی (ویراستار) در “ایران در سده بیستم: تاریخ نگاری و فرهنگ سیاسی” (۲۰۱۰)، و هالیدی در “درباره ملت و دین در خاورمیانه” (۲۰۰۰) و “اسلام و افسانه رویارویی” (۱۹۹۶) و “جهان در سال ۲۰۰۰” (۲۰۰۱) یکی از پرکارترین نویسندگان تاریخ روشنفکری که غالبا تاریخ را در چارچوب بافت اجتماعی مورد مطالعه قرار میدهد، نیکی کدی است. آثار او در بسیاری از مواقع زندگی دو نسل را دربر میگیرد. موثرترین نوشتههای او عبارتند از: “ایران مدرن: ریشهها و پیامدهای انقلاب” (۲۰۰۳) و “پاسخ اسلامی به امپریالیسم: آثار سیاسی و دینی افکار سید جمالالدین ال افغانی{اسد آبادی}” (۱۹۶۸)، “دین و شورش در ایران” (۱۹۶۶)، “ایران: دین، سیاست و جامعه” (۱۹۸۰) و “ایران و جهان اسلام: مقاومت و انقلاب” (۱۹۹۵). در سالهای اخیر چارلز تریپ به رابطه بین مقاومت فرهنگی و سیاسی در “اسلام و اقتصاد اخلاقی: چالش سرمایهداری” (۲۰۰۶) و “قدرت و مردم: راههای مقاومت در خاورمیانه” (۲۰۱۳) پرداخته است.
گروه دیگری از مورخان بهطور عمده جنبشهای مخالف را مورد توجه قرار دادهاند. پیتر اسلاگ لت در “بریتانیا در عراق از ۱۹۱۴ تا ۱۹۳۲” (۱۹۷۶)، ماریون فاروک -اسلاگ لت و پیتر اسلاگ لت در “عراق از سال ۱۹۵۸: از انقلاب تا دیکتاتوری” (۲۰۰۳)، افشین متین اصغری در “ضدیت دانشجویان ایرانی با شاه” (۲۰۰۳)، مازیار بهروز در “شورشیان آرمانخواه” (۱۹۹۹) و پیمان وهاب زاده در “اودیسه چریکها: نوسازی، سکولاریسم، دموکراسی” و “دوره فدائیان در مبارزه ملی آزادیبخش” از ۱۹۷۱ تا ۱۹۷۹ (۲۰۱۰).
گروه کوچکی هم توجه خود را به سوی بورژوازی معطوف کردهاند. محمود حسین در “مبارزه طبقاتی در مصر از ۱۹۴۵ تا ۱۹۷۰” (۱۹۷۳)، جیمز بیل در “سیاست در ایران: گروهها، طبقات و نوگرایی” (۱۹۷۲)، آرنگ کشاورزیان در “بازار و دولت در ایران: سیاستهای بازار تهران” (۲۰۰۷)، احمد اشرف در “موانع تاریخی توسعه بورژوازی در ایران” و “مطالعاتی درباره تاریخ اقتصادی خاورمیانه” در “مطالعاتی درباره تاریخ اقتصادی خاورمیانه” ( ویراستار: مایکل کوک) (۱۹۷۰)، حسین ادیبی در “طبقه متوسط جدید در ایران(فارسی)” (۱۹۷۹)، کیت واتن پا در “مدرن بودن در خاورمیانه: انقلاب، ملیگرایی و طبقه متوسط عرب” (۲۰۰۶) و یکی از جدیدترین کتابها، سیروس شایق در “توانا بود هر که دانا بود: دانش، طبقه و شکل گیری جامعه مدرن در ایران از ۱۹۰۰ تا ۱۹۵۰” (۲۰۰۹).
تعداد محدودی از پژوهشگران هم اشراف زمیندار قدیمی را مورد بررسی قرار دادهاند. برجستهترین آثار در این زمینه عبارتند از: “چهرههای سرشناس شهری و ملیگرایی عرب: سیاستهای دمشق از ۱۸۶۰ تا ۱۹۲۰” (۱۹۸۳)، و “سوریه و قیمومیت فرانسوی: سیاستهای ملیگرایی عربی از ۱۹۲۰ تا ۱۹۴۵” (۱۹۸۷) اثر فیلیپ خوری. در هر دو کتاب، نویسنده به صراحت خود را مدیون هانا بطوطه میداند.
با توجه به گرایش اخیر مورخان در توجه به عامل “جنسیت” در پژوهشهای تاریخی، گروهی از محققان کوشیده اند تا رابطه پیچیده میان سه گانه طبقه، ملت و جنسیت را روشن کنند. ژانت آفاری که پیش از این کتاب “تحلیل طبقاتی انقلاب مشروطیت ایران ۱۹۰۶ تا ۱۹۱۱”(۱۹۹۶) را منتشر کرده بود؛ اثر دیگری نوشته است تحت عنوان “سیاستهای جنسیتی در ایران مدرن” (۲۰۰۹)، به همین ترتیب افسانه نجم آبادی که کتابهایی درباره رعایا نوشته بود؛ اثر دیگری منتشر کرده است با عنوان “داستان دختران قوچان: جنسیت و حافظه ملی در تاریخ ایران” (۱۹۹۸) و “زنان سبیل دار و مردان بدون ریش: جنسیت و اضطرابهای جنسی مدرنیته ایرانی” (۲۰۰۵). در حالیکه بعضی از این پژوهشگران ادعا میکنند که نقطه تمرکز تاریخ از طبقه به جنسیت منتقل شده است؛ گروه دیگری براین باورند که اتفاقا بحث جنسیت بر غنای تحلیلهای مارکسیستی افزوده است.
افزون بر مطالعاتی که طبقه و فرهنگ مادی را مورد بررسی قرار دادهاند، شماری آثار بلندپروازانه هم وجود دارند که میکوشند تا نظریه مارکسیستی بهطور عام را بر شرایط خاورمیانه تطبیق دهند. شاخصترین آثار در این رابطه عبارتند از: “شیوههای تولید پیشاسرمایهداری” (۱۹۷۵) اثر ب. هیندز، “شیوههای تولید و فرماسیونهای اجتماعی” (۱۹۷۷) اثر ب. هیندز و پ. هرست، “تاریخ و سیاستهای ایرانیان” (۲۰۰۳) و “اقتصاد سیاسی ایران مدرن” (۱۹۸۱) اثر هما (همایون) کاتوزیان؛ “تغییر بنیادین مدرنیته – نو اندیشی – ایرانی: روابط بینالملل و تغییر اجتماعی” (۲۰۱۳) اثر کامران متین و “فئودالیسم یا شیوه تولید آسیایی” اثر احمد اشرف. این مقاله بسیار بحثانگیز دهه ۱۹۶۰، موضوع دیرینه “استبداد شرقی” را مورد بحث و چالش قرارمیدهد، (۱۷) چنین آثاری برای کسانی جالب است که به مقوله نظری کلان و تاریخ در سطح کلان علاقهمندند. البته این آثار چندان توجه کسانی را که به مقوله تاریخ تجربی و عینی” گرایش دارند؛ جلب نمی کند.
خیزشهای عربی(۲۰۱۰)
خیزشهایی که در سال ۲۰۱۰ در تونس آغاز شد و چون توفانی سهمگین، بیشتر کشورهای جهان عرب را درهم نوردید؛ هم به گسترش بیشتر تحلیلهای مارکسیستی دامن زد و هم چالشهای فکری چندی را در برابر آن مطرح کرد. آدام هانیه در “ریشههای شورش: پیامدهای سرمایهداری معاصر در خاورمیانه” (۲۰۱۳)؛ ریچارد جواد حیدریان در “چگونه سرمایهداری جهان عرب را نابود کرد: ریشههای اقتصادی و شکست پر مخاطره خیزشهای خاور میانه “(۲۰۱۴ )؛ گیلبرت اشکار در “خواست مردم: بررسی ژرف خیزشهای عربی” (۲۰۱۳)؛ و پاتریک کاکبورن در مقالههای گزندهاش در “لاندن ریویو بوکس” بعضی اشتباهات بنیادین در تفسیرهای متعارف نولیبرالی از خیزشهای عربی را کاملا برملا کردند.
نولیبرالها، خیزشهای عربی را “بهار عربی” تلقی کردند که زمینه را برای طلوع دموکراسی در سراسر خاورمیانه هموار میکند. آنها این شورشها را در واقع مبارزه “جامعه مدنی” قلمداد میکردند که خودکامگی، استبداد، حکومتهای فرعونی، جمهوریهای موروثی و از همه مهمتر دولتهای دیوانسالار دست و پا گیر را مورد چالش قرار میدهد. آنها این رهنمودهای ریگان و تاچر را فراموش نکرده بودند که “دولت راهحل نیست بلکه خود مشکل است.” نولیبرالها اعلام کردند که آماج شورشهای عربی تنها کسب آزادی است و مسائل تاریخی معاصر مردم عرب از جمله اشغال فلسطین توسط اسرائیل، تجاوز آمریکا به عراق، و این که اسلام تندرو تمایلی است واپسنگر برای بازگشت به گذشته دور؛ از اهمیت چندانی برخوردار نیست. آنها اعلام کردند که پیشگام این خیزشها، طبقه متوسطی است که از اندیشههای غربی و فنآوریهای نوین بهویژه تلفن همراه، پست الکترونیک و فیس بوک الهام میگیرد. در نگرش نولیبرالی، جهانی شدن، خود به خود به توسعه اقتصادی دامن میزند؛ توسعه اقتصادی به نوبه خود به ارتقای استانداردهای زندگی و فربه شدن طبق متوسط میانجامد و طبقه متوسط هم به همین ترتیب شالودههای اجتماعی استواری را پی میریزد که پیامدش ثبات و دموکراسیهای لیبرالی پرنشاط است. طرفه آن که با این نگرش، نولیبرالها در واقع به استقبال خوانش ساده لوحانهای از مارکسیسم میروند که بهکلی از حوزه اندیشه مارکسیسم خارج شده است. براساس این خوانش، گویا نیروهای اقتصادی به خودی خود عامل اصلی پیشبرنده “حرکت تاریخی انسان” هستند و این حرکت، خود به خود و بهصورت گریز ناپذیری به “مدرن شدگی” و “مدرنیته” میانجامد – نسخهای که از نظر غرب لیبرال ایدهآل و البته مطلوب است.
اما آثار متاخر مارکسیستی که تحولات مربوط به خیزشهای عربی را تحلیل میکنند، در واقع بسیار پیچیدهاند. آنها موارد زیر را مورد توجه قرارمیدهند: ساختارهای طبقاتی از پیش موجود؛ تسلط تمام عیار طبقه حاکم – یا آنطور که برخی ترجیح میدهند که بگویند “نخبگان قدرت”؛ تضعیف سیستماتیک اخیر سوسیالیسم عربی و پان عربیسم؛ فشار فزاینده آمریکا، صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی برای نابودی “دولت” از طریق خصوصی کردن بنگاههای اقتصادی دولت و نیز انقباض بودجه آن؛ فشار باز هم بیشتر برای دستیابی به این هدفها از طریق شیخنشینهای نفتی ثروتمند حاشیه خلیج فارس؛ افزایش نفرتانگیز تجاوزگری وحشیانه و سرمایهداری لجام گسیخته ناشی از حراج تمام عیار مستغلات شهری و بنگاههای دولتی؛ تضعیف تدریجی اصلاحات ارضی پیشرفته؛ تهدیدهای اقتصادی فزاینده از خارج بهویژه تهدید صنایع در حال نابودی و منابع نفتی ارزشمند کشورها؛ بار خردکننده بدهیهای خارجی به بانکهای بین المللی – از منظر محافل مالی امپریالیستی، این کشورها باید از آرژانتین الگوبرداری و نمایشگاهی از بدهیهای خارجی بر پا کنند؛ کاهش یارانه مواد غذایی، آموزش همگانی، بهداشت، مسکن و خدمات اجتماعی؛ شکاف همواره فزاینده میان ثروتمندان و فقیران؛ صفهای گسترش یابنده بیکاری؛ و سرانجام متلاشی کردن شبکه تأمین اجتماعی بسیار ضعیف و در نتیجه فراهم آوردن خلاءای که تشکیلات مذهبی آن را پر کنند. “اجماع واشنگتن” راهحلهای سادهای را برای چارهجویی مسائل به مردم و دولتهای خاورمیانه پیشنهاد میکند تا از آن تبعیت کنند: خصوصی سازی، حذف مقررات دولتی، تراز کردن بودجه و قرار دادن نیروی کار در بازار آزاد. فرض این اجماع این است که انجام این اقدامات به توسعه سرمایهداری خواهد انجامید، اما در واقع ارمغان آن برای منطقه چیزی نبود و نیست جز نابرابری، بیکاری، و نارضایتی عمومی . به بیان سادهتر پیامد این اقدامات چیزی نیست جز خیزشهای عربی.
گرمایش جهانی هم مسئله خاورمیانه را وخیمتر کرده است. کاهش باران در بخش اعظم منطقه خاورمیانه – در منطقهای که هم اکنون هم با کمبود باران روبروست – استفاده نادرست از رودخانهها، سدسازی بیش از اندازه، استفاده بیش ازحد از زمینهای کشاورزی و پایین رفتن سفرههای آب زیرزمینی، به فاجعه زیست محیطی انجامیده است. ابعاد فاجعه زیست محیطی منطقه خاورمیانه که سرمایهداری مسئول آنست؛ بیش از سایر نقاط جهان است. بحرانهای کنونی منطقه – بهویژه بحرانهای سوریه، یمن و مصر—را نمیتوان بدون توجه به پدیده گرمایش زمین و فاجعه زیست محیطی همراه آن درک کرد.
اما شورشهای عربی در مقابل تحلیلهای مارکسیستی خاورمیانه، چالشهایی را هم مطرح کرد. این شورشها به روشنی نشان داد که گرچه عوامل اقتصادی و طبقاتی مهماند اما عوامل و پدیدههای دیگری – از جمله دین، فرقه، قوم، ملت، قبیله، طایفه و حتی موقعیت جغرافیایی – هم وجود دارند که این عوامل را تضعیف یا پیچیدهتر میکنند. در بعضی جاها و در برخی مواقع این عوامل نه تنها تأثیر خود را به رخ میکشند، بلکه در تعارض با عوامل طبقاتی و اقتصادی قرار میگیرند. پس از یک قرن کامل تمرکزگرایی، توسعه شهری، صنعتی شدن، آموزش همگانی و رسانههای دولتی، این عوامل نه تنها جان سختی نشان دادهاند، بلکه تقویت هم شدهاند. سیاستهای دینی و فرقهگرایانه – شیعه در برابر سنی در عراق و لبنان، علویها در برابر سنیها در سوریه، منطقه جغرافیایی در برابر منطقه جغرافیایی دیگر در لیبی – که هم اکنون در خاورمیانه جریان دارند؛ ممکن است پدیدههای جدیدی نباشند، اما شدت و حدت و پایههای تودهای آنها قطعا جدید است. برای پرداختن به این مسائل حاد و خطرناک، نه تنها لازم است که بررسیهای تجربی دقیق هانا بطوطه را سرمشق خود قرار دهیم، بلکه ضرور است که از مارکسیستهای بریتانیایی، کسانی چون ا. پ. تامپسون و کریستوفر هیل هم بیاموزیم. آنها این مسئله دشوار را پیش میکشند که چرا و چه زمانی دین وارد حوزه سیاست میشود – بهویژه به این مسئله میپردازند که وقتی سرمایهداری لجام گسیخته به تهدیدی علیه “اقتصاد اخلاقی” تبدیل میشود؛ چگونه باورهای دینی سیاسی میشوند. مارکسیسم، بهویژه مارکسیسم فرهنگی، خود را متعهد میداند که برای این بحرانهای رو به گسترش خاورمیانه پاسخهایی ارائه کند.
* مترجم از پرفسور یرواند آّبراهامیان که متن حاضر را پیش از چاپ متن انگلیسی آن، در اختیار مترجم قرار دادند، عمیقا سپاسگزار است. او همچنین از دوستان فرهیخته خود، آقای کامران پورصفر، که در ویرایش متن و تکمیل پانوشتها، دقت و توجه بسیار مبذول کردند، و آقای فرشید واحدیان که در مقابله متن اصلی و ترجمه آن تذکرات بسیار سودمندی ارائه دادند، واقعا متشکر است.
پانوشتهای نویسنده:
۱. برای بررسی تأثیر مارکسیسم بر اسلام رادیکال ن. ک. به: افشین متین اصغری، “تاریخ نگاری مارکسیستی و آگاهی تاریخی در ایران مدرن: بررسی مقدماتی” ؛ تورج اتابکی (ویراستار)، “ایران در سده بیستم: تاریخ نگاری و فرهنگ سیاسی”، لندن، تاریس، ۲۰۰۹، صص۱۹۹—۲۳۰
۲. ایرج اسکندری (مترجم)، سرمایه (کاپیتال) استکهلم، ۱۹۶۵، ص۲۳۰
۳. اردشیر آوانسیان، “خاطراتی از حزب کمونیست ایران” دنیا، دوره ۳،شماره ۲، بهار ۱۹۶۲، صص۳۳—۳۹ ؛ خاطراتی از فعالین حزب کمونیست ایران در تهران “دنیا، دوره ۷، شماره ۳، پاییز ۱۹۶۶ صص ۱۰۷—۱۱۳؛ “خاطراتی از حزب کمونیست ایران در خراسان”، دنیا، دوره ۵، شماره ۲، پاییز۱۹۶۵، صص ۷۶—۷۷؛ عبالصمد کامبخش، “درباره انجمن فرهنگی پرورش در قزوین”، دنیا، دوره ۵، شماره ۲، پاییز۱۹۶۵، صص ۸۵—۹۳ و “نظری به جنبش کارگری و کمونیستی ایران”، استکهلم، ۱۹۶۵؛ ناشناس، “خاطراتی از رفیق سیروس بهرام” دنیا، دوره ۱۴، شماره ۲، ۱۹۷۳ صص۸۹—۱۰۰؛ علی کباری، “خاطراتی از فعالیتهای انجمن فرهنگی فرهنگ و حزب کمونیست ایران”، دنیا، دوره ۷، شماره ۴، زمستان ۱۹۷۱، صص۸۰—۹۳؛ ابراهیم علیزاده، “تاریخچه حزب کمونیست ایران در مازندران”، دنیا، دوره ۷، شماره ۴، زمستان ۱۹۷۱، صص۸۴—۸۷ و “فعالان حزب کمونیست ایران در کرمانشاه، “دنیا، دوره ۶، شماره ۲، تابستان ۱۹۷۰، صص۶۸—۷۰. برخی از افراد برای نگارش تاریخهای چند جلدی از این مقالهها استفاده کردهاند اما از منابع آنها نام نبردهاند. در این مورد ن. ک.: خسرو شاکری، “اسناد تاریخ جنبش سوسیال دموکراسی و کمونیستی ایران” فلورانس، ۱۹۷۲—۱۹۷۵، جلدهای ۱—۳
۴. هانا بطوطه، “طبقات اجتماعی کهن و جنبشهای انقلابی عراق، پرینستون، انتشارات دانشگاه پرینستون، ۱۹۷۸
۵. رابرت ایروین، “روشهای انسان”، تایمز لیترری ساپلمنت، ۲۰ ژئئیه ۲۰۱۲
۶. اریک هابسبام، “مارکس و تاریخ” در کتاب “درباره تاریخ”، لندن، ویدنفیلد و نیکلسون، ۱۹۹۷، صص۱۶۵—۱۶۷
۷. مرتضی راوندی، “تاریخ اجتماعی ایران” تهران، ۱۹۷۵—۱۹۹۴، جلدهای ۱—۱۰
۸. ناشناس، “مصاحبه اختصاصی با مرتضی راوندی” ایرانیان، شماره ۵۵، نوامبر ۱۹۹۹
۹. ف. م. جوانشیر (ف. میزانی) ، حماسه داد، تهران ۱۹۸۰
۱۰. نجف دریابندری، “کتاب مستطاب آشپزی، تهران، ۱۹۸۰، جلدهای ۱—۲
۱۱. یحیی آریان پور، “از صبا تا نیما” تهران، ۱۹۷۵، جلدهای ۱—۲
۱۲. احسان طبری، “جامعه ایران در دوران رضا شاه” استکهلم، ۱۹۷۷
۱۳. کارل مارکس و فریدریش انگلس، “درباره بریتانیا”، مسکو، انتشارات زبانهای خارجی، ۱۹۵۳. مارکس در نامهای در سال ۱۸۷۰مینویسد: در حال حاضر تمام مراکز صنعتی و تجاری انگلستان، طبقه کارگری دارند که به دو گروه متخاصم تقسیم شدهاند: پرولتاریای انگلستان و پرولتاریای ایرلند. کارگران عادی انگلیسی از کارگران ایرلندی متنفرند زیرا آنها را رقیب خود میدانند که سطح زندگی آنها را کاهش دادهاند. کارگر انگلیسی در برابر کارگر ایرلندی خود را عضوی از ملت حاکم میپندارد و بنابراین به آلت دست اشراف و سرمایهداران کشورش علیه ایرلند تبدیل میشود و بنابراین سلطه آنها را برخودش تحکیم میکند. کارگر انگلیسی به تعصبهای دینی، اجتماعی و ملی خود علیه کارگران ایرلندی دامن میزند. در واقع نگرش او نسبت به کارگران ایرلندی به نگرش سفیدپوستان فقیر آمریکایی نسبت به “کاکا سیاههای” آفریقایی در کشور بردهداری سابق آمریکا شباهت بسیاری دارد. کارگر ایرلندی هم با دلبستگی به پول ملی خود به کارگر انگلیسی واکنش نشان میدهد. او کارگر انگلیسی را شریک جرم و آلت دست احمق حاکمیت انگلستان بر ایرلند میداند. ن. ک. ص ۵۰۶
۱۴. برای ارزیابی اثر بطوطه، ن. ک. به رابرت فرنا و ویلیام راجر لوئیز “انقلاب ۱۹۵۸ عراق: طبقات اجتماعی کهن با تجدیدنظر”، لندن، تاریس، ۱۹۹۱
۱۵. هانا بطوطه، “انقلاب ۱۹۵۸ عراق: طبقات اجتماعی کهن با تجدید نظر”، صص۲۱۱—۲۱۲
۱۶. حسین مهدوی، “الگوها و مشکلات توسعه اقتصادی در دولتهای نفتی: مورد ایران “از مایکل کوک (ویراستار) “مطالعاتی در تاریخ اقتصادی خاورمیانه”، آکسفورد، انتشارات دانشگاه آکسفورد، ۱۹۷۰، صص۴۲۸—۴۶۷
۱۷. احمد اشرف، “فئودالیسم یا شیوه تولید آسیایی”، جهان نو، شمارههای ۵—۷، ۸—۱۰، ۱۱—۱۲
پانوشتهای مترجم:
(۱-م) پرفسور آبراهامیان در پاسخ مترجم درباره تبار و معنای این واژه، مینویسند: این واژه را نخستین بار گروهی از مورخان نئو مارکسیست هند ابداع کردند. این نام از عنوان مجله آنها (subaltern studies) گرفته شده بود. آنها هم این واژه را از آنتونیو گرامشی، مارکسیست ایتالیایی وام گرفته بودند. این واژه به توده و نه نخبگان، به دهقانان، کارگران، و دربعضی مواقع به روشنفکران اشاره دارد. آرای این گروه از مورخان در دهههای ۱۹۸۰- ۱۹۹۰ در هند مطرح بود. اکنون برخی از پژوهشگران جوان ایرانی که در اروپا تحقیق میکنند؛ خود را پیرو این مکتب میدانند.
(۲-م) منظور از کلمه آننلز، همان مکتب فرانسوی تاریخ نگاری آنال است که دست کم دو تن از بزرگترین اعضای آن در ایران شناخته شدهاند . یکی از آنان مارک بلوخ مولف کتاب جامعه فئودالی است که یکی از برجستهترین پژوهشها در مطالعه تاریخ فئودالیسم اروپایی بشمار میآید و دیگری فرنان برودل مولف کتاب سرمایهداری و حیات مادی است که آن نیز از کتابهای ارزنده برای مطالعه تاریخ آغازین سرمایهداری اروپایی محسوب میشود.
(۳-م) این نام را در ایران بهصورت رودنسون ضبط کردهاند.
برای مطالعه بیشتر:
§ آبراهامیان، یرواند. “ایران میان دو انقلاب”، پرینستون، انتشارات دانشگاه پرینستون، ۱۹۸۲(این کتاب با دو ترجمه، در زبان فارسی منتشر شده است)
§ بطوطه،هانا. “طبقات اجتماعی کهن و جنبشهای انقلابی عراق”، پرینستون، انتشارات دانشگاه پرینستون، ۱۹۷۸
§ بینین، جوئل و لاکمن، ذاکری. “کارگران نیل: ملیگرایی، کمونیسم، اسلام، طبقه کارگر مصر، ۱۸۸۲—۱۹۵۴” ، پرینستون، انتشارات دانشگاه پرینستون، ۱۹۸۷
§ لاکمن، ذاکری. “کارگران و طبقه کارگر در خاورمیانه: مبارزات، تاریخ، تاریخ نگاری”، آلبنی، دانشگاه دولتی نیویورک، ۱۹۹۴
§ رودینسون، ماکسیم. “اسلام و سرمایهداری”، نیویورک، پنتوئن، ۱۹۷۳
Reference: Marxist Historiographies, a global perspective, Edited by Q. Edward Wang and George G. Lggers, by Routledge, ۲۰۱۵