اهداف آمریکا از انتقال بیدردسر قدرت به طالبان
انتقال بیدردسر قدرت به طالبان با تمام امکانات نظامی آن که به ارزش بیشتر از ۸۵ میلیارد دلار سلاحهای بسیار پیشرفته و مدرن تخمین زده میشود، نقطه مرکزی این نقشه سیاسی را تشکیل می دهد. درواقع برای انتقال شورش و بینظمی و فعالیتهای مبتنی بر براندازی در آسیای میانه تمام امکانات عملی فراهم شده است و انتظار دارند تا طالبان که رهبری آنها بهوسیله آمریکاییها به اندازه کافی تعلیم دیدهاند شرایط نهایی برای عبور به فاز دوم نقشههای آنها که عبارت از ایجاد اغتشاش و بینظمی و بهتدریج راه انداختن جنگهای داخلی در آسیای میانه است، را مهیا سازند.
از نیم قرن به اینسو افغانستان کشور حوادث داغ سیاسی و لغزیدن از یک موضع به موضع دیگر اجتماعی و سیاسی و کشور تغییرات سریع نوع حکومتداری و ایدئولوژیها بوده است.
شاید بیداری نوع آسیایی باتمام وزنه خود در سال ۱۹۷۳ با کودتای محمد داوود علیه عموزادهاش ظاهرشاه، به یکبارگی و تراکم بیسابقهای وارد صحنه عمل سیاسی گردیده و جامعه ما را در لبیرانت تغییرات سیاسی انداخته است. بههرحال تغییرات اخیر در مقایسه با تمام تغییرات قبلی قابل مقایسه نیست. این تغییر بسیار غیرمترقبه و دور از واقعیت امروزی بود. آمریکاییها افغانستان را از چهل سال به اینسو بهمثابه لابراتوار تجارب جنگی و مدلسازی اجتماعی خویش مورداستفاده قرار دادهاند. برای بار اول آنان اسلام افراطی را در افغانستان بر پایه نظریات برژینسکی بهمثابه حربه موثر مبارزه با کمونیزم در مقیاسی بزرگ مورد استفاده قرار دادند و بعدها هنگامیکه حکومت مجاهدین جانشین حاکمیت انقلابی تحت رهبری حزب دموکراتیک خلق افغانستان گردید، در برابر تمام یاغیگری آنها را به حال خود گذاشتند در حالیکه در همین زمان بهعلت فروپاشی شوروی در دیگر نقاط جهان با دستِ باز به دستکاری روندهای سیاسی بهنام حقوق بشر و نظم جهانی میپرداختند و افغانستان در خارج از این دایره توجه جهانی آمریکا قرار داشت و هنگامیکه بخش تندروتر افراطگرایی اسلامی بهنام تحریک طالبان در سال ۱۹۹۴ از طریق پاکستان وارد صحنه عمل شد و در گامهای اولی با شدتی بیسابقه و نوع عمل وحشیانه در جنگها شرکت کرد و حاکمیت را هم قبضه کرد با واکنش همچنان بیتفاوت آمریکاییها روبرو شدو اندکی بعدتر همین آمریکای رهبر جهان آزاد از طریق شرکت عظیم نفتی یونیکال با آن وارد معامله گردید.
آمریکا نه در گذشته و نه در حال حاضر در پی مجبور ساختن طالبان به رعایت حقوق بشر، حقوق زنان، برابری ملی و اتنیکی و ایجاد سیستم سیاسی مبتنی بر عدالت اجتماعی نبوده است. تمام هموغم آمریکا تأمین منافع حیاتی خودش میباشد. بر همین اساس آمریکا در اوضاع کنونی طالبان را بهمثابه یگانه نیروی قادر به انجام سیاستهای بزرگ آسیای میانهای خود انتخاب کرده است. این سیاست تا آنجایی که از علایم اولیه تدارکی آن از یکسو و واکنش سایر حاضرین صحنه مانند کشورهای آسیای میانه، روسیه، چین و ایران از جانب دیگر برمیآید بر پایه تشنجزایی و آوردن نوعی «بهار آسیای میانهای» بامختصات نوین خواهد بود. بهنظر بسیاری از تحلیلگران اوضاع سیاسی منطقه ما، جابجاسازی نیروهای داعش در شمال افغانستان در کادر متفاوتی در کنار طالبان یکی از علایم بسیار متبارز این سیاستها است. قابل یادآوری است که داعشیهای مستقرشده در شمال افغانستان عمدتاً اتباع چچنی، ازبکستان، تاجیکستان، قرقیزستان، قزاقستان، قفقازیها و اویغورهای چینی هستند. در کنار این دو گروه نیرومند تروریست و افراطی گروههای دیگری از القاعده گرفته تا حزب التحریر و دیگر گروههای بنیادگرای اسلامی که همه وجه مشترک در براندازی حاکمیتهای سکولار آسیای میانه دارند، گردآورده شدهاند. از همه علایم برمیآید که جنگهای خونینی در منطقه ما راه خواهد افتاد و یکبار دیگر سرنوشت دردآلود و مبهمی برای مردم افغانستان که به اندازه کافی درد دیده است، تکرار خواهد شد.
به این ترتیب افغانستان یکبار دیگر قربانی بلندپروازی عقابهای پنتاگون و سی آی ای میشود و صلح بهمثابه امر دستنیافتنی همچنان یکی از آرزوهای سوزان مردم ما باقی میماند. افغانستان همچنان در عقبماندگی و حسرت غرق خواهد بود.
از حوادث اتفاق افتاده میتوان دریافت که بهعنوان گام اولی علنی در جهت استفاده وسیع از امکانات طالبان، سیاستگذاران آمریکایی کوشیدند با بهراه انداختن مذاکرات دوحه با طالبان بهتدریج آنها را از لحاظ سیاسی و دیپلماتیک به نیروی قابل معاشرت سیاسی مبدل سازند. امروز آمریکاییها هر نوع تابو و مشکلی را که در روابط با طالبان میتواند وجود داشته باشد از بین بردهاند.
انتقال بیدردسر قدرت به طالبان با تمام امکانات نظامی آن که به ارزش بیشتر از ۸۵ میلیارد دلار سلاحهای بسیار پیشرفته و مدرن تخمین زده میشود، نقطه مرکزی این نقشه سیاسی را تشکیل می دهد. درواقع برای انتقال شورش و بینظمی و فعالیتهای مبتنی بر براندازی در آسیای میانه تمام امکانات عملی فراهم شده است و انتظار دارند تا طالبان که رهبری آنها بهوسیله آمریکاییها به اندازه کافی تعلیم دیدهاند شرایط نهایی برای عبور به فاز دوم نقشههای آنها که عبارت از ایجاد اغتشاش و بینظمی و بهتدریج راه انداختن جنگهای داخلی در آسیای میانه است، را مهیا سازند.
وضع کنونی جهان مبین این امر است که تنها نیرویی مانند طالبان که از لحاظ طرز تفکر و سلیقه سیاسی و هچنان از لحاظ دینی و ترکیب اتنیکی متجانس میباشد، قادر خواهد بود این سیاست از مدتها سنجیده شده آمریکا را در آسیای میانه عملی سازد، نه یک دولت سکولار و نامتجانس از لحاظ ترکیب دینی و اتنیکی و بههمین جهت است که فال قرعه آمریکایی بهنام طالب خورده است. در این مورد باید علاوه کرد که مردمان شمال افغانستان که با آسیای میانه هممرزاند و با آنها علایق تاریخی، اتنیکی، فرهنگی و عنعنوی نیرومندی دارند، حاضر نمیشوند در چنین برنامههایی شرکت داشته باشند. از جانب دیگر طالبان نیروییاند که گذشته از یکدست بودن به قواعد و نورمهای بینالمللی بیاعتنایی خود را به اثبات رسانیدهاند.
آمریکا نیروهای خود را از افغانستان بیرون کشید تا مستقیماً با این معضل بغرنج و خطرناک درگیر نباشد،اما تمام اهرمهای عمده در این اوضاع را در اختیار دارد. آمریکاییها با انتقال قدرت به طالبان دل آنها را برای همیشه بهدست آوردند. گذشته از اینکه رهبری فعال و تصمیمگیرنده طالبان که در قطر مستقر بودند و امروز اهرمهای اصلی قدرت را در اختیار دارند، همچنان از متحدین محکم آمریکا هستند، امکانات بااهمیت دیگری نیز در اختیار آمریکا قرار دارد که عمدهترین آن تاثیرگذاری از طریق بانک جهانی، صندوق بینالمللی پول و دیگر نهادهای مالی جهانی است. مشکل بهنظر میرسد که آمریکاییها برای مدت طولانی داراییهای افغانستان را مسدود و طالبان را در مضیقه واقعی قرار دهند. درواقع این آزمایش سخت و نقطه عطفی است که سیاست آمریکا در قبال مسأله افغانستان و آسیای میانه را در روشنایی قرار میدهد. دیده خواهد شد آمریکا حاضر است طالبان را واقعاً در مضیقه قرار داده و وادار به تغیر سیاست بکنند. آنچه قابل پیشبینی است طالبان حاضر خواهند شد برای رهایی از مشکلات کنونی به عقبنشینیهای معینی تن دربدهند ولی مهم اینست که در مسایل کلیدی مانند حضور واقعی نمایندگان همه ملیتها و اقوام افغانستان در قدرت، آزادی واقعی زنان، مساوات مذهبی، آزادی بیان و آزادیهای سیاسی، شیوه حکومتداری و نوع نظام سیاسی و سایر مسایل تعیینکننده سرنوشت آینده مردم افغانستان از خود نرمش نشان خواهند داد؟ به احتمال قوی طالبان خط قرمزهایی دارند که برای افکار عامه جهانی خطرناک و غیرقابل قبول هستند. آنها قادر نخواهند بود از این خط قرمزها که عمدتاً ناشی از طرز تفکر عقبمانده اجتماعی و سیاسی و متکی بر خودمحوری و بنیادگرایی است، عبور کنند. در شرایط حاضر طالبان در تلاش هستند موقعیت خود را تثبیت کنند تا بتوانند بهمثابه یک حاکمیت یکدست و متحد وارد مرحله بعدی شوند ولی مشکلات فراوانی سر راه آنها قرار دارد.
پس در این صورت سرنوشت نقشههای آمریکایی برای آسیای میانه چه خواهدشد؟ سئوال عمده اتفاقاً در همینجا است: آیا آمریکاییها بالاخره در برابر اضافهستانیهای طالبان در برابر همه بشریت کوتاه خواهند آمد؟
مشکلات عدیدهای در برابر طالبان هر روز عرض وجود میکند؛ اختلافات درونی آنها بسیار وسیع است و تا سیاست معقولی را که به مردم آرامش بخشد پیاده نکنند، قادر نخواهند بود حکومت کنند. درنتیجه پیاده ساختن برنامههای آمریکا برای آسیای میانه در گرو پیروزی طالبان و بیرون آمدن آنها از مشکلات کنونی خواهد بود.
نقاط ابهامانگیز دیگری درباره امکانات آمریکا در افغانستان وجود داردکه باید ذکر شود. یکی از این ابهامات درباره پایگاههای نظامی آمریکا است. در قرارداد دوحه (فوریه ۲۰۲۰) بین طالبان و آمریکا از برچیده شدن پنج تا از میان نه پایگاه نظامی آمریکا در افغانستان توافق صورت گرفته بود. علیرغم اینکه از تعداد واقعی پایگاههای نظامی آمریکا در افغانستان هیچگاهی اطلاع دقیقی ارائه نشده، بالاخره سرنوشت چهار پایگاه دیگر چگونه بوده است. ابهام دیگری که در وضع موجود بسیار بااهمیت است سرنوشت پیمان امنیتی بین افغانستان و آمریکا میباشدکه در سال ۲۰۱۴ به امضاء رسیده و تا سال ۲۰۲۴ دارای اعتبار میباشد. درواقع این دو موضوع بزرگ که قصداً در ابهام قرار داده شده است، نقاط پیوندی بیشتری را بین طالبان و آمریکا به میان میآورد.
سئوال عمده این است که چه وقتی آمریکا وارد مرحله نهایی نقشه راهاندازی بینظمی در آسیای میانه که خیلیها به موجودیت ان باور دارند، میشود؟