مهندسی انتخابات ۱۳۹۲ در چه سطحی انجام گرفت؟

قبل از پرداختن به موضوع درک مطلبی را شرط ادامه گفتار می‌دانم. 

شکست سیاست یکدست نمودن دولت با نظام، حاوی درس‌های مهمی ‌برای رهبر بود. اگر رهبر در پی پافشاری به سیاست قبلی، ریسک صریح حمایت از کاندیدایی را به جان می‌خرید و با تقلب مجدد وی را بر سر کار می‌آورد آیا احتمال شورش مجدد و بزرگ‌تر توده‌ها نبود؟ 

رهبری و اگر سپاه را هم در این تصمیم‌گیری یکی بدانیم بهترین کار ممکن را آراستن کاندیداهای بی‌خطرتر برای دوره بعدی ریاست جمهوری  دیدند. مهندسی انتخابات تا این حد می‌تواند مورد توافق باشد ولی بیشتر از آن نه در توان رهبری و سپاه بود و نه به‌نفع آن‌ها. دستکاری در لیست کاندیداها با حذف آیت‌الله رفسنجانی، خار چشم آیت‌الله خامنه‌ای کامل گردید. آیت‌الله خامنه‌ای نمی‌توانست ببیند و تحمل نماید شخصی را که وی خود را با آن زاویه‌دار اعلام نموده بود بر سر کار آید. آن‌ها بعد از این مهندسی‌ها گزینش رئیس‌جمهور آتی را به انتخاب ملت واگذار نمودند. کسانی که از مهندسی انتخابات دم می‌زنند باید بگویند مهندسی تا کجا بوده است. 

بعد از اعلام حمایت آیت‌الله رفسنجانی از روحانی و انصراف محمدرضا عارف (رئیس هیأت مدیره بنیاد باران و یکی از اعضای اصلی بنیان‌گذار حزب مشارکت) به‌نفع روحانی، که با صلاحدید آقای محمد خاتمی ‌انجام گرفت روحانی نمی‌توانست کاندیدای مورد اعتماد کامل رهبر و سپاه باشد. 

صادق زیبا کلام رفیق گرمابه و گلستان آیت‌الله رفسنجانی اظهارنظری در مورد محمدرضا عارف نموده است که شنیدنی است. وی در مورد اعلام کاندیداتوری محمدرضا عارف گفت که او حد نهایی پذیرش اصول‌گرایان است و اگر روزی اصول‌گرایان مجبور شوند شخصی اصلاح‌طلب را به‌عنوان رئیس‌جمهور انتخاب کنند حد نهایی‌اش عارف خواهد بود و به‌غیر از عارف حاضر نیستند هیچ نامزد اصلاح‌طلبی را بپذیرند. زیباکلام همچنین پیش‌بینی کرده بود که در صورت عدم حمایت اصلاح‌طلبان از او و در صورتی که به‌عنوان یک شخص وارد انتخابات شود حتی از ولایتی و حداد عادل با سقف رأی‌های پنج میلیون هم کمتر رأی خواهد آورد و سقف رأی او به عنوان نامزد مستقل به دو میلیون رأی نیز نخواهد رسید. 

احتمال شکست عارف، اصلاح‌طلبان را از نیمه راه برگرداند. آن‌ها فقط به این بسنده کردند تا وی با حضور در مناظرات انتخاباتی، با اعلام مواضع اصلاح‌طلبانه خود انصراف خود به نفع روحانی را معنادارتر نماید و شانس وی را برای پیروزی، بیشتر و بیشتر نماید. این را هم می‌توان به حساب مهندسی اصلاح‌طلبان گذاشت. 

حسن روحانی پس از پیروزی در انتخابات چندین وزارتخانه را به عارف پیشنهاد داد که وی هیچ کدام را نپذیرفت. سخنگوی انتخاباتی عارف در این مورد گفت: در عرف اداری هم، پسندیده نیست وقتی کسی نفر دوم یک دولت است، مسئولیت یک وزارتخانه را به‌عهده بگیرد. 

وی بدین ترتیب تلویحاً حاضر بود افتخار نفر دومی ‌یعنی معاونت اولی دولت را به کابینه روحانی ارزانی دارد. روحانی که تنش به تن رفسنجانی زیاد خورده است از پذیرش این افتخار سر باز زد. 

هلوی احمدی‌نژاد(دکتر کامران باقری لنکرانی) هم نتوانست کام آیت‌الله مصباح یزدی و آیت‌الله خامنه‌ای را شیرین کند. در نیمه راه ماند و بیشتر از گلو پایین نرفت. 

چنانچه می‌دانیم سردمداران سپاه و رهبری به‌علت پشت نمودن کامل به خواست توده‌ها همواره فاقد رجل سیاسی بوده و خواهند بود. غایت مطلوب رهبری و سپاه، جلیلی بود. ( قصد من از آوردن واژه رجل سیاسی اهانت به شایستگی بانوان و شیرزنان مرز و بومم نیست. متأسفانه ارتجاع با مردانه کردن عرصه جامعه، عرصه زندگی سیاسی خود را نیز عرصه مردان نامرد نموده است.) 

بالاخره مردم با تمام محدودیتی که در پیش پایشان نهاده شده بود به آقای حسن روحانی رأی دادند. کلیدهای اصلی قفل‌های بسته، به‌جای ماکت گنده آن‌ها (در طرح و اندازه‌های مختلف، که نشان ازبزرگی و تنوع قفل‌ها داشت) به دست روحانی افتاد. 

ولی قفل‌های بسته جامعه ایران کدامین قفل‌ها هستند؟ 

اصلاحات که از نام آن پیداست اصلاح در نظام اجتماعی معین است. اصلاحات عرصه فرعی مبارزات طبقاتی است. این مبارزات بسته به آرایش نیروهای سیاسی می‌تواند اساسی و یا فرمالیته باشد. اصلاحات اساسی که تشکل و حرکت آگاهانه و تعمیق مبارزات طبقاتی زحمتکشان را می‌طلبد و به‌نفع آن‌ها می‌انجامد، خواست توده‌هاست و اصلاحات فرمالیته گریزگاهی است که نیروهای ارتجاعی برای خلاصی از زیر بار فشار توده‌ها به آن تن می‌دهند. لازم به ذکر است که کمونیست‌ها با این ایده ماوراء‌انقلابی که همواره اصلاحات را سوپاپ اطمینان نیروهای ارتجاعی قلمداد می‌کند، مخالفند. آن‌ها معتقدند باید عرصه اصلاحات را وسیع‌تر کرد، مفهوم واقعی آن را به توده‌ها توضیح داد و مانع از تعبیر فرمالیته آن توسط نیروهای ارتجاعی شد. هر چه سنگر بیشتری در عرصه مبارزات طبقاتی فتح گردد به سنگر نهایی نزدیک‌تر خواهیم شد. 

ولی آیا تنها نیروهای مردمی ‌به لزوم اصلاحات پی می‌برند و آن‌را پیش می‌کشند؟ 

تجربه نشان داده است که نیروهای ارتجاعی نیز برای حفظ کلیت نظام و برای جلوگیری از شورش نابهنگام توده‌ها و همچنین کم‌هزینه‌تر نمودن استثمار از در اصلاحات  برمی‌آیند. این موضوع زمانی بیشتر مطرح می‌گردد که جناح‌های مختلف حاکمیت برای محکم کردن پایه‌های اقتصادی خود ناگزیر از پس زدن همدیگرند. 

مثلاً در مورد انقلاب سفید شاه، سرمایه‌داری جهانی برای تثبیت سیاسی خود در مقابل سوسیالیسم و همچنین برای استثمار بیشتر و استفاده بهتر و کم‌هزینه‌تر از منابع ملی ایران توسط سلطه کامل بورژوازی کمپرادور (که لاجرم با پس زدن سلطه سیاسی ـ اقتصادی فئودال‌ها همراه بود) نه تنها به اصلاحات ارضی تن داد بلکه پیش‌قدم آن نیز شد. هرچند که می‌توان در همه عرصه‌های اصلاحات رد پایی از مبارزات طبقاتی را سراغ گرفت ولی در پاره‌ای از موارد این نبرد طبقاتی در بالا و برای کسب قدرت سیاسی و اقتصادی طیف‌هایی از نیروهای ارتجاعی انجام می‌پذیرد. جدال بر سر تعمیق اصلاحات و بر سر اخته نمودن آن یک جدال همیشگی طبقاتی است. در دوران اوج‌گیری مبارزات مردمی ‌علیه رژیم شاه، نظام شاهنشاهی همواره می‌خواست تا با اصلاحات رفرمیستی راه را بر انقلاب ببند. از آنجایی که شاه از پیش‌روی سنگر به سنگر توده‌ها هراسناک بود سعی می‌نمود با توافقاتی در بالا با جلب بخشی از نیروهای اپوزوسیون مانع گسترش آن در سطوح پائین‌تر جامعه گردد ولی انقلاب از اصلاحات پیش افتاده بود بنابراین نیروهای اپوزوسیون شاه که بیشتر هوادار اصلاحاتی در چارچوب نظام شاهنشاهی بودند تا انقلاب، به‌خاطر ترس از عظمت حرکت مردمی‌، همواره یک گام از دربار جلوتر قرار گرفتند. به‌دنبال شکست توافق اپوزوسیون اصلاح‌طلب با شاه، آن‌ها با فاصله بسیار زیادی از توده‌ها به درون انقلاب رانده شدند. ولی این به‌معنای همراهی صمیمانه آن‌ها با انقلاب نبود. به‌عبارتی آن‌ها نه نیروهای انقلابی بلکه شکست‌خوردگان راه سازش با دربار بودند. آن‌ها بلافاصله از کرده خویش پشیمان شدند و سه سه بار نه بار به غلط کردن افتادند. با تعمیق مبارزات ضدامپریالیستی که بیشتر نمود خود را در مبارزه علیه توطئه‌های احتمالی آمریکا و ایادی رژیم پهلوی نشان می‌داد (و تجربه تدارک کودتای نوژه و آغاز جنگ توسط عراق نشان داد که توطئه امپریالیسم امریکا واهی هم نیست) لیبرال‌های هراسان از عواطف ضدآمریکایی و تعمیق انقلاب را به چاره‌اندیشی واداشت. آن‌ها که نمی‌توانستند مقاصد خود را به‌علت احساسات شدید ضدامپریالیستی و ضدسرمایه داری توده‌ها عیان نمایند بر نبود آزادی‌های سیاسی انگشت گذاشتند. مقاصد آن‌ها نه نقد دیکتاتوری بلکه نبود آزادی‌های مماشات با امپریالیسم بود. بعدها که آزادی‌های سیاسی در جامعه نقض شدند آن‌ها خود را پیشگامان آزادی و دمکراسی جا زدند. 

انقلاب بزرگ سال ۱۳۵۷ در ایران بر پایه سه خواست اساسی استقلال، آزادی و عدالت اجتماعی شکل گرفت. الویت اول یعنی کسب استقلال سیاسی، نیروهای انقلابی را رودرروی امپریالیسم قرار داد. بدون کسب استقلال سیاسی که تنها با رها شدن از چنگال امپریالیسم میسر بود دم زدن از آزادی و عدالت اجتماعی در جهان کنونی که در آن سرمایه‌داری جهانی همه ابزارهای لازم برای به بند کشیدن توده‌ها را در دست دارد امری است دست نیافتنی و خالی از محتوی. 

در اوایل انقلاب زمانی که آیت‌الله خمینی توده‌ها را در جهت حل الویت مبرم انقلاب یعنی تثبیت سیاسی حاکمیت، در راستای منافع ضدآمریکایی و ضدامپریالیستی بسیج می‌نمود در عمل میدان حضور نیروهای راستین انقلاب را که منافع آن‌ها در عدم سازش‌پذیری با امپریالیسم بود فراخ‌تر می‌ساخت. 

مبارزات ضدامپریالیستی یک مبارزه یک سویه نیست. این مبارزات در چارچوب منافع سرمایه‌داری بزرگ نمی‌گنجد و وجهی از مبارزات عدالت‌خواهانه اجتماعی به‌نفع زحمتکشان را در خود نهفته دارد. محتوای این مبارزه همانا مبارزه در راه رهایی اجتماعی خلق‌هاست. 

انگلس سخن گهرباری دارد که می‌گوید:‌ «‌تا وقتی، خلقی در معرض ستم تجاوزگر خارجی قرار دارد،‌ ناچار است تمام تلاش خود را متوجه مبارزه با دشمن خارجی کند و مادامی‌ که سلطه خارجی، زندگی داخلی‌اش را آشفته کرده است قادر به مبارزه در راه رهایی اجتماعی نیست.» تجاوز نظامی‌ عراق به ایران (به‌مثابه تجاوزگر خارجی) که به تحریک امپریالیستها، شاپور بختیار و ارتشیان فراری شاه برای شکست انقلاب، انجام گرفته بود بر لزوم آزادی‌های سیاسی سایه افکند (دکتر مرتضی محیط تفسیر دیگری دارد. وی به‌نوعی ایران را آغازگر جنگ می‌داند. به دو دلیل این ادعا کذب محض است. اول اینکه حزب کمونیست فرانسه و حزب کمونیست عراق، از قبل، حزب توده ایران را از نیت و تصمیم صدام مبنی بر شروع جنگ، آگاه کرده بودند و حزب توده ایران نیز این اطلاعات را در اختیار جمهوری اسلامی‌ قرار داده بود. دوم اینکه خاویر پرز دکوئیار که می‌توان از او به‌عنوان تنها دبیرکل مترقی سازمان ملل متحد نام برد در سال ۱۹۹۱ رسماً عراق را آغازگر جنگ اعلام نمود. صدام به عمل تجاوزگرانه خود دفاع پیشگیرانه نام نهاده بود. با چنین استدلالی اسرائیل از همان بدو انقلاب می‌توانست به ایران حمله نماید و خود را در مجامع بین‌المللی موجه نشان دهد.) 

سرکوب تجاوزگر خارجی که لزوم یکپارچگی ملت ایران را طلب می‌نمود هرگونه اظهار عقیده مخالف را، از طرف نیروهایی که قدرت سیاسی را در دست داشتند به‌منزله اخلال در امر یکپاچگی ملت، مورد سوء‌ظن قرار می‌داد. فضای حاکم جنگی، مردم را یکپارچه‌تر کرد. مرز مابین خلق و ضدخلق که می‌توانست بر اساس اهداف سه گانه انقلاب از همدیگر تفکیک گردند، مخدوش شد و مردم را در قالب ملت، که از آن به‌عنوان امت واحده نام برده می‌شد درآورد. آیت‌الله خمینی که نگران پراکندگی توده‌ها در صورت بروز اختلافات سیاسی بود همه گروه‌های سیاسی پیرو خود را با شعار امت واحده اسلامی ‌دعوت به اتحاد کرد و بدین‌وسیله بر وجود اختلافات سیاسی جناح‌های مختلف حاکمیت سرپوش گذاشته شد. 

یک سال بعد، چرخش سیاسی سازمان مجاهدین خلق از همراهی به رویارویی با انقلاب، باعث گردید تا دمکرات‌های انقلابی خود را در محاصره نیروهای مسلح داخلی و خارجی ببینند. کند شدن لبه تیز مبارزه در راه رهایی اجتماعی در شرایط جنگی داخلی و خارجی نیروهای راست را از جا جهاند. آن‌ها با فریب‌کاری نیروهای انقلابی را به انحصارطلبی وادار می‌نمودند و وجود هرگونه آزادی سیاسی را به‌بهانه مماشات در مقابل دشمن داخلی و خارجی مورد نکوهش قرار می‌دادند. آن‌ها سرکوب نیروهای مخالف را مترادف با سازش‌ناپذیری در مقابل عوامل داخلی دشمن خارجی جلوه می‌دادند. 

جنگ ایران و عراق دستاویز دیگری نیز در دستان نیروهای راست قرار داده بود. نیروهای راست که عمدتاً متشکل از بورژوازی سنتی بودند آکنده از تنفر علیه کمونیسم به‌بهانه حمایت شوروی از تجاوزگری عراق، حزب توده ایران را تلویحاً ستون پنجم شوروی نشان می‌داد. آن‌ها از افشاگری حزب توده ایران علیه سیاست‌های همسوی عراق با منافع آمریکا این استنباط را می‌کردند که حزب توده ایران می‌خواهد با این ترفند شوروی را از زیر ضرب خارج نماید. 

پا‌به‌پای نفوذ اقتصادی بورژوازی تجاری ـ سنتی، نمایندگان سیاسی آن‌ها که در ارگان‌های انقلاب راه یافته بودند در نبود آزادی‌های سیاسی میدان را برای یکه‌تازی‌های خود وسیع‌تر دیدند و لزوم حذف حزب توده ایران را که افشاگر راستین انحرافات انقلاب بود برای اجرای مقاصد شوم سیاسی خود از اوجب واجبات دانستند. 

شرایط جنگی و قیام مسلحانه سازمان مجاهدین خلق ایران اولویت دمکراسی توده‌ای را که یکی از دالان‌های ورود توده‌ها به رهایی اجتماعی است تنگ‌تر کرد. در صورت عدم وجود مسائل حاشیه‌ای جنگ داخلی و خارجی، خواست سه‌گانه اجتماعی انقلاب، می‌توانست به محک مردمی ‌و یا ضدمردمی ‌نیروهای سیاسی بدل گردد. بدین ترتیب ریشه اختلافات نیروهای سیاسی در حل مسائل مبرم انقلاب می‌توانست چهره آن‌ها را در مقابل توده‌ها عیان نماید و سره را از ناسره نمایان سازد. 

حل مسائل اصلی انقلاب که در حاشیه قرار گرفته بود باعث گردید تا حرکت مرموز نیروهای هراسان از تعمیق انقلاب در سایه قرار گیرد. نیروهای سیاسی راست از جمله حزب موتلفه و انجمن حجتیه که دانش‌آموخته توطئه‌گری در دامان رژیم شاه بودند با دامن زدن به اختناق جنگی و سرکوب نیروهای سیاسی و همچنین به‌بهانه دفاع از کیان اسلامی‌ که مورد تهاجم گرفته است، مانع پرداختن انقلاب به مسائل اولیه که بار طبقاتی بارزتری داشت، شدند. آن‌ها همچنین خود را قهرمانان سینه‌چاک میهن (که مورد تجاوز شرق و غرب قرار گرفته بود) معرفی می‌کردند، قهرمانانی که در مقابل ضدانقلاب نیز سرسخت و سازش‌ناپذیرند. 

دکتر چمران‌ها دکتر چه(گوارا) شدند. 

اگر جنگ اتفاق نیافتاده بود دکتر چمران صورتکی نداشت که بر چهره بزند. ارج و قربت وی نیز در بین توده‌ها بالاتر از برادر خود نمی‌توانست باشد. وی حتی سریع‌تر از برادر خود مورد نفرت توده‌ها واقع می‌شد. (برادر دکتر چمران توانست زیر سایه سرنوشت وی، صورتک انقلابی بر چهره زند و نان را که شهید داداشی به تنور داغ جنگ چسبانده بود پر چرب نماید.) 

واقعیت این است که بخش چپ دمکرات‌های انقلابی هم که همیشه از طرف حزب موتلفه و سازمان حجتیه در مظان اتهام گرایشات سوسیالیستی قرار داشتند محدود کردن و یا حتی سرکوب حزب توده ایران را مانعی در جهت اهداف خود نمی‌دیدند. بخشی از آن‌ها حتی از سرکوب حزب توده ایران خرسند شدند و آن بخشی هم که اتهام براندازی را قبل از اثبات آن ناروا و ناجوانمردانه می‌دانستند زبان در کام کشیدند تا مبادا به سازش‌پذیری در مقابل کمونیسم متهم گردند. (اطلاعات نخست‌وزیری در زمان موسوی که سران حزب توده ایران را تحت نظر داشت و از بی‌اساس بودن جاسوسی و توطئه براندازی و کودتا باخبر بود، نخواست رودرروی اتهامات وارده سپاه پاسداران به حزب توده ایران قرار بگیرد.) 

آن‌ها نمی‌دانستند که خودشان نیز در خاکریز بعدی قرار گرفته‌اند. 

نیروهای راست و رهبران سیاسی آن‌ها که می‌دانستند جنگ و اختناق چه نعمت بزرگی است (قدر نعمت شرایط جنگی را هنوز هم سران سپاه پاسداران پاس می‌دارند و همواره بر طبل جنگ چهار دست و پا می‌کوبند) آن را کشدار نمودند و تنها با اطلاع از وضع جسمانی و سلامتی آیت‌الله خمینی و احتمال فوت قریب‌الوقوع وی، تن به خاتمه جنگ دادند و دو دستی جام زهر را تقدیم آیت‌الله خمینی نمودند و افتخار کشدار نمودن جنگ را در کارنامه سیاسی فرمانده کل قوا ثبت کردند. 

شاید امثال دکتر مرتضی محیط بر من خرده، و حتی خرده که نه، عمده بگیرند و مرا متهم به تطهیر آیت‌الله خمینی از گناهان نمایند. 

ولی قرائن بعدی ما را به این نتیجه‌گیری می‌رساند. زیرا: 

اولا، آیت‌الله خمینی سررشته‌ای در امور نظامی‌ نداشت و تصمیمات خود را براساس گزارش‌های غلط فرماندهان کوته‌بین سپاه که جبهه‌ها را سکوی بلندپروازی‌های خود قرار داده بودند، می‌گرفت. 

ثانیاً، دریافت‌هایی وجود دارد مبنی بر این‌که آیت‌الله خمینی بعد از بازپس‌گیری خرمشهر قائل به توقف جنگ بوده است. احمد خمینی می‌گوید «در مقابل مسائل خرمشهر امام معتقد بودند که بهتر است جنگ تمام شود اما بالاخره مسئولان جنگ گفتند که ما بايد تا کنار شط‌العرب برويم تا بتوانيم غرامت خودمان را از عراق بگيريم». اگر بحث بر سر گرفتن غرامت جنگ بود پس چرا پیشنهاد عربستان سعودی مبنی بر تقبل پرداخت آن توسط این دولت پذیرفته نشد؟ 

ثالثاً، چرا در آن لحظه به‌خصوص، به‌یاد محسن رضایی افتاد که لیست بلندبالایی از درخواست‌های تجهیزات نظامی ‌فراهم کند و با دست رفسنجانی به حضور آیت‌الله خمینی برساند؟ آیا قبلاً وی از این نواقص بی‌اطلاع بود و خلق‌الساعه به کمبود آن‌ها پی برده بود؟ در نامه محرمانه آیت‌الله خمینی به مسئولان کشور برای پذیرش قطعنامه ۵۹۸ که قبلاً به آن اشاره شد می‌خوانیم: 

«این فرمانده (منظور محسن رضایی) مهم‌ترین قسمت موفقیت طرح خود را تهیه به‌موقع بودجه و امکانات دانسته است و آورده است که بعید به‌نظر می‌رسد دولت و ستاد فرماندهی کل قوا بتوانند به تعهد عمل کنند. البته با ذکر این مطالب می‌گوید باید باز هم جنگید که این دیگر شعاری بیش نیست.» 

رابعاً، اینجانب بار تقصیر را از گردن آیت‌الله خمینی برنمی‌دارم بلکه با برجسته کردن تقصیرهای عمده دست‌اندرکاران خط مقدم جبهه‌ها سعی دارم بر وجود توطئه‌ای انگشت گذارم که نیروهای راست، منافع خود را در آن یعنی در ادامه جنگ و اختناق جنگی می‌دیدند. 

خامساً، توطئه قتل‌عام زندانیان سیاسی را در سال ۱۳۶۷ نباید از مسئله جنگ جدا نمود. 

نیرو‌های راست با سردمداری خامنه‌ای و رفسنجانی با قرنطینه سیاسی آیت‌الله خمینی با همدستی پسر وی یعنی احمد خمینی که فردی ساده‌دل و خام‌اندیشی بود عجولانه حکم اعدام زندانیان سیاسی را از وی دریافت نمودند. (طرفه این‌که ما می‌دانیم این حکم اعدام با امضای آیت‌الله خمینی نبوده است. آیت‌الله منتظری حکم اعدام زندانیان سیاسی را دست‌خط و امضای احمد خمینی می‌داند. حال که آقای دکتر مرتضی محیط به آیت‌الله منتظری استناد می‌نماید چرا از بیان این امر مهم و حیاتی طفره می‌رود؟) آن‌ها برای اجرای مقاصد شوم خود مانع بزرگی دیگری نیز در سر راه می‌دیدند. آن مانع بزرگ آیت‌الله منتظری بود. باید آیت‌الله منتظری را نیز از سر راه خود برمی‌داشتند. آیت‌الله منتظری به‌عنوان نایب آیت‌الله خمینی که بلافاصله بعد از مرگ وی بر مسند قدرت می‌نشست می‌توانست همه نقشه‌ها را نقش بر آب کند. خودی و غیرخودی باید از میان برداشته می‌شدند. آن‌ها که در غیاب آیت‌الله خمینی و با وجود آیت‌الله منتظری توان سیاسی برای اجرای احکام اعدام فرزندان راستین خلق و انقلاب را نداشتند افتخار دیگری در کارنامه سیاسی آیت‌الله خمینی ثبت نمودند. 

به مجرد از سر راه برداشته شدن دو نیروی سیاسی قوی یعنی زندانیان دربند و آیت‌الله منتظری، باید اثر جرم را نیز پاک می‌کردند. نوبت به احمد خمینی رسیده بود. آن‌ها وی را نیز که در احاطه سازمان امنیت زمان ریاست‌جمهوری آقای‌هاشمی‌ رفسنجانی قرار داشت با دستکاری در دوز داروهایش به دیار باقی فرستادند. نمی‌توان پذیرفت که آقای رفسنجانی از جریان قتل احمد خمینی بی‌اطلاع بوده است. زیرا وی در آن موقع در اوج قدرت بود و آیت‌الله خامنه‌ای جسارت آن‌را نداشت که بی‌اذن آقای رفسنجانی بی‌گدار به آب بزند و خطر جرمی ‌به آن عظمت را به جان خرد. آقای علی لاريجانی در خاطرات پنجم مهرماه ۱۳۷۳ می‌نويسد: «در اخبار داخلی، موضع‌گيری و انتقاد شديداللحن حجت‌الاسلام آقای حاج سيد احمد خمينی خبر مهمی ‌بود. سخنان ايشان در رسانه‌های داخلی و خارجی انعکاس گسترده‌ای داشت. رسانه‌های خارجی اين سخنان را مخالفت با سياست‌های دولت آقای‌ هاشمی‌ تلقی کرده و روی آن داستان‌سرايی کرده‌اند. هرچند ظاهر اين مطالب مخالفت با سياست‌های دولت آقای ‌هاشمی‌ است، ولی نه آن‌طور که در رسانه‌های خارجی بزرگ شد». 

وی در خاطرات يک روز بعدش می‌نويسد: «آقای ‌هاشمی ‌قدری گرفته به‌نظر می‌رسيد. احتمال می‌دهم به‌دليل نوع موضع‌گيری‌هايی که اين روزها برخی شخصيت‌ها و روزنامه‌ها درباره کارنامه دولت داشته‌اند، خوشحال نيست ». 

در ۱۰ دیماه ۱۳۷۷ آقای جمشيد پرتوی، پزشک مخصوص احمد خمينی را نيز در منزلش به قتل رساندند. 

بعد از پایان گرفتن جنگ ایران و عراق و فوت آیت‌الله خمینی و طرد جناح چپ دمکرات‌های انقلابی که حامی ‌خودشان را از دست داده بودند جهت‌گیری‌های اقتصادی که شرح آن در قبل داده شد لزوم آزادی‌های سیاسی و صنفی را از طرف توده‌ها برجسته‌تر نمود. دیگر مسائل عمده انقلاب نمی‌توانست در حاشیه جنگ رنگ ببازد. این امر از دوره ریاست جمهوری آقای خاتمی‌ به جزء لاینفک مبارزات سیاسی توده‌ها بدل گردید. آزادی‌های سیاسی که یکی از ارکان خواست‌های انقلاب بود با مبارزه در راه عدالت اجتماعی که رکن اساسی آن اقتصاد است پیوند عمیق‌تری خورد. 

جدال بر سر آزادی‌های سیاسی که نمودی از مبارزات طبقاتی است هم در ارکان نظام و هم در سطح جامعه به جدال نیروهای خودی گسترش یافت. 

اصلاحات و یا اصلاح‌طلبی که بخش عمده آن در زمان آقای خاتمی ‌حول اصلاحات در ساختار سیاسی دولت و حکومت متمرکز شده بود از طرف نیروهای چپ به سمت طرح عدالت اجتماعی نیز گسترش یافت. از طرفی با حدت گرفتن مشکلات ساختاری نظام، که به سد رشد خودپوی سرمایه‌داری نیز بدل گردیده بود بخش وسیعی از شیفتگان نظام سرمایه‌داری متمایل به غرب و آمریکا را، رودرروی شیوه حکومت‌داری نیروهای محافظه‌کار قرار داد. 

بحران‌های اجتماعی و سیاسی نه تنها نیروهای چپ بلکه بخشی از نیروهای راست را نیز به فکر چاره‌اندیشی انداخته بود. 

(ادامه دارد …) 

 

بخش اول از نوشتار «مرور اجمالی و بررسی تاریخ سیاسی ایران از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تا امروز» ـــ رفتن به ریشه‌ها یا زدن تیشه به ریشه‌ها؟

بخش دوم از نوشتار «مرور اجمالی و بررسی تاریخ سیاسی ایران از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تا امروز» ـــ از اصلاحات امینی تا اصلاحات ارضی شاه

بخش سوم از نوشتار «مرور اجمالی و بررسی تاریخ سیاسی ایران از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تا امروز» ـــ درباره ماهیت بورژوازی ملی ایران

بخش چهارم از نوشتار «مرور اجمالی و بررسی تاریخ سیاسی ایران از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تا امروز» ـ شکل‌گیری جنبش چریکی / زمینه‌های اجتماعی رشد نفوذ روحانیت مبارز سنتی

بخش پنجم از نوشتار «مرور اجمالی و بررسی تاریخ سیاسی ایران از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تا امروز» ـ از پیروزی انقلاب بهمن ۵۷ تا پایان ریاست‌جمهوری بنی صدر

بخش ششم از نوشتار «مرور اجمالی و بررسی تاریخ سیاسی ایران از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تا امروز» – روند تسلط بورژوازی تجاری بر ارکان اقتصاد و پیامدهای سیاسی آن

بخش هفتم از نوشتار «مرور اجمالی و بررسی تاریخ سیاسی ایران از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تا امروز» ـ بررسی رویدادها در دولت‌های هاشمی و خاتمی 

بخش هشتم از نوشتار «مرور اجمالی و بررسی تاریخ سیاسی ایران از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تا امروز» ـ ماهیت دولت احمدی‌نژاد / برآمد جنبش سبز

بخش نهم از نوشتار «مرور اجمالی و بررسی تاریخ سیاسی ایران از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تا امروز» ـ در دفاع از سیاست اصولی حزب توده ایران در سال‌های ۶۱ـ۱۳۵۷ 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *