«فروپاشی» اتحاد شوروی به ‌هیچ‌وجه «اجتناب‌ناپذیر» نبود

Print Friendly, PDF & Email

نكته 

فروپاشی اتحاد شوروی در سال ۱۹۹۱ كه در پی فروپاشی نظام‌های سوسیالیستی اروپای شرقی در سال ۱۹۸۹ پیش آمد، برای من صرفاً یك انتقال نظام سیاسی نبود ضربه مهلك و طاقتفرسایی بود به كل نظام شناختی من به جهان. اطمینان دارم كه افراد بسیاری در جهان از جمله رفقای حاضر در این جلسه سخنرانی از زمره افرادی بودند كه ضربه سختی خوردند. تبلیغات رسانههای آمریكا و اروپا حاكی از آن بود كه فروپاشی شوروی یعنی بیاعتباری تمام اندیشه‌ها و تعهداتی كه من پس از مبارزهای دردناك و طولانی و رها كردن خود از آموزش‌های دوران جوانی ذره به ذره به آن دست یافته بودم. انگار قانون جاذبه از كار افتاده بود. جهانبینی من دیگر قادر به تبیین و توضیح جهان نبود

آنچه در پی می‌خوانید متن سخنرانی توماس كنی یكی از دو نویسنده كتاب «خیانت به سوسیالیسم» است كه در جمع اعضای حزب كمونیست ایرلند ایراد شده است. توماس كنی در این سخنرانی تلاش كرده است تا از دیدگاه خود فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی را تبیین كند. 

 

پیش از آغاز سخنرانی، مایل هستم از طرف دوست خود، راجر كیران، كه در نگارش كتاب «خیانت به سوسیالیسم» همراه من بود، از شما میهمانان ارجمند تشكر كنم. 

اهمیت بررسی علت فروپاشی اتحاد شوروی 

اندرو موری، رهبر جنبش ضدجنگ بریتانیا، در كتاب تازه خود «كابوس جدید حزب كارگر» نشان می‌دهد كه جنبش نوین و رادیكال در برابر سندیكالیسم محافظه‌كار تحت رهبری تونی بلر قد برافراشته است. موری در این رابطه با گروهی از رهبران سندیكایی چپ قدیمی‌ انگلستان از جمله «كن گیل» به گفت‌وگو نشسته است. «گیل» را بسیاری از دوستانی كه در این نشست حضور دارند، به‌خوبی می‌شناسند. «گیل» در پاسخ پرسش موری درباره «كمونیسم اروپایی» خاطرنشان می‌كند كه او سال‌ها با این جریان در جنبش چپ مبارزه كرده است. او تأكید می‌كند كه امروز پس از فروپاشی شوروی و در جهانی كه در آن، «دیگر شوروی نیست و چپ بریتانیا نیز به‌شدت تضعیف شده است» بسیاری از باورمندان به «كمونیسم اروپایی» از شرایط موجود ناخرسندند. گیل در ادامه می‌گوید: «از این كه این دوستان به این حقیقت اعتراف می‌كنند، خوشحالم و می‌خواهم از «هابس بام» بپرسم كه درباره «فروپاشی اتحاد شوروی» چه فكر می‌كند» به باور من چپ باید به‌نحوی اتحاد شوروی را احیا كند البته نه به‌معنای بازتولید آنچه بود، به هیچ‌وجه، بلكه به‌معنای آنكه آن را دوباره مورد ارزیابی قرار دهد و خاطرنشان كند كه تجربه اتحاد شوروی، با همه مشكلات و ضعف‌هایش گامی ‌بس بلند در درازای تاریخ به‌سود زحمتكشان جهان بود. به‌نظر من بدون درك این مسئله، مبارزه برای سوسیالیسم، به یك جنبش فراگیر و ژرف مبدل نخواهد شد. 

اصلاحات میخائیل گورباچف كه در سال ۱۹۸۵ آغاز شده بود، در سال ۱۹۹۱ به نتایج كاملاً متفاوتی انجامید: نابودی كامل اتحاد شوروی و سوسیالیسم آن، تجزیه آن به پانزده جمهوری مستقل، سرقت بخش عمده اموال دولتی و تبدیل اقتصاد اشتراكی به اقتصاد خصوصی. در نتیجه این وضع، برنامه‌ریزی دولتی از بین رفت و بازار آزاد رونق گرفت. حزب كمونیست نه تنها نقش رهبری خود را از دست داد بلكه مدتی نیز غیرقانونی شد. تیره‌روزی توده‌های خلق و سر برآوردن میلیاردرهای جدید، سیمای جامعه روسیه پس از تحولات ۱۹۹۱ است. 

در نخستین روز ماه ژوئیه ۲۰۰۵ خبرنگار رویترز از مسكو گزارش داد: «وزیر كشور روسیه با اعلام اینكه در شرایط حاضر آنچنان موجی از محرومیت و بی‌خانمانی گریبان‌گیر كودكان این كشور شده است كه تنها در دوران دو جنگ اول و دوم سابقه داشته است، خاطرنشان كرد كه این موج هولناك، كودكان را در ورطه وحشتناك اعتیاد و جرایم دیگر می‌اندازد.» 

«رشید نورگالی اف» كه به مناسبت «روز جهانی كودك» سخن می‌گفت، با صراحت حیرت‌آوری اعلام كرد: «در شرایط حاضر، روسیه ۷۰۰هزار یتیم و دو میلیون نوجوان بی‌سواد دارد.» او در ادامه افزود: «آمار اعتیاد در میان كودكان رو به افزایش است سن اعتیاد به مواد مخدر به ۱۱ سال رسیده و از زمان فروپاشی اتحاد شوروی، مرگ و میر ناشی از اعتیاد ۴۲ برابر شده است.» «نورگالی اف» از تمامی‌ شهروندان، سازمان‌های دفاع از حقوق كودك و حقوق بشر و دیگر سازمان‌های اجتماعی برای حل این مسئله كمك خواسته است. 

با فروپاشی اتحاد شوروی، نظام خدمات درمانی همگانی و تأمین اجتماعی روسیه ازهم پاشیده و نتوانست در شرایط بیكاری و فقری كه پیامد این فروپاشی بود، از مردم حمایت كند. كاهش شدید جمعیت، افزایش شدید نرخ مرگ و میر و افزایش استفاده از الكل و مواد مخدر از دیگر پیامدهای این بحران بزرگ بود. با آنكه بودجه دولت برای حل این مسائل اجتماعی در سال‌های اخیر افزایش یافته است اما همچنان حضور كودكان خیابانی در متروها و اماكن عمومی‌ چشمگیر است. «نورگالی اف» افزود: به‌غیر از فقر و محرومیت اجتماعی، عامل دیگری كه كودكان را از خانه می‌راند بدرفتاری پدران و مادران آن‌ها است. به گفته وزیر كشور روسیه این كودكان به‌راحتی در دام گروه‌های فاشیست و جنایتكار می‌افتند و در اقدام‌های جنایتكارانه از جمله قتل چند دختر نوجوان در سن پترزبورگ شركت می‌كنند. «نورگالی اف» گفت: در روسیه امروز، حدود چهار میلیون نوجوان به مواد مخدر آلوده‌اند و بیش از یك میلیون آن‌ها معتادند. سن متوسط اعتیاد به مواد مخدر از ۱۷ سال به ۱۱ سال كاهش یافته و سازمان‌های دولتی در حل این معضل كوتاهی می‌كنند. 

اما چرا من و راجر كیران دست به نگارش كتاب «خیانت به سوسیالیسم» زدیم. برای ما و بسیاری دیگر این پرسش مطرح بود كه چرا و چگونه رویدادهای ۱۹۹۱ ـ ۱۹۸۵ به تخریب و ازهم گسیختگی اتحاد شوروی منجر شد. فكر می‌كنم اگر اندكی از دوران زندگی خود بگویم، شما بهتر به انگیزه نگارش این كتاب و تفاوت آن با كتاب‌های دیگر كه به این موضوع پرداخته‌اند پی خواهید برد. 

من در دهه ۱۹۵۰ یعنی در سال‌های جنگ سرد بین اتحاد شوروی و آمریكا، در محله كوئینز نیویورك، در یك خانواده پرجمعیت ایرلندی آمریكایی كاتولیك به دنیا آمدم. هم پدر و هم مادرم به‌شدت هوادار جنبش سندیكایی و حزب دموكرات آمریكا بودند. در آن زمان، هواداری از حزب دموكرات به‌معنای هواداری از برنامه «اقدام نوین» New Deul فرانكلین روزولت بود. پدر و مادرم طرفدار آزادی ایرلند و هواخواه پرشور اقدامات انسان‌دوستانه به‌معنای عام آن بودند اما به هیچ‌وجه گرایشی به چپ نداشتند. با همت آن‌ها بود كه در مدرسه ابتدایی «یسوعیون» كاتولیك كه وابسته به دانشگاه «فوردهام» نیویورك بود، درس خواندم و با آموزش‌های خرده‌بورژوایی دینی آشنا شدم. باری من به تمام معنا، آموزش آمریكایی دوران جنگ سرد را مبنی بر آنكه «اتحاد شوروی حكومت مستبد تمامیت‌خواهی است كه در پی سلطه بر جهان است» فراگرفتم. 

اما سه رویداد مهم، اندیشه‌های مرا دگرگون كرد: ۱ در اواخر دهه ۱۹۶۰، زمانی كه دانشجو بودم، به جنبش ضدجنگ ویتنام پیوستم، نخست در چپ منفعل كاتولیك بریگانس و سپس در پخش رادیكال‌تر جنبش ضدجنگ. ۲ به سازمان‌های دفاع از حقوق بشر ایرلند پیوستم و در آنجا با آثار حزب كمونیست ایرلند آشنا شدم. این آشنایی مرا به ماركسیسم و سوسیالیسم علاقه‌مند كرد. به‌تدریج به مطالعه جنبش‌های رهایی‌بخش جهان به‌ویژه ویتنام پرداختم و نقش اتحاد شوروی را در یاری به آنان درك كردم. این بررسی‌ها پیش‌داوری‌های من درباره اتحاد شوروی را متزلزل كرد با این همه همچنان نسبت به مدل سوسیالیسم اتحاد شوروی بدبین بودم. ۳ زمانی كه دانشجوی دوره كارشناسی ارشد رشته اقتصاد بودم، یعنی در سپتامبر ۱۹۷۲، در یك تور سه هفته‌ای به اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی شركت كردم. هدف این تور مطالعه نظام اقتصادی برنامه‌محور شوروی بود. سرپرست تور مردی بود به نام لم هریس كه كمونیست و از سازمان‌دهندگان مبارزات كارگران كشاورزی از سال ۱۹۷۲ تا آن روز به‌شمار می‌رفت. آن زمان چقدر به نظرم پیر می‌آمد. هریس سال گذشته در ۱۰۰ سالگی درگذشت. یهودیان كهنسال و كمونیست‌های آمریكا، اكثریت گردشگران را تشكیل می‌دادند. گفت‌وگو با این همراهان درباره دهه‌های ۳۰ ، ۴۰ و ۵۰ مرا هشیار كرد. به‌هر صورت تصمیم گرفتم تاریخ شوروی، تحولات آن و آثار كلاسیك‌های ماركسیسم لنینیسم را به‌صورت ژرفی مطالعه كنم. در نتیجه، پس از مدتی از هواداران اتحاد شوروی شدم. 

بنابراین فروپاشی اتحاد شوروی در سال ۱۹۹۱ كه در پی فروپاشی نظام‌های سوسیالیستی اروپای شرقی در سال ۱۹۸۹ پیش آمد، برای من صرفاً یك انتقال نظام سیاسی نبود ضربه مهلك و طاقت‌فرسایی بود به كل نظام شناختی من به جهان. اطمینان دارم كه افراد بسیاری در جهان از جمله رفقای حاضر در این جلسه سخنرانی از زمره افرادی بودند كه ضربه سختی خوردند. تبلیغات رسانه‌های آمریكا و اروپا حاكی از آن بود كه فروپاشی شوروی یعنی بی‌اعتباری تمام اندیشه‌ها و تعهداتی كه من پس از مبارزه‌ای دردناك و طولانی و رها كردن خود از آموزش‌های دوران جوانی ذره به ذره به آن دست یافته بودم. انگار قانون جاذبه از كار افتاده بود. جهان‌بینی من دیگر قادر به تبیین و توضیح جهان نبود. پس از فروپاشی، سال‌ها افسرده و از نظر سیاسی سردرگم و گیج بودم. 

یك پرسش مانند خوره وجودم را می‌خورد اگر سوسیالیسم در اتحاد شوروی و دیگر كشورهای سوسیالیستی از پا درآمده است، آیا تئوری ماركسیستی اعتبار خود را از دست داده است؟ آیا سوسیالیسم دیگر یك آماج سیاسی نیست؟ فكر می‌كردم كه این پرسش، پرسش بسیاری از اندیشمندان و سیاستمداران است و باید در انتظار كتاب‌ها و آثار بی‌شماری در این زمینه باشم. اما دهه ۱۹۹۰ هم گذشت و اثر مهمی‌ منتشر نشد. وحشت كردم. 

خوشبختانه در این احساس تنها نبودم. دوستم راجر كیران مورخ نامدار و نویسنده آثار مهمی‌ چون «حزب كمونیست و اتحادیه‌های كارگران صنایع خودروسازی» و «نشانه‌های اضطراب ناشی از فروپاشی شوروی» همراه و همدردم بود. گاهی به او می‌گفتم «باید كتابی بنویسیم و بالاخره برای خودمان روشن كنیم كه چه پیش آمده است.» در آغاز تردید داشتیم. هیچ كدام روسی نمی‌دانستیم و در موضوع تاریخ روسیه و شوروی از آگاهی تخصصی برخوردار نبودیم. سرانجام با پافشاری من تردیدها از میان رفت. از نوامبر ۱۹۹۹، كار را آغاز كردیم. سال ۲۰۰۰ راجر یك مرخصی شش ماهه گرفت كه به كار ما كمك شایانی كرد. من هم به پژوهشگر آخر هفته تبدیل شدم. تا آن زمان حتی یك كتاب منتشر نشده بود كه نویسنده آن با جانبداری از اتحاد شوروی یا تئوری ماركسیستی به تحلیل رویدادهای مربوط به فروپاشی شوروی پرداخته باشد. كتاب ارزنده و پیشرو رفیق ارزشمند ما «بهمن آزاد» یعنی كتاب «مبارزه قهرمانانه، شكست تلخ» در اواخر سال ۲۰۰۰ یعنی زمانی كه ما دیگر كار خود را شروع كرده بودیم، منتشر شد. 

روشن است كه منظور من این نیست كه آثار منتشر شده درباره این رویداد، سراسر بی‌ارزش بودند. برعكس بسیاری از آن‌ها پژوهش‌هایی درخور توجه بودند اما از محدودیت‌های معین رنج می‌بردند. بخشی از این آثار گرچه ملبس به لباس تحقیق و پژوهش بودند اما از همان آغاز بر فرضیه‌های ضدشوروی قرار داشتند. كتاب‌های كسانی چون «ریچارد پایپس» از انتشارات دانشگاه‌ هاروارد و «جك متلاك» از انتشارات دانشگاه كلمبیا را به‌سختی می‌توان آثار تحلیلی درباره فروپاشی شوروی دانست. دیگر امروزه به‌سختی می‌توان به این نظرات باور داشت كه گویا علاقه به مالكیت خصوصی در نهاد بشر است و شوروی از آن رو ازهم پاشید كه با حذف مالكیت خصوصی، در واقع با نهاد و ذات بشری درافتاده بود. نویسندگان دیگری هم كه از زمره «پایپس» و «متلاك» نبودند، پرسش‌های مورد نظر ما را مطرح نمی‌كردند، زیرا فقط ماركسیست‌ها هستند كه به این پرسش‌ها عمیقاً معتقدند. به‌طور مثال پرسش ما این بود كه تضادهای اقتصادی چه نقشی در فروپاشی سوسیالیسم موجود ایفا كردند آیا غیر از راه گورباچف گزینه‌های دیگری هم وجود داشت زمانی كه اصلاحات گورباچف در سراشیبی فاجعه قرار گرفت، چرا از راه رفته بازنگشتند چرا كس دیگری جایگزین او نشد چرا سوسیالیسم در چین، كوبا، ویتنام و كره شمالی تداوم یافت اما در اتحاد شوروی كه از همه جا ریشه‌دارتر بود، فروپاشید آیا نابودی اتحاد شوروی اجتناب‌ناپذیر بود. 

نكته درس‌آموزی كه در این میان پیش آمد آن بود كه نتیجه پژوهش ما به هیچ‌وجه فرضیات نخستین ما را تأیید نكرد. ما پی بردیم كه در آغاز چقدر تحت تأثیر آرای پژوهشگران بورژوا، سوسیال رفرمیست‌ها و لیبرال رفرمیست‌ها و بعضی رفقا كه با پذیرش اندیشه‌های بورژوا خود را كمونیست می‌دانند، قرار گرفته بودیم كه گویا اتحاد شوروی سوسیالیستی به‌علت فقدان دموكراسی ازهم پاشید. 

به‌تدریج نگاه خود را تغییر دادیم و به مقوله فروپاشی از همان منظری نگریستیم كه ماركس و لنین به پدیده انقلاب نگاه می‌كردند. به‌نظر ماركس تضاد میان مناسبات تولید و رشد نیروهای مولد بود كه موتور محركه انقلاب را به حركت وامی‌داشت. به‌نظر ماركس انقلاب زمانی روی می‌دهد كه مناسبات تولیدی یعنی رابطه اجتماعی میان آنانی كه فرآیند تولید را پیش می‌برند، به كندی یا توقف رشد نیروهای مولد به‌ویژه بالقوه تولیدی فناوری‌های نوین می‌انجامد. در عین‌حال اندیشه لنین درباره وضعیت انقلابی را مورد بررسی قرار دادیم. به نظر لنین انقلاب زمانی صورت می‌گیرد كه توده‌های مردم نتوانند به شیوه گذشته زندگی كنند و طبقات حاكم هم نتوانند به شیوه‌های كهن حكومت خود را اعمال كنند. در عین حال به این نظریه رویكرد برخی از دانشمندان ماركسیست را افزودیم كه در توضیح انقلاب فرانسه و ارزیابی جنگ داخلی آمریكا به تغییرات عظیم ناشی از تلاقی بحران‌ها در زمان و مكان معین هم اشاره كرده‌اند. 

به‌نظر آن‌ها تلاقی بحران‌های اقتصادی و سیاسی گوناگون هم به شرطی كه خردكننده باشند می‌تواند به سرنگونی یك نظام اجتماعی سیاسی منجر شود. 

اندیشه ماركس مبنی بر تضاد بین مناسبات تولیدی و رشد نیروهای مولد، برخی راه‌های بالقوه پژوهش پیرامون سقوط اتحاد شوروی را نشان داد. این نظر به‌ویژه این نكته را تأیید كرد كه شاید مالكیت اشتراكی و نظام برنامه‌ریزی مركزگرا، پتانسیل تولید فناوری كامپیوتری دهه ۱۹۸۰ را عقیم گذاشته است. به‌نظر می‌رسید كه شاید نظریه لنین درباره وضعیت انقلابی و نیز نظریه تلاقی بحران‌ها، كلید رازگشای مسئله باشد زیرا در واقع هم اتحاد شوروی در اواخر دهه ۷۰ و اوایل دهه ۸۰ با مشكلات متعدد كه متراكم شده بودند، روبه‌رو بود: ناخشنودی از كمیت و كیفیت كالاهای مصرفی، هدر رفتن منابع كشور در نتیجه مسابقه تسلیحاتی با آمریكا، انجماد سیاسی كه در سالخوردگی رهبران درجه اول مشهود بود و غیره. 

اما همه این فاكت‌ها در برابر یك فاكت مهم و غیرقابل انكار خرد می‌شدند. در اتحاد شوروی سال ۱۹۸۵ یعنی زمانی كه گورباچف به قدرت رسید، هیچ بحران ژرفی وجود نداشت. قطعاً مشكلاتی بود اما این مشكلات در عین اینكه مزمن بودند، هیچ كدام حاد و بحرانی نبودند. هیچ‌یك از علائم یك نظام سیاسی بحران‌زده در اتحاد شوروی وجود نداشت. آیا اقتصاد كشور دچار ركود و رشد اقتصادی آن متوقف یا در حال سقوط بود نه، رشد اقتصادی شوروی با نرخی بیشتر از بسیاری از كشورهای سرمایه‌داری در جریان بود. آیا سطح زندگی مردم در حال كاهش یا سقوط بود نه، سطح زندگی مردم رو به افزایش بود و با منحنی یكنواختی به سطح زندگی مردم در اروپای غربی و آمریكا نزدیك می‌شد. آیا نشانه‌های نارضایتی سیاسی گسترده یعنی اعتصابات، تظاهرات، جمع‌آوری امضا و اعتراض‌های گسترده وجود داشت خیر، نظرسنجی‌ها نشان می‌داد كه سطح رضایت مردم شوروی از نظام‌شان در سطح رضایت مردم آمریكا از نظام سیاسی‌شان قرار دارد. 

به این ترتیب، آیا ما می‌گوییم كه نظام شوروی بدون هیچ ضعف یا بحرانی از بین رفت به هیچ‌وجه، همه نشانه‌ها و علائم كلاسیك بحران‌های اقتصادی و سیاسی، در اواخر دهه ۱۹۸۰ در اتحاد شوروی ظاهر شد: كاهش رشد اقتصادی، سقوط سطح زندگی مردم، تظاهرات، جمع‌آوری امضا و اعتراض‌های گسترده. اما نكته مهم این است كه بحران‌ها نه نتیجه تراكم مشكلات نظام شوروی، بلكه دقیقاً محصول بحران‌های حاصل از اصلاحات گورباچفی بود. گورباچف با ادعای درمان كمبودهای مشخص اقتصادی و سیاسی كشور، در واقع مشكلات كوچك را به بزرگ و مشكلات بزرگ را به بحران و فاجعه تبدیل كرد. 

این نكته مهم توجه ما را به‌دقت در بررسی سیاست‌های گورباچف برانگیخت. او در پی چه اقدامی ‌بود سیاست‌های او از كجا نشأت می‌گرفت، آیا این سیاست‌ها از آغاز نادرست بودند یا بعدها به بیراهه رفتند …. در جریان تجزیه و تحلیل سیاست‌های گورباچف به دو مورد مهم برخوردیم. به‌تدریج تاریكی ناشناخته ازهم گسست و نوری تابیدن گرفت كه آگاهی را میسر می‌ساخت. 

نخستین فاكت با مطالعه كامل خاطرات دو تن از چهره‌های برجسته حزب كمونیست اتحاد شوروی به دست آمد، آناتولی چرنیایف كارشناس ارشد روابط خارجی شوروی و «ویاچسلاو مولوتوتف» ۱۹۸۶ ـ ۱۸۸۰ كه مدتی از رهبران رده دوم اتحاد شوروی محسوب می‌شد. در این خاطرات، ما دو مقام رسمی ‌كشور را ملاحظه می‌كنیم كه در همه مسائل دو دیدگاه كاملاً متضاد دارند. در همین زمان یعنی در سال ۱۹۹۷ حزب كمونیست روسیه در تحلیلی از دلایل فروپاشی شوروی صراحتاً نوشت: «بحران به این دلیل در اتحاد شوروی سر برآورد كه دو گرایش كاملاً متضاد در حزب كمونیست وجود داشت پرولتری و خرده بورژوایی.» 

داستان جینهای آبی 

به‌تدریج از این مطالعات دریافتیم كه آنچه طی سال‌های حاكمیت گورباچف اتفاق افتاد، اقداماتی فریبكارانه و پراكنده نبود، بلكه مبارزه‌ای بود میان دو گرایش در درون حزب كمونیست اتحاد شوروی. پیشینه این مبارزه به خود انقلاب اكتبر و حتی به پیش از آن بازمی‌گشت. از همان آغاز، اختلاف بر سر چگونگی بنای ساختمان سوسیالیسم بود. گرایش پرولتری حزب به تقویت نقش حزب كمونیست، گسترش مالكیت اشتراكی و برنامه‌ریزی همه‌جانبه مركزی اعتقاد داشت و گرایش خرده‌بورژوایی، تضعیف نقش حزب، تقویت اشكال دیگر مالكیت در كنار مالكیت اشتراكی و تمركززدایی در برنامه‌ریزی را تعقیب می‌كرد. 

گورباچف با حمایت از گرایش نخست، اصلاحات را آغاز كرد اما از سال ۱۹۸۷ گرایش دوم را در پیش گرفت. اگر این تحلیل درست باشد باید به بعضی پرسش‌ها پاسخ داد. هفتاد سال پس از انقلاب سوسیالیستی، پایه‌های مادی و اقتصادی رویكرد خرده‌بورژوایی در كجا قرار داشت آیا گورباچف از همان آغاز، گرایش خرده‌بورژوایی را در اصلاحات تعقیب می‌كرد یا در میانه كار این تغییر صورت گرفت اگر او موضع خود را در میانه راه تغییر داده چرا و در چه زمانی. 

این پرسش‌ها به كشف فاكت دوم انجامید. ما دریافتیم كه به رغم هفتاد سال نظام سوسیالیستی، زمینه‌های مادی گرایش خرده‌بورژوایی به راستی در جامعه شوروی باقی بوده است. در واقع سرمنشاء این نظرات به طبقه بزرگ دهقانان روسیه بازمی‌گردد كه پس از استقرار نظام سوسیالیستی همچنان به حیات خود ادامه داد. گرچه صنعتی شدن اتحاد شوروی، رشد شهرنشینی و رشد فزاینده طبقه كارگر، از شمار دهقانان و پایگاه اجتماعی آنان به‌میزان قابل‌توجهی كاست، اما پژوهش‌های دقیق و كارشناسانه اواخر دهه ۷۰ نشان می‌دهد كه از اواخر دهه ۱۹۵۰ پدیده نسبتاً نوینی در اقتصاد اتحاد شوروی ظاهر شده است. این پدیده را «اقتصاد دوم» می‌نامیم. اقتصاد دوم در ظاهر بنگاه‌های خصوصی قانونی، اما در واقع بنگاه‌های خصوصی غیرقانونی است كه با بازار سیاه پیوند نزدیك دارند. این نوع اقتصاد، در سال‌های حاكمیت خروشچف، به صورت خزنده اما مستمر به حیات خود ادامه داد. در دوران برژنف به سرعت رشد كرد و در دوران گورباچف، آشكارا سر برآورد. در پیامد رشد اقتصاد دوم، اقشار و گروه‌هایی پدید آمدند كه منافع اقتصادی آن‌ها با سیاست‌های میخائیل گورباچف یعنی تضعیف نقش حزب كمونیست، تمركززدایی از برنامه‌ریزی اقتصادی و گسترش و قانونی كردن مالكیت خصوصی، هماهنگ بود. گورباچف با پیش‌بردن سیاست‌های خود، نه تنها جامعه را به‌سوی هرج و مرج اقتصادی و سیاسی و درگیری‌های قومی‌ سوق داد، بلكه به نیروهای اجتماعی تازه سر برآورده كه احیای كامل نظام سرمایه‌داری را خواستار بودند، اعتماد به نفس بیشتری بخشید. سیاست گورباچف به‌گونه‌ای بود كه هرگونه بازگشت به گذشته را غیرممكن می‌ساخت. مهمترین دلیل اثبات این حقیقت وجود اقتصاد دوم همانا واقعیت تأسف‌آوری است كه اكنون در مقابل ما قرار دارد. این سرمایه‌داری مافیایی هولناك كه در ۱۵ سال گذشته در روسیه سر برآورده، از كجا آمده است؟ آیا به محض آن‌كه پرچم سرخ را از فراز كاخ كرملین پایین كشیدند، به‌طور ناگهانی از زمین سبز شد؟ خیر، نطفه سرمایه‌داری مافیایی، سال‌ها پیش از آن در رحم اتحاد شوروی شكل گرفته بود. اما چرا ما نتوانستیم یا نتوانسته بودیم این پدیده را ببینیم. به‌دلایل بسیار و از جمله این كه ما باورمندان به سوسیالیسم نمی‌خواستیم بپذیریم كه نظام نوین سوسیالیستی هم می‌تواند مشكلات و بحران‌های خود را داشته باشد. هیچ‌یك از ما نمی‌خواستیم هیزمی‌ بر آتش شوروی‌ستیزی سرمایه‌داری، بیفزاییم. همه ما از جمله خود شوروی‌ها، آثار ضدشوروی نویسندگانی چون گریگوری گراس و دیگران را درباره اقتصاد دوم كمتر می‌خواندیم. هر مسافر عادی كه از اتحاد شوروی و كشورهای سوسیالیستی بازمی‌گشت، بالاخره داستانی از قبیل «جین‌های آبی» را با خود می‌آورد، اما واقعیت آن است كه ما نمی‌توانستیم به آن‌ها استناد كنیم زیرا اولاً نمی‌توانستیم به تجربه‌های فردی اعتماد و استناد كنیم و ثانیاً متأسفانه، هیچ داده آماری در این‌باره ارائه نمی‌شد. 

از توجهی كه اینجا در ایرلند به كتاب ما داشته‌اید متشكرم. در بریتانیا و استرالیا روزنامه‌های چپ ارزیابی‌های مثبتی از كتاب‌ ما داشته‌اند. «مورنینگ استار» از نظر چاپ آگهی‌های مكرر درباره كتاب لطف را در حق ما تمام كرد. در چین كتاب ما در دست ترجمه و ترجمه فارسی آن (۱) منتشر شده است. «انتشارات كمونیستی آلمان» ارزیابی اثر را برای اجازه چاپ آغاز كرده است. 

من و راجر كیران معتقد نیستیم كه درباره فروپاشی شوروی، حرف آخر را زده‌ایم. پیش از ما پژوهشگرانی بوده‌اند كه سه عامل زیر را به‌درستی دیده‌اند. 

۱- فروپاشی شوروی نه نتیجه یك بحران عمیق ساختاری، بلكه پیامد اصلاحات گورباچفی بوده است. بنابراین در ادبیات ماركسیستی نباید از واژه «فروپاشی» بلكه باید از واژه «تخریب» استفاده كرد. 

۲ـ از پیش از انقلاب اكتبر و در تمام این سال‌ها، دو گرایش پرولتری و گرایش خرده‌بورژوایی در حزب كمونیست اتحاد شوروی به‌طور همزمان وجود داشته است. 

۳ـ اقتصاد دوم سال‌ها پیش، بسیار پیشتر از ۱۹۸۵، در ساختمان سوسیالیسم پیدا شد و رشد كرد. سهم اندك ما شاید این بود كه این سه پدیده را در پیوند با یكدیگر دیدیم و بنابراین نه تنها پدیده «فروپاشی» را توضیح دادیم، بلكه كوشیدیم نشان دهیم كه «فروپاشی» اتحاد شوروی به هیچ‌وجه «اجتناب‌ناپذیر» نبود. 

 

پینوشت

(۱) خیانت به سوسیالیسم، توماس كنی و راجر كیران، ترجمه محمدعلی عمویی، نشر اشاره، چاپ دوم ۱۳۸۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *