انتخابات و طبقه کارگر
مبارزه با استبداد حاکم بهمعنای پذیرش یا سازش با لیبرالها نیست، بلکه بهمعنای عمده و غیرعمده کردن دشمنان طبقاتی است. تا زمانی که جناح راست حاکم وجود دارد، و تا زمانی که اصلاحطلبها ـ اعم از دمکراتها یا لیبرالهای آنها ـ شعار مخالفت با آن جناح را بدهند و پای آن بایستند، همه در جبهه ضداستبداد ی قرار دارند. مبارزه با جناح راست که از قدرتهای فراوان سرکوب همه مردم برخوردار است تا زمانی که آنها در قدرت باشند در دستور کار کارگران و زحمتکشان قرار خواهد داشت.
استدلال جریانهای تحریمی که بهطور عمده اپوزیسیون بسیار متنوع خارج کشور را تا برخی از انجمنهای کوچک دانشجویی، و جریانهای روشنفکری و شخصیتهای سیاسی مانند آقای زرافشان و رئیس دانا، درمجموع خود را نمایندگان بخشی از مردم ایران میدانند که با تحریم و عدم شرکت در انتخابات، ضمن تشکیل یک اقلیت قابلتوجه زیر ۴۰ درصدی، بههر جناحی که در انتخابات حکومت ولایت فقیه شرکت کند، نه میگویند و همزمان، تا میتوانند عدم مشروعیت حکومت ولایت فقیه را تحقق میبخشند.
این که جریانهای چپ و مارکسیستی چگونه میپذیرند با سلطنتطلبها و جریانهای براندازی همسو و همجهت شوند که امروزه بدون هیچ پنهانکاری و در مقابل دوربینها با معاون ترامپ، رئیس جمهور آمریکا نشست و برخاست میکنند تا حمایت و همکاری آنها را در سرنگونی حکومت جمهوری اسلامی، همچون حمایت و همکاری با جورج بوش در سرنگونی حکومت عراق جلب کنند، به خودشان مربوط است. اما سخن اصلی این است که آنچه در دهههای اخیر در داخل کشور و در عرصه صفبندی سیاسی جریان دارد که توانسته میلیونها نفر را به عرصههای سیاسی بکشاند و آنها را فعال کند، هیچ سنخیت و شباهتی به این تلاشها ندارد.
از ابتدای انقلاب تا به امروز، یک جریان راستگرای مذهبی ارتجاعی که همزاد انقلاب بهمن ۵۷ است توانسته است خود را به جناح مسلط حاکمیت جمهوری اسلامی بدل کند. این جناح صرفا با خشنترین و خونینترین سرکوب نیروهای انقلابی ایران که اوج آن سالهای ۶۰ تا ۶۷ است، با سرکوب هر نوع مقاومت ملی و منطقهای با حکومت مرتجعان حکومتی، به بهای اعدام دههاهزار نفر و زندانی و شکنجه کردن صدهاهزار نفر توانسته به حاکمیت جناحی و سرکوبگرانه و ضددمکراتیک خود ادامه دهد.
سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، با سرکردگی کسانی همچون محس رضایی و یاران و حزب مؤتلفه اسلامی با جلادان منفوری چون اسدالله لاجوردی با همراهی روحانیونی چون آیتالله گیلانی و بسیاری از روحانیون بسیار کمسن و سال و بیرحمی چون نیری، حاکم شرع دادگاههای انقلاب تهران، رئیسی، حاکم شرع دادگاههای انقلاب کرج، پورمحمدی، معاونت اطلاعاتی در سپاه پاسداران، و پاسدارانی همچون رفیق دوست در قلب هدایت و اجرای این سرکوبهای سراسری در کل کشور قرار داشتند. اما اشتباه است اگر تصور شود که حضور ۳۷ ساله این جناح در دست بالای حاکمیت، بدون مقاومت مردم و چالشهای نفسگیر تحقق یافته است.
بهرغم دست بالای جناح راستگرای مذهبی درحکومت،از سال ۷۶ به این سو، با ظهور محمد خاتمی و جریان اصلاحطلبی، فضای دومی برخلاف جهت جناح راستگرا در کشور بهوجود آمد که با اعلام مخالفت با سیاستهای این جناح، توانست بخشهای متنوعی از طبقات شهری را از انفعال اجتماعی و سیاسی خارج کرده و به عرصه اعلان مخالفت با این جناح مسلط بکشاند.
ظهور جریان اصلاحطلبی با بهرهبرداری از ظرفیتهای قانونی شرکت در انتخابات، درکنار فضای بازتر سیاسی و امکان حضور مردم در عرصههای انتخاباتی، دستاورد بسیار بزرگتری هم داشت و آن، درهم شکستن فضای خفقانآور حاکمی بود که بهمدت ۲۰ سال توسط جناح راستگرا بر کشور تحمیل شده بود. اصلاحطلبان با پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری و مجلس شورای اسلامی، توانستند به میزان بسیار زیادی، جناح ارتجاعی را به عقب بنشانند و فضای سیاسی را چنان باز کنند که بحث محاکمه جنایتکاران و سرکوبگران دهه ۶۰ به بحث روزنامهها و مردم بدل شود.
ظهور گسترده اصلاحطلبان و کنار زدن نمایندگان جناح راست توسط مردم در هر انتخاباتی که میرفت طومار تسلط همه جانبه این جناح را برای همیشه درهم بشکند، باعث شد که این جناح بار دیگر با اعمال نظارت استصوابی شورای نگهبان و ترفندها و تقلبات مکرر انتخاباتی ازجمله دستکاری در نتایج دور اول انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۴ و تعویض جای کروبی با احمدینژاد و کشاندن انتخابات به دور دوم، با پشتیبانی ولی فقیه و سپاه پاسداران، اصلاحطلبان را از عرصههای انتخابات دور نگه دارد. تقلب و دستکاری در نتایج انتخابات به اعمال نظارت استصوابی هم اضافه شد تا بههر قیمت ممکن، با اشغال ارگانهای انتخابی مردم، مانند ریاست جمهوری و مجلس شورای اسلامی و شوراها، جناح راست بتواند دست بالا را در حاکمیت حفظ کند.
اعمال نظارت استصوابی با مقاومت نمایندگان مجلس ششم و تحصن نمایندگان در آن به مدت نزدیک به دو ماه مواجه شد. جناح راست که نمیتوانست پایگاه گسترده اجتماعی اصلاحطلبان را نادیده بگیرد، در سال ۸۸ نتوانست صلاحیت نامزدی کروبی و میرحسین موسوی را تایید نکند. کودتای انتخاباتی، دستگیری برخی از رهبران جنبش سبز قبل از اعلام نتایج انتخابات، برنده اعلان کردن احمدینژاد با رای بالای ۶۳ درصدی توسط،سپاه پاسداران، تظاهرات و اعتراضات میلیونی، ظهور مقاومت مردم زیر پرچم جنبش سبز، محاکمه سران دستگیر شده و محکومیت آنها به زندانهای طولانی، اعمال سرکوب گسترده مقاومت کنندگان، حصر مهندس میرحسین موسوی و خانم رهنورد و آقای کروبی از رهبران محبوب و اصلی جنبش سبز را باید از پیامدهای اصلی ظهور اصلاحطلبان در عرصه سیاسی و به چالش کشیدن جناح راست مرتجع در عرصه سیاسی محسوب کرد.
این تغییرات و مقاومت مردم باعث شد که جناح راست حاکم از سرکوب مردم ناامید شده و دست به دامان شورای نگهبان برای اعمال نظارت استصوابی هرچه بیشتر و دست به دامان ولی فقیه برای پروندهسازی جریان اصلاحطلبی تحت عنوانهایی همچون نفوذ غربیها و انگلیسیها با پشتیبانی سپاه پاسداران شود.
اصلاحطلبان که دیگر با اعمال گسترده قیچی نظارت استصوابی از تایید صلاحیت و فرصت حضور در انتخابات محروم شده بودند و نمیتوانستند نامزدهای اصلی خو درا به عرصههای انتخاباتی بفرستند، تنها یک راه برایشان باقی ماند و آن دعوت از مردم به گفتن «نه» به نامزدهای جناح راست به قیمت خواستن از مردم به رای دادن به نامزدهای دیگری که در چارچوب مهندسی انتخاباتها، از فیلتر بسیار تنگ تایید صلاحیت توسط شورای نگهبان عبور میکردند. برآمدن حسن روحانی در انتخابات سال ۹۲ با چنین سازوکاری میسر شد.
عبور از دالان تنگ و تاریک نظارت استصوابی شورای نگهبان نه تنها برای نیروهای اصلی و تاثیرگذار اصلاحطلب بلکه برای هاشمی رفسنجانی و احمدینژاد هم غیرممکن شده است. حاکمیت جناح راست فقط یک راه در پیش رو دارد و آن لغو هرگونه انتخابات است!
دست و پنجه نرم کردن گسترده و طولانی اصلاحطلبان بهویژه جنبش سبز با جناح حاکم در طول ۲۰ سال گذشته، توانسته مشروعیت این جناح را نزد افکار عمومی داخلی به چالش جدی بکشاند. روی آوردن جناح راست به اعمال انواع مهندسیهای انتخاباتی ازجمله اعمال نظارت استصوابی گسترده، تقلب، دستکاری در نتایج انتخابات و آرای مردم، به کند شدن لبههای تیغ سرکوب سپاه پاسداران و نیروهای انتظامی و بیدادگاههای جناح راست و طرفداران «حکومت اسلامی» انجامیده و بیش از پیش آنها را به مواضع انفعالی انداخته است.
اهمیت تبلیغ حضور مردم در انتخابات توسط خامنهای به پاردوکسی در حاکمیت جناح راست منجر شده است. جناح راست حاکم از سویی از حضورگسترده مردم و مطالباتشان هراسان است و از سوی دیگر نمیتواند مشروعیت نظام را بدون حضور آنها اعلان کند. بههمین خاطر است که هر بار بهرغم شکست نامزدهای جناح راست در انتخابات خامنهای در کمال درماندگی و بیمعنایی اعلان میکند که مردم به مشروعیت نظام رای داده اند. ایشان چارهای ندارند که اصلا به روی مبارک خود نیاورند که اتفاقا مردم در انتخابات شرکت میکنند تا با اکثریت رای خود، نامزدهای جناح مخالف را از میدان بدر کنند و به این وسیله، عدم مشروعیت جناح راست و خامنهای و سازوکارهای آن را اعلان کنند.
درماندگی جناح راست حاکم در مواجهه با انتخابات، تناقضهای عظیم نظارت استصوابی و رد نامزدهای انتخاباتی مقبول مردم از جمله اصلاحطلبان، انتخابات را به عرصه بسیار دشوار و هولناکی برای جناح راست حاکم بدل کرده است که دیگر امید چندانی به ادامه این روش در خود نمیبینند.
درماندگی جناح راست حاکم در پیروزی در انتخابات بهقدری است که از احمدینژاد نیز دچارهراس میشود. ارز یابی کسانی همچون تاجزاده که معتقدند، جناح راست تا دیر نشده برای نجات خود از بحران، فرش قرمز را زیر پای اصلاحطلبان فرش کند! از شرایط امروز ایران، تصویری همچون آفریقای جنوبی رو به فروپاشی را تداعی میکند که رژیم نژادپرست دو کلرک در نهایت درماندگی، دست به دامان نلسون ماندلا برای حفظ بقای خویش شد.
هر قدر هم که ارزیابیهای اینچنینی خوش خیالانه بهنظر برسند، اما یک چیز مسلم است و آن مقاومت مردم در مقابل جناح راست حاکم و از دست رفتن اعتبار آن و کم تاثیر شدن اعمال فشار بر مردم است. این تغییری است که بهوجود آمده و ادامه خواهد یافت.
این تغییرات بهقدری جدی است که برخی از رفقای تودهای داخل کشور معتقدند که «زنجیرهای استبداد شل شده و امکان فعالیتهای صنفی و سیاسی فراهم شده است»، اما باید علت «شل شدن زنجیرهای استبداد» را نیز بیان کنند که بدون مبارزات مردم ازجمله مبارزات ۲۰ ساله اصلاحطلبان و ظهور جنبش سبز نمیتوانست چنین چیزی رخ دهد.
طبقه کارگر و انتخابات ریاست جمهوری
از ۷۶ به این سو، علاوه بر لایههای بینابینی گوناگون شهری یعنی حقوقبگیران شهری، انواع خرده بورژوازی ورشکسته شهری، روستاییان کمزمین و بیزمین، بسیاری از کارگران بهویژه کارگران کم درآمد در انتخابات فعال شده و به این یا آن نماینده رای دادهاند.
عمده طبقه متوسط ایران، چشم به اصلاح طلبها و ملی مذهبیهایی چون پیمان و دفتر تحکیمیهای سابق و روشنفکران مذهبی و غیر مذهبی دارند که مشی عمده سیاسی آنها لیبرالی است. نبض سیاسی طبقه متوسط رو به بالا در دست آنها میزند.
موضع طبقه کارگر و مزد و حقوقبگیران شهری واقعا پیچیده و جای تامل و تعمق دارد. احمدینژاد با توزیع یارانه و استمرار آن در کنار مسکن مهر و توزیع سهام عدالت، توانست نظر مساعد کارگران و روستاییان کم درآمد را بهخود جلب کند و پایگاه طبقاتی موقتی برای خود در میان کارگران و زحمتکشان فراهم کند، همان پایگاه موقت طبقاتی که پوپولیسم احمدینژاد متکی به آن بود. یارانهای که در شرایط استمرار بیکاری گسترده و تورم شدید و درماندگی مردم در مقابل هزینههای کمرشکن زندگی، نقش بسیار مهمی در زندکی تودههای بیدرآمد و کم درآمد بازی کرده و میکند.
احمدینژاد دستنشانده خامنهای، با اتکای به درآمدهای هنگفت فروش نفت، و توزیع یارانه بین همه مردم، توانست نظر مثبت بخش مزد و حقوقبگیر شهری و روستایی را تا دهکهای میانی جامعه به خود جلب کند. یارانهای با رقمی بسیار عظیم و توزیع آن بین مردم بین فقیر و غنی! یارانهای که حذف ۵/۴ میلیون نفر از یارانهبگیرها هنوز همچنان رقم عظیمی را تشکیل میدهد که تامین ماهانه آن، توسط وزارت نفت، کابوس دولتمردان است.
این بهسادگی علت حذف رد صلاحیت احمدینژاد توسط شورای نگهبان را توضیح میدهد. حذف احمدینژاد، مهره سوختهای که عامل اعلام تحریمها و خرابی وضع کشور قبل از سال ۹۲ اعلان شد. چنین شخصی نباید فرصت یابد تا وعده افزایش یارانهها را بدهد و آرای تودههای مردم را مجددا جلب کند. چه بهتر که رئیسی و قالیباف دست نشاندگان گوش به فرمانتر خامنهای در سپاه و قوه قضایی، خودشان این شعار را بدهند و امید فراوانی هم به جلب آرای تودههای وابسته به یارانهها داشته باشند.
توزیع یارانه، علت بیاعتنایی تودههای بیدرآمد و کم درآمد به شعار تحریم انتخابات ریاست جمهوری است و تجربه نشان داده که از فعالترین بخشهای جامعه در انتخابات هستند. این خطر واقعا وجود دارد که تودههای وابسته به یارانهها بهعنوان رای خاکستری غیرسنتی جدا از هر دو جناح به کسانی رای دهند که وعده سه برابر کردن یارانهها را میدهند. این خطری جدی است.
حتی اگر تحریمیها اصلا توجه نمیکنند که این تودههای وابسته به یارانه حتی اگر در انتخابات شرکت نکنند، باز هم به پیروی از احزاب و گروههای تحریمی نخواهد بود، بلکه بهعلت ناامیدی محض از دو جناح در بهبود اوضاع معیشتیشان خواهد بود.
باید توجه کرد که بخش مهمی از طبقه کارگر و زحمتکشان بهطور عمده منتظر احمدینژاد بودند تا صلاحیتاش تایید شود تا به وی رای بدهند.بخش مهمی از کارگران بیکار و کم درآمد و کارگرانی که پیوندی با سازمان سیاسی ـ صنفی خود ندارند، همچنین زحمتکشان شهری و روستایی، خرده بورژوازی فلاکتزده شهری و روستایی و کارگران روستایی ـ بهویژه در شهرهای کوچک و روستاها بهطور جدی پایگاه موقت توزیعکنندگان یارانه را تشکیل میدهند. با این گروه عظیم باید بیکاران طبقه متوسط را نیز افزود. این لایهها همان آرای سرگردانی هستند که با رد صلاحیت احمدینژاد هماکنون در انتخابات پیش رو، نقش تعیینکننده را در آرای برنده بازی میکنند، آرایی که بهشدت مورد طمع رئیسی و قالیباف است. جناح راست با رد صلاحیت احمدینژاد، زمینه را برای دادن وعده افزایش یارانه توسط رئیسی و قالیباف فراهم کرد.
روحانی با کارنامهای منفی برای کارگران و زحمتکشان، فاقد برنامه کوتاهمدت و بلندمدت برای آنها است. اقدامات سیاسی و اقتصادی آنها در رفع بیکاری گسترده نقشی نداشته و گامی هم برای افزایش دستمزدها برنداشتهاند. از این رو جذابیتی برای کارگران ندارند.
تکیه آنها به دیدگاههای نئولیبرالی اقتصادی و فرمولهای خشک و بیمحتوای توسعه اقتصادی سرمایهدارانه آنها در بهراه انداختن چرخهای اقتصاد و ایجاد شغل در آینده، بههیچوجه به درد حال و روز اسفانگیز آنها نمیخورد. روحانی و جهانگیری با دست کاملا خالی برای کارگران وارد میدان شدهاند و حتی نمیتوانند طبق اصول دگم و منجمد خود، وعده مناسبی به کارگران حتی تا حد مسترد کردن طرح قانون جدید کار بدهند.
تمرکز و امید آنها به انزجار و نفرت مردم از جناح راست و سرکوب سیاسی و دله دزدیها و رانتخواریشان است و بس. آنها واقعا برنامهای برای بهبود وضع کارگران ندارند. آنها حتی این قدر درایت از خود نشان ندادند که ساختار یارانهها را در ۴ سال گذشته بهنفع کم درآمدها تغییر دهند بدون آن که حجم ان را تغییر دهند. درواقع هدف آنها حذف یارانهها به تبعیت از دیدگاه لیبرالیشان است. روحانی کارگران را ناامید کرده است.
نه به رئیسی و قالیباف
تضاد منافع خلق یعنی اکثریت مردم تحت فشار و ستم با منافع جناح راست و ولایت فقیه، تضادی اصلی و عمده است و حل سایر تضادهایی که مردم را در فشار قرار داده است در گرو حل این تضاد است. در شرایط موجود، عقب زدن و بیرون راندن نمایندگان جناح راست حاکم در هر سطحی از حکومت که باشند، بهمعنای مبارزه در راه منافع کارگران و اکثریت مردم ایران است. کشمکش کارگران و زحمتکشان با جناح تا پیروزی قطعی و دستیابی به حقوقشان ادامه خواهد داشت.
سرسختی جناح راست حاکم و خامنهای که در کمال وقاحت و بیشرمی، قاتلها و جلادهایی همچون رئیسی و قالیباف را نامزد ریاست جمهوری کردهاند، بهخوبی نشان میدهد که آنها قصد سرکوب هرچه بیشتر کارگران و زحمتکشان و فرزندانشان را دارند.
طبقه کارگر ایران، همیشه بخش مهم و اصلی جبهه ضداستبداد بوده است و صحنه سیاسی را ترک نکرده و نخواهد کرد. آنقدر میرزمد تا سایر برادران خود را از شر کسانی چون احمدینژادها و رئیسیها و قالیبافها که سروته یک کرباسند رها کند.
امروز شعار تحریم انتخابات، یا عدم شرکت در انتخابات فقط و فقط بهمعنای محروم کردن کارگران از کسب تجربه سیاسی مستقیم است. چنین شعارهایی علاوه بر منفعل کردن سیاسی طبقه کارگر، آنها را از ایفای نقش سیاسی ضداستبدادی تاریخیشان، محروم میکند و خطر برنده شدن رئیسی و قالیباف در غیاب کارگران را افزایش میدهد.
به منزهطلبانی که با ادعای «تضاد ناب و خالص کار و سرمایه » خود، کارگران را از شرکت در انتخابات، منع میکنند و به آنها که با احساس خطر از راستگرایان به «پارادوکس تحریم اصولی انتخابات و لزوم هشدار دادن به کارگران به رای ندان به رئیسی و قالیباف» اعتراف میکنند گفت که جناح راست یا دنبال رای کارگران با شعار افزایش یارانهها است و یا منفعل کردن و ناامید کردن آنها از شرکت در انتخابات است و پارادوکسهای شما فقط بهنفع جناح راست حاکم تمام میشود و بس.
همانگونه که در امریکای لاتین، کارگران در صف اول مبارزه با دیکتاتورها قرار داشته و دارند، طبقه کارگر ما نیز همزمان با مبارزات صنفی خود باید با جناح راست حاکم مبارزه کند. مبارزه با جناحی که بسیاری از اموال ملی شده و امکانات متعلق به مردم را بهطور غیرقانونی و یا قانونسازی، تصاحب کرده و به استثمار مردم مشغول است کاملا از محتوای مبارزه طبقاتی برخوردار است، چنان که مبارزه با رژیم پهلویها و قاجارها مملو از مضون مبارزه طبقاتی بود.
مبارزه با استبداد حاکم بهمعنای پذیرش یا سازش با لیبرالها نیست، بلکه بهمعنای عمده و غیرعمده کردن دشمنان طبقاتی است. تا زمانی که جناح راست حاکم وجود دارد، و تا زمانی که اصلاحطلبها ـ اعم از دمکراتها یا لیبرالهای آنها ـ شعار مخالفت با آن جناح را بدهند و پای آن بایستند، همه در جبهه ضداستبداد ی قرار دارند. مبارزه با جناح راست که از قدرتهای فراوان سرکوب همه مردم برخوردار است تا زمانی که آنها در قدرت باشند در دستور کار کارگران و زحمتکشان قرار خواهد داشت. کارگران اگاه ما توجه دارند که طبقه کارگر متفرق و سازمان نیافته نمیتواند در آن واحد در دو جبهه استبداد و لیبرالها مبارزه کند.
عقب نشاندن تاریخی جناح حاکم کاری است عظیم و تاریخی که از سال ۵۷ شروع شده و تا به امروز طول کشیده است. این مبارزه بهمراتب سختتر از مبارزه با لیبرالها است. کارگران ما لازم است درسهای تاریخی و طولانی دمکراتیک ضداستبدادی کارگران و زحمتکشان در سایر کشورها را در نظر داشته باشند. شرکت کارگران در سرنگونی پادشاهان و دیکتاتورهای ضدمردمی در سراسر جهان و شرکت کارگران در مبارزات ضدفاشیستی در قرن بیستم را باید مد نظر داشت. درسهایی که بیتوجهی به آنها منجر به شکست مردم خواهد شد. طبقه کارگر ایران در مبارزه علیه جناح حاکم، در کنار سایر قشرهای اجتماعی، اهداف طبقاتی خود را دنبال میکند. پس لازم است که در عرصه سیاسی هم حضور داشته باشد و از آن خارج نشود.
در شرایط فعلی ایران، مخالفت با نمایندگان جناح راست مستبد، رئیسی و قالیباف، و پس زدن آنها، کاری است لازم و انقلابی. کنار زدن آنها علاوه بر ارتقای روحیه مبارزاتی کارگران، گامی در جهت دستیابی کارگران به حقوق اساسی خودشان خواهد بود. برعکس، اگر کارگران و زحمتکشان، نمایندگان جناح راست را که قاتل فرزندانشان هستند از دستیابی به قدرت ناامید نکنند، به این جناح سرکوبگر، امکان خواهند داد تا با جسارت و قدرت بیشتری حقوق اساسیشان را پایمال کنند.
کارگران ایران مانند همیشه باید در صف اول مبارزه با دشمنان اصلی طبقاتیشان ـ یعنی رئیسی و قالیباف ـ باشند، یعنی همان کسانی که در سپاه پاسداران و دادگاهها آنها را به شلاق و زندان محکوم میکنند.
کارگران نباید گول شعار افزایش یارانههای رئیسی و قالیباف را بخورند. اگر این دشمنان کارگران کنار زده شوند نه تنها امکان درست شدن یارانهها وجود خواهد داشت بلکه امکان حقوق قانونی کارگران ازجمله تغییر قانون کار و تشکلهای صنفی هم تامین خواهد شد.
کارگران به رئیسی یا قالیباف که قاتل فرزندان طبقه کارگر و زحمتکشان هستند رای نمیدهند.
رای دادن به روحانی حتما به نفع کارگران و فرزندان آنها است.