در اوکراین چه میگذرد؟
اسدالله کشتمند ــ
در نتیجه این موضعگیری عدهای از احزاب کمونیستی و چپ بسیار اپورتونیستی و تلاشی در جهت حفظ قیافهای حق به جانب است که گویا گردنکشی روسیه از قواعد بینالمللی را محکوم میکند، ولی در برابر، قربانی شدن این کشورِ عظیم را در صورتِ انفعالِ آن نادیده میگیرد … اینکه این احزاب کمونیستی چاشنیای هم از ضدیت با آمریکا و تحریکات آن را در موضعگیری خود علاوه میکنند، در اصل موضوع تغییری وارد نمی کند. باید مسئولیت آمریکا در مقیاسی واقعی در بروز و شکلگیری این حوادث، مشخصاً مطرح شود، زیرا منشاء و اساس حوادث اوکراین در سیاست تجاوزگرانه آمریکا و ناتو نهفته است و این اصلِ بزنگاه است. درنهایت این احزاب برای توجیه شرمسارانه این موضعگیری، به چاشنی انتقادیای هم از امپریالیزم آمریکا متوسل شدهاند.
حوادث کنونی اوکراین شاید بزرگترین تشنج بعد از جنگ جهانی دوم در روابط بینالمللی باشد. شاید حتی خطرناکتر از بحران راکتی سال ۱۹۶۲، به عنوان بزرگترین بحران در روابط بینالمللی بعد از جنگ جهانی دوم ثبت تاریخ شود. آنچه در اوکراین و ماحول آن میگذرد، از لحاظ احتمال وقوع رودررویی در صورت حدوث اشتباهات فنی تباهکننده در سطح بالاتری قرار دارد و اهمیت فرآیند این بحران در تدوین یک دوره نوین در تاریخ روابط بینالمللی هم از اهمیت کمسابقهای برخوردار است. حوادث کوبا در زمانی اتفاق افتید که سرنوشت بشریت با موجودیت دو اردوگاه سرمایهداری و سوسیالیزم قبلاً رقم خورده بود؛ صفوف نیروها و سمت حوادث مشخص بود و در اوضاع و احوالی مشخص جهان، به سوی رودررویی بهخاطر دفاع از منافع هر طرف درگیر در حرکت بود و جان مطلب این بود که تقویت مواضع از هر دو جانب باعث این رودررویی شده بود که بالاخره کوتاه آمدن دوطرفه، باعث حل این مشکل خطرناک جهانی شد.
ولی امروز در اوکراین حرف بر سر عقبنشینی هر دو طرف در میان نیست. معضله بهکلی متفاوت است؛ یک طرف به پیشروی غیرمتعهدانه و فریبکارانه متوسل شده و جانب دیگر جا و امکانی برای عقب رفتن و رفع تشنج ندارد.
در واقع در فرآیند این بحران حرف بر سر تغییر عظیم ژئوپولیتیک یا بود و نبود یک هویت تاریخی بزرگترین سرزمین جهان یعنی روسیه؛ حرف بر سر حذف و یا رشد روابط و نظم نوینی که دارد سربلند می کند؛ و حرف بر سر برقراری صلح و امنیت در کادر نظمی نوین در این مقیاس برای همه جهانیان است.
هر نوع حرکت خطایی که در این مقطع صورت گیرد، بیشتر از بحران موشکی کوبا، با سرنوشت مجموع بشریت سروکار دارد. آنچه در اوکراین میگذرد دارای یک بعد ظاهری است که بستگی به حوادث روی صحنه دارد؛ این فقط نیمرخ ناقصی از کوه یخی است که فقط رأس آن از دریای حقایق سر برون آورده است و حوادث کنونی اوکراین را رقم میزند. بعد دیگری هم در پشت حوادث جاری اوکراین عمل میکند که این دیگر تعیینکننده حتی آینده زندگی بشر در روی زمین میتواند باشد وعبارت است از رودررویی روسیه با آمریکا و ناتو. این رودررویی ناشی از خُلف وعده و اتکا به دروغ است که از جانب آمریکا وارد میدان شده و مسئله بود و نبود روسیه را مطرح میسازد.
در واقع آمریکا با تخلف از وعدهای که در پایان جنگ سرد به شوروی در جهت عدم پیشروی ناتو بهسوی شرق اروپا داده بود، روسیه را در برابر خطر نابودی قرار داده است. دقیقاً از این زاویه است که حوادث امروزی اوکراین را باید دید.
اگر تنها در کادر تجریدی و محدود منطقهای اروپایی و روابط ظاهری بینالمللی مبتنی بر قوانین موجود بینالمللی در نظرگرفته شود به موضعگیریهای سطحی و نادرستی چون محکوم کردن روسیه بهخاطر این «قانونشکنی بینالمللی» (گرچه ناتو و آمریکا صدبار بدتر از آن در یوگوسلاوی، سومالی، افغانستان، عراق، لیبی، سوریه، یمن و غیره عمل کردهاند) میانجامد و اصل موضوع که عبارت از تجاوز و پیشروی مزید ناتو و در نتیجه باعث حتمی شدن خطر جنگ جهانی میگردد، از نظرها دور میماند.
در این روزها پی هم اسناد بسیار معتبری رو میشود که نشان میدهد آمریکاییها و ناتو در بحبوحه ختم جنگ سرد به شورویها از عدم پیشروی به سوی شرق اطمینان و وعده داده بودند، ولی عملاً در جهت مخالف حرکت کردند. مثلاً در این ارتباط «رولان دیوما»، وزیر امور خارجه فرانسه در زمان «فرانسوا میتران» در این زمینه اظهارات بسیار روشن دارد. او در یکی از برنامههای Sud Radio مورخ دوم ماه مارس ۲۰۲۲ در جواب ژورنالیست رادیو درباره تعهدات رهبران ناتو و غرب در مسأله عدم پیشروی ناتو به سوی شرق بعد از ختم جنگ سرد، با صراحت میگوید که در جلسهای مرتبط با وحدت دو آلمان با حضور «گورباچف» و «شواردنادزه»، «جورج بوش» و «جیمز بیکر» وزیر امور خارجه ایالات متحده آمریکا، رؤسای دولتهای انگلستان، آلمان، فرانسه و دبیرکل ناتو، «شواردنادزه» وزیر خارجه وقت شوروی در مورد پایان جنگ سرد و برگشت به فضای صلح مسأله را مطرح کرد:
۱. بهمثابه ضمانت از صلح، همه نمادها و بنیادهای یادگاری پیروزی ارتش شوروی بر فاشیزم، بهمثابه وظیفه دولت آلمان حفظ و نگهداری شود.
۲. ناتو به کشورهای سابق متحد شوروی توسعه پیدا نکند.
«رولان دیوما» میگوید همه وزرای خارجه حاضر در جلسه به اتفاق این دو شرط را پذیرفتند ولی متأسفانه به سند کتبی مبدل نشد.
با همه این واقعیتهای انکارناپذیر، ناتو از سال ۱۹۹۹ به بعد پی هم به سوی شرق تا مرزهای روسیه خزیده و امنیت این کشور را در معرض خطر واقعی قرار داده است. مسلماً پیوستن اوکراین به ناتو میتوانست آخرین میخی باشد که در تابوت فضای امنیتی برای روسیه کوبیده شود؛ در چنین وضعی چه میشد کرد؟
آیا جایی برای منتظر ماندن بیشتر روسیه باقی مانده بود؟
صرفنظر از خوشبینی و یا بدبینی نسبت به روسیه و رهبران و سیستم سیاسی موجوده آن، این واقعیت بلافاصله مطرح میشود که آن طوری که «ولادیمیر پوتین» گفت، آمریکاییها با نصب موشکهای هستهای در اوکراین، قادر خواهند بود در ظرف پنج دقیقه مسکو را بمباردمان اتمی بکنند و این چیزی است که میتواند خطر جنگ و نابودی بشریت را بیشتر از هر زمانی محتملتر بسازد.
از جانبی هم زورگویی، تقلب و گردنکشی آمریکا از قوانین بینالمللی بر کسی پوشیده نیست. پس مسئله بود و نبود روسیه در میان است. این چیزی است که از کسی پنهان هم نیست. مزید بر این، آقای «زلنسکی» رئیسجمهور اوکراین در جلسه امنیتی مونیخ از تمایل کشورش به دستیابی به سلاح اتمی هم پرده برداشت.
همه میدانیم که اوکراین میتواند در مدت بسیار کوتاهی به آن دست یابد. حالا از روسکشی فاشیستهای اوکراینی که در دونباس عملی میشد هم اگر بگذریم، رژیم کنونی اوکراین که پی هم در تقلا بود وارد ناتو شود، خطر نابودی روسیه را بهطور بسیار جدی مطرح میساخت.
در چنین احوالی که روسیه رسیدن فاجعه را با چشمان باز میدید و دروازه ورود به جهنم را هم در وجود همین رژیم کنونی اوکراین که قسماً متکی بر نیروهای فاشیستی یعنی نئونازیها ولی دستنشانده آمریکاییها است، میدید، میتوانست بیتفاوت باقی بماند؟
حالا اگر حتی روح بخش دوم منشور امنیتی اروپا در گردهمآییهای استانبول (۱۹۹۹) و آستانه (۲۰۱۰) را هم (که تقویت امنیت خودی نباید باعث تضعیف امنیت دیگران شود) در نظر نگیریم، در حالتی که آمریکا بیتوجه به کوچکترین حد رعایت امنیت روسیه با تکبری فرعونی در جهت ایجاد زمینههای تضعیف و تهدید آن عمل میکرد آیا روسیه حق نداشت جلو آن را بگیرد؟
در این زمینه روسیه در مدت هشت سال تلاش نمود با مجبور ساختن اوکراین به تمکین در برابر قرارداد مینسک اوضاع را آرام سازد، ولی آمریکاییها نگذاشتند این امر عملی شود. امروز معضله در نقطهای قرار گرفته است که جلوگیری از تبدیل شدن اوکراین به تختهخیز تجاوز آمریکا و ناتو علیه روسیه تنها و تنها به غیرنظامی ساختن و پاکسازی اوکراین از شر نئونازیزم، میتواند حل گردد.
دنیا شاهد است که روسیه تمام امکانات مسالمتآمیز و دیپلماتیک را به آزمایش کشیده بود تا مانع این پیشروی شود ولی هیچ گوشی به این خواست مشروع روسیه برای زنده ماندن در شرایطی که خودش برای خود تعیین میکرد، بدهکار نبود.
بالاخره روسیه، بالاجبار، و با اقدامی قاطع جلو این روند خطرناک را سد کرد. این اقدام روسیه را باید در مقیاس پیشگیری از جنگی «عملاً اعلام شده» دید. این اصل است و بقیه فرع.
مواضع غیرقابل درک بعضی از احزاب کمونیست
در چنین شرایطی برای من موضعگیری بعضی از احزاب کمونیستی که اقدام روسیه را محکوم میکنند، قابل درک نیست. این موضعگیری بیشتر برخوردی کشیشمآبانه است تا یک موضعگیری دفاع از صلح واقعی و منصفانه و دفاع اصولی بر پایه رعایت منافع حیاتی خلقهای کشور بزرگی چون روسیه که در معرض یکی از خطرناکترین نقشههای تعرضی تاریخ معاصر قرار گرفته است. اصولاً انتظار میرفت که مسئولیت عام و تام این بحران به آمریکا و ناتو که باعث بروز آن شدهاند، نسبت داده شود.
در نتیجه این موضعگیری عدهای از احزاب کمونیستی و چپ بسیار اپورتونیستی و تلاشی در جهت حفظ قیافهای حق به جانب است که گویا گردنکشی روسیه از قواعد بینالمللی را محکوم میکند، ولی در برابر، قربانی شدن این کشورِ عظیم را در صورتِ انفعالِ آن نادیده میگیرد.
به نظر من، این موضعگیری را از کارزار بیسروپای تبلیغاتی غرب و ناتو که عمدتاً مبتنی بر جعل و دروغ است و تأثیر مخرب بزرگی بر ذهنیت و افکار عامه دنیا به جا گذاشته است، نمیشود جدا دانست.
آیا کمونیستها و نیروهای چپ حق دارند در صورت فشار این کارزار جعل و دروغ (که درست است که بسیار نیرومند و غیرقابل انعطاف است) کمر خم کنند؟
قابل یادآوری است که اگر واقعاً امکان احتراز از این اقدام پیشگیرانه از راههای دیپلوماتیک و سازشهای متقابل برای حفظ صلح و جلوگیری از پیشروی ناتو تا دم درب روسها وجود میداشت و در آن صورت روسیه با زور وارد اوکراین میشد، به حق در آن صورت این اقدام را میشد و بایستی فقط و فقط تجاوزگرانه نامید.
اینکه این احزاب کمونیستی چاشنیای هم از ضدیت با آمریکا و تحریکات آن را در موضعگیری خود علاوه میکنند، در اصل موضوع تغییری وارد نمی کند. باید مسئولیت آمریکا در مقیاسی واقعی در بروز و شکلگیری این حوادث، مشخصاً مطرح شود، زیرا منشاء و اساس حوادث اوکراین در سیاست تجاوزگرانه آمریکا و ناتو نهفته است و این اصلِ بزنگاه است. درنهایت این احزاب برای توجیه شرمسارانه این موضعگیری، به چاشنی انتقادیای هم از امپریالیزم آمریکا متوسل شدهاند.
مشکل عمده کار اینجا است که، در این موضعگیریها، اصل به جای فرع قرار داده میشود و در نتیجه در برابر یک امر دارای اهمیت اصولی، موضعگیریای کج و معوج در پیش گرفته میشود؛ گواینکه روسیه در قبال اوکراین از موضع ناسیونالیستی و صرفاً بهخاطر اینکه این کشور اوکراین است، چنین برخوردی میکند؛ در حالیکه در این میانه اوکراین فقط وسیله حل یک معادله بسیار بغرنج است نه خود معادله. آدرس معادله و طرف اصلی معادله آمریکا و ناتو است که اوکراین بیچاره را وارد این گود کرده است، کما اینکه اگر هر کشور دیگری به جای اوکراین در چنین موقعیتی قرار میداشت، به همین سان وجهالمعامله آمریکا در تقابل با روسیه قرار میگرفت.
اعمال تحریمها علیه روسیه، نقابی برای پوشاندن چهره بازنده اصلی قمار
در نهایت میتوان گفت که بشریت این روزهای پر از ترس و دلهره را پشت سر خواهد گذاشت. روسیه که کارد ناتو به استخوانش رسیده، احتمالاً عقبنشینی نخواهد کرد و اوکراین غیرنظامی خواهد شد و گروههای آدمکش و وحشی نئونازی به سزای اعمال غیرانسانی خود خواهند رسید و آمریکا و ناتو فقط به این امر تمکین خواهند کرد که قماری را باختهاند بدون اینکه به روی خود بیاورند و برای توجیه این باخت و ماجراجویی خطرناک خود، تحریمها را وسیله قرار میدهند. تحریمهایی که چون تیغ دُو دَمِ برانی عمل خواهند کرد. ظاهر این تحریمها برای روسیه کشنده است، ولی در واقعیت به همان پیمانه نه تنها برای مردمان کشورهایی که رهبران آنها به این جنون دست زدهاند، بلکه حتی برای خود سردمداران دنیای سرمایه و ستم هم بیهزینه نخواهد بود.
چه بسا که هزینهها در عرصههایی هم، بسیار گرانتر از آنچه پیشبینی شده است، خواهند بود. مثلاً درعرصه فعالیتهای مشترک در فضا (ایستگاه فضایی بینالمللی و کمک هوافضای روسیه برای تقویت اینترنت در بریتانیا، فروش موتورهای راکتهای فضایی به آمریکا و غیره)، عرصه انرژی بهویژه ارسال گاز به اروپا و غیره.
بالاخره این رودررویی که از جانب ناتو و آمریکا بر روسیه تحمیل شده است، به احتمال بسیار قوی بهمثابه یکی از مهمترین عوامل تعیینکننده زایش پُردرد نظم نوین بینالمللی، که مشخصه اصلی آن پایان دنیای تکقطبی و زورگویی قلدرمنشانه آمریکا است، عمل خواهد کرد.