لیبرالیسم و ​​شبح توتالیتاریسم وارونه

Print Friendly, PDF & Email


عکس بالا: پابلو پیکاسو، «قتل عام در کره»، ۱۹۵۱. این نقاشی به‌عنوان محکومیت مداخلهٔ ایالات متحده در جنگ کره در نظر گرفته شد. موزه پیکاسو/ویکی‌مدیا کامانز.

ایالات متحده از تمامی آنچه که از قدرتش باقیمانده برای بازگرداندن موقعیت جهانی خود استفاده ‌می‌‌کند.

این تمایل به تهاجم و وسواس نابود کردن و پیروز شدن، با تاریخ طولانی جنگ‌هایی تقویت می‌‌شود که کمک کرد تا جامعهٔ آمریکا به یک جامعهٔ تحت مدیریت شرکت‌ها و دولت تبدیل شود. تناقض در اینجاست که ایدئولوژی امپریالیستی آن اتفاقاً فاشیسم نیست بلکه شکلی از لیبرالیسم است که برای توجیه گسترش نظامی و سیاسی طراحی و نوسازی شده است.

مناقشه‌ای که اکنون بین غرب و روسیه و چین در جریان است، مبارزه برای قدرت جهانی است. در پایان جنگ جهانی دوم، وزن اقتصادی و نفوذ ایالات متحده به آن اجازه داد تا در عین کنترل بازارهای مالی، بر تجارت و تولید جهانی تسلط یابد، و برای تقویت این کنترل، سیستمی از اتحادها و پایگاه‌های سیاسی و نظامی جهانی بسازد. امّا  امروز سلطه این امپراتوری در خطر است. ایالات متحده ‌ می‌‌کوشد تا برای ممانعت از توسعهٔ یک جهان چندقطبی، از ظهور رقبای تازه برای هژمونی خود جلوگیری کند. اما بر اساس نقش دلار و همچنین نیروهای نظامی و پیمان‌های سیاسی خود، هنوز قدرت باقی مانده را حفظ کرده است. با این وجود، علل اصلی نگرانی فزایندهٔ دولت آمریکا در مواجهه با قدرت بین‌المللی رو به‌ زوال آن، در نظامی‌گرایی فزاینده و امپریالیسم تهاجمی آن، به‌ویژه در مقابل دو رقیب اصلی‌اش نهفته است. این کشور از تمامی آنچه که از قدرتش باقی مانده است برای بازگرداندن موقعیت جهانی خود استفاده‌ می‌‌کند. این انگیزهٔ تهاجمی با تاریخ طولانی جنگ‌های آن تقویت‌ می‌‌شود که نه‌تنها به ایجاد امپراتوری آن انجامید، بلکه کمک کرد تا جامعه آمریکا به یک جامعهٔ تحت مدیریت شرکت‌ها و دولت تبدیل شود. تناقض در این جاست که ایدئولوژی امپریالیستی آن اتفاقاً فاشیسم نیست، بلکه یک لیبرالیسم فراگیر و نابردبار است که برای توجیه و گسترش نظامی و سیاسی طراحی و نوسازی شده است.

بین مبارزات قدرت‌های بزرگ قبلی و این درگیری کنونی تداوم مستقیمی وجود دارد. گذشته همچنین‌ می‌‌تواند وضعیت کنونی را روشن سازد. به‌ویژه،‌ می‌‌توان از رقابت‌های جهانی دوره ۱۹۴۱ ـ ۱۹۳۹ درس گرفت. مانورها و اتحادهای دیپلماتیک آن سال‌ها‌ می‌‌تواند وضعیت کنونی را برای ما روشن سازد. من به‌ویژه به شباهت نزدیک میان سیاست خارجی ایالات متحده در حال حاضر و آلمان نازی در آن زمان اشاره‌ می‌‌کنم. در آن زمان مانند اکنون، ایده این بود که کنترل منابع نفتی خاورمیانه را در دست بگیریم. مهمتر از آن، هدف در آن زمان، تجزیهٔ روسیه و غارت منابع آن بود. در نهایت، جاه‌طلبی نازی‌ها برای تضعیف روسیه وسیله‌ای برای متحد کردن بقیه اروپا در پشت آلمان شد. سیاست‌های امپریالیستی که کم و بیش مشابه سیاست‌های امروز آمریکاست.

در آغاز جنگ جهانی دوم، جهان به سه اردوگاه تقسیم شد: محور فاشیست به‌رهبری آلمان نازی، متحدان انگلیسی ـ آمریکایی (قهرمانان لیبرالیسم)، و اتحاد جماهیر شوروی کمونیستی. دو محور اول امپریالیست بودند، اما هر دوی آن‌ها نه‌تنها رقبای سرسخت بین‌المللی، بلکه دشمنان ایدئولوژیک یکدیگر هم بودند ـــ در حالی که آلمان خودکامه، اقتدارگرا، نژادپرست و نظامی بود، محور انگلیسی ـ آمریکایی‌ها هنوز به لیبرالیسم بورژوایی و دموکراسی نیابتی پای‌بند بود.

امروزه کارت‌ها طور دیگری توزیع ‌ می‌‌شوند. اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی دیگر وجود ندارد و با یک روسیه که با یک دولت سرمایه‌داری غیرلیبرال یا به‌اصطلاح با یک دموکراسی مدیریت شده جایگزین شده است. جایگاه اتحاد جماهیر شوروی را از نظر ایدئولوژیک یک کشور غول‌پیکر سوسیالیستی، جمهوری خلق چین، گرفته است. دولت‌های فاشیستی گذشته نیز از بین رفته اند. اما من‌ می‌توانم استدلال کنم که نقش آنها با چیزی که شلدون وولین توتالیتاریسم وارونه ‌ می‌‌نامد جا به‌جا شده است. بهترین مثال برای چنین دولتی ایالات متحده است.

اکنون همه با دکترین‌های اقتصادی نئولیبرالیسم، که به معنای واقعی کلمه بازگشتی به لیبرالیسم کلاسیک است، آشنا هستند، لیبرالیسمی که مشخصهٔ آن به حداقل رساندن حق دولت برای مداخله در اقتصاد و زندگی شخصی شهروندان بود. امروزه امّا دولت لیبرال با نظمی نئولیبرالی بر اساس یک توتالیتاریسم معکوس جانشین شده است که در آن، دولت به‌جای از بین بردن خود به‌طور گسترده در اقتصاد و زندگی شخصی شهروندان مداخله‌ می‌‌کند. هدف از این مداخله هم استفاده از اختیارات دولت برای حمایت از شرکت‌های خصوصی و حفاظت از قدرت شرکت‌هایی است که با آن‌ها همکاری نزدیک دارد. برخلاف لیبرالیسم آزاد گذشته، این نسخهٔ جدید از دولت، گستاخانه برای پیشبرد منافع سرمایه مداخله‌ می‌‌کند.

لیبرالیسم در شکل قرن نوزدهم خود دارای تعدادی آموزه‌های اساسی بود. اول و مهمتر از همه در ميان آن‌ها حقوق افراد است كه به‌عنوان موجودات عاقل تصور می‌شوند. و رشد کامل ظرفیت‌های افراد تنها در صورتی امکان‌پذیر است که محدودیت‌های اجتماعی و دولتی بر آنها به حداقل برسد.

لیبرال‌ها برای عقلانیت، حس دقیق و ظریف، و نفرت از افراط سیاسی و جزم‌اندیشی، بخود‌ می‌‌بالند. از جمله حقوق اعطا شده به افراد‌ می‌‌توان به حق تجمع، ممنوعیت بازداشت خودسرانه و حق حفظ حریم خصوصی افراد اشاره کرد. حق مالکیت خصوصی، که به سطح یک حق اساسی بشری ارتقا یافته است، مقدس و مصون از تعرض است. با این‌ که حمایت کلامی و شعاری از این حقوق ادامه دارد، تعداد افرادی که در واقع مالکیت و به‌ویژه دارایی‌های مولد را کنترل‌ می‌‌کنند امروزه بسیار اندک است. علاوه بر این، تنها یک اقلیت از امکانات مالی برای محافظت از حق حریم خصوصی خود یا از دستگیری خودسرانه برخوردارند. در واقع، توسعهٔ دولت نظارتی این حقوق اخیر را بی‌ارزش کرده است. دوقطبی شدن شدید اجتماعی و اقتصادی، ایدهٔ برابری حقوقی و سیاسی را در بهترین حالت به شعاری پیش‌افتاده و رایج تبدیل کرده است. به‌همین ترتیب، آزادی مطبوعات و رسانه‌ها به‌طور کامل به‌دلیل سانسور توسط دولت و تسلط رسانه‌های خصوصی متعلق به ثروتمندان، به‌خطر افتاده است.

لیبرالیسم در اصل دموکراسی سیاسی را رد کرد و اصرار داشت که فقط افراد اصیل ثروتمند و تحصیل‌کرده باید حق مشارکت در سیاست را داشته باشند. اما مبارزه طبقاتی از پایین و کشف این که در واقع دموکراسی پارلمانی می‌‌تواند به تثبیت سرمایه‌داری کمک کند، در نیمه دوم قرن نوزدهم منجر به اعطای حق رأی دموکراتیک شد. اما در نتیجهٔ رشد قدرت شرکت‌ها، اقتدارگرایی دولتی و نابرابری شدید، فرآیندهای سیاسی دموکراتیک به یک ظاهرسازی مسخره و قلابی تقلیل داده شده است. در حالی که ایالات متحده از لحاظ تاریخی از اصل خودمختاری ملی دفاع‌ می‌‌کرد، امروز این ایده‌آل بستگی به متابعت و مطابقت دولت با نظم مبتنی بر قوانینی دارد که توسط ایالات متحده تعیین‌ می‌‌شود.

لیبرالیسم تحقیرشدهٔ امروزی ـــ که مانند دیگر کالاها از طریق رسانه‌های توتالیزه ارائه‌ می‌‌شود ـــ به یک ایدئولوژی توخالی و پوچ تبدیل شده است. این با سوپر میهن‌پرستی، تقوای دینی، حقوق بشر، به‌اصطلاح انتخاب‌های آزاد، از جمله انتخابات (و انتخاب شامپو)، و حاکمیت قانون تعریف‌ می‌‌شود که مردم به‌جای این که نقش اصلی و فعالی در آن داشته باشند، به مخاطب مجازی مصرف‌کنندگان منفعل تبدیل شده‌اند. اصول لیبرالی از معنای واقعی خود تهی شده‌اند، و در عوض به‌عنوان مجموعه‌ای از اصول عقیدتی تعصب‌آمیز مورد استناد قرار‌ می‌‌گیرند که شهروندان مجبورند کم و بیش به آن‌ها احترام بگذارند.

نظامی‌گری، رسانه‌های چاپی و الکترونیکی و نظارت روزافزون، نه مانند آلمان نازی برای بسیج مردم، بلکه برای منفعل ساختن مردم از نظر روانی، نقش ایدئولوژیک کاملی ایفا کرده‌اند. تأثیر این آشفتگی شدیداً تیره و تار، نه به‌ویژه برای پروراندن نمادها و قواعد و مقررات لیبرالی، که در ناتوان ساختن توده‌ی مردم در برابر قدرت الیگارشی غالب و رشد یک دولت استبدادی است. برخلاف فاشیسم که مدعی کمک به اقشار آسیب‌پذیر اقتصادی بود، نظم نئولیبرال بی‌ثباتی فزاینده‌ای را بر مردم تحمیل می‌‌کند و آن را ناتوان می‌‌سازد تا نتواند برای حل مشکلات اقتصادی خود، از نظر سیاسی خود را سازماندهی کند. شهروندان عادی از طریق مصرف‌گرایی و مسایل احساساتی و شورانگیز که حوزه سیاست را در بر‌ می‌گیرد، به این قدرت گره خورده‌اند. سیاست به‌نفع شخصیت‌هایی است که با لفاظی‌ها و تبلیغات، از طرح مسائل اساسی اجتناب‌ می‌کنند. در حالی که سیاست‌های هویتی، که باعث تقسیم جمعیت می‌‌شود، برجسته می‌‌گردند، پرسش‌های مربوط به طبقات و امپراتوری نادیده گرفته می‌‌شوند. این سیستم کنترل توتالیتر معکوس بین جنگ دوم و امروز به‌وجود آمد. این امر در تضعیف آزادی‌های شخصی و در عین حال افزایش اقتدار پلیس و ارتش به‌نام امنیت و حفاظت از آزادی‌های افراد، بسیار موفق بوده است.

وضعیت بین ۱۹۴۱ ـ ۱۹۳۹ چه تأثیری بر وضعیت امروز دارد؟ در آن زمان، مبارزه امپریالیستی برای کنترل آسیا، به درگیری بین ایالات متحده و ژاپن خلاصه شد. ژاپن پس از شکست به یک کشور تابع ایالات متحده تبدیل شد و اکنون بخشی از سیستم اتحادها در سواحل چین است؛ ابرقدرتی که رقیب جدید ایالات متحده برای تسلط بر آسیا است. قیاس بین وضعیت گذشته و حال امّا به‌ویژه در موضع ایالات متحده در قبال روسیه و خاورمیانه مشهود است.

ایالات متحده امروز با لیبرالیسم تحقیرشده و امپریالیسم افراطی خود، نقشی مشابه نقش آلمان نازی ایفا‌ می‌کند. باید به‌خاطر داشت که در سال ۱۹۴۱ آلمانی‌ها به‌تنهایی عمل نکردند. در آن سال هیتلر به‌جز اتحاد جماهیر شوروی، کنترل کل اروپا را در اختیار داشت. جنگ صلیبی علیه کمونیسم یکی از انگیزه‌های رایج دولت‌های فاشیستی از فرانسهٔ ویشی تا دیکتاتوری گارد آهنین در رومانی بود. نازی‌ها در واقع از حمایت دولت‌های مستبد و فاشیستی در سراسر اروپا برخوردار بودند. در آن زمان آلمان که تصمیم گرفته بود به اتحاد جماهیر شوروی حمله کند،  بخشی از اهداف آن تجزیه روسیه و غارت نفت، غذا و مواد معدنی آن بود. اما این طرح‌ها به کارزاری برای تسلط بر ترکیه و خاورمیانه برای تضعیف بریتانیا و در عین حال تأمین نفت آن منطقه برای آلمان تبدیل شد. اگر به وضعیت امروز نگاه کنیم، به طرز شگفت‌انگیزی شباهت‌های زیادی‌ می‌بینیم.  ایالات متحده ‌ می‌خواهد روسیه را تجزیه کند، و اتفاقاً با این کار در واقع نهانی به‌دنبال راهی است تا از این طریق بتواند چین را فلج کند. علاوه بر این، آمریکا با استفاده از ناتو، قصد دارد بقیهٔ اروپا را در جنگ صلیبی خود علیه روسیه درگیر کند. این جنگ صلیبی وسیله‌ای است برای تقویت تسلط آمریکا بر اروپا. حمله به روسیه به‌عنوان کارزاری برای کمک به اتحاد اروپا تحت رهبری آمریکا تلقی‌ می‌شود.

از دیدگاه سیاسی، تفاوت نئولیبرالیسم با لیبرالیسم کلاسیک در نادیده گرفتن آزادی‌های فردی به‌نفع قدرت دولتی و شرکتی است. با این حال، در پایان، مایلیم به یاد داشته باشیم که لیبرالیسم حتی در شکل اولیهٔ خود به حقوق دموکراتیک متعهد نبود، بلکه مجبور به واگذاری آنها شد. فاشیسم در مواجهه با مبارزهٔ طبقاتی، به موقعیتی پیش‌فرض تبدیل شد، مانند فرانسه، ایتالیا و آلمان. در واقع، همان‌طور که  دومنیکو لوسوردو  اشاره کرده است، لیبرالیسم از همان ابتدا نه‌تنها افراد فاقد مالکیت را محروم ساخت، بلکه مردمان جنوب جهانی را نیز با توجیه استعمار، نژادپرستی، برده‌داری و نسل‌کشی کنار گذاشت. بنابراین لیبرالیسم وارونهٔ امروزی، که امپریالیسم در آن نقشی کلیدی ایفا‌ می‌کند، منحصر به فرد نیست، بلکه یک ویژگی مداوم این ایدئولوژی است.

هنری هلر استاد تاریخ در دانشگاه مانیتوبا است. او نویسندهٔ «تولد سرمایه‌داری: چشم‌انداز قرن بیست و یکم» (پلوتو پرس، ۲۰۱۱)، «جنگ سرد و امپریالیسم جدید: تاریخ جهانی، ۲۰۰۵ ـ ۱۹۴۵» (مانتلی ریویو، ۲۰۰۶) و «انقلاب بورژوازی در فرانسه» ( کتاب‌های برگهن، ۲۰۰۶)، است.

منبع: وبلاگ مقاومت عمومی، ۲۹ ماه مه ۲۰۲۳

https://popularresistance.org/liberalism-and-the-spectre-of-inverted-totalitarianism/

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *