شماره ۲۹۱ ــ دوشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
«۱۰ مهر»: با سپاس فراوان از اینکه این فرصت را در اختیار ما قرار دادهاید تا با شما بهعنوان یکی از رهبران و مسئولان حزب توده ایران در دوران فعالیت علنی (۶۱ ـ ۱۳۵۷) گفتوگو کنیم. هدف ما از انجام این گفتوگو این است تا از طریق بازگویی واقعیت از زبان شما، برخی ابهامات که اخیراً از طریق انتشار تحلیل و تفسیرهای متفاوت در فضای مجازی ایجاد شده است، برطرف گردد.
«۱۰ مهر»: حزب توده ایران عملیات نظامی حکومت در مرداد ماه ۱۳۵۸ در کردستان را بهمثابه «گردش به راست» ارزیابی نمود. بهدنبال تحولات بعدی، این ارزیابی کنار گذاشته شد. دلایل سیاسی این امر چه بود؟
رفیق محمدعلی عمویی: درسته، چون در همان زمان از طرف حزب من و رفیقمان زندهیاد شلتوکی در کردستان با جناحی از حزب دمکرات کردستان صحبت داشتیم برای جلوگیری از شعلهور شدن آتش جنگ بین سپاه و دوستان کُرد ما. متأسفانه در آن زمان جناحی در سپاه بود که اصلاً در پی مذاکره و حل مسأله کُرد از طریق مسالمتآمیز نبود. این روند، روندی بود که من یک مقدار مفصلتر در خاطراتم گفتهام.
در ارتباط دوستانهای که با زندهیاد داریوش فروهر داشتم، او هم نظرش این بود که سعی شود جلوی تندرویها گرفته شود و به گفته او امام هم همین نظر را داشت. داریوش فروهر گفت که من ارتباط مستقیم با شخص آقای خمینی دارم و سعی میکنم از طریق همین برنامهای که بین ما تنظیم شده است و ما با حزب دمکرات کردستان در میان گذاشتیم، مسایل حل شود.
خب، بهرغم این نظر مسالمتآمیز داریوش فروهر، جناحی در سپاه بود که با کمال تأسف بر آن بود که سرکوب را انجام بدهد و به همین علت هم وقتی که، نه در مهاباد، بلکه در منطقه کردستان و سنندج درگیری شروع شد، حزب این را بهمثابه یک گردش به راست تلقی کرد و حال آنکه ما تا آن موقع با موافقت شخص آقای خمینی مذاکراتی را با جناحهای مختلف کُرد پیش برده بودیم و نتایج خوبی هم گرفته بودیم.
وقتی من کردستان رفتم تلفنی با قاسملو صحبت کردم. او خیلی اظهار خوشوقتی کرد و اصرار داشت که به دور از مشکلاتی که الان برای ما پیش آمده است، ما علاقهمندیم که شما در جلسه کمیته مرکزی ما شرکت کنید و نظراتتان را بیان کنید. گفتم نه، من این اختیار را ندارم، چون روابط حزب توده ایران با حزب دمکرات کردستان نسبت به گذشته فرق کرده است. سیاستهایی که شما اعمال کردید با سیاستهای قبلی فرق دارد. بنابراین شرکت من در کمیته مرکزی حزب دمکرات کردستان یک معنای ویژهای دارد، میتواند این برداشت شود که ما همه سیاستهای حزب دمکرات را تأیید میکنیم، در حالیکه این طور نیست. ما با خیلی از نظرات شما مخالفیم، حتی در نشریه ما منعکس هم شده است. این طرحی که الان به شما ارائه شده است و ما این طرح را به رفیقمان غنی بلوریان دادیم و قرار است که در حزب دمکرات کردستان مطرح کند، این طرح را، آقای خمینی موافقت کرده است. درست است، همه خواستهای خلق کُرد در این پیشنویس نیست، اما بخش مهمش وجود دارد و اساساً حل مسأله کردستان بهتدریج امکانپذیر است. امکان ندارد آن خواست نهایی شما عملی شود و من هم نمیتوانم در کمیته مرکزی شما صحبت کنم. همین قدر که تلفنی با شما صحبت کردم، حسننیتام را نشان دادم و شما میدانید که من مخالف یکسری از کارها و گفتههای شما هستم، که مورد سوءاستفاده قرار میگیرد. شما کشیده میشوید به جهاتی که ظاهراً با آن موافقتی ندارید، با کومله همکار میشوید که هدفش برخورد خشن و نظامی است. حتی در مهاباد اینها پیشنهاد کردند، به من گفتند که سپاه در یک ساختمان است که ما در محاصره داریم و هر وقت ما تصمیم بگیریم میتوانیم بهکلی حذفش کنیم. من گفتم شما نمیدانید، اطلاع ندارید، ارزیابیات این است که سپاه فقط همین است که در این ساختمان است، بیخود فرزندان و جوانان کُرد را طعمه یک کشتار عمومی نکنید، بگذارید همین تعداد توافقهایی که از طریق داریوش فروهر، ما توانستیم موافقت آقای خمینی را جلب کنیم و او هم میداند که این مسأله در تماس داریوش فروهر با من از طرف حزب توده ایران انجام گرفته است، بگذارید این روند پیش برود. این ابتدای تفاهم است، هرگونه حل مشکل بهتدریج امکانپذیر است، نه یکباره با طرح همه خواستها. به او گفتم که ما در زندان بعضی وقتها مطالباتی داشتیم و اعتصاب غذا میکردیم، اما این نبود که تا همه خواستهای ما برآورده نشود، ما اعتصاب را ادامه میدهیم، اصلاً اینطور نبود. وسط کار پارهای از رفقا که در اعتصاب بودند میآمدند و عنوان میکردند که خواهش میکنم تمامش کنید، اگر ادامه پیدا کند، ما مجبوریم خودمان بدون توافق اعتصاب را بشکنیم. به آنها میگفتیم صبر کنید درستش میکنیم. همین قدر که یک درصد معینی، مثلاً ۵۰٪ از خواستها، از ۱۰ خواست، ۵ عدد مورد توافق با زندان میشد، اعلام میکردیم اعتصاب موفق شد. شیوه کار ما اینطوری بود، به همین علت هم پیشرفت داشت و وحدت را حفظ میکرد و مانع از تفرقه رفقا میشد. اینجا هم ما اعتقاد داشتیم که خواستهای خلق کُرد دربست توسط حاکمیت پذیرفته نمیشود، بخشی پذیرفته میشود که شده است و نظر داشتیم که این پایه مذاکرات بعدی قرار بگیرد تا بتواند نتیجه بگیرد.
خب، من در این زمینه با آقای طالقانی صحبت کردم. آقای طالقانی این مشی را پسندیده بود و سنندج رفت تا از کشتار جلوگیری بکند. ولی با کمال تأسف کسانی مثل چمران، رضایی و حالا شاید جایز نباشد اسمهایی را بیاورم، ولی کسانی در حاکمیت جمهوری اسلامی بودند که میخواستند بهکلی جنبش کُرد را سرکوب کنند.
علی ایحال، در مذاکراتی که با قاسملو داشتم به این نتیجه رسیدم که فردا هیأتی از تهران میآید با شما مذاکره کند. این هیأت ترکیبی است از داریوش فروهر، مهندس سحابی و یک آقایی که الان اسمش در ذهنم نیست، در خاطراتم اسمش است. بهرحال این هیأت آمد و صبح زود بالای سرشان بودم. در تختخوابهای سفری خوابیده بودند. خیلی خوشمزه بود، مهندس سحابی گفت که کار بهدست یک نظامی دادید، شما مثل نظامیها رفتار میکنید، صبح زود آمده است ماها را .... گفتم آقاجان شما برای مذاکره آمدید، برای خوابیدن نیامدید. من که ایستاده هستم، بیدار هستم، دیشب بیدار بودم و با رفقا صحبت کردم. علی ایحال آقایان را به حسننیت، برخورد آرام، حزب دمکرات کردستان را به رسمیت شناختن، میدان ندادن به عناصر افراطی، به کسانی که میخواهند مذاکرات را به شکست روبرو کنند، دعوت کردم. خب، من رفتم و اینها رختخوابشان را جمع کردند و به مذاکره نشستند. سر راه با غنی بلوریان برخورد کردم. او گفت که کوششی دارد میشود که کسان دیگری هم در مذاکرات بیایند و صحبت کنند. گفتم به جد حزب دمکرات کردستان طرف مذاکره است. یک عدهای دور شیخ عزالدین جمع شده بودند و یک مواضع تندی را اتخاذ کرده بودند.
علی ایحال من آنجا کاری نداشتم، راهی شدم تهران بیایم. رفقای کُرد جلوی مرا گرفتند و گفتند عناصری سر راه موضع گرفتهاند و احتمال دارد ماشین شما را به رگبار ببندند. گفتم خب، من مهاباد بمانم؟ گفتند نه راه است، از راه دیگری میشود، ما را هدایت کردند، به تهران آمدم.
بهزودی در اخبار جمهوری اسلامی شکست مذاکرات بین هیأت نمایندگی جمهوری اسلامی و کُردها اعلام شد. یعنی معلوم شد که طرفداران شیخ عزالدین و کومله دست بالا را گرفته بودند و در آن مذاکرات قاسملو مماشات کرده بود، برخلاف توصیهای که بهش شده بود که قاطعیت نشان دهد و درباره همین خواستها اظهار رضایت بکند، نکرده بود و اشاره کرده بود که خواستهای ما فراتر از آن چیزی است که در این پیشنهاد نوشته شده است، حالا ما مذاکره میکنیم، اما باید حقوق خلق کُرد شناخته شده باشد و حرفهایی ازین قبیل.
با کمال تأسف همراه با درگیری در سنندج، قروه ـ در مهاباد خوشبختانه آن موقع درگیری نشد ـ ما سعی کردیم رفقایمان را به برخورد مسالمتآمیز تشویق کنیم و واقعاً هم این کار را کردند. اما بهرحال چرخ گردش کار از دست همه خارج شد و نصیب شیخ عزالدین شد. حالا جالبه رفقا، شیخ عزالدین بعدها اعلام کرد که ما اشتباه میکردیم، گفت که به ما گفتند بروید این مقدار حقوق مال شما، بروید و مذاکره بکنید، ما این کار را نکردیم. آنها دعوت کردند، یک هیأتی از تهران آمدند، من [شیخ عزالدین] هم در آن مذاکرات بودم، ولی ما، هر آنچه آنها گفتند، رد کردیم و بعد گفتیم اینکه شما در اینجا آمدید، علتاش این است که از قوای نظامی کُردها ترسیدید، ما اشتباه میکردیم. شیخ عزالدین حتی مواضعش را تصحیح کرد، پس گرفت آنطور تندرویهایی که آن موقع میکرد. بهرحال آن مذاکرات با شکست روبرو شد. واقعاً روند خیلی خیلی خوبی بود که با سهلانگاریها و حسابگریهایی که قاسملو همیشه در زندگی سیاسیاش داشت و صادقانه برخورد نمیکرد، کار را به اینجا کشاند.
«۱۰ مهر»: در همین ارتباط، مدت کوتاهی پس از حمله نظامی جمهوری اسلامی به کردستان، با پیشرفت جنبههای مثبت تحولات سیاسی در سطح کشور و تسخیر سفارت آمریکا، ارزیابی حزب از گردش به راست حاکمیت تغییر کرد. نظر شما چیست؟
رفیق محمدعلی عمویی: بله، برداشت شما درست است.
«۱۰ مهر»: زندهیاد ایرج اسکندری در سال ۱۳۵۸ مصاحبهای با مجله «تهران مصور» انجام داد. مواضع بیان شده در این مصاحبه که در تقابل با مشی سیاسی رسمی حزب بود، در درون حزب، همچنین در میان نیروهای سیاسی انعکاس قابل توجهی یافت.
پس از انتشار مصاحبه مورد اشاره، از سوی ارگان مرکزی حزب نیز گفتوگویی با زندهیاد اسکندری انجام شد. مواضع مطرح شده در این مصاحبه، مغایر با مواضع ایشان در مصاحبه با «تهران مصور» بود. پس از انجام این مصاحبه، زندهیاد اسکندری از ایران خارج شد.
دلایل اعزام رفیق اسکندری به خارج از کشور چه بود؟ گویا ایشان از ترکیب هیأت سیاسی کمیته مرکزی نیز کنار گذاشته شد. از قرار معلوم درباره چگونگی برخورد با تخلفی که رفیق اسکندری کرده بود، نظرات گوناگونی در هیأت سیاسی مطرح شده بود. لطفاً در این زمینه توضیح دهید و در صورت تمایل رفقای حامل نظرات گوناگون را نیز نام ببرید.
رفیق محمدعلی عمویی: درواقع مواضع رفیق ایرج چیز تازهای نبود، ولی آنچه تازگی داشت مصاحبه با «تهران مصور» بود. متأسفانه شماری افراد غیرحزبی، ولی سیاسی با رفیق ایرج تماس میگیرند و برای انجام مصاحبه قانعاش میکنند. رفقای هیأت سیاسی نهایت انعطاف را در قبالش انجام دادند. البته با تعدادی از رفقا، من، حجری، شلتوکی احساس میکردیم که کیا نظرش این است که ایرج از عضویت در هیأت سیاسی خلع شود. هر روز که دفتر حزب میآمدیم، رفیق کیا میگفت: رفقا جلسه، مسأله ایرج. ما میگفتیم بابا این ایرج مرتکب یک خطای تشکیلاتی شد، آمد عذرخواهی هم کرد، به همین اکتفا کنیم. رفیق کیا میگفت، رفقا شما ایرج را نمیشناسید، او دستبردار نیست. و در هر فرصتی دوباره همین حرفها را تکرار میکرد. تا یک روز در همین جلسه هیأت سیاسی که بنابه پیشنهاد رفیقمان کیا جمع شده بودیم، من با عصبانیت گفتم کیا اگر فکر میکنی ما رأی به کنار گذاشتن رفیق ایرج میدهیم، ما چنین رأیی نمیدهیم. گفت نه من همچنین حرفی نزدم. گفتم مرتب تکرار میکنی، جلسه پشت جلسه، هیچ چیز تازهای نیز مطرح نمیشود، بعد دوباره همه ما را به نشست درباره ایرج دعوت میکنی. بالاخره یک روز رفیق ایرج قهر کرد و دیگر در جلسه هیأت سیاسی شرکت نمیکرد. هیأت سیاسی یک هیأتی را تعیین کرد، من، جوانشیر و صفری بودیم. ترکیب را ببینید، خیلی مشخصه که روی حساب است. این هیأت سه نفره توافق کردند که با ایرج صحبت کنند و دعوتش کنند که جلسات هیأت سیاسی بیاید، ولی بهرحال بپذیرد که این روش، روش حزبی نیست. به توافق رسیده بودیم.
یک روز ما در دفتر بودیم، تلفنچی آمد، گفت رفیق ایرج زنگ زده است و میخواهد با رفیق عمویی صحبت کند. رفتم پشت تلفن، سلام و احوالپرسی و این حرفها. گفت امروز عصر بیا میخواهم ببینمت. من مناسباتم با ایرج خیلی خوب بود. با اینکه با نظراتش بههیچوجه موافقت نداشتم، برای سوابق فعالیتش به او احترام میگذاشتم. آمدم و به کیا جریان را گفتم. رفیق کیا گفت بهترین فرصتی است که همان هیأت که ما انتخاب کردیم برود. من موافقت کردم، گرچه او مرا دعوت کرده و کس دیگری را نخواسته است، اما بهتره همان هیأت برود. جوانشیر نبود، من و صفری رفتیم. روز خیلی سختی برای من بود. چون تمام مدتی که در نشست با رفیق ایرج بودیم، پیرمرد گریه میکرد و افسوس میخورد این عمری که این همه در راه آرمان حزب مبارزه کرده و کارش به اینجا رسیده که یک مصاحبهای کرده است. من به او گفتم، هر کدام از ما در زندگی مرتکب یک اشتباهی میشویم. خب، اشتباه کردید، میشود از این مسأله صرفنظر کرد. گفت نه من خودم را نمیبخشم. من نامهای برای هیأت سیاسی و رهبری حزب نوشتهام، ضمن اعتراف به خطای تشکیلاتی خودم از هیأت سیاسی استعفا میدهم و تقاضا کردهام که رفقای هیأت سیاسی با پیشنهاد من موافقت کنند. این نامه را به شما که مورد اعتماد من هستید، میدهم که به دفتر حزب ببرید. گفتم غیرممکنه، من حامل نامه استعفای شما نمیشوم، نامه پهلوی خودت باشد، فردا دفتر حزب بیا و حرفت را جلوی همه بزن، نظر جمع هرچه بود مطابق آن عمل میکنیم. واقعاً من هم شدیداً از این وضعی که رفیق ایرج پیدا کرده بود، متأثر شده بودم. واقعاً گریهام گرفته بود. بهرحال او التماس کرد و من نپذیرفتم.
پا شدیم، دفتر حزب آمدیم. رفقا جمع شدند و از من خواستند که دیدارتان با ایرج چی بود. جزییات را گفتم. خیلی خوشمزه بود که رفیق کیا گفت آن نامه کو؟ گفتم رفیق کیا من حاضر نیستم حامل استعفای ایرج باشم. پیرمرد عمری از سال ۱۳۱۳ با حزب کمونیست کار میکرده است، در سازماندهی حزب شرکت و نقش داشته است، حالا مرتکب یک خطایی شده است. خیلی تند شدم. کیا گفت، خب باید فکری بکنیم. فکر بهرحال این شد که با رفقا جوانشیر و بهزادی به این نتیجه رسیدیم که بهزادی مصاحبهای با ایرج بکند و این مصاحبه در «مردم» منعکس شود و بعدش هم از ایرج خواهش کنیم آلمان برود، کار ترجمه کاپیتال را انجام دهد. این روند انجام گرفت و منجر شد به اینکه ایرج رفت و همچنان ایرج، ایرج ماند. بارها گزارش میآمد که رفیق ایرج در محافل گوناگون، در اطریش، فرانسه، آلمان در جمعی مینشست و صحبتهایی برخلاف مشی حزب میکرد. رفیق ما کیانوری معتقد بود که این باور ایرج است و امکان هم ندارد که تغییر بکند، تا حدی که با «تهران مصور» بیآبرو مصاحبه کرد. حالا هم در هر محفلی که در خارج مینشیند، همان حرفها را میزند. کیا میگفت، من که گفتم ایرج عوض بشو نیست. گفتم ایرج دورانداختنی هم نیست. باید صبر کنیم، اگر صحبتی کرد، توسط دیگران مطرح شد، حزب تکذیب میکند.
«۱۰ مهر»: یعنی رفیق اسکندری کماکان، زمانی هم که به اروپا رفت، عضو هیأت سیاسی بود.
رفیق محمدعلی عمویی: بله، بله.
«۱۰ مهر»: با توجه به حوادث بعدی، فکر نمیکنید نظر رفیق کیا در این مورد درست بوده است؟ شما اشاره کردید که خب، نظر رفقا این بود که هر صحبتی رفیق اسکندری کرد، بعداً میشد تکذیب کرد. اما مسأله این است که یورش به حزب پیش میآید و رفیق اسکندری در خارج از کشور صحبتهایی میکند که دیگر ارگان صلاحیتداری برای تکذیب این حرفها نبود. ما میبینیم چقدر با رفیق اسکندری مصاحبه انجام شد و خودتان در جریان هستید. فکر نمیکنید آن قاطعیت رفیق کیا، درواقع یک واقعیت بود، و نه اینکه یک کینه شخصی و یک تصفیه حساب سیاسی، بلکه یک دوراندیشی سیاسی بوده است؟
رفیق محمدعلی عمویی: به گمان من شناخت کیا از رفیق ایرج دقیق بود. برخورد من یک مقدار برخورد عاطفی بود. موضع ایرج را محکوم میکردم، اما کنار گذاشتن او را نیز صلاح نمیدانستم. نظر داشتم که باید با او ساخت.
«۱۰ مهر»: در رابطه با رفیق اسکندری، رفقای افسر نظرشان واحد بود؟
رفیق محمدعلی عمویی: بله، ما ۶ نفر بدون اینکه قبلاً با هم مشورت کرده باشیم، همنظر بودیم و خب، دیگر رفقا هم به نظر ۶ نفر ما ارزش قائل بودند.
«۱۰ مهر»: پلنوم وسیع ۱۷ کمیته مرکزی حزب توده ایران از جهات گوناگون دارای اهمیت تاریخی است. در اطلاعیه دبیرخانه کمیته مرکزی درباره برگزاری پلنوم وسیع ۱۷ (منتشره در نشریه «دنیا»، شماره فروردین ماه ۱۳۶۰) آمده است که تمام اسناد و کلیه تصمیمهای سیاسی و سازمانی پلنوم به اتفاق آرا اتخاذ شده است. پلنوم سه روز بهطول انجامید. لطفاً مختصری درباره فضای پلنوم و روند آن توضیح دهید.
رفیق محمدعلی عمویی: بله آنچه که در اطلاعیه دبیرخانه درباره پلنوم ۱۷ آمده است، عین واقع بود. فضای این پلنوم، فضای وحدت بود. در ماههای قبل از پلنوم ۱۷، حتی رفقایی که میدانستیم نظرات دیگری دارند، مثل رفیق صفری، خیلی کوتاه میآمدند، اصلاً درگیر نمیشدند. فضای پلنوم ۱۷ فضای یگانگی بود. یکیک رفقا صحبتهایی میکردند، خیلی کوتاه، خیلی مجمل. فقط رفیق طبری بود که یک مقدار مفصل صحبت کرد.
یادم میآید که من میخواستم راجع به افق بازی که در مقابل حزب در این ارتباطات گستردهای که من با نمایندگان حکومت پیدا کردم، بگویم، رفقا میگفتند: کوتاه، کوتاه. رفقا اطلاع نداشتند که شعبه روابط عمومی چه روابط گستردهای با عناصر مختلف حاکمیت برقرار کرده است و حزب را جا انداخته است و این واقعاً پیروزی بزرگی بود. من حرفم را در پلنوم خلاصه کردم و گفتم رفقا همه درهایی که به روی حزب توده ایران بسته بود، الان باز شده و حزب میتواند از این موقعیت مناسب حداکثر استفاده را برای معرفی خودش و شناخت حاکمیت از روش و منش حزب بکند. به همین مختصر صحبتام پایان گرفت.
فضای پلنوم، فضای خیلی خوبی بود. در انتخاب رهبری هم اصرار رفیق کیا این بود که تمام اعضای رهبری انتخاب شوند، گفت حتی منِ دبیر اول هم باید با رأی پلنوم ادامه دهم و این کار را کردیم. انتخابات انجام گرفت، خیلی نتیجه خوبی داشت. همان چیزی که پیشبینی میشد، از آب درآمد، خیلی مورد تأیید در درجه اول شخص کیا قرار گرفت. ما هم، چه اعضای هیأت سیاسی، چه اعضای هیأت دبیران راضی بودیم، خوب بود.
«۱۰ مهر»: نکتهای را درباره رفیق صفری اشاره کردید. میتوانید بیشتر توضیح دهید؟
رفیق محمدعلی عمویی: بله، صفری سعی میکرد که در مذاکرات فردی با سایر رفقا نظراتش را مطرح کند. او در جمع سکوت میکرد، حرفی نمیزد. کما اینکه موقعی که رفیق صفری میخواست به اروپا مسافرت کند، به من گفت که ۲۰ـ۱۰ دقیقهای وقتی به من بدهید که بیایم و صحبت کنیم. به وی گفتم که شب خانهام بیا، که آمد. آنجا گفت که علاوه بر آنکه من برای مداوای خودم میروم، میخواهم دیداری با رفیق پاناماریف در اتحاد شوروی داشته باشم و در آنجا نظرات سیاسی و تشکیلاتی خودم را با آن رفیق در میان بگذارم. گفتم خب، مگر نظرت چیست؟ گفت حقیقتش من این نظرات رفیق کیا را قبول ندارم که اینقدر در صحبتهایش اشاره به امام میکند. گفتم خب معلومه امام ما که نیست، او رهبر این انقلاب است و ما هم این موضوع را پذیرفتهایم.
نکته دیگری را بگویم. صحبتهای آقای خمینی در روزنامه ارگان هم منعکس میشد. یک روز پیش رفیق بهزادی رفتم. گفتم رفیق منوچهر، جمهوری اسلامی تا دلت بخواهد مجله و روزنامه دارد، ما یک ورقه داریم بهنام «مردم». من خواهش میکنم این ورقه را، ارگان مرکزی حزب را تبدیل به خمینینامه نکنید. من مخالفتی با خمینی ندارم، ولی این روزنامه روزنامه ارگان حزب توده ایران است، مِن باب خبر در بخش خبر میشود، دیداری که فلانی با آقای خمینی کرده است و نظرات او بیاید، اما عنوان مطالب روزنامه امام خمینی است. منوچهر خندید و گفت بیا پهلوی کیا برویم. پیش کیا رفتیم. منوچهر به رفیق کیا حرفهای من را منتقل کرد. گفتم باید برای شما روشن باشد که من مخالف نیستم، فرد مخالف خمینی نیستم. میگویم این روزنامه ارگان حزب توده ایران است و این ویژگی را باید حفظ بکند. کیا خندید و به بهزادی گفت، حالا رفیق عمویی هم یواش یواش قانع خواهد شد که با اینها باید این جوری برخورد کرد، ما سیاسی هستیم و رفتارمان هم باید سیاسی باشد. کیا حق داشت. من واقعاً رفتار کیا را میپسندیدم، اما روزنامه ارگان یک چیز دیگری است. هواداران آن را میخوانند. بهرحال این مشکلی بود که حزب داشت، ایدئولوژی خاصی داشت، مشی معینی داشت، ولی در یک جامعهای فعالیت میکرد که مظهر سیاسی این جامعه آقای خمینی بود و کاریش هم نمیشد کرد. اما من صحبتم به رفیقمان منوچهر این بود که بله این جور است، اما ما تو روزنامه ارگان کلمه امام را در عنوان مقالات نیاوریم.
«۱۰ مهر»: رفیق عمویی، اشاره کردید که تنها سخنرانی طولانی در پلنوم ۱۷ متعلق به رفیق طبری بود. سئوال این است که نقش هیأت سیاسیِ قبل از پلنوم، و بهویژه رفیق طبری در تدوین گزارش هیأت سیاسی کمیته مرکزی به پلنوم و سایر اسناد، بهویژه طرح برنامهای که ارائه شد، چه بود؟
در نشریه «دنیا»، شماره اردیبهشت ماه ۱۳۶۰، متن سخنرانی رفیق طبری بهعنوان مدخلی بر بحث درباره طرح برنامه ارائه شده به پلنوم ۱۷، منتشر شده است. میخواستیم درواقع روند تهیه اسناد، بهویژه نقش رفیق طبری را بدانیم.
رفیق محمدعلی عمویی: در تنظیم اسناد، نقش بیشتر با جوانشیر و بهزادی بود. اما این اسناد باید حتماً به رویت طبری برسد. آنچه بهصورت نظر رسمی حزب توده ایران منعکس میشد، چه در روزنامه، چه در ماهنامه، چیزی بود که مورد تأیید رفیق طبری بود.
«۱۰ مهر»: در مورد اسناد پلنوم ۱۷ هم به همین ترتیب عمل شد؟
رفیق محمدعلی عمویی: بله، بله.
«۱۰ مهر»: رفیق رفعت محمدزاده (مسعود اخگر) گویا به دلیل اختلافنظر با مشی سیاسی حزب، پس از برگزاری پلنوم وسیع ۱۷، نامهای به رهبری حزب نوشته بود. لطفاً بگویید زمان تقریبی چنین رویدادی چه بود؟ واکنش هیأت سیاسی کمیته مرکزی به نامه ایشان چگونه بود؟ بهویژه با توجه با اینکه رفیق اخگر عضو مشاور هیأت سیاسی کمیته مرکزی حزب بود و قاعدتاً در نشستهای این ارگان حضور داشت.
رفیق محمدعلی عمویی: واقعاً رفیقمان اخگر یکی از شایستهترین رفقای رهبری حزب بود. خیلی فرد مومن، مطلع و زحمتکشی بود. اما نظرات خاصی پیدا کرده بود مبنی بر اینکه جمهوری اسلامی نشانههایی در رفتارهایش و مناسباتش با حزب توده ایران بروز میدهد که سرانجام مسأله کشتار، از بین بردن و منحل کردن حزب پیش میآید. گفت من این را در ناصیه این رژیم میبینم. جوهر کلام نامه رفیق اخگر همین مطلب بود. البته با توجه به فضایی که آن موقع در ایران بود، روابطی که حزب با ارگانهای مختلف حکومتی داشت، مناسباتی که من به خصوص با شخص هاشمی رفسنجانی داشتم، بههیچوجه نظر رفیق اخگر برای من پذیرفتنی نبود. هیچکس از رفقا، اصلاً در مجموعه رفقای ما هیچکس نظر مساعدی نسبت به نظرات رفیق اخگر پیدا نکرد. فقط رفیق اخگر در آن جلسه هیأت سیاسی وقتی دید که فقط خودش آن نظر را دارد، گفت پس خواهش من این است که این سند در آرشیو حزب بماند. در مقطع معینی رفیقی در حزب این نظر را داشت و در آرشیو هم ثبت شد.
«۱۰ مهر»: زمان این نامه سال ۶۰ بود یا ۶۱؟
رفیق محمدعلی عمویی: سال ۶۱.
«۱۰ مهر»: درواقع ماههای آخر قبل از یورش اول؟
رفیق محمدعلی عمویی: چند ماه، شاید حداکثر دو ماه قبل از سرکوب حزب، ضربه اول که در بهمن انجام گرفت، نامه رفیق اخگر احتمالاً در آذر ۶۱ بود.
«۱۰ مهر»: پس از گذشت قریب به چهل سال از زمان برگزاری پلنوم هفدهم، ارزیابی شما از این پلنوم چیست؟ نظرتان درباره جایگاه پلنوم وسیع ۱۷ در تاریخ مبارزاتی حزب چیست؟
رفیق محمدعلی عمویی: من فکر میکنم پلنوم هفدهم یک اتفاق مهمی در تاریخ حزب بود. تعدادی از رفقای جوان را دعوت کردیم. شمار قابلتوجهی فراتر از فعالان رهبری حزب در این پلنوم حضور داشتند. جوانانی که عملاً چرخ حزب را میچرخاندند. بچههای منشعب، باورمند به حزب، از چه کورانی گذشته بودند تودهای شده بودند، خیلی پختهتر از بعضی رفقای جوان خود ما بودند. پلنوم با حضور بخش معینی از این جوانان برگزار شد. به همین علت روحش، روح تازه بود، انقلابی بود، جوان بود. اگر من و امثال من سن زیادی را گذرانده بودیم، این برخورد جوانانه را نداشتیم، اما بسیار با این جوانان نزدیک بودیم. تعدادی از اینها را اصلاً خود من از مشی چریکی به مشی تودهای کشیدم و میدانستم چه آیندهای پیشِرو است.
روند تنها به این تعداد جوان منشعب از سازمان فدایی خلاصه نمیشد. کما اینکه شد و چریکهای فدایی پیشنهاد ما را برای اینکه رهبری دو جریان با هم مذاکره کنند، پذیرفتند. اصلاً برای سازماندهی سازمان چریکهای فدایی، اولاً توافق کردند که لفظ چریک را رها کنند. ثانیاً نحوه سازماندهیشان، الگویش تشکیلات حزب توده ایران باشد و برای موفقیت در این زمینه، یک کارشناسی از حزب در شعب مختلف سازمان شرکت کند و آموزش دهد. یادم میآید برای روزنامه ارگانشان رفیقمان بهرام دانش را فرستادیم، او مشاور ارگان مرکزی سازمان فدایی شد. بعدها اینها به ما میگفتند که رفیق دانش اصلاً مقاله نوشتن را یاد ما داد، ما مینوشتیم، او خط قرمز میکشید روی این یا آن جمله و خلاصه در کمتر از نصف آن نوشته میکرد و ما تازه فهمیدیم مقاله سیاسی یعنی چه. این همکاری واقعاً مفید بود و به نتیجه هم رسید.
«۱۰ مهر»: شما بیش از ۱۶ سال پیش، در سال ۱۳۸۳، در مصاحبهای با خسرو شمیرانی (نشریه شهروند) در مقایسه زندان جمهوری اسلامی با دوران زندان رژیم شاه گفتهاید «فشارهای وارد شده در يك ماه اول بيشتر از مصائب آن ۲۵ سال بود». بهعنوان تنها کسی که سالهای طولانی، قریب به ۳۷ سال، را زندانی دو رژیم بودهاید، لطفاً تفاوتهای دو زندان را توضیح دهید.
رفیق محمدعلی عمویی: یک مراسمی آقای عمادالدین باقی در حسینیه ارشاد برگزار کرده بود که سوژهاش این بود که افراد بیایند درباره شرایط زندان قبل از انقلاب و بعد از انقلاب صحبت کنند. از من دعوت کردند که آقای عمویی نظر شما چیه؟ رفتم و گفتم من به صراحت این جریان را خواهم گفت، گفتند بله.
من شروع به صحبت کردم. نوع شکنجههایی که ساواک میداد بیان کردم و شکنجههایی که بازجوهای جمهوری اسلامی انجام میدادند. اشاره کردم آنجا پس از آنکه بازجویی تمام شد و طرف دادگاه رفت، دیگه باید زندانش را بکشد، کاری به کارش ندارند، توان کشیدن حکم زندان را داشته باشد. ولی جمهوری اسلامی این جوری نیست. تا روزی که تو میخواهی از زندان آزاد شوی، با تو کار دارد.
یادم میآید یه روزی در اوین مرا به بهداری میبردند. یک هو یک صدایی، یک آشنایی گفت که آقای عمویی سئوالی دارم. من گفتم شما همیشه سئوال دارید. گفته نه، از آن سئوالهای بند ۳۰۰۰ نیست. گفتم پس چیه؟ گفت شما زندانی دو رژیم بودید، کدامش سختتر است. گفتم نگران نباشید، نشان افتخار مال شماست. یک کدامشان خندید و گفت جدی میگویید؟ گفتم آره جدی میگویم، با تمام وجودم میگویم. یکی از آنها گفت ـ حالا من چشمام بسته است ـ آقای عمویی به ما زد، ما از ساواک هم خشنتریم. گفتم معلومه، شما تو راه بهداری از من سئوال دارید. چقدر سئوال، چقدر سئوال.
خب، واقعاً اینکه من در آن مصاحبه با آن نشریه کانادایی گفتم که همان چند ماه اول قابل مقایسه با مجموعه دوران زندان شاه نیست. واقعاً زندان شاه با ما کاری نداشت، یک حکم اعدام، ابد به ما داده بود و ما هم داشتیم میکشیدیم و کاری به کار ما نداشتند. واقعاً این بود که آدم تحمل کشیدن زندان را داشته باشد.
اینها در تیر ماه ۱۳۶۴ حکم اعدام مرا صادر کردند، ولی ابلاغ نکردند. همین جوری خود آقای رئیس دادگاه گفت آقای عمویی حکم شما اعدام است. ولی از آن وقت به بعد، هرچند وقت یکبار مرا احضار میکردند و میگفتند آقای عمویی میدانید حکمتان اعدام است. میگفتم این جور که آقای نیری گفت، بله. ولی به من ابلاغ نشده است، چرا ابلاع نمیشود. گفتند خب، عجله نداشته باشید، ابلاغ میشود. اینها تا روز آخر، باور کنید روزی که سال ۱۳۷۳ آمدند و مرا بردند که یک ماه مرخصی به من بدهند ـ خب همه را مرخصی داده بودند، جز من ـ من خندیدم. گفت آقای عمویی چرا میخندید، مگر ما شوخی داریم. گفتم اصلاً پیشنهادتان شوخی است، مرا با حکم اعدام میخواهید مرخصی بفرستید. اول تکلیف مرا روشن کنید، یا اجرا کنید یا حکم را بشکنید و بعد مرا مرخصی بفرستید. بعد اینها رفتند زنگ به نسرین زدند که نرو سر کار، ما کار داریم. آمدند به نسرین گفتند ما آقای عمویی را خواستیم بفرستیم مرخصی، موافقت نمیکند. چرا؟ نسرین گفته بود با شناختی که من از همسرم دارم، اگر پیشنهادتان بیقیدوشرط باشد، احتمال پذیرشاش است، اما اگر یک شرط کوچک داشته باشد، او امکان ندارد بپذیرد، و واقعاً راست هم گفته بود.
تفاوت زندان جمهوری اسلامی با قبل این بود که تا لحظه آزادی هم با تو کار دارند. حتی وقتی مرا از کمیته مشترک به اوین بردند، شکنجه ندادند. ولی شبها مرا میبردند آن طبقه پایین که شکنجهگاه بود و صدای شلاقهایشان را که میزدند، میشنیدم. این بهمراتب از خود شکنجه آزاردهندهتر بود. دیگر نه سئوالی بود، نه من پاسخی میدادم، یعنی همیشه با خوف و رجاء. واقعاً شیوه عملکرد دستگاه اطلاعاتی و قضایی جمهوری اسلامی طوری است که طرف را ذله میکند، بیخودی نیست که اسم خاطرات این دوران را گذاشتم «صبر تلخ». واقعاً صبر میخواهد، صبر ایوب، و تلخ بود، چقدر تلخ بود. ما تحمل کردیم. رفقا، واقعاً روزهای این ۱۲ سال زندان جمهوری اسلامی اصلاً قابل مقایسه با آن ۲۵ سال نیست. بله، ماه اول، ماه دوم آن موقع هم همین سختی بود، همان حمام زرهی، همان خشونتهای افسران رکن ۲، خیلی خشن بود. ولی وقتی رفتیم دادگاه و آن حکم را دادند، دیگر کاری با ما نداشتند، مهم آن بود که آدم توان زندان کشیدن داشته باشد. ما هم پوستمان کلفت بود و تحمل کردیم. تبعید کردند، برازجان رفتیم، آمدیم ۶ سال تهران، دوباره ما را تبعید کردند عادلآباد، برخی دیگر از رفقا به وکیلآباد، برخی را به زندان اهواز تبعید کردند. همه رفقا تحمل کردند. اما رفتار اینها تا آخرین روزی که ما را از زندان بیرون آوردند، حتی پس از زندان نیز ولمان نمیکردند. [توضیحات همسر رفیق عمویی: تلفن ما کنترل بود، بعد مثلاً عمو را آزمایشگاه چکاپ میبردیم، زنگ میزدند خانه که آقای عمویی که حالشان خوب است؟ مشکلی که نداشتند؟ آزمایششان که مشکل نداشت؟ یعنی مخصوصاً میخواستند بفهمیم که تحت نظریم. مثلاً مسافرت پهلوی دوستان میرفتیم، بعد زنگ میزدند که مسافرت خوش گذشت؟ تا مدتها ولکن معامله نبودند، بعد یواش یواش از زمان خاتمی دیگر دور شدند و کاری نداشتند.]
«۱۰ مهر»: گویا بیشترین فشار شکنجه بر رهبران حزب توده ایران در فاصله بین دو ضربه به حزب، در رابطه با اتهام «کودتا» اعمال شده است. آیا طرح مسأله «کودتا» از سوی بازجویان، تنها براساس دروغپردازیهای هوشنگ اسدی صورت گرفت یا طرح این اتهام، برنامهای از سوی سپاه بود برای اینکه ضربه به حزب و برنامهای که برای کشتار داشتند را توجیه بکنند؟
رفیق محمدعلی عمویی: تحلیل ما همواره این بود که این حرفی است که سپاه اعمال میکند. ولی اخیراً طی اعلامیهای که در انگلستان چاپ و منتشر شد، MI۶ و CIA و جمهوری اسلامی آن طرح «کودتای حزب توده» را تنظیم کردند و خیلی هم موفق بود.
تو زندان هوشنگ اسدی این حرف را مطرح کرد، درواقع این حرف را در دهانش گذاشتند. به هوشنگ اسدی بیچاره گفتند، تو که میگویی قراره کودتا بکنند، تفنگتان، اسلحهتان کجا بود؟ گفت مثلاً فلان باغ. یک باغ که سیزدهبدر رفقا رفته بودند و آنجا متعلق به خانواده یکی از رفقا بود. اسدی را آن باغ آوردند، زیر یک درخت نشاندند و شروع به کندن جاهای مختلف کردند، چیزی پیدا نشد. بعد آمدند دیدند اسدی دارد گریه میکند، گفت من بیخودی گفتم، من همچنین اطلاعی ندارم.
ما نمیدانستیم، ما شنیده بودیم که تعهداتی در نوفل لوشاتو توسط آقای خمینی انجام گرفته است. ولی این تعهدات دقیقاً چی است، بخشی از آن این بود که جلوی چپ گرفته شود. ما بههیچوجه کامل این توافقها را نمیدانستیم. با گذشت ایام و اعلامیههایی که MI۶ و CIA منتشر میکردند، جمهوری اسلامی اعلام نکرد که ما با MI۶ و CIA در ارتباط بودیم و چنین طرحی داشتیم. اخیراً بود که این اعلام شد.
«۱۰ مهر»: در اینکه این مسأله که شما اشاره میکنید که یک طرح مشترکی برای سرکوب حزب بود، بله حتماً به همین صورت بوده است. ولی بهطور مشخص درباره سناریوی «کودتا»، سئوال این است که آیا خود اسدی ابتکار به خرج داده است و چنین طرحی را داده است؟ چرا این سئوال مطرح میشود، زیرا در برخی از دستگیریهای ضربه دوم ـ آن موقع حتماً این فشار در رابطه با «کودتا» روی رفقای کمیته مرکزی تمام شده بود ـ بازجوها درباره «کودتا» سئوال میکردند. لذا این سئوال مطرح میشود که اگر سناریوی «کودتا» کار خودشان بوده است، خیلی مضحک بود که دوباره در بازجوییهای پس از ضربه دوم، که دیگر مسأله سناریوی «کودتا» تمام شده بود، بیایند و دوباره آن را مطرح کنند. میخواستیم نظرتان را در اینباره بدانیم.
رفیق محمدعلی عمویی: ببینید آن سئوالهایی که درباره «کودتا» پس از ضربه دوم مطرح میشد، یکسری آدمهای ناشی این کار را میکردند. برای دستگاه اطلاعاتی ایران مسلم شده بود که همچنین چیزی نیست. حتی مسأله کودتا در کیفرخواستی که ما به دادگاه رفتیم، وجود نداشت. خیلی نباید مسأله را گردن هوشنگ اسدی گذاشت. بهش القا کردند، زیر ضربه قرار گرفت و او هم پذیرفت. درواقع جزییات را به دهانش گذاشتند.
حتی در مورد خود من، شکنجههایم به جایی رسید که من هم پذیرفتم. گفتم بابا هر چی بخواهید قبول دارم که دیگه دست بردارید. گفتند کِی؟ آیا روز انقلاب، ۱۲ فروردین یا .... گفتم هر کدامش را قبول دارید، من قبول میکنم. در شرایط خیلی بدی از نظر جسمانی قرار گرفتم که قبول کردم. «قرار بود» ما در اول ماه مه کودتا کنیم. شب خوابیدم، با خودم گفتم مرد، این چه اعترافی بود تو کردی. از طرفی خودم را توجیه میکردم، تنها شلاق نبود، مرا آویختند، ایست قلبی کردم، بلافاصله بیمارستان بردند و مانع از این شدند که بمیرم. ولی وقتی که آمدم. دوباره مرا اطاق شکنجه بردند، چارهای جز پذیرش نبود. فردای روزی که اعتراف کردم، در زدم و گفتم من با بازجو کار دارم. گفتند صبر کن، میآید. گفتم نه من عجله دارم. آمدند مرا بردند. گفتم خواهش میکنم همه بازجوها، همه آنهایی که از رفقای ما سئوال میکنند، اینجا حضور داشته باشند. من اعتراف مهمی، مهمتر از آنچه دیشب گفتم، دارم. گفتند بگو ما به بقیه میگوییم. گفتم نه، میخواهم خود آنها از دهان من بشنوند. چند دقیقهای گذشت و یک چیزی حدود ۸ـ۷ نفر مرا دور کردند و گفتند بگو. گفتم من صریحاً اعلام میکنم به شما بازجوهایی که از ما اعتراف کودتا کردند، این بهکلی دروغ است. فقط به ضرب شکنجه از ما اعتراف کردند. واقعیت نیست، همه جا هم این را خواهم گفت. میدانم الان مرا دوباره اطاق شکنجه میبرید، شکنجه میدهید، ولی هر وقت نفس داشته باشم، هر کس با من صحبت کند، میگویم که با چه شکنجهای این اعتراف را از من و رفقایم گرفتید. ولی درسی برای ما شد که نمیتوانند این سنایوری مضحک را پیش ببرند. گفتم خب، کسانی که میخواهند کودتا بکنند، چرا میخواهند از کشور خارج شوند. در دستگیری ما عجله کردید، مبادا ما از ایران برویم. آیا یک نفر زیر بازجویی گفت که قراره چه روزی این اتفاق بیفتد. اگر برنامه داشتیم، باید میدانستیم چه روزی چکار میخواهیم بکنیم. هیچوقت تاریخی از کسی گرفتید؟ این همه رفقا را از ما دستگیر کردند، کودتا را که فقط هیأت سیاسی نمی کند، شما از اعضای هیأت سیاسی دارید این اعتراف را میگیرید. ولی کودتا را باید تودهها بکنند، ۱۰هزار نفر اعضای حزب را شما گرفتهاید. کسی اصلاً چنین مقولهای به ذهنش خطور کرده است.
در خاطرات کیا است. من هم در خاطراتم دارم. اینها شب اول ماه مه آمدند به من گفتند، کیا نوشته که به او هم گفتند، که به مأمور بند یک نارنجک دادیم، اولین صدای انفجاری که در تهران شنیده شود، این را تو اطاق تو پرتاب کند و تو قربانی همین طرح خودتان بشوید. خب، جالبه. من خندیدم گفتم خب، منتظر باشید، اما خواهش میکنم قبل از اینکه صدای انفجار بیاید، این را پرتاب نکنید.
«۱۰ مهر»: رفیق عمویی سپاسگزاریم از وقتی که در اختیار ما گذاشتید.
افزودن دیدگاه جدید